میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مرشد و مارگریتا(۲) میخائیل بولگاکوف

 

قسمت دوم

...انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است. خارجی]شیطان[ به آرامی جواب داد: ببخشید ولی برای آن که بتوان حاکم بود باید حداقل برای دوره معقولی از آینده , برنامه دقیقی در دست داشت. پس جسارتاً می پرسم که انسان چطور می تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد در حالیکه نه تنها قادر به تدوین برنامه ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزار سال نیست بلکه قدرت پیش بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟

***

آیا این کتاب متنی همدلانه با مسیحیت است؟

همانگونه که اشاره شد یکی از خطوط داستان روایتی است از روزهای آخر زندگی مسیح که در قالب رمانی که توسط مرشد نوشته شده است بیان می شود. وقتی مرشد این کتاب را برای گرفتن مجوز به شورای مربوطه تحویل می دهد با برخوردی ایدئولوژیک روبرو می شود. کتاب برای چاپ مناسب تشخیص داده نمی شود و علاوه بر آن در روزنامه ها به باد انتقاد گرفته می شود و یکی از اتهامات دین زدگی و توجیه مسیح است. در برخی مطالب نوشته شده در مورد این کتاب به فارسی هم بعضاً به شجاعت بولگاکوف در ارائه متنی همدلانه با مسیحیت در اوج دیکتاتوری استالین اشاره شده است. اما به نظر من اینگونه نیست, لااقل از برخی جهات اساسی.

روایت بولگاکف از مسیح تفاوت های بنیادینی با مسیح رسمی دارد که هر کدام از این تفاوت ها کافی است که کتاب از سوی نهادهای دینی تکفیر شود! به نظر من مسیح بولگاکف کاملاً زمینی است. کسی که نمی داند والدینش چه کسانی بوده اند: والدینم را به یاد ندارم. به من گفته اند که پدرم اهل سوریه است... مدعی است که حرف های مرا یکسر تحریف کرده اند . ترسم از آن است که این اشتباه برای مدت زیادی ادامه پیدا کند... و دلیل آن را نیز دخل و تصرفی می داند که متی در نوشته هایش دارد: این مرد همه جا با پوست بزش مرا دنبال می کرد و بی وقفه می نوشت. یک بار به پوست او نگاهی کردم و به وحشت افتادم. یک کلام از آنچه نوشته بود از من نبود. به او التماس کردم لطفاً این پوست را بسوزان! ولی او آن را از دست من قاپید و فرار کرد.

این مسیح که البته به سرشت نیک انسانها معتقد است و باور دارد که انسان شروری روی زمین وجود ندارد در مقابل این سوال حاکم که آیا این حرف را در یکی از کتب یونانی خواندی؟ جواب می دهد: نخیر خودم در ذهن خودم به این نتیجه رسیدم.

این مسیح زمینی و غیر قدسی نگاه مثبتی به انسان دارد و منادی صلح است (این قسمت همدلانه اش است).

شیطان: موجودی است با قدرتی اعجاب آور و مطلقه! که توانایی انجام هر کاری را دارد. درست است که حواریونش (مثلاً در فصل مجلس رقص) همه سوابقی شر دارند اما اعمال خود شیطان در زمان وقوع داستان شائبه خیرخواهی را به ذهن می رساند و دقیقاً مصداق همان جمله فاوست گوته است: قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر می کند. تازه قسمت خواهان شر بودنش هم خیلی کمرنگ است و فقط در مواجهه او با متی نمود پیدا می کند: اگر اهرمن نمی بود, کار خیر شما چه فایده ای می داشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟ مردم و چیزها سایه دارند... آیا می خواهی زمین را از همه درخت ها , از همه موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟

نکته جالب این که , شیطان بولگاکوف در زمان حال است که قدرت مطلقه دارد چرا که در زمان وقایع اورشلیم اثری از او نمی بینیم (نهایت این که ناظری بیش نیست) گویی این قدرت را در دوران جدید به دست آورده است!(برداشت من با توجه به متن اینگونه است وگرنه تصریحی در این زمینه نیست).

این شیطان هیچ گونه ستیزی با مسیح ندارد (برخلاف یکی از نقدهایی که در قسمت قبل گذاشتم و بیان شده بود که از برخورد شیطان و مسیح متن به وجود می آید, تز و آنتی تز و ظهور سنتز) علاوه بر آن مسیح برای انجام کاری دست به دامان شیطان می شود و او بزرگوارانه آن را انجام می دهد! در جاودانگی متن و حتی فراتر از آن جاودانگی شخصیت ها به واسطه متن بحثی نیست اما من نبردی بین این دو موجود برآمده از متن ندیدم.

عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است. عاقبت ما را بدان سر رهبر است

یکی دیگر از درونمایه های اصلی کتاب, عشق و نقش آن در رسیدن به سرمنزل مقصود است. شخصیت مارگریتا که برگرفته از همسر بولگاکف در بازنویسی های بعدی به داستان اضافه شده است. با توصیف راوی متوجه می شویم که مارگریتا همه شرایط و وسایل نیل به خوشبختی را دارد; شوهری ایده آل دارد که او را دوست دارد و از لحاظ مالی و... در رفاه کامل است و خلاصه این که هیچ مرگش نبود الا این که عاشق نبود! و لذا خوشبخت نبود (انگار دارم قصه می گم نصفه شبی!) اما وقتی به طور اتفاقی با مرشد روبرو شد متحول شد و باصطلاح: مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و...

حالا ممکن است که مختصات این عشق مورد پسند ما نباشد و گناه آلود باشد ولی دلیل نمی شود که آن را منکر شویم یا بگوییم مارگریتا در درجه اول عاشق متن رمان مرشد است و... اگر مارگریتا دغدغه رمان مرشد را دارد به عنوان ادامه منطقی شخص مرشد و معشوق است نه اینکه دلباخته متن است. متی هم مانند مارگریتا دلباخته است, دلباخته مسیح, اما یک تفاوت بین این دو هست و آن قضیه ترس است, ترسی که از نگاه مسیح در آخرین لحظات از بدترین گناهان است (و البته پیلاطس آن را مطلقاً بدترین گناه می داند). متی دچار ترس می شود اما مارگریتا به ترس خود غلبه می کند هرچند که طرف معامله اش شیطان است (نه مسیح و نه خدا!) و از رهگذر همین غلبه بر ترس است که به وصال معشوق می رسد و شایسته رسیدن به آرامش می شود.

***

 سخن آخر آنکه متی و مرشد (و یا بولگاکوف) هر دو روایتگرند و از منظر خود وقایع را شرح می دهند (هرچند ظاهراً متن مرشد تایید تلویحی مسیح را دارد و متن متی برعکس) اما گذشته از این طنز بولگاکف, نکته اصلی آن است که روایتهای انسانی استعداد چندگانگی را دارد حتی در مورد بدیهیات:

بعدها, وقتی که دیگر کار از کار گذشته بود, نهادهای مختلف اطلاعات خود را گرد آوردند و توصیفاتی از این مرد عرضه کردند. در یکی از گزارشها آمده است که تازه وارد قد کوتاهی داشت , دندانهایش از طلا بود و پای راستش می لنگید. در گزارش دیگری گفته شده که جثه ای بزرگ داشت و روکش دندانهایش از پلاتین بود و پای چپش می لنگید. گزارش سومی به اجمال ادعا کرده که این شخص هیچ علامت مشخصی نداشت...

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, توسط آقای عباس میلانی ترجمه شده و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را به زیور طبع آراسته است. (443 صفحه – چاپ نهم 1388 به قیمت 7500 تومان) مقدمه کوتاه و مفیدی هم به قلم مترجم دارد که اطلاعات جالبی دارد. از جمله آنکه این کتاب پس از گذشت 25سال از فوت نویسنده برای اولین بار در تیراژ محدودی به چاپ می رسد که یک شبه همه نسخه ها به فروش می رسد و پس از آن در بازار سیاه به صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می شود. نکته جالبش همان تیراژ محدود بود : سیصد هزار نسخه!!! (واقعاً برای ما این تیراژ های محدود افسانه است رویاست نمی دونم ولی خوب بگذریم...)

پ ن 1: عشق در زمان وبا به پایان رسید و مطلب بعدی خواهد بود.

پ ن 2: کتاب بعدی خوشه های خشم اثر جان اشتین بک خواهد بود و پس از آن آناکارنینا اثر تولستوی... در بین این قطور خوانی ها سری هم به ناچار در مترو به کتب نازک خواهم زد!

پ ن 3: نمره کتاب 4.5 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 4.3 )

پ ن 4: لینک قسمت اول

نظرات 31 + ارسال نظر
شفیعی مطهر پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس
ممنون. بهره بردم.

سلام دوست عزیز
سپاس از توجه شما

نادی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ http://ashkemah.blogsky.com

مارگاریتای داستان شما که به مارگاریتای سریال های فارسی وان ربطی نداشت

سلام
خیلی وقته فارسی وان ندیدم. یعنی دقیقاً از زمان اسکار

نعیمه پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://n1350.wordpress.com/

وقتی درباره رابطه مسیح و شیطان نوشتی یاد ترانه The Spanish Train افتادم.

سلام
این ترانه را نشنیده ام اما با اشاره ای که داشتید رفتم و متن آن را پیدا کردم و خواندم چه ترانه زیبایی بود. یاد یکی از شعر های خودم افتادم!
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/05/09/post-34/
ممنون

درخت ابدی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
احتمالا یکی از دلایل استفاده از مواد دینی توی این رمان دهن‌کجی به رژیم وقت بود که رویکردی ضدمذهب داشت.
بعد هم شیطان کلا موجود جالبیه. یکی از شیاطین جالب دیگه‌ی ادبیات روسیه رو هم تو رمان "برادران کارامازوف" می‌شه دید که هیئتی امروزی و خرده‌مالک داره.

سلام
بله همینطور است ... در همین راستا یادم رفت به یه صحنه اشاره کنم که همینجا از فرصت استفاده کنم: شاعر جوونه بود(بزدومنی) که خیلی هم آتیشی بود در فصل اول (غیر مذهبی بودن)...وقتی دنبال شیطان می کند و اون قضایای لباسش و ...بعد وقتی به خانه گریبایدوف می رسه حالتش خیلی جالبه:شمعدانی در دست و تمثال یک قدیسه بر گردن با زیرشلواری... این یک هجو و دهن کجی به نویسنده های چسبیده به نظام حاکم است.
من اون کتاب را نخوندم متاسفانه ولی خواهم خواند.

فرزانه جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام میله جان
باورت می شود که هم چنان بعد از کتاب سلین کتاب نخوانده باشم ؟ البته که میشه !!
اما خودم باور نمی کنم این همه وقت اون افطار لعنتی را نکرده باشم و لب به کتاب نزده باشم ! هیچ کتابی !
لعنت به این کاری که من دارم
اگر می دونستم جای دیگه این مملکت آسمونش رنگ دیگریست از همین شنبه ولش می کردم
رویم نمیشه به قفسه های کتاب نگاه کنم . به این وبلاگ هم همین طور

سلام فرزانه خانم
باورم میشه! با اون سنگینی کار شب عید طبیعیه...
زیاد سخت نگیر
به این وبلاگ که حتماً نگاه بیانداز ولی خوب همین فردا صبح برو سراغ قفسه و دوباره شروع کن شنبه منتظرم بهم بگی چه کتابی رو دستت گرفتی

طبیب چه جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

متاسفانه فاصله طولانی بین خواند ها ی وبلاگ ها می افتد ولی این وبلاگ از معدود وبلاگ هایی است که هر وقت اومدم کامل خوندم


حسابی آدم رو تحریک می کنید کار و زندگی رو ول کنه برا کتای و بخره بیفته به جونش!

اگر اهرمن نمی بود, کار خیر شما چه فایده ای می داشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟ مردم و چیزها سایه دارند... آیا می خواهی زمین را از همه درخت ها , از همه موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟

چقدر این پاراگراف رو به جا گذاشتی


دست مریزاد و حرکتت مستدام باد!

سلام
الان دلگرم شدم اساسی دکتر جان
یعنی وبلاگ ما الان از دسته Stimulants حساب میشه دیگه نه؟!
ممنون

مامریتزیو جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

عالی بود عالییییییییییی بود
یاد خاطرات شیرین خواندن این کتاب فوق العاده افتادم. مو به تنم سیخ شد.

در ضمن محمدرضا هستم!

سلام برادر
کجایی؟؟؟؟
از سفر به انتهای شب به این طرف غیبت داری....
ممنون

ققنوس جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

چقدر از خوندن مطلبتون درباره این کتاب لذت بردم
ممنون

سلام دوست عزیز
اول فکر کردم ققنوس خیس خودمون هستید! بعد دیدم نه و...
خواهش می کنم
ممنون

http://khaneipedar.persianblog.ir/ جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

نوشته های خوب و خواندنی دارید. موفق باشید.

سلام دوست عزیز
سلامت باشید و ممنون

حسین(گیلانی) شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام دوست عزیز

من یه سوال دارم:

شما چه جوری برنامه ریزی می کنید که منظم و مرتب کتاب می خونید؟
من هر کاری می کنم وقت کم میارم.

سلام حسین جان
برنامه ریزی خاصی ندارم فقط یک تعهد نانوشته به این وبلاگ و خوانندگانش و خودم دارم که حتماً هر سه چهار روز یک بار مطلبی در مورد یک کتاب بنویسم (این می شود بخشی از انگیزه ماجرا, بخش دیگر انگیزه به مزایای کتابخوانی بر می گردد و تحریک دیگران به کتابخوانی و تاثیرش در جامعه و... که همه در مجموع بخش های انگیزشی را تشکیل می دهند)
تا اینجای کار مشخص شد که انگیزه ها بالاست! وقتی انگیزه ها از یک حدی بالاتر رفت شرایط به گونه ای خواهد شد که شما به صورت ناخودآگاه همه زمان های اضافه را به این امر اختصاص می دهید مثل: زمان رفت و آمد در مترو و... را بگیر تا حتی 5 دقیقه 10 دقیقه ای که در ماشین منتظرم تا همسر و فرزندان تشریف بیاورند پایین!!! در بانک در مطب دکتر و باقی مکان ها و زمان ها...
من همیشه کتاب همراهم هست.

فرواک شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

سلام کتاب را خواندم.
موقع خواندن کتاب واقعا حس و حال عجیبی بهم دست می‌داد. بخش مارگریتا برایم عجیب بود و غیر منتظره. اصلا انتظار نداشتم که مارگریتا ملکه‌ی شیاطین شود و رقص مجلس ابلیسهم جالب بود، به واقع ولند تمام انسانهای پلید را دور هم گرد آورده بود و مو به تن آدم سیخ می‌کرد. ( آدم گاهی و فقط برای لحظه‌ای دوست داره جای مارگریتا باشه و بتونه پرواز کنه و ملکه‌ی شیاطین باشه حتی ) همچنین کره‌ی زمینی که روی نقطه‌ی خاصی زوم می‌شد و... البته به گفته‌ی یکی از دوستانم ادبیات روس و انگلیس پر است از خرافه و شیطان پرستی گاهآً و این عقیده که قدیمی‌ترها کمی خرافه‌اند هم به سا‌لهای حکومت قاجار در ایران برمی‌گردد. به لطف شما بارمنفی این اثر از ذهنم پاک شد.

سلام
شما هم سرعتتان خوب است
فکر کنم قدمت خرافه خیلی بیشتر از این هاست...قاجار بنده خدا هم خارج از سنت های موجود آن زمان نبودند.
اما صحبت اون دوستتان را نمی توانم رد یا تایید کنم چون احاطه ای به کلیت موضوع ندارم.
وقتی شیطان بزرگی مثل آمریکا یا غرب چنان قدرتی دارند که همه بدبختی های ما به آنها و دستهای توطئه گرشان باز می گردد طبیعی است که شیطان اصلی اگر قائل به وجودش باشیم و فرض کنیم که سفری به شهرمان می کرد می بایست چنین قدرتی داشته باشد! (همین امر در زمان نگارش کتاب و تبلیغات شوروی صادق است) و الی آخر...

نفیسه شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

کتاب بعدی رو دوست میدارم اساسی.

سلام
منظور کتاب مارکزه یا اشتین بک؟

کلاغ شورشی3 شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.kalagheshoureshi3.blogfa.com

همه اش را خواندم.

سلام
ممنون شورشی جان

حسین(گیلانی) یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام
دم شما گرم. پاسخ کافی و وافی بود.

سلام
خواهش می کنم

نیکادل یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

من هنوز کتاب رو تموم نکردم.
راستی منم افتادم تو کار جراحی! اونم اساسی
سلام میله جان

سلام نیکادل
یه همت مضاعف بکن و تمومش کن!
امیدوارم موفق باشی
من یه مقدار پیشرفت کردم یه قول هایی برای جابجایی گرفتم
امیدوارم سراب نباشه

نفیسه یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

اشتاین بک

سلام
آهان
الان صفحه 80 هستم
ممنون از توجهت و پیگیری

NiiiiiZ یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

ما رو در جریان کتابهای نازک هم بگذارین تو رو خدا! شاید وسعم به اونها برسه!:)

سوال فانی هم خیلی سخت بود.
من اصلن نمی دونستم چی بگم:(

سلام
حتماً این کار را خواهم کرد به روی چشم
سوال سختیه ولی اساسیه

امید دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

سلام حسین جان

شرمنده بابت غیبت کبری ، در بلاد کافرستان بودم . فرزانه راست می گوید . من هم رویم نمی شود به این وبلاگ نگاه کنم ! ... چند پست را الان خواندم و حذ وافی بردم . اجرت با ... کرام الکاتبین ؟

در ضمن در مورد دعا برای غیر خودی ها ... خوب ما هر وقت میایم برای خودی ها دعا کنیم یه صدایی نمی دونم از کجا میاد که :

قش غلط مخوان
هان !
اقیانوس نیستی تو ،
جلوه ی سیال ظلمات درون !

کوه نیستی ،
خشکینه ی بی انعطافی محض !

انسانی تو !
سر مست خمب فرزانه گی یی
که هنوز از آن قطره ای بیش در نکشیده
از معماهای سیاه سر بر آورده
هستی
معنای خود را با تو محک می زند .

از دوزخ و بهشت و فرش و عرش می گذری
و دایره حضورت
جهان را
در آغوش می گیرد

نام توام من
به یاوه معنایم مکن !

سلام امید جان
خواهش می کنم عزیز... من حضور شما را حس می کردم
امیدوارم در بلاد کفار خوش گذشته باشد و میخ و از این جور برنامه ها

ما مخلصیم شرمنده نفرمایید لطفاً
در مورد صدا هم خیالی نیست تحمل کنید و اون دعا خوشگله را خلاصه بیار وسط!
ممنون از شعر قشنگ شاملوی عزیز

منیره دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ http://booyedoost.blogfa.com

سلام بر تنها میله بدون پرچمی که نه تنها کتاب می خواند بلکه خیلی خوب میخواند و خوب وشیرین مینویسدش .
لطفن راز جاوداندگی رو دریابید و برای همیشه بمانید و بخوانید و بنویسید
سری هم به آشپزخانه بزنید

سلام
ممنون
دعا کنید من از آشپزخانه بیام بیرون!!

ققنوس خیس دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام برادر ، اومدیم که حضور دوباره ی خودمون رو اعلام کنیم ... سر فرصت می آیم و خوب می خوانم ...
سر فرصت که مشکلی ، کاری نداری ؟ سر فرصت خوب است دیگر ؟ پس قرارمان شد سر فرصت ، یادت نرود !! ;)

سلام برادر
خوش آمدید
مشکل دارم عزیز
من ته وصال منتظرت می مونم
یادت نرود

سفینه ی غزل سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام عمو جان میله
من خیلی از شما عقبم
ولی همچنان می خوانمتان و بعد از اتمام کتاب باز هم می آیم.
پرچم کتابخوانیتان در احتزاز...

سلام دخترم
(آخه من دختر ندارم )
اشکالی نداره می رسید به زودی
امیدوارم همیشه در اهتزاز باشد.
ممنون

سفینه ی غزل چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

چه نجیبانه غلط های املایی را می گیرید
ناامید شدم از خودم مثلا" لیسانس ادبیات مملکتم

سلام
آه !! نه از این اشتباهات لپی پیش میاد من خودم بعضی مواقع سر یک چیزی هنگ می کنم خنده دار
مثلاً گذاردن و گزاردن و گذاشتن و گزاشتن

امیر دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام بر تو میله
واقعا از دقت و توجهی که در مطالعه مرشد و مارگریتا داشتی حیرت کردم
امروز با ولع 160 صفحه پایانیش رو خوندم

ولی همه ی این لذت یک طرف - لذت مطالعه نقد شما یک طرف

نمیدونم از خامی خودم در تحلیل کتاب شرمنده باشم یا از تبحر شما متحیر باشم

بی شک تجربه شد برام که بر ولع خودم غلبه کنم. واقعا یک جاهاییش رو فقط با مدد شما فهمیدم

سلام
الان بعد از بازگشت از مسافرت نشستم پای اینترنت و کامنتهای باد کرده!! کامنت شما رو خوندم و لبخندی به پهنای صورت
از لطف شما یه کم خستگیم در رفت
یعنی همین که حس کنم یکی از دوستان از یکی از این مطالب استفاده برده است حقیقتاً کیف می کنم و ارضا می شوم
بگذریم...
...............
می دونی امیر جان... برای نویسنده ای که بارها کتابش رو بازنویسی می کنه تا یک اثر ماندگار خلق کنه باید ایستاد و به احترامش کف زد ...مطلب من که در مقابل این قضیه هیچه... همه راز ماندگاری یک نویسنده یا یک کتاب در همین احترام به مخاطبه ...احترامی که در سطور یک کتاب جاریه... اینو بگذاریم در مقابل آثار بزن دررو ارزشی که نویسنده به مخاطبش قائل شده مشخص میشه...
.................
به هر حال خوشحالم که از خوندنش لذت بردی

محمد دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

نقد اشکان راد در فیلم نگار خیلی جالب بود. کمتر نقدی به این خوبی نوشته میشه.
اشاره به نقش سه رکن انسانی در کتاب، کلید مهمی در فهم کتابه: دین و عشق و هنر.

سلام
موافقم که نقد خوب کمه...
ممنون از توجهت رفیق

سحر دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:55 ب.ظ

فکر نمی کردم اینقدر خوب نوشته باشی!

با اینکه یک بار بیشتر این کتاب رو نخووندم و نمی دونم چرا زیاد دوستش نداشتم ـ شاید برای اینکه با ساختارهای شناخته شده ی من از ادبیات روسیه فرق داشت ـ اما یادمه همون موقع هم از تیزبینی و طنز و تخیل سرشارش تحت تاثیر قرار گرفته بودم.

نمی دونم چرا نوشته ت منو یاد گوگول انداخت! از اون هم یه کتاب بیشتر نخووندم، شاید به خاطر همون تخیل و نبوغ نویسنده هاشونه!

مارگریتا و شیطان این رمان دوباره برام تداعی شدن و حالا حس می کنم بیشتر از اون موقع دوست شون دارم!

سلام
آیا قسمت اول مطلب را هم خواندید؟!
آخه برخی موارد در گوگل و در صفحه اول یکی از دو مطلب می‌آید و دیگری می‌رود در صفحات بعدی... این یکی از مشکلات دوقسمتی نوشتن بود که بعدها از آن در کل منصرف شدم.
به نظر خودمم این یکی از مطالب قابل قبول خودم است.
خودم همین الان این هوس را کردم که چندسال دیگر دوباره بروم سراغ این کتاب. خب همین هوس نشان می‌دهد که اثر قابل توجهی است.
بعد از آمریکای لاتین من برای روس‌ها جایگاه ویژه‌ای قائلم. این رمان البته با همان رئالیسم لاتینی قرابت‌هایی دارد که جایگاهش ویژه‌تر می‌شود.
تیزبینی و طنزش واقعن عالی بود.
ممنون از حضورتان در آرشیو.

آنابیس چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 01:36 ب.ظ

درود
ممنون از نوشته زیباتون،از بهترین نقداتونه.
ولی من بازم نتونستم تک تک اتفاقات کتاب رو برای خودم توجیه کنم! واقعا هدفمند نبود؟!
در کل تجربه ی بدی نبود،ولی فکر کنم دیگه کمتر برم سراغ کتابهای سورئال..

سلام دوست من
من هم نمی توانم ادعا کنم همه زوایای داستان را درک کرده ام... حقیقتا رمان چغری است... یکی از بزرگان عرصه چغریت است
در آن فضای پر وحشتی که نویسنده زندگی می کرده چنین استفاده ای از رمز و راز در داستان طبیعی است. البته که هدفمند است... سالها مشغول بازنویسی اثر بوده...

آنابیس پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 01:37 ب.ظ

درود مجدد
اینکه چندین سال رو صرف بازنویسیش کرده که صرفا دلیلی برای هدفمند بودنش نمیشه!
متاسفانه من کتابی هم پیدا نکردم که در تحلیلش نوشته شده باشه،اون لینکهایی که شما دادید هم تحلیلهای جزئی کرده بودند.
بی شک کتاب بزرگیه اما اگر نقدی بود که پیوند موجود بین عناصر کتاب و شرایط زمان نویسنده رو به طور دقیق نشون میداد خیلی خوب بود.

سلام مجدد
چند سال فقط صرف یک بار بازنویسی نشد بلکه بارها این اتفاق افتاد (گمانم چهار پنج بار) و تا زمان مرگش هم به این اثر مشغول بود. حالا با عنایت به این موضوع برگردیم به سوال شما... اینجا سوالی که برای من پیش آمد این است که دقیقاً منظور شما از هدفمند بودن چیست؟
برداشت من از هدفمند بودن یا نبودن این بود:
گاهی یک نویسنده در عالم خلسه و رویا یا الهام یا هرچه که اسمش را می‌گذاریم اثری خلق می‌کند و ... که می‌تواند عناصر آن با یکدیگر پیوند عمیق داشته باشد یا اینکه می‌توان بین انها با تفسیر پیوندی خاص برقرار نمود... و گاهی هم این پیوندها سست است و این به درجه آن الهام بازمی‌گردد.
گاهی یک نویسنده طرحی را در آن فضای الهام گونه روی کاغذ می‌آورد و بعد زمان زیادی را صرف جفت و جور کردن عناصر داستان و سازماندهی داستان می‌کند.
فی‌الواقع من با توجه به این بازنویسی‌ها نظرم این بود که نویسنده تلاش داشته عناصری که شکل رویا و الهام دارند را به طرزی هدفمند به یکدیگر مربوط کند.
یک همچین چیزی
البته از هدفمندی مورد نظر شما هم می‌توان این را برداشت کرد که آیا کتاب به نقد شرایط سیاسی اجتماعی جامعه‌ی زمان نویسنده نظر دارد و از این زاویه هدفمند است؟ جواب که قطعاً بله است. در قسمت اول مطلب سعی کردم اشاراتی به این قضیه داشته باشم... و البته واقعاً یک آدم اینکاره می‌تواند یک کتاب با همین حجم به نشان دادن ارتباط داستان و عناصرش با شرایط زمانی و مکانی خلق اثر اختصاص دهد. اگر یافتید مرا هم خبر کنید.

مری لو پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام
یه توضیح کلی. من چند سالی هست وبلاگ شما رو پیگیری می‌کنم ولی این اولین پیامم تو اینجا می‌شه.
در مورد کتاب. الان اواخر فصل ۲۴ کتاب هستم و صادقانه امتیاز من براش شاید ۳ بود. ولی با توضیحات شما دیدم تغییر کرد. باید یه بازبینی دیگه روش داشته باشم.
به نظرم این بازبینی هیجان بیشتری برام داشته باشه :)

سلام بر شما همراه قدیمی
همراهی شما موجب خرسندی من است
کامنت شما موجب شد دوباره این دو قسمت نوشته‌ی خودم را در مورد این کتاب بخوانم ولذا پس از گذشت سالها، خاطره و مزه‌ی لذتی که برده بودم زیر زبان و ذهنم آمد.
این از آن دست کتابهایی است که لذتش را در نوبت دوم خواندن به مخاطب انتقال می‌دهد حتماً این کار را بکنید.

مری لو شنبه 21 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 11:54 ق.ظ

حتما. از همین الان مشتاق دوباره خوندنش هستم.

پایدار باشید.

موفق باشی.
من هم منتظر خواندن کامنت شما بعد از خوانش دوم و کامنتهای دیگرتان در وبلاگ هستم.

ماهور سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 12:46 ق.ظ

عععع
من دو روز پیش که این کتابو تموم کردم نظرمو نوشتم پس کوش؟؟
شما ندیدینش؟؟؟

سلام
باور کنید که من هم ندیدم... پس باید زحمت دوباره نوشتنش را بکشید

ناشناس دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام
تحلیل جالبی بود، در برداشتم از داستان دچار تردید بودم و واقعا نیاز داشتم که این تحلیل رو بخونم
سپاس

سلام دوست عزیز
خوشحالم که به کارتان آمده است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد