میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خرمگس اتل لیلیان وینیچ

 

خرمگس  اتل لیلیان وینیچ

فایده پیمانها چیست, این پیمانها نیستند که در میان مردم بستگی ایجاد می کنند. اگر انسان احساسی خاص نسبت به چیزی داشته باشد, این احساس او را بدان وابسته می سازد; ولی اگر چنان احساسی در او نباشد هیچ عاملی قادر به ایجاد چنان وابستگی ای نخواهد بود.

خشونت اگر اجتناب پذیر باشد جنایت است. (کارل پوپر)

***

ایتالیای ابتدای قرن 19 تحت سلطه امپراطوری اتریش به هشت ایالت پاپ نشین تقسیم شده بود که حاکمیتی دوگانه شامل فرمانداری منصوب امپراطور و کاردینالی منصوب پاپ داشت و لذا واتیکان نیز از اشغالگران اتریشی حمایت می نمود. مبارزینی که برای استقلال و اتحاد ایتالیا فعالیت می کردند از هر دو سو مورد سرکوب قرار می گرفتند. در چنین فضایی آرتور جوانی 18 ساله, کاتولیکی مومن و پرشور که وارد سازمان "ایتالیای جوان" شده است (سازمانی که رهبر آن انقلابی مشهور ایتالیایی ژوزف مازینی است – سریال گاریبالدی یادتان هست؟). آرتور در خانواده ای ثروتمند و انگلیسی تبار ساکن ایتالیا(صاحب شرکت کشتیرانی) و از مادری ایتالیایی و کاتولیک به دنیا آمده است. او روابطی عمیقاً عاطفی با کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند به نام پدر مونتانلی دارد. بر اثر خطایی سازمان لو می رود و آرتور و جمعی دیگر دستگیر می شوند. آرتور در زندان مقاومتی درخور تحسین می کند. پس از آزادی در برخورد با دختری که عاشقانه دوستش دارد (جما) و از اعضای سازمان است متوجه می شود که آنها او را مسئول لو رفتن سازمان می دانند و جما او را با خشونت طرد می کند (شکست عشقی) و متعاقب آن متوجه دروغ و نیرنگ عواملی از کلیسا می شود که تاپیش از آن اعتماد کاملی به آنها داشت (شکست عاطفی- اعتقادی). پس از این دو واقعه مسیر زندگی اش دچار تغییر اساسی می شود و....

برخلاف شهرتی که رمان خرمگس به عنوان یک رمان سیاسی دارد به نظرم بیشتر یک رمان عاطفی عاشقانه است. البته طبیعی است که با توجه به شخصیت اول داستان که مبارزی انقلابیست , چنین شهرتی داشته باشد. اما به هر حال به نظرم رمانی بود در ستایش مبارزه تا تحلیل پیچیدگی های مبارزه, ستایشی احساسات برانگیز.

مسیح تاریخی , مسیح انقلابی:

تربیت مذهبی آرتور جوان سبب شده تا او این اعتقاد را داشته باشد که کلیسا راهنمای ملت است و نهایتاً در کنار مردم قرار خواهد گرفت. به همین سبب از عشق خدا و ایتالیا دم می زند اما در برخورد با واقعیات عینی به پوچ بودن این عقیده پی می برد. فساد و دروغ و نیرنگ کشیش ها را می بیند و نه تنها از مذهب بریده می شود بلکه متنفر و بیزار می شود. از این زاویه یک رمان ضد مذهبی تلقی می شود. رنج هایی که آرتور با آن روبرو می شود و زخم هایی که می خورد , چیزی از مصائب مسیح کم ندارد; یک مسیح نوین در برابر آنچه که مذهبیون به آن معتقدند. مسیحی که برای آزادی جامعه مبارزه می کند و خود را به خطر می اندازد.

ما مرتدین بر این عقیده ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است, باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند, و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید, وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی, مویه کنان, به خدا یا مقدسین خود روی می آورد, و اگر آنان یاریش ندادند, متوجه دشمنان خود می شود; او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.

انقلاب یا اصلاح:

سوالی که البته در مورد فضای این رمان موضوعیت چندانی ندارد, چرا که یک طرف حکومتی اشغالگر است که با اعمال خشونت , مخالفین را در موقعیت استفاده از خشونت دفاع قرار می دهد. این مجوز به نظر من چندان مزیتی برای مخالفان ندارد چرا که خشونت همواره انسان را به خشونتی عمیق تر می کشاند (خون به خون شستن محال آمد محال).

انقلاب می تواند یک تغییر بنیادین مسالمت آمیز یا یک تغییر بنیادین خشونت آمیز باشد که شق دوم معنای رایج انقلاب است. انقلاب علیه دیکتاتوری ها به خاطر ماهیت و طرز عمل حکومتهای دیکتاتور , معمولاً یک واژگونی خشونت آمیز خواهد بود که متاسفانه به ندرت منتهی به برچیده شدن بساط دیکتاتوری می شود و اغلب همان سازوکار حاکم می شود: انقلاب قرن 17 انگلستان به دیکتاتوری کرامول , انقلاب فرانسه به دیکتاتوری روبسپیر و ظهور ناپلئون و انقلاب روسیه به دوران استالین و هکذا و کذا و کذا...

تغییرات مسالمت آمیز (و به قول مرحوم بازرگان گام به گام) این امکان را فراهم می کند تا نتایج و پیامدهای ناخواسته اقدامات را کنترل و اصلاح نمود. راهبری یک حرکت اصلاحی این چنین , البته کار هر رهبر یا هر جامعه ای نیست.

نزدیک به این موضوع دیالوگی بین جما و آرتور در پاره دوم رمان شکل می گیرد که جالب توجه است:

]جما[ :... هر کشتار فقط پلیس را شریرتر می سازد و مردم را به تجاوز و وحشی گری بیشتر خو می دهد. و شاید آخرین وضع اجتماع , بدتر از نخستین وضع آن شود.

]آرتور[ :... بدون تردید , این بهتر از آن است که مردم به یک اطاعت و فرمانبرداری غیر ارادی خو بگیرند.

]جما[ :... کوتاه کردن دست حکومت فی النفسه پایان کار نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به پایان کار است و آنچه که ما واقعاً در طلبش هستیم دگرگون ساختن روابط میان انسانهاست , آن وقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم نا آگاه به منظره خون , طریقه بالا بردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قایلند, نیست.

***

این کتاب حداقل سه بار ترجمه و یک بار نیز تلخیص شده است. کتابی که من خواندم چاپ چهاردهم ترجمه خسرو همایون پور توسط انتشارات امیرکبیر بود (423 صفحه سال1388 قیمت 4000تومان) . ترجمه حمید کمازان (چاپ سومش در سال 1362 با قیمت 30تومان و در 349 صفحه - نشر عارف) و ترجمه داریوش شاهین و سوسن اردکانی (انتشارات نگارستان کتاب ,سال1387 در 500صفحه و قیمت 7500 تومان) و یک بار هم توسط انتشارات امیرکبیر و ترجمه و تلخیص مصطفی جمشیدی (112 صفحه سال 1389) منتشر شده است.

......

پ ن 1: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.

نظرات 30 + ارسال نظر
مرمر پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ق.ظ http://www.marimosh.wordpress.com

سلام. این هم از اون کتابهایی که سالهاست میخوام بخونم و نشده

راستی من تازه پیامهاتون رو دیدم اخه من وبلاگم و عوض کردم دوباره.. البته چون دائم نمینویسم و هنوز انتقال مطالبم تموم نشده و این مدت هم درگیر بودم و وبلاگ خونی نمیکردم متوجه نشدم که ادرس و براتون نذاشتم..
حالا ادرسم همراه این کامنت هست..

سلام
بالاخره شاید آن روز بیاید... حتماً می آید ...اما بار که سنگین بشود انتخاب هم سخت تر می شود چون بحث کمبود زمان هم هست
...
آه! پس باید منتظر رفع فیلتر وردپرس باشیم!

نعیمه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ق.ظ http://n1350.wordpress.com/

خرمگس
معرکه است
فکر کنم آخرین بار حدود بیست سال پیش خوندمش می گم آخرین بار چون حداقل چهار پنج بار خوندمش
آخرین نامه آرتور رو از همه بیشتر دوست داشتم.

سلام
البته فضای بیست سال پیش بیشتر می طلبید تا الان!
ممنون

ققنوس خیس پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام
مگه کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند هم داریم ؟ ;)
...
"او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد." این قسمت مرا به یاد انسانهای شتری ! که نیچه توصیفشان می کند انداخت !
....
خون به خون شستن محال آمد محال! واقعن هم همین طور است ... چند هفته پیش با دوستان می گفتیم که در شعارهای مصری ها و تونسی ها هیچ الموتی نبود ! اما اینجا در مجلس !! شعار مرگ بر ... سر می دهند !
پریروز هم یک مقاله از بهنود خوندم که توش به همین ارحل گفتن مصری ها و الموت نگفتنشان اشاره کرده بود ....
من به شخصه اصلاحات از نوع بریتانیایی اش را ترجیح می دهم ... جای ادموند برک در ایران خالی است !
ای بابا ! منم که هینجوری دارم ور می زنم ... حالا سر فرصت یه پست در این مورد می زنم تا یه تبادل نظری داشته باشیم...
...
راستی یه بار طرف ما نیای ، گناه می شه ها :))
شوخی کردم ، می دونم وقت نداری ، خواستم بگم که تو مرام وبلاگی ما هر رفتی اومدی در پی نداره ، ما می یایم ، اگه بیای یا که نیای . مخلص

سلام
بله داریم... حتماً داریم... اگر آدم انسان باشد همه چیز ممکن است.
...
با خرمگس در این رابطه به صورت کامل یعنی اینکه 100 درصد مذهبیون این گونه اند موافق نیستم. ولی اکثر چرا...
منتظر سر فرصت تو می مونم! نفی خشونت از اوجب واجبات است
بابا من میومدم و میام...هرچند که من به گناه عادت دارم
ما بیشتر

بید مجنون پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

متاسفانه جمله اول مرمر حرف من هم هست

سلام
واقعاً متاسفانه...

هادی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام،من هم این رمان رو سالها پیش خوندم و حالا با خوندن پستت گوشه هایی از داستان خاطرم اومد.
منتها چیزی که از خرمگس تو ذهن من نقش بسته تصویر تراژیکی از یه دلقکه.
راستی به نظرت خرمگس با شوخی کوندرا یه شباهتهایی نداره؟

سلام
فکر کنم تصویری که در ذهنت مونده کمی مغشوش شده... نیاز به تجدید دیدار با کتاب یا فیلم آن هست تا تصحیح بشود...
شوخی را چند سال قبل خوندم ولی شباهتی به ذهنم نمی اید...حالا که حرفش پیش اومد واقعاً شوخی را دوست داشتم هوس کردم یک بار دیگه بخونم

درخت ابدی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام.
شونزده-هیوده سال پیش که خوندمش خوشم اومد. داستان جذابی داره.
مضمون انقلابی-عاشقانه هم از مضامین تکرار شونده‌ و محبوب قبل از انقلابه که یکی از بارزترین نمونه‌هاش رو تو شعرهای شاملو می‌شه دید.
جالبه که برداشتت از داستان با توجه به حال حاضره و گرایش دوباره به انقلابیگری. ظاهرا تنها انقلابی که عاقبت به خیر شد انقلاب آمریکا بود.

سلام
داستان واقعاً جذابه و خواننده را چه موافق موضوع باشد چه مخالف با خودش به دنبال داستان می کشاند.
خوب ...واقعاً وقتی با برخی از دوستان و همکاران در باب مسائل مختلف صحبت می کنم برخی عقاید من رو نگران می کنه! کینه ها و خشونتهای انباشته شده من رو نگران می کنه...
بله ظاهراً... در این رابطه کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب کرین برینتون قابل توجه است.

کلاغ شورشی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://Www.kalagheshoureshi1.blogfa.com

درود.این کتاب فوق العاده ست.بدجوری

سلام
خوب است اما نه به این غلظت! (البته از نظر من)

رضا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.shabgardi.blogfa.com/

باید کتاب خیلی جالب باشه در مورد انقلاب ها کاملن درست می گه

سلام
واوو ...البته نویسنده و این کتاب بیشتر جزء تاییدکنندگان انقلاب ها هستند... مطالب ذیل تیتر انقلاب یا اصلاح نظرات منه که متاثر از نظرات پوپر و تجربیات عینی خودمان است. البته دیالوگی که آوردم کمی تایید کننده حرف من است ولی کلیت کتاب ستایش اقدام انقلابیست... البته همانگونه که گفتم طرف مقابل مخالفان نیروی سرکوبگر و اشغالگر است و راه دیگری متصور نیست.
کتاب کوچکی به نام انقلاب یا اصلاح که مناظره غیر مستقیم هربرت مارکوزه و کارل پوپر است قدیمادر دسترس بود نمی دونم الان هست یا نه
انتشارات خوارزمی... کتاب خوبیه
اون کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب هم یک کتاب بسیار خوبی در مورد انقلاب هاست. (کرین برینتون)

طوفانی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام تحلیل خوبی بود البته به نظرم ترجمه‌ی همایون‌پور قدیمی مال دهه‌ی چهل از همه‌شون بهتره انگار خود خود کتاب اصلیه. ممنون

سلام دوست عزیز
ممنون... من البته ترجمه های دیگر را ندیده ام تا قضاوت کنم
اما این ترجمه مشکل خاصی نداشت که نیاز به ترجمه مجدد داشته باشه
البته این به معنای بی عیب بودن ترجمه نیست ها! مثلاْ همین دیالوگی که در آخر آوردم می توانست کمی بهتر شود... فکر کنم با یک ویرایش بهبود کامل یابد و لزومی به ترجمه مجدد نداشت.

محفوظ شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

دوستی پیام داده بودند در باب اینکه آیا مجاز است کتابی که هم اکنون در معرض فروش است را به نحوی از طریق شبکه در اختیار دیگران قرار دهیم؟

سلام
چون خودم هم وسوسه افست کردن کتاب سفر به انتهای شب در سرم هست خیلی صل علا نیستم اما به هر حال کتابی که در دسترس باشد را موافق نیستم که از این طریق تهیه کنم. حالا در پستی جداگانه که می خواهم بحث امانت دادن کتاب (که شباهت هایی دارد) و حواشی آن را با دوستان مطرح کنم این موضوع را هم می نویسم تا از نظر دوستان بهره مند شویم و....
(این پیام به شکلی خاص مطرح شد و من مجبور شدم به این نحو مطرح کنم... از پیام گذارنده بابت دخل و تصرف عذر می خواهم ولی با توجه به متن پیام به نظرم آمد که من را مجاز به این دخل و تصرف کرده اند.)

ققنوس خیس شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام
اول این که برای این همه نبوغت در پیشنهاد ترکاندن دِ باکسها تبریک می گویم ، تو باید کارگردان بشی :))
دوم اینکه من یه دی وی دی پلیر خریدم اینجا که رو دستم مونده ، اگه خواستی می تونم با کمال میل برات بیارمش که فیلم ببینی :)
سوم اینکه ؛ به شکل باور نکردنی ای اینجا کتاب سفر به انتهای شب سلین رو همین امروز گیر آوردم ... هوررااااا
و شروع به خواندنش کرده ام !!

سلام
من باید هرچیزی می شدم غیر از اینی که هستم!!!
اون هم بعد از مدت کوتاهی تخریب می شود!
واوو ... خریدی؟ باهات صحبت خواهم کرد
خیلی خوبه

باران حامدی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ http://baranhamedi.blogfa.com

سلام.
خیلی خیلی ممنونم که به من سر زدین.

سلام
خواهش می کنم دختر گلم

داستان تکراری شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

خیلی سال پیش یک کتاب خواندم نمیدانم این بود یا کلبه عمو توم.!!!دست گلم درد نکند و خسته نباشم کلا

سلام

روی جلد خرمگس یک نقاشی از فرانسیسکو گویا ست به اسم سوم ماه مه (که یه بار یه مستند در مورد این نقاشی از بی بی سی دیدم خیلی با حال بود!) ایناهاش: (نمی دونم چرا لینک نمیشه!) در گوگل سرچ کنید می بینید! اما روی جلد کلبه عمو تام علیرغم ورژن های مختلف قدر مسلم باید یک سیاهپوست باشه...
می دونم کمکی نکرد!
اما زیاد نگران نباشید برای همه پیش میاد

لیلی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

نخندیداااا من یادم نیست این کتابو خوندم یا نه... فکر کنم خیلی سال پیشا بود که دبیرستانی بودم ولی الان یه ذره اش هم یادم نمیاد. ممنون

سلام
چرا بخندم!!! وقتی برای خودم هم پیش اومده و میاد و خواهد اومد:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/03/06/post-2/
حالا شما هم نخند!

پریسا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ

چیزی که جالبه اینه که همه جا مردم با این فکر انقلاب می کنن که هر چی بشه بدتر از اینی که الان هست نمی شه و لی متاسفانه همیشه بدتر از بدی هم وجود داره.

سلام دوست عزیز
البته حق دارند برخی مواقع
اما مشکل ما اینه که اصلاً از تجاربمون درس نمی گیریم
مطالعه نمی کنیم
خودمون رو عقل کل می دونیم و دنبال یادگیری نیستیم
و....
با این اوصاف همیشه بدتر از بدی برای ما وجود داره
ممنون

فرزانه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
با این وضعیت رویم نمی شود کامنت بگذارم من الان دو شبه سفر به ... به دست می خوابم شبا به هیچ کتاب دیگه ای نمی تونم فکر کنم
البته 47 صفحه بیشترش را نخوانده ام هنوز
چون تقریباً جنازه وار می رسم خونه

سلام
خسته نباشید
منتظر نظر شما هستیم امیدوارم فرصت های قلمبه ای برای خوندن این کتاب نصیبتان شود

نفیسه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

من این کتاب رو زمانی خوندم که خودم هم در مورد دین اسلام کلا یه سری سوالات برام پیش اومده بود. دوران دبیرستان ویه عالمه علامت سوال در مورد دین. بگذریم خلاصه این کتاب جز کتابهایی بود که در کن فیکونی اعتقادات دینی ما نقشی داشت. بعضی وقتها کتابها خودشون ما رو انتخاب می کنند و این کتاب از اون دسته کتابها بود برای من.
خیلی دوستش داشتم البته هنوزم دوستش دارم

سلام
من البته به این انتخاب شدن معتقدم... برخی مواقع که در کتابفروشی در حال دیدن هستم یه دفعه یه کتاب بدون زمینه قبلی می پره تو بغلم و میگه بیا منو بخون بیا منو بخون...باور کن
مثلاً نمونه اش ظلمت در نیمروز آرتور کستلر نه اسمش رو شنیده بودم و نه نویسنده اش را می شناختم...

سفینه ی غزل دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام
کامل خواندمش . تکرار یک تجربه ی خوب بود ممنون.
بعد از این تحلیل های شما را بخوانیم فکر کنم کفایت کند.لازم نیست کل کتاب را بخوانیم.
من همون شاگرد تنبله ام...

سلام

نوشینه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ

خرمگس کتاب تاثیر گذاری برای من بود چون در نوجوانی خواندمش وقتی طالب احساسات تند و مبارزات پر شور هستیم .
موافقم که با مرده باد و زنده باد گفتن و به جای طرح اهداف درست اسم یکی را برله یا علیه بردن زمینه برای دیکتا توری مهیا می شود

سلام

مهدی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام حسین جان
یه کتاب آشنا دیدم گفتم یه کامنت بزارم
خیلی که دیر نشده؟!
مثل بقیه که 20 سال پیش خونده بودن منم 23 24 سال پیش خوندم احتمالا اون موقع فقط همین یه کتاب چاپ می شده
چیزی که از آرتور و کتاب یادم مونده کسی بود که آخرش به همه فضایل ظاهری پشت کرده بود ولی انسان مونده بود
صفحه های آخرش هم با چشم گریان خوندم
در مورد این نظر که هیچ انقلابی اوضاع رو بهتر نمی کند یاد این جمله افتادم که یادم نیست از کی بود(کار خودته منبعشو پیدا کنی):
"همه کارها بی اهمیت هستند ولی مهم انست که یک کاری انجام شود"
نمی دونم چه ربطی داشت ولی فکر کنم یه ربطی داشت

سلام برادر
نه هیچ وقت دیر نیست...

بله واقعاً مهم آنست که یک کاری انجام شود اما موافق نیستم که همه کارها بی اهمیت باشند!...البته انقلاب ها به وجود می آیند و بیشتر محصول شرایط و...هستند.

رضاکیانی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://wars-and-history.mihanblog.com/

سلام برادر حسین! ما منظور شما رو از اون کلمات هکذا و هکذاو اینها گرفتیم ها... به در می گویید تا دیوار بشنود؟
پی نوشت: عاشقانه وبلاگتان را دوست می دارم! خیلی جالبه. خیلی!!!!

سلام برادر رضای گرامی
امیدوارم چیز قابل استفاده ای باشد در این وبلاگ...

ممنون

رضاکیانی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://wars-and-history.mihanblog.com/

برادر حسین عزیز سلام علیکم و رحمه الله. هر چند که اون تیکه ای که با کلمات هکذا و هکذا انداختید قلب عشاقان ولایت را به درد آورد ولی عیب نداره. عارضم خدمت شما که اینجا چیز قابل استفاده زیاد داره. اولین استفاده شم اینه که آرزوی دیرین ما رو در باب پیداکردن یه وبلاگ غیر تخصصی قابل مطالعه که نویسنده اش مرد باشد برآورده کرده. مطالب پربار دیگه هم توش زیاده که سرفرصت همه را خواهم خواهند انشالله.
منصور باشید

سلام
من راضی به درد آوردن هیچ دلی نیستم... اما خوب اگه جهاز هاضمه برخی به گونه ای باشد که با این خوراک هم به درد بیاید والللا دیگه کاری از دست کسی بر نمیاد.
این قضیه وبلاگ غیر تخصصی مردانه جالب بود
نظر لطفتان است
موفق باشید

رضاکیانی یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ http://wars-and-history.mihanblog.com/

بازهم سلام.شما قلب عاشقان ولایت رو به درد آوردید چه ربطی به جهاز هاضمه داره عزیز دل برادر؟
درباره وبلاگ غیرتخصصی عرض کنم که اکثر آقایون یا وبلاگهای تخصصی می نویسند یا اگر غیرتخصصی باشه خود به خود غیرقابل خواندن هم می شه. معدود وبلاگی پیدا می شه که نویسنده ش آقا باشه و قابل خوندن باشه و مطالبش خیلی سطح بالا نباشه و آدمهای معمولی مثه من بتونند ازش سردربیارن. تقریبا به عدد انگشتای یک دست....
تازه شم. حالا که همشهری دراومدید و تقریبا هم همسن و سال من هستید به حافظه تون فشار بیارید شاید یه زمونهایی هم کلاس یا هم مدرسه ای بودیم؟ دنیا رو چه دیدید؟

سلام
آخه اول به دل اشاره کردی که با قلب تفاوت داره
البته ظاهراً من اشتباه کردم از همون اول قلب رو گفتی!!!
ببخشید
...................
همشهری در اومدیم؟!
احتمالش هست
همه چی ممکنه

مینا هیچکاک جمعه 10 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:17 ب.ظ http://roya77kaghazi

چه جور دان کنم از کجا

سلام دوست عزیز
در گوگل سرچ کنید به گمان باشد (البته اگر نسخه پی‌دی‌اف داشته باشد). چند سایت معتبر هستند که نسخه‌های الکترونیکی را در اختیار قرار می‌دهند (مثل طاقچه و...). البته نسخه کاغذی هم در بازار هست.
.........
الان چک کردم دیدم پارس‌بوک و کتابناک و نودوهشتیا و... هم دارند.

ماهور پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 09:46 ق.ظ

خیلی کتاب خوبی بود
سریع
نرم
واضح
لذت بردم
چندوقتی بود این جور عاشقانه نخونده بودم
راستی من یکم تو پیداکردن مطالبتون از ارشیو مشکل دارم
مثلا این کتاب نباید تو کتابای ایتالیایی باشه؟

سلام
برای جستجوی سریع می توانید از پنجره جستجویی که در پایین صفحه (وسط ) تعبیه شده استفاده کنید.
چون خانم وینیچ ایرلندی هستند این کتاب در گروه بریتانیایی ها دسته بندی شده است.
ممنون
خوانا باشید

سلام. ممنون بابت توضیحاتت
منم این کتابو خوندم و به نظرم جالب بود اما خیلی خفن نبود. شاید قدیم اینکه یه کشیش چنین حرکتی زده باشه برای مردم خیلی جالب و جدید بوده ولی الان دیگه نه...

سلام
بله البته که خیلی خفن نبود از نمره‌ای که دادم نظر من هم مشخص است اما روان بود و جذابیت‌های خاص خودش را داشت و برای طیفی از اهل کتاب در مقاطعی خاص قابل توصیه است.
ممنون از شما خویشاوند عزیز

به نظرم اوج داستان فصل یک و فرار کردن آرتور بعد از فهمیدن اون موضوع بود و از بعد از اون داستان فرود زیادی داره و فقط در حد شک دادن عمل میکنه

سلام
همین فراز و فرودهاست که خواننده را جذب می‌کند...

دپرام پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 07:31 ب.ظ http://dopram.blogfa.com

سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگ و کانال تلگرامم نقل کرده ام؛
در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://t.me/Dopram

سلام
با ذکر منبع مانعی ندارد دوست من.

فائزه جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:34 ق.ظ

یکی از فوق‌العاده ترین کتاب هایی که خوندم خرمگس بود...طوریکه نمیتونسنم زمین بزارمش

سلام
امیدوارم در مسیر کتابخوانی‌تان از این تجربیات به کرات داشته باشید

محمد شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام و درود چن روز پیش تو کتابفروشی این کتابو دیدم و یاد بررسی شما افتادم که خیلی با این کتاب هم نظر نبودین خواستم ببینم حالا با این تجربیات و مشاهداتی که هممون داشتیم هنوز هم بر نظرتون پافشاری دارین یا الان دیگه این کتابو لیشتر دوست دارین

سلام
اگر منظور ترجیح اصلااح بر انقلاب است هنوز هم بر همان نظر هستم و این ترجیح مبتنی است بر مجموع تجربیات بشری منتها گاهی برخی سیستم‌ها آنقدر بر راه اصلاح مانع ایجاد می‌کنند که کار گره می‌خورد و بن‌بست ایجاد می‌شود... در آن صورت دیگر کاری از کسی برنمی‌آید و انقلاب و فروپاشی رخ خواهد داد و طبعاً نتایج آن بسیار تلخ و سنگین است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد