میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پایان ابدیت آیزاک آسیموف

 

اندرو هارلان یک ابدی است! جهان تصور شده در این داستان علمی- تخیلی توسط آسیموف عبارت است از جهان های موازی (از لحاظ زمانی) که به دو بخش عمده تقسیم می شود: زمانی و ابدی. زمانی ها مانند ما در محدوده زمان زندگی می کنند و دنیای آنها مثل دنیای ماست. اما ابدی ها در ابدیت و مستقل از زمان زندگی می کنند هرچند که آنها نیز تحت تاثیر زمان فیزیولوژیکی قرار دارند و به طور مثال پیر می شوند و... ولی این امکان را دارند که به زمان های مختلف بروند و کار خود را انجام دهند.

اما کار آنها چیست؟ کار آنها نظارت بر واقعیت است, آنها با آنالیز واقعیت ها سعی می کنند راه هایی را پیدا کنند تا با انجام حداقل تغییرات لازم (ح ت ل) در زمان های قبل از آن واقعیت آنالیز شده, تحولی در آن واقعیت ایجاد کنند که به حداکثر پاسخ مطلوب (ح پ م) دست پیدا کنند. تنها ملاک و هدف آنها برای این تغییرات مصلحت بشریت است.

او واقعیت را دستکاری کرده بود. او در عرض دو سه دقیقه از قرن 223 , ساز و کار خاصی را از کار انداخته بود ] گیر کردن کلاچ[ و در نتیجه جوانی که می خواست در سخنرانی ای درباره علم مکانیک شرکت کند به جلسه نرسید. بدین ترتیب , هیچ وقت تمایلی به مهندسی خورشیدی نیافت و توسعه دستگاهی کاملاٌ ساده به مدت ده سال به تاخیر افتاد. در نتیجه با کمال شگفتی , یک جنگ در قرن 224 به کلی از صحنه واقعیت پاک شد.

در ادامه بحث های فلسفی جالبی به ذهن خواننده می رسد. آیا درک مصلحت بشریت امر ممکنی است؟ با علم به اینکه تغییرات کوچک در زمان A منجر به تغییرات دامنه دار در زمان های دیگر می شود آیا می توان جوازی برای ایجاد تغییر برای کسی (ابدی, انسان برتر, خدا و...) قائل شد؟! می توان با از بین بردن 1 نفر جان 1000 نفر را نجات داد؟ اگر اعتقاد داشته باشیم آینده مشخص است و از پیش مقرر شده اتفاقاتی در آینده واقع شود, انتظار ما از قدرتی فراتر از بشریت (تخیلی یا واقعی) برای دخالت در امور جاری (با توجه به تاثیر این دخالت در امر مقرر شده!) چگونه انتظاری خواهد بود؟! ممکن است؟

برگردیم به داستان!

اندرو هارلان یک ابدی است. او نیز مانند باقی ابدی ها از میان زمانی ها انتخاب شده است و پس از طی مراحل مختلف آموزشی به مقام تکنسینی ابدیت رسیده است.

بر عهده تکنسین بود که با نگاهی گذرا روی داده ها, نقطه دقیق ح ت ل را بیابد.تکنسین خوب به ندرت به اشتباه می افتاد و تکنسین برتر هرگز خطا نمی کرد. هارلان هرگز خطا نکرده بود.

مطالعه و تفکر در خصوص دوران باستان (خیلی حال خوشی به من دست داد که دوران قرن 27 به ماقبل را دوران باستان نامگذاری کرده است) از علایق اوست و گاهی چنین فکرهایی به ذهنش می رسد:

هر از گاهی خود را در دنیایی که زندگیش, زندگی واقعی و مرگش, مرگ واقعی بود گم می کرد; جایی که از وقوع پلیدی ها گریزی نبود و نیکی ها را نمی شد افزایش داد, جنگ واترلو یک بار و برای همیشه به ضرر ناپلئون به پایان رسیده بود. حتی ضرب المثلی را یاد گرفته بود که می گفت: آب رفته را دیگر نمی شود به جوی بازگرداند.

 او طی یک سلسله اتفاقات عاشق زنی در سده 482 می شود که در اثر این ارتباط حواشی جالبی نظیر این مطرح می شود:

البته با توجه به استقلال مالی زنان به اندازه مردان و در صورت تمایل خودشان , قابلیت آنها برای مادر شدن, آن هم بدون مقتضیات بارداری فیزیکی, تنها بودن آن دو نفر با هم , دست کم از دید مردم سده 482 هیچ ایرادی نداشت. با این حال هارلان خود را در مظان اتهام و خطر می دید.

 و الی آخر! که جهت کم نشدن از جذابیت کتاب داستان را زیاد باز نمی کنم. در همین راستا به دوستانی که مایلند این کتاب را مطالعه نمایند توصیه می کنم که بلافاصله پس از خرید کتاب از برادر یا خواهر کوچکتر خود یا فرزند خردسال خود بخواهید که متن پشت جلد را با ماژیک مشکی سیاه کنند! یا اگر اهل این گونه کارهای خشن نیستید بلافاصله پس از خرید اقدام به جلد نمودن کتاب به وسیله روزنامه نمایید (با عرض پوزش از دوستان روزنامه نگار). البته توضیحات پشت جلد بیشتر گمراه کننده است تا لوث کننده ولی خوب به هر جهت چیز غیر لازمی است و من هدف از نگارش آن را درک نکردم.

موضوع سفر در زمان البته ایده ای بسیار تکراری است اما فضای تصویر شده در این کتاب قابل توجه است. نمی خواهم نقد علمی بکنم به بعضی مطالب , چون به هر حال علمی – تخیلی است دیگر , اما به نظرم آسیموف زیاده روی هایی نموده است که بعضاٌ در پیشبرد داستان هم غیر ضروری است. مثلاٌ تجارت بین زمانی!! از قرنی به قرن دیگر کالاهایی صادر می شود و وارد می شود. تخیل جالبی است که سیگارهای اعلاء را از قرن 72 به قرن 575 بیاوریم و به دوستمان توصیه کنیم که حتماٌ از این سیگار استفاده کند, اما اگر در جای دیگر تحلیل می کنیم که با جابجا کردن یک قوطی نوشابه در قرن X تغییر مورد نظر در قرن Y اتفاق می افتد (همان اثر پروانه ای تغلیظ شده خودمان) آن وقت جابجایی چنین حجمی از کالا از زمانی به زمان دیگر چه حکمی پیدا می کند؟!

سده موطنش در اعماق فرو زمان , در قرن 95 بود. سده 95 قرنی بود که نیروی هسته ای را به شدت ممنوع کرده, کمی روستایی و شیفته چوب به عنوان مصالح ساختمانی و انواع خاصی از نوشیدنی های تقطیر شده را تقریباٌ به همه زمان ها صادر و تخم شبدر وارد می کرد.

یا مثلاٌ آن شخص نوآموز (کوپر) که باید به دوران باستان برود تا کاری را انجام دهد , منطق این کار کمی نچسب بود; اگر سیر تحولات از قرن بیستم تا بیست و هفتم به گونه ای بوده است که در قرن 27 واقعیتی به وقوع پیوسته است چه لزومی دارد برای وقوع همان اتفاق آدم بفرستیم و ... می شد این قسمت را به گونه ای چسبنده تر روایت نمود (البته به عنوان یک خواننده می گویم و الا پا در کفش بزرگان نمی کنم) این هم جواب آسیموف به خودم !

خیلی جالب است. وقتی کسی حرفش را با اعتراف به نداشتن تخصص در زمینه ای شروع می کند, معمولاٌ به این معناست که بلافاصله دیدگاهی سطحی را در همان زمینه ابراز خواهد کرد. (آقا من دوستت دارم این جوری ضایعمان نکن!!)

در نقطه مقابل بعضاٌ مباحث جالبی در این فضا مطرح می شود که قابل توجه است به عنوان مثال این بحث تکامل:

من اهل قرنی در حدود 30000 هستم و تو اهل قرن 95 ... اما بین ما دو نفر چه تفاوتی هست؟ من با چهار دندان کمتر از تو  و بدون آپاندیس به دنیا آمده ام. تفاوت فیزیولوژیک ما دو نفر فقط در همین است.

از جملات معترضه لعنت به زمان و یا به زمان سوگند و ... لذت بردم. همچنین مطمئناٌ بحث ازدواج موقت مطرح شده در بخشی از کتاب هم برای نمایندگان مجلس خودمان قابل توجه خواهد بود! نتیجه گیری فلسفی آسیموف از فضای تصور شده که از زبان زن در صفحه 273 بیان می شود هم قابل تامل است که نمی نویسم! و به جای آن با این جمله مطلب را به پایان می رسانم.

یک بار تویی سل ]محاسب ارشد و عضو شورای هر زمان[ پس از خنده گفته بود: یک روز وارد آن هم می شویم ] اشاره به سده های پنهان یعنی قرون 70000 تا 150000 [ فعلاٌ همین که این 70000 سال ]قرن؟[ اول را اداره کنیم خودش کار بزرگی است.

این کتاب را آقای پیمان اسماعیلیان ترجمه و انتشارات جوانه رشد آن را منتشر نموده است. این کتاب نیز در لیست معروف 1001 موجود است.

....................

پ ن: نمره کتاب 3.1 از 5 می باشد.

نظرات 15 + ارسال نظر
بانوی مرداد ۴۸ دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://saburaneh.blogfa.com/

اینقدر خوب کتاب معرفی میکنی که دلم میخواد همون لحظه کتابو بخونم .ممنون .

سلام
لطف دارید ... من زیادی دلگرم بشم سرعتم می ره بالا و بعد توی یک سربالایی کم می آرم و موتورم می سوزه !!
پس مراقب حال ما هم باشید.

mahmood دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://eiml.blogfa.com/

salam bozorgvar
az inke dar weblaget hastam kheyli khoshhalam
nemidoonam chera sorate weblaget paine
shayad be khatere mane
haghighatesh az matalebe akhare weblaget kheyli khosham oomad , maloome dasti dar neveshtan dari
ye lotfi kon bekhatere inke nazar gozshtam va bekhatere inke to weblagam kheyli zahmat keshidam ye sar biay va dar morede aghaye seda ebi ye nazar be man bedi
nazaret baram moheme ke migam biyayn
pas montazer hastam ta biayn
bazam migam nazaretoon baram moheme
mamnoon az tavajohetoon

سلام
یا خود خدا !!

برزین دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام
ایزاک آسیموف اگر داستانهای علمی تخیلی نمی نوشت احتمالا یا خلبان می شد و سقوط می کرد و یا فضا نورد می شد و جو می گرفتش !!
از شوخی گذشته دوره نوجوانی کتابهای وی را به ما معرفی می کردند و تشویق می شدیم تا کتابهای او را بخوانیم در توجیهش هم می گفتند ایزاک آسیموف مسلمانه و اسم واقعیش اسحاق عاصموف است . البته نمی دانم احتمالا اهل آذربایحان شوروی باشه .
من حیث تامجموع کتابهای تخیلی برای نسل جوان خیلی مفیده و می تواند بخشی از خلا شخصیتی نوجوانان را پر کند .

مثل همیشه نقذت 20 بود .

سلام
ممنون
اضافه کنم جالبه بدونیم خود آسیموف دچار ترس از پرواز بود! و 2 بار در عمرش به صورت اجباری سوار هواپیما شد! دکترای بیوشیمی داشت و استاد دانشگاه بوستون بود. یک جایی در خود روسیه کنونی به دنیا آمده و در 5 سالگی به آمریکا مهاجرت کرده و یهودی تبار بود. رئیس انجمن اومانیست های آمریکا بود و بعد از مرگش رفیق فابریکش کورت ونه گات جانشینش شد.
با هاتون موافقم که برای نسل جوان خیلی مفیده. درسته که ما پیر فیزیولوژیکی هستیم ولی دلمان جوان است!

فرزانه دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
جالب بود !
این قدر از حال و هوای این کتابها دور شده بودم که موقع خواندن این مطلب انگار با یک موجود فضایی تو خیابان برخورد کرده باشم
داشتم با دهان باز این را می خواندم ...(خنده)
علمی تخیلی ها زمانی از علایق وِیژه ام بودند ولی این کتاب آسیموف را اگر هم خوانده باشم یادم نیست باید سری به کتابخانه خانه پدری بزنم و کمی خاطره بازی کنم ...

سلام
(خوشحال!)
من هم در زمان دبیرستان علاقه ویژه ای داشتم به خصوص به داستانهایی که در مجله دانشمند در این ژانر چاپ می شد. حیف که باقی نمانده آن مجلات... فکر کنم یک ویژه نامه ای هم در این زمینه داشت ... یک داستانش به صورت ویژه در ذهنم مانده! یک اکیپی رفته بودند به یک سیاره ای برای تحقیقات علمی و به دلیلی برگشتنشان یکی دو روز عقب افتاد و به همین خاطر اکسیژن کافی برای برگشت همگی به زمین نداشتند و لذا کاپیتان تیم در سطح آن سیاره باقی ماند و بقیه برگشتند! و سالها بعد وقتی گروه دیگری به سطح سیاره فرود آمدند با نقاشی های او در آخرین ساعات زندگیش روبرو شدند که همگی حکایت از عشق به زندگی داشت!! (زیبایی های جهان مثل گل و...) شاید عجیب باشه ولی کلی گریه کردم!!!! اسم آن داستان اخترناو بود ولی یادم نیست نویسنده اش کی بود. الانم بغضم گرفت!
...
تا جایی که می دانم این کتاب یک بار چاپ شده آن هم در سال 1385 ...

محمدرضا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
کتابهای آسیموف را در دوران راهنمایی می خواندم. حیف که آن کتابها گم و گور شد. لحظات جالبی را با کتابهای او و آرتور سی کلارک داشتم.

سلام
ادیسه فضایی عجب کتاب با حالی بود

درخت ابدی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
اعتراف می کنم که مقابل داستان ها و فیلم های علمی-تخیلی گارد می گیرم و اهلش نیستم. عوالم ماشینی ش برام جالب نیست. اما با فانتزی و کارهای تخیلی مث آثار تالکین مشکلی ندارم.
احیانا آسیموف در مورد امثال من تو کتابش چیزی نگفته؟:)

سلام
جالبه که توی این داستان اصلاٌ روبات نیست!
یعنی منظورم اینه که زیاد ماشینی نیست عوالمش ...
کل داستان در مورد ابدی هاست !! شما هم که درخت ابدی هستی!

ققنوس خیس سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام
آیزاک آسیموف یکی از کسایی بود که تو دوره بچگی من رو به آسمون علاقه مند کرد ... حتی هنوز هم یه چیزایی از اون علاقه باقی مانده ...
وسوسه ی خریدن تلسکوپ همیشه همراهمه !!

سلام
خوبه که فقط وسوسه اش همراهته اگر قرار بود خود تلسکوپ همراهت باشه چی می شد!!!

دست خیال سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://dastekhial4.blogsky.com

علاقه خاصی به داستان ها و فیلمهای علمی تخیلی دارم.کتابهای آسیموف رو هم در این راستا دوست می دارم.
اینپست هم اینقدر خوب بود که باز به هوس افتادم.

سلام

همین که به هوس افتادید احساس خوبی به من دست داد.
ممنون

م.ایلنان چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ق.ظ http://www.mimilnan.wordpress.com

بعضی وقتا، یعنی وقتایی که یه معرفی خوب از آثار علمی تخیلی می خونم با خودم فکر می کنم که چقدر حیف شد که من خیلی با این جور داستان ها حال نمی کنم و اگه می تونستم با این جور ادبیات ارتباط برقرار کنم تا حالا چقدر از این داستان ها خونده بودم. تا حالا که نتونستم، تا حالا نتونستم از یه اثر علمی تخیلی لذت ببرم. اما همونطور که اولین کامنت اشاره کرده به این که خوب معرفی می کنی باید اقرار کنم که اونقدر خوب معرفی می کنی که دلم می خواد به بچه هایی که از این داستان ها می خونن بگم که برین این داستنان رو بخونین، تضمین می کنم که داستان خوبیه. خوب معرفی می کنی.

سلام
ممنون
امیدوارم کسانی که می خونن لذت ببرند. و همچنین شما هم ... چون معلوم نیست که آینده چه می شود! من هم 20 سال بود از این نوع داستان چیزی نخوانده بودم!
باز هم تشکر

ققنوس خیس پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ق.ظ

ای ول کوچه بن بست رو خوب اومدی ... می شه کلی ماجرا واسه کوچه بن بست تعریف کرد D:

سلام
من اگه بخوام تعریف کنم فقط باید تخیل کنم
خوش به حال اونا که خاطره دارند!!!
(جهت اطلاع دوستان دیگر این کامنت مربوط به این پست نیست! داخل متن دنبال کوچه بن بست نگردید)

ققنوس خیس پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ

من داشتن هر گونه خاطره ای رو تکذیب میکنم :)))))
...
ای ول باز باحال گفتی ...

ولی من اگه داشتم تکذیب نمی کردم

عاتکه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

در هیچ دوره ای از زندگی به علمی - تخیلی علاقه نداشتم و به سمتش کشیده نشدم.من حتی ژول ورن هم نخوندم.تنها علمی-تخیلی دوست داشتنی که دیدم لاست بوده

سلام
بله به هر حال سلیقه و ذائقه و تصویر ذهنی و ... همه دخیل هستند

عاتکه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

راستی چرا از ویرجینیا ولف نمینویسید؟

سلام
از خیلی های دیگر هم تا حالا چیزی ننوشتم. ولی از خانم ولف پنج کتاب ترجمه شده در لیست ۱۰۰۱ موجود است و مطمئناٌ در آینده می خوانم و می نویسم.
سال ها - امواج - ارلاندو - به سوی فانوس دریایی - خانم دالوری
از کدام شروع کنم؟
البته من الان بیش از ۱۰۰ کتاب خوانده نشده دارم! این آینده می تونه بهار سال آینده باشه. خوشبینانه!
ممنون

نعیمه یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ق.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

تا حالا فکر می کردم فقط خودم خوره کتاب هستم.
تو دیگه رو دست من بلند شدی.
روزی چند صفحه می خونی؟

سلام

بستگی داره به روزش و کارایی که دارم ولی تقریباٌ ساعتی 20 الی 30 صفحه می خوانم روزهای کاری یک الی 2 ساعت می گذارم و اگر پسر بزرگم گیر نده شبها قبل از خواب هم می خوانم ولی مدتیست که ایشون بیشتر آن زمان رو اشغال کرده .
اگر کتاب جذب جذبم کنه خداحافظ باقی کارها!

مهشید دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:31 ب.ظ

آیزاک آسیموف فوق العاده ست، عالیه
بیشتر از همه مجموعه روباتها(غارهای پولادین،خورشید عریان، روباتهای سپیده دم) رو دوست داشتم، ولی بقیه ی کاراش هم عالیه، عالی

سلام
من هم یک زمانی شیفته ژانر علمی-تخیلی و علی‌الخصوص آسیموف بودم. الان هم اگر چیزی مثل همین کتاب به پستم بخورد دوست دارم بخوانم. پایان ابدیت نکات قابل تاملی داشت.
از همین ژانرکتاب "آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی را می‌بینند" اثر فیلیپ کی دیک را دوست داشتم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد