میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ناتور دشت جی دی سلینجر

 

هولدن کالفیلد نوجوان 17 ساله ایست که خاطرات سال گذشته خود را, یعنی زمانی که از مدرسه اخراج شده است را تعریف می کند. او به خاطر این که در چهار درس از پنج درس خود نمره قبولی نگرفته است اخراج می شود و نامه اخراجش تا چند روز دیگر به دست پدر و مادرش می رسد. او تصمیم می گیرد که در این فاصله از مدرسه شبانه روزی خارج شود و در نیویورک علافی کند تا بعد از رسیدن نامه و افتادن آبها از آسیاب به خانه بازگردد. داستان, شرح وقایع و رفتارها و احساسات هولدن در این چند روز است.

*

در شروع داستان هولدن برای معرفی خود تعریضی به رمان های کلاسیک نظیر دیوید کاپرفیلد دارد و بیان این که پدر و مادرش کیستند و چه کاره اند را برای شناساندن خود امری بیهوده می داند و نشان می دهد که برای شناخت او (آدمها) باید به احساسات و کنش هایش توجه کنیم و به همین خاطر است که مدام با بیان احساساتش نسبت به هر چیزی روبرو می شویم. شاید به همین خاطر است که ظاهراً اکثر خوانندگان به زودی با او احساس نزدیکی می کنند و او را درک می کنند, اتفاقی که در عالم واقع البته روی نمی دهد.

هولدن نوجوانی است مانند همه نوجوانان که نیاز به درک شدن دارد اما با دوستان هم سن و سالش چنین ارتباطی شکل نمی گیرد و بزرگسالان (پدر و مادر و معلمین و...) هم به کل در دنیای دیگری زندگی می کنند و نسبت به اواحساس عدم اطمینان دارند , نتیجه آن که احساس تنهایی شدیدی دارد و به تبع آن بیزاری نسبت به جامعه شکل می گیرد و در برابر معیارهایی که جامعه برای نوجوانان تعریف می کند یا هنجارهایی که توسط گروه همسالان ارائه می شود, مقاومت می کند.

بیزاری و تنفر او جنبه عام دارد, از ریاکاری و دروغ و دیگر رذایل اخلاقی گرفته تا آدم های مختلف و اشیاء و مکان ها و... تا جایی که خواهر کوچکش فیبی (تنها کسی که از نظر هولدن او را درک می کند و ارتباط خوبی با او دارد) به او گوشزد می کند که او از همه چیز متنفر است. به همین خاطر است که او در مقام دفاع از خودش چنین می گوید:

اشتباه می کنین. من از خیلیا متنفر نیستم. ممکنه مدت کوتاهی ازشون متنفر بشم. مث تنفر از این پسره استرادلیتر که تو پنسی بود یا اون یکی رابرت اکلی. قبول دارم که گاهی ازشون متنفر می شدم, ولی تنفرم خیلی طول نمی کشید. بعد یه مدت اگه نمی دیدمشون , اگه نمی اومدن تو اتاق, یا تو غذاخوری نمی دیدمشون, دلم براشون تنگ می شد. جدی دلم براشون تنگ می شد.

در مورد صحت این گزاره و مطالب دیگر باید سر فرصت بحث کرد. آیا این اعتقاد قلبی اوست یا این که دارد سر به سر ما می گذارد! آنهایی که کتاب را خوانده اند می دانند که با چه آدم چاخان نازنین صادقی طرف هستیم!

او آدم حساسی است در آن حد که هم آدم های خوب و هم آدم های بد او را افسرده می کنند! طبیعیست که با چنین حساسیتی حالت افسردگی داشته باشد.

از دیگر مشخصه های هولدن صراحت اوست , صراحتی که چاشنی طنزی تلخ دارد. اما در کنار این صراحت , گیجی و تردید هم وجود دارد:

چرا! دوست دارم وقتی یکی باهام حرف می زنه صاف بره سر اصل مطلب ولی دوس ندارم زیادی بره سر اصل مطلب. نمی دونم. گمونم دوس ندارم یکی همیشه صاف بره سر اصل مطلب.

او ضمن اعتقاد به معصومیت کودکان (در مقابل ریاکاری بزرگسالان) آرمانگرایی معصومانه ای دارد که در هنگام صحبت با خواهرش در باب شغلی که دوست دارد بعدها داشته باشد بروز می یابد; شغلی عجیب که اسم کتاب هم از آن اقتباس گرفته شده است:

همه‌ش مجسم می‌کنم که هزارها بچه‌ی کوچیک دارن تو دشت بازی می‌کنن و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبه‌ی یه پرتگاه خطرناک وایساد‌م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم...

با این اوصاف هولدن افسرده و عاصی می خواهد چه کار کند؟ فرار؟ فرار یا خارج شدن از جامعه و رفتن به جایی دیگر راه حلی است که معمولاً توسط شخصیت های اینچنینی در رمانهای مختلف تجربه می شود و اتفاقاً رمانهای خوبی هم می توان مثال زد که آن رویکرد را بررسی نموده اند (سفر به انتهای شب و زنگبار یا دلیل آخر دو نمونه متفاوت) اما هولدن یک راه دیگر را انتخاب می کند. البته بهتر است بگوییم جلوی پایش قرار می گیرد. دوستی و عشق (منظور همان صحنه چرخ و فلک سوار شدن فیبی و باریدن بارون و... که منجر به تصمیم نهایی هولدن می شود) و احتمالاً تلاش برای جور دیگر دیدن.

من و اکثر خوانندگان نسبت به این شخصیت دوست داشتنی احساس نزدیکی می کنیم هرچند که با توجه به خاص بودن و متفاوت بودن او با عموم مردم, این مسئله کمی متناقض نما است. اما از این موضوع که بگذریم خود هولدن (حرف ها و احساساتش) چنین حسی را در من ایجاد می کند و بر آن اصرار دارد: مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنند. !

آدمی که از دروغ گویی بیزار است در حدی که : این چیزیه که خیلی اذیتم می‌کنه. این‌که یکی بگه قهوه حاضره ولی حاضر نباشه خودش رو اینگونه معرفی می کند:

من چاخان ترین آدمی ام که کسی تو عمرش دیده. افتضاحه. حتی وقتی دارم می رم سر کوچه مجله بخرم, اگه کسی ازم بپرسه کجا می ری نذر دارم که بگم دارم می رم اپرا. وحشتناکه. یا وقتی می افتم رو دنده ی چاخان کردن اگه بخوام, ساعت ها چاخان می کنم. جدی می گم. ساعت ها.

البته چاخان هایی که می کند همه دلنشین اند! اما با این حساب آدم می ماند که این هولدن چه موقع راست می گوید چه موقع خالی می بندد و یا چه موقع احساس نادرستی دارد (مثلاً احساسش نسبت به آن معلمی که مهمترین حرف های کتاب را می زند. آیا او همجنس باز بود؟ با احتساب این که هولدن فوبیای آزار جنسی دارد: من بیشتر از هر کسی که فکرشو بکنی , تو مدرسه ها و این جور جاها آدمای منحرف جنسی دیده م و همیشه خدام وقتی منحرف می شن که من اونجام.حالا باز هم خدا رو شکر که هولدن در ایران نیست وگرنه با خواندن خبر فاجعه خمینی شهر اصفهان و نظریات مسئولین امر چه حالی بهش دست می داد! احتمالاً به ما توصیه می کرد وقتی می ریم دستشویی, قبل از پایین کشیدن شلوار حتماً دور و بر خودمان را بپاییم چون به هر حال پایین کشیدن مقدمه وقوع جرم است!!)

سلینجر و هولدن هر دو به غایت باهوش هستند جدی می گم یکی از دلایل به انزوا رفتن خودخواسته نویسنده به نظرم همین است (لینک زندگی نامه سلینجر). بازی های کلامی و ساخت استعارات بدیع (مثل یک گرگ رقیق القلب است و...) آدم را وا می دارد که برایش بلند شود و دست بزند هرچند شامل همان جمله بالا گردد:

 این مشکل همهٔ شما کودن‌هاس. نمی‌خواین دربارهٔ چیزی بحث کنین. همین خصوصیته که کودن‌ها رو از بقیه جدا می‌کنه...

این اشکال همهٔ آدم‌های باهوشه. هیچ وقت نمی‌خوان دربارهٔ مسئلهٔ جدی‌ای حرف بزنن مگه این‌که خودشون دوست داشته باشن... 

***

شخصیت هولدن به خاطر وجود همین تناقض ها واقعی از کار درآمده است. کدام آدم را می بینید که در ذهنش و رفتارش چنین تناقضاتی وجود نداشته باشد (البته اوشون رو بگذارید کنار!). هولدن یک خاکستری خوش رنگ است.

اما اشاره کردم که مهمترین سخنان را یک معلم از مدرسه سابق می زند. صحبتهای او دقیق و راهکارهایش قابل تامل است و بعدها می بینیم که توسط هولدن به عمل گذاشته می شود که این کتاب هم حاصل صحبت های اوست (باز هم از نظر خودم). او در ابتدا توصیف دقیقی از وضعیت هولدن ارایه می دهد:

سقوطی که من ازش حرف می زنم و گمونم تو دنبالشی, سقوط خاصیه, یه سقوط وحشتناک. مردی که سقوط می کنه حق نداره به قهقرا رسیدنشو حس کنه یا صداشو بشنوه. همین طور به سقوط ادامه می ده . همه چی آماده س واسه سقوط کسی که لحظه ای تو عمرش دنبال چیزی می گرده که محیطش نمی تونه بهش بده یا فقط خیال می کنه که محیطش نمی تونه بهش بده. واسه همینم از جست و جو دس می کشه. حتی قبل از این که بتونه شروع کنه دس می کشه.

سپس ادامه این مسیر را کمی روشن می کند:

مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی , با شرافت بمیرد; و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی, با تواضع زندگی کند. ... خیلی واضح می بینم که یه جوری, به یه دلیل کاملاً بی ارزش, شرافتمندانه می میری.

و از این پاراگراف هم نتونستم بگذرم:

چیز دیگه ای که تحصیلات به آدم می ده, البته اگه آدم به اندازه کافی تحصیل کنه, اینه که اندازه ذهن آدمو نشون می ده. نشون می ده تا چه حدی کارایی داره و تا چه حدی نه. بعد یه مدت آدم دستش می آد که ذهنش چه جور فکرایی رو می تونه در بر بگیره. این یه جورایی خیلی خوبه چون به آدم کمک می کنه فرصتای بزرگی رو برای افکاری که به آدم نمی آد و در حد آدم نیس , تلف نکنه. آدم یاد می گیره ذهنشو اندازه بگیره و لباس ذهنشو به اندازه بدوزه.

و آس سخنان آنتولینی:

تو تنها کسی نیستی که از رفتار آدما حیرون و وحشت زده س و حالش به هم می خوره. از این نظر به هیچ وجه تنها نیستی... خیلی از آدما درس عین الان تو از نظر روحی و اخلاقی مشکل داشته ن و خوشبختانه عده ای از اونا مشکلات شونو ثبت کرده ن. اگه بخوای می تونی از اون مشکلات خیلی چیزا یاد بگیری...

و به نظر من هولدن با ثبت مشکلاتش به شغلی که دوست دارد یعنی همان ناتوردشتی (ناطوردشتی) دست پیدا می کند! و اینگونه می شود که اسم کتاب می شود این.

*

اما در باب زبان داستان باید گفت زبانی محاوره ای و باصطلاح خودمان کوچه بازاری (البته از نوع غیر آزار دهنده ) است. در مقایسه مختصری که انجام دادم ترجمه محمد نجفی را در این زمینه بهتر دیدم چون به این حالت نزدیک تر بود. فقط یکی دو تا اصلاحیه به نظرم رسید که اگه نگم لال از دنیا می رم: مثلاً در ص8 به جای دزدبارون اصطلاح دزدبازار و در ص12 به جای گوزو از شقیقه تشخیص نمی دن (که واقعاً غلط است) عبارت انو از گوشت کوبیده تشخیص نمی دن رو پیشنهاد می کنم. یا مثلاً در ص17 خودش را که می تواند هم به اسپنسر پیره گوش کند و همزمان به اردک ها فکر کند, "خرشانس" توصیف می کند که اصطلاح نابجایی است, شاید بهتر بود بگوید "ذهن خفنی دارم" یا ...

این کتاب که در لیست 1001 کتاب حضور دارد دو بار ترجمه شده است: احمد کریمی (ققنوس) و محمد نجفی (نیلا).کتابی که من خواندم ترجمه دوم (چاپ هشتم 1389 در 2200 نسخه و 208 صفحه و قیمت 6000 تومان) است.

*

پ ن 1: یک داستان کوتاه از سلینجر دیدم که خیلی باحال بود و به زودی به صورت صوتی اینجا خواهم گذاشت.

پ ن 2: مطلب بعدی در مورد تونل اثر ارنستو ساباتو خواهد بود.

پ ن 3: ببخشید که انتخابات کتاب را برگزار نکردم! کتاب های بعدی به ترتیب "خوشه های نگون بختی" اثر طاهر بن جلون و "آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟" اثر فیلیپ کی.دیک خواهد بود.

پ ن 4: دوستانی که در پروژه تاریخ خوانی می خواهند مشارکت کنند , نظرشان در مورد کتاب "مقاومت شکننده – تاریخ تحولات اجتماعی ایران- اثر جان فوران چیست؟ (برای شروع)

پ ن 5: داستان صوتی "رقصنده ایزو" اثر یاسوناری کاواباتا را خانم مسلمی (لذت متن) خوانده اند و در وبلاگشان گذاشته اند. اینجا را کلیک کنید.

پ ن 6: در زمانی که این مطلب را نوشتم فقط دو ترجمه از این کتاب موجود بود و از کامنت‌ها و بحث‌های اون زمان مشخص است که همه حیران بودیم که کدام ترجمه بهتر است! خوشبختانه به حول و قوه الهی در دو سال گذشته 5 ترجمه دیگر از این کتاب به بازار آمده است! بدین‌ترتیب مترجمان این کتاب بدین شرح اند تا این ساعت البته: احمد کریمی - محمد نجفی - مهدی آذری و مریم صالحی - متین کریمی - شبنم اقبال‌زاده- آراز بارساقیان - رضا زارع

پ ن 7: نمره من به کتاب 4.6 از 5 می‌باشد. در سایت گودریدز 3.8 از 5 است.

نظرات 47 + ارسال نظر
لیلی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

وای یعنی من می میرم برای این هولدن کالفیلد شاید 5 بار این کتاب رو به انگلیسی و فارسی خونده باشم و هر بار بیشتر عاشقش میشم مخصوصا اون آخر داستان که میگه دلم میخواد لبه پرتگاه باشم و هر کی خواست بیفته دستمو باز کنم و از افتادنش جلوگیری کنم... ناتور یعنی همین. آخ جون از سلینجر یه کار می خواهید اجرا کنید؟ چه خوب بی صبرانه منتظرم از طاهر بن جلون هم فقط مرگ نور را در نمایشگاه خریدم و هنوز نخوندم

سلام
فکر کنم تا پس فردا اون داستان صوتی را می گذارم
کاش من هم می تونستم به زبان اصلی بخونم

پروانه پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ب.ظ http://janshifteyegolshifte.blogfa.com/

کتابی بود که برخلاف تصورم ..دوستی به من گفت که با خوندن ناتور دشت و عقاید یک دلقک خیلی زندگی متفاوتی را تجربه کرد...من هر دو را خواندم..هولدن درک کردنی بود ..ممنونم

سلام
چه قدر خوبه که آدم با خوندن یه کتاب متحول بشه
حالا دیگه من هم هر دو را خوندم اما باید عقاید یک دلقک رو دوباره بخونم و مطلبی بنویسم ... حالا کی نمی دونم...
ممنون

نادی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی , با شرافت بمیرد; و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی, با تواضع زندگی کند.

این قسمت خیلی خوب بود

راستی چرا تایید نظرات را بر نمی داری؟

سلام
ممنون
یک بار مفصل توضیح دادم که چرا بر نمی دارم... مهمترینش این است که وقتی داخل وبلاگ هستم و کسی نظری در پست های قبل می گذاشت متوجه نمی شدم و گاه پرسشی بدون جواب می ماند و یا خبری بدون اطلاع و یا اظهارنظری بدون اعتنا... چند روز غیر تاییدی بودم و چند بار به این مشکل برخوردم و باز به این حالت برگشتم...

اسکندری پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام خوبه .همشو خوندم .گفتی دیوید کاپرفیلد هنوز عاشقشم داشتمش .شخصیت هولدن بنظرم سن مشخصی نداره یعنی بهش میاد بزرگتر از سن واقعیش باشه شاید شخصیت حقیقی سلینجره.

سلام
ممنون که حوصله به خرج دادید و همه را خواندید
بله به نظرم برگرفته از شخصیت حقیقی اوست

منیره پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir

امر فرمودند امروز روز پدر باشه شمیرش هم زیر گلوی دختر و پسر باشه ... شرمنده ... روزتون مبارک .

سلام
ممنون
هر وقت دستشون رفت در جیب خودشون و ... اونوقت یه کم حال می ده این روز
بعدشم اینجوری که همه می دونند و منتظرند و اینا خیلی باسمه ای در میاد... ناغافل حالش بیشتره!

پیانیست پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ب.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

واااای. رمان با موضوع نوجوان. خیلی ممنون. رفتم که بخرمش. دیده بودمش. ولی دل دل کردم. در شهر کتاب. نسبت به سالینجر حساسیت پیدا کرده بودم. نمیدانستم یک رمان با این موضوع جزو 1001 کتاب است.عملکردتان روشنگرانه بود.

سلام
بله با این موضوع ... امیدوارم خوشتان بیاید...
یک لیست 1001 هم برای کتاب کودکان و نوجوانان هم هست ها به نظرم... کودکانش رو که مطمئنم

فرزانه جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
از نظر من ناتور دشت را باید چندین بار خواند ...
جایی که نوشته اید درک کردن او و احساس نزدیکی با او در عالم واقع روی نمی دهد را متوجه نشدم
یعنی در عالم واقع مثل او فکر نمی کنیم؟!

هولدن لایه ای از شخصیت عاصی است که در درون همه مان هست واتفاقا این روزها بسیار به بیدار کردن و زنده کردن آن لایه نیاز داریم البته این که ÷ساز عصیان چه باید کرد هم حرفیست که توافق بر سرش آسان نیست

این جمله شاهکار را بسیار پسندیدم که "مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنند."

در مورد تاریخ پست قبلی نظرم را نوشته بودم که گویا ثبت نشده !و البته اینترنت شمالغرب کشور چندین روز بود که لنگ می زد

سلام
به نظر خودم هم جا دارد که دو سه سال دیگه باز یک دور بخوانم...
منظورم این بود که در عالم واقع کسانی که با او برخورد داشتند چنین احساسی با او نداشتند و به همین خاطر تنها بود (منظورم عالم واقع داستان! بود) اما حالا که صحبتش پیش اومد به این موضوع فکر کردم موقع نوشتن که در همین عالم واقع خودمان , ما اگر دوستی مانند هولدن داشته باشیم چه عکس العملی خواهیم داشت؟ فکر کنم درصد بالایی از کسانی که هولدن داستان را درک می کنند دوست هولدن وار را تحمل نخواهند کرد!
....
گویا نه حتماً ... لطف کنید مجدد بنویسید... منتظر خواندن نظر شما هستم.
ممنون

فرواک جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ

سلام.
در مورد این کتاب بگم که نمی‌دونم چرا اون‌طور که مورد استقبال همه قرار گرفته مورد پسند من واقع نشد. شاید به این دلیل بود که من بنابه توصیه‌های اکید خیلی بیشتر توقع داشتم و خب نشد آنچه من می‌پنداشتم. صحبت‌های معلم سابق هولدن را دوست داشتم و البته خودمونی بودن زنش را هم با هولدن .و وقتی هولدن از لمس بدنش متعجب شد و از خانه‌ی معلمش در رفت یک‌جور حس غریبی بهم دست داد که این یعنی احتمالا ذهن بیمار‌گونه‌ی خود هولدن بوده و بعد آن بود که به ذهن هولدن و گفته‌هاش شک کردم و احساس کردم که به نوعی روانپریشی خود او باعث بروز جنین تفکراتی می‌شود...
در مورد ص 8 و کلمه‌ی دزد بازار نکته‌ای هست. اتفاقا من دور این کلمه خط بسته کشیده‌ام و نوشته‌ام احتمالا مترجم ترک‌زبان است. ما ترک زبان‌ها به این اصطلاح می‌گوییم" بازار یتیمی" و مترجم این اصطلاح ترکی را به فارسی برگردانده و دزد بازار ترجمه کرده که مطمئنا دزد بارون درست است.

سلام
بعضی مواقع این طور است! و تعاریف احساسی چنین توقعی را ایجاد می کند... این جور مواقع من چند سالی خواندن اون کتاب رو عقب می اندازم تا از مد بیفته!!
در مورد دزدبازار من برعکس شما فکر می کنم دوباره مراجعه کنید به کتاب لطفاً ...

آنا جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. هولدن واقعن شخصیت جالبی داره شاید هم خود سالینجر باشه ..........
۲. منتظر پست تونل می مونم
۳ . گوسفند برقی مال کیه؟

سلام
1- این طور به نظر می رسد.
2- از امروز می رم توی تونل! شما همکه خوندید و ... ببینم چی از کار در میاد...
3- فیلیپ کی.دیک ... انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

دایناسور جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
آفرینش چنین شخصیت کامل و معاصری از سالینجر بر می آید
کاش اجازه می داد فیلمی از روی این داستان بسازند.
من ترجمه احمد کریمی را خوندم، بنظرم خوب بود.
ممنون از پست خوبتون.
اینم بگم که من فرنی و زویی را شخصا بیشتر دوست دارم.

سلام
هولدن و سلینجر از سینما دل خوشی نداشتند... فکر کنم زیر سر چارلی چاپلین باشه!
اون هم ترجمه خوبیه ولی زبان کوچه بازاری ترجمه دیگر یه کم به حال حاضر نزدیک تره...
فرنی و زویی را هم دارم و در نوبت خواندن هست.
ممنون

درخت ابدی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
من ترجمه‌ی احمد کریمی (حکاک) رو خوندم که مال 45 سال پیشه.
"ناتور دشت" رو شاید بشه پیش‌درامد نسل بیت و هیپی‌ها دونست. سال 2006 فیلم جالبی ساخته شد به اسم "قتل جان لنون" که توش قاتل از ضد قهرمان رمان سلینجر الگوبرداری کرده و توی صحنه‌ی دادگاه، وکیل‌مدافعش همین کتابه که از روش می خونه!
این ناتور دشت شخصیت نیمچه‌رندانه‌ای داره و تا حدودی، تجسم نوجوانی سرخورده و سرکوب‌شده‌ی مخاطبه که انقدر طیف اونایی که باهاش همذات‌پنداری می‌کنن گسترده‌س.
پ.ن 4: من هنوز کتاب رو از نزدیک ندیدم. فردا می‌رم سراغش.

سلام
فضای پس از جنگ دوم جهانی است و سرخوردگی های ناشی از آن که به همه سطوح جامعه جاری می شود...
جالب باید باشه اون فیلم
شخصیتش رندی خاصی دارد ...
منتظر نظرت در مورد اون کتاب هستم.
آقا دستت درد نکنه ...خوشه های نگون بختی خیلی خوب بود

فرانک شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

سالینجر هنرمنده و واقعا نویسندگی را بلده چه جور شخصیتی ساخته که این قدر طرفدار پیدا کرده اگه فرنی و زویی را نخوندید اون را هم حتما بخونید خوشتون می یاد
وای چه چیزای خوب یتوی نوبت خوندن دارید

سلام
موافقم... نویسنده قهاریست... اون هم توی نوبت است
چه خوب که چیزای خوبی هستند... دلگرم شدم برای سرعت بیشتر!

فرواک شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ

سلام.
سوتی بزرگی بود ترجمه‌ی محمد نجفی‌ام دست دوستم امانت است و به هین سبب بدون مراجعه به کتاب کامنت گذاشتم. این کتاب را سه چهار سال پیش خواندم و ترجمه‌ی کریمی رو هم دارم. کریمی برای این اصطلاح حقه‌باز بکار برده که به‌نظر من بهتر از دزد بازار به‌قول شما یا دزد بارون به‌قول نجفی است...( البته با احترام.من باز فکر می کنم که دزد بازار ترجمه‌ی تحت‌اللفظ است. نیست؟ کاش دوستانی که زبان اصلی‌ش رو خوندن اون اصطلاح رو بنویسند)
مثلا ترجمه‌ی کریمی را در مورد اون حرف معلم ببینید:
علامت انسان رشد نیافته این است که می‌خواهد بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپاردَ و حال آنکه علامت انسان رشد یافته این است که می‌خواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند.

سلام
من با توجه به اصطلاحات موجود می گویم: مثلاً در خوابگاه هستیم و هر چیزی در یخچال مشترک می گذاریم دزدیده می شود, برای توصیف محل چه می گوییم؟ می توان گفت خوابگاه پر از دزد است, می توان گفت خوابگاه پر از حقه باز است, می توانیم بگوییم اینجا دزدبارونه و ... ولی جوانها در حال حاضر می گویند اینجا دزدبازاره!
نمی دانم اصلاً در اصل نسخه چه بوده و ترجمه اش چه می شود ولی دزدبارون و دزدبازار هر دو به متن می خورند و دومی در متن جامعه هم کاربرد دارد.
کاش بنویسند (خانم مسلمی و دوستان دیگر که به زبان اصلی خوانده اید , نظر شما چیست؟!)
....
به نظرم ترجمه نجفی در این جمله ای که ذکر کردید بهتر است.
ممنون

NiiiiiZ شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

سلام!
هر وقت ناتور دشتو دوره می کنم، تا مدتی حرف زدنم مثل هولدن می شه، گیردادنام، شاکی شدنام.
بعد می بینم که انگار یه هولدن تو تن خودم دارم.
قدیمترها که برای دفعات اول خونده بودمش عشقم این بود که صحنۀ تیر خوردن به دلشو تو اتاقم اجرا کنم.
هزاربار تو آینه حسشو بگیرم. خودمو از 18 زاویه پرت کنم رو تخت.
راستی مگه زبون کوچه بازاری یا محاوره ای آزاردهنده هم داریم؟
سقوطی که من ازش حرف می زنم و گمونم تو دنبالشی, سقوط خاصیه, یه سقوط وحشتناک. مردی که سقوط می کنه حق نداره به قهقرا رسیدنشو حس کنه یا صداشو بشنوه.
این پست نقطۀ عطفیست در وبلاگ شما! (البته مثل خیلی از پستهای دیگه تون)

سلام!!
الان که به آرشیو ذهنی ام مراجعه می کنم دو تا هولدن را در وجود شما و نوشته هایتان رصد می کنم! حالا چرا دوتا؟؟ هیچی همینجوری و از این جور برنامه ها و اینا!
این بابت اون صحنه و 18 زاویه مذکور
آره داریم زبانی که میزان فحش های آبدار و آب نکشیده آن زیاد باشد و یک جوری روی اعصاب آدم راه برود!
نقطه عطف! یاد تحلیلگران سیاسی میفتم که هر واقعه ای را نقطه عطفی برای جامعه می دانند ولی خوب در عمل هیچ مشتقی تغییر علامت نمی دهد! امیدوارم مال ما تغییر علامت بدهد و البته تغییر به سمت مثبت!

نعیمه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

تازه فهمیدم تفاوت مرد بالغ و نابالغ چیه

سلام

لیلی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

اوهوم من خدا رو شکر می کنم همیشه که به من استعداد داد تا بتونم اونقدر انگلیسی رو خوب یاد بگیرم که بتونم کتاب به زبان اصلی بخونم ... مثلا یکیش دفترچه زرین اثر لسینگ که هنوز ترجمه نشده و خیلی کتابهای دیگه ... البته اینم بگما کتاب خوندن به فارسی مزه اش بیشتره

سلام
راستی ذیل کامنت دوم فرواک یک سوالی طرح شد ... بد نیست شما نگاهی بیاندازی و کمک کنید.

نیکادل شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir

سلام
طیف دغدغه های هولدن کالفیلد اونقدر گسترده و بعضاً متناقضه که بلاخره هرکسی یه وجه اشتراکی با این نوجوان پیدا میکنه. البته انسانهایی از این جنس علی الخصوص اگر پس از گذر از نوجوانی هم غالب این خصایل رو حفظ کنند، عملاً نه هیچ خاصیتی برای خودشون دارند و نه برای دیگران. توانایی سلینجر در به کاغذ نشوندن نشخوارهای یک ذهن بی هدف و ره گم کرده، در کالبد کلمات، حیرت آوره . به نظرم نقطه قوت داستان پایان لطیفش بود. وگرنه بیان سلینجر بارها به مرز روایت های کسالت بار مماس میشه و لااقل حوصله شخص بنده رو گاهاً به شدت سر می برد. به نظرم چون سلینجر معاصر ما هستش حوصله می کنیم مطالب این کتاب رو بخونیم و گرنه گاه و بیگاه در روده درازی دسته کمی از تولستوی و حتی ترجمه های ذبیح الله منصوری نداره.حس می کنم در 50سال آینده به این کتاب همونجوری نگاه میکنند که ما الان به آثار روده درازانه ادبیات روسیه نگاه می کنیم.
به هرحال کتاب خوبی بود. یکی از آثار مثبتی که مطالعه این داستان میتونه روی جوامع غر غرو داشته باشه اینه که یادآوری کنه دغدغه داشتن دلیل روشنفکری یا دلیل موثر بودن نیست. میشه دریایی دغدغه داشت و بی خاصیت ترین و پرهزینه ترین موجود عالم بود.
کاش یه اشاره ای هم می کردین که افسردگی حاد هولدن کالفیلد بسیار متاثر از مرگ برادرش در اثر سرطان بود.

سلام
خوب ابتدای مطلب را همونی که می خواستم برسونم را به سادگی رسوندی...ممنون...
اما مماس شدن به مرز کسالتش رو یک کم قبول ندارم ... می دونم این یه کم سلیقه ایه ولی این کجا و مثالهای تو کجا... (کدوم ترجمه را خواندی؟)
.....................
نتیجه قابل تاملی گرفتی
بله سرطان هم تاثیر مهمی داشته است در کنار باقی علل...
ممنون
کجایی تو؟!

ققنوس خیس شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام
با اینکه سالها پیش این کتاب رو خوندم اما خط به خطش رو با جان و دل به خاطر دارم !!
ماجراهای سلینجر و الیا کازان هم بر سر این هولدن ما شنیدنی و قابل تامله ...

سلام برادر هولدن
پس شما ته قرابت تشریف دارید...
جوونیه دیگه! یادش به خیر

ققنوس خیس شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ

عجب ... !

سلام
اعتراضی هست بگو
ققنوس سخن بگو...

ققنوس خیس یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ق.ظ

همان عجب ، یک دنیا اعتراض داشت ... می دانی که !!

سوفیا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
استثنائا این کتب روخونده بودم قبلا
خیلی جالب بود
جالب تراینکه یه همچین آدمی چقدر بچه هارودوست داشت
آخرش هر کسی یه دل مشغولی هایی داره که نجاتش بدن

سلام
قراره این وبلاگ هم منو نجات بده که داره تلاشش رو می کنه این کار رو انجام بده
ممنون

ققنوس سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

تصمیم داشتم همزمان با شما دوباره بخونمش که حال و روزم همکاری نکرد!!
منهم ترجمه کریمی رو دارم و حالا با این پست شما بدم نمیاد با ترجمه نجفی هم یکبار دیگه بخونمش

ممنون مثل همیشه عالی بود.

سلام
ممنون
اگر این کار را بکنید (بار دوم را با ترجمه دوم بخوانید) که خیلی عالی می شود و می توان نظر شما را در خصوص دو ترجمه مبنا قرار داد.

فرواک پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام.
تاریخ‌خوانی را حتما در پروژه‌هایتان قرار بدهید. منم می خوام یکم پراکنده‌خوان بشم.
هشتم سفری دارم به خونه‌ی بچه‌گی. قصد دارم برم کل زیرزمین خونه‌رو بگردم. بابام می گه مقاومت شکننده رو داشتم ولی نمی‌دونم کجاست. ولی آبراهامیان رو داره خودم تو دفترش دیدم.

سلام
حتماْ قرار دارد فقط جمع و جور شدن یه کم طول کشید... به زودی روبراه می شود ... تا شما برسید و پیدایشان کنید!

زیبا پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ

مرسی پیشنهاد عالی بود!

سلام
خواهش می کنم

فرزان دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود
انتخاب خاصی بود...

سلام دوست عزیز
خوش آمدید
ممنون

امیر چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام (برای ناتور دشت)
رمان صوتی ناتور دشت قشنگ بود. من شب ها قبل از خواب یک ترکش رو گوش می کردم. یه جورایی بهش معتاد می شدم گاهی.
از توضیحت هم لذت بردم. خوشحالم که وبلاگی مثل اینجا وجود داره میله ی عزیز

سلام
نوش جان
ممنون از این کامنتی که گذاشتی اینجا... بعد این همه مدت می چسبه

پریسا سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ

دوباره سلام
حسین آقاباورتون نمیشه چقدخوشالم که وبلاگتون روپیداکردم وبااینهمه کتاب ونقدش واین همه کتاب خون آشناشدم
بهرحال منم امیدوارم جزوکوچیکی ازدسته شماباشم
من ناطوردشتووقتی 18سالم بودخواندم وراستش خیلی درکش نکردم ولی وقتی رفتم رشته ادبیات ونقدشوشنیدم خییلی دوستش داشتم
من به استادم ترجمه کریمی رونشون دادم واستادم گف بهترین ترجمه اس البته ایشون به انگلیسی خوندن
سوال:
چراسلینجرازسینمابدش میاد؟وچراازچارلی چاپلین بدش میاد؟

سلام
من هم به شخصه خوشحالم
امیدوارم
فکر کنم ترجمه نجفی یه خورده بهتر باشه...الان که دارم این کامنتو جواب می دم دو تا ترجمه رو دارم اما هنوز وقتش نیست که دوباره بخونم و این بار با ترجمه کریمی...
و اما سوال:
نمی دونم واقعن بدش میومد یا نفرت داشت یا...اینو می دونم سلینجر وقتی بیست و دو سه سالش بود با یه دختر خانمی به نام اونا اونیل آشنا میشه... اونوقت بعد یکسال این خانم سلینجرو قال میذاره و ب چارلی چاپلین که نزدیک به چهار دهه از اون خانوم بزرگتر بوده ازدواج می کنه! حالا شاید بشه گفت منشاء حساسیت مرحوم سلینجر این بوده!
امیدوارم جواب به کارتون بیاد

پریسا سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:51 ب.ظ

میخواستم اضافه کنم که هولدن1کلاه بیسبال قرمزرنگ داره که قرمز میشه هوس وهوس بیشترمختص بزرگسالانه وهولدن ازبزرگ شدن خوشش نمیادوبخاطرهمین میخواد ازبچه هایی که قراره بیافتن توی دره بزرگسالی مواظبت کنه ونذاره بیافتن واینکه این کلاهوهمیشه برعکس میذاره ودررواقع ردش میکنه اماجاهایی هم هست که مجبوره بپذیره
درموردزبان اصلی:شایدبرای کسی که رشته اش زبانه راحتتر باشه ولی مطمئن باشیدکه اگرشروع کنیدموفق میشدکه هرکتابی روبه زبان اصلی بخونید
پیشنهاد:سعی نکنیدکه همه لغات روپیداکنیدفقط کافیه بااطلاعاتی که ازمتن داریدحدس بزنید

سلام مجدد
هوووم...ریزبینی خوبی بود... کلاه و رنگ و برعکس گذاشتنش...
جالب بود
ممنون
........
زبان اصلی... واقعن در خودم این قدر و توان و وقت را نمی بینم... به خصوص این آخریش!
ولی پیشنهادتون اصولیه
مرسی دوست من

منیر پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام
من اسم هولدن رو علی رغم اعتراف آشکار خودش چاخان نمیذارم . برای این که اونقدی که در چاخان جلوه دادن خودش _ به هر دلیل راوانکاوانه _ دست بالاگرفته در ساختن چاخانها همچین دست بالا نبوده . از این دست دروغها همه مگین و همه می شنویم . اما هیچ کدومشون هولدن نمیشن .

....
دیگه این که احساسات متناقض آنی هولدن شاید دلیل چاخان بودنش باشه ولی این که چاخان بودن نیست.
این داشتن دریافتهای متناقض یا بازخوردهای متناقض ناشی از دریافتهای متناقض در لحظه است نه چاخان . حتا حسش نسبت به معلمی که موهای سرش رو نوازش کرد . (راستی اینجا نوازش هر کودکی به دیده تردید نگریسته میشه نوازش موی سر پسربچه ها از طرف مردان هم تردیدش به یقین نزدیک تره )
....
برای هولدن هیچ چیز قطعیی وجود نداره . همه چیز نسبیه . حتا ... حتا گاهی فیبی !
...
هولدن در آن واحد مرتکب قضاوت همه چیز میشه . هر حرکتی انگار محکوم به قضاوت شدن هست از طرف هولدن .
شاید بشه گفت این ویژگی از سن خام و جوان هولدن ناشی میشه و شاید بشه گفت او شرافتمندانه می میره چون همه ی قضاوتهاش رو تا میانسالی به پایان خواهد رساند و شاید بشه گفت همین جوانی از او ناتور دشتی بسازه بدون داشتن احساسات منفی افسردگی زا .
....
ضمن این که بطور شگفت اوری با دو سه دوست در فواصل مکانی دور و نزدیک آشنا شدم که هولدن وار میزی اند .
شاید بشه گفت ترجیح سیستم سوسیال به سرمایه داری همین باشه که هولدنها با شدت و ضعفهای متفاوت شخصیتی محکوم به فنا نیستند . توی این سیستم معلولیت رو حتا جزوی از تندرستی جامعه میبینند و میپرسند اصلن چه کسی گفته نداشتن چشم یا پاهایی شبیه پای دیگران علت هست ؟ پاسخ میدن این نوعی از خلقت هست . مثل تفاوت رنگ چشمها . تفاوت قد آدمها .
میخام بگم چه کسی میتونه بگه هولدنها به درد جامعه بشری نمیخورند؟ چون استعداد کارآفرینی و پولی به هم زنی ندارند ؟
چه کسی گفته همه باید جوری کار کنند که پول بسازند یا اثری هنری بسازند و دیگران رو سرگرم کنند تا بشه گفت به کار دنیا می ایند ؟
هولدن بودن دست خود آدم نیست ، آدمها هولدن دنیا میان حتا اگه خودکشی کنند نوعی از خلقت بودند .

...
با حوصله تمام همه ی کش دادنهای طولانی شو خوندم . حالا مثلن زودتر تمومش میکردم میخاستم برم قاف رو فتح کنم ؟!
حتا گاهی روده درازی هاش از اصل پیغام یک صفحه یا فصل بم بیشتر میچسبید . اصل رو خودمون میسازیم شیوه نگاه هولدن در همین کش دادنهاش نمایش داده شده .
....
ناتور دشت رو دوست داشتم .

سلام
من ترجیح میدم اسمش را چاخان بگذارم و به نظر مترجم هم احترام بگذارم و ایشالللا که همون نظر نویسنده بوده باشد که به تبع اون می شود گفت نظر خود هولدن! از این جهت که اگر اسمش را چاخان نگذاریم باید چیز دیگری بگذاریم و بعد آن چیز دیگر را تعریف کنیم و اووووه تازه بعدش دوست دیگری که ما هم دوستش داریم بیاید بگوید که ...دوباره روز از نو روزی از نو
...
خیلی بده که هر نوازشی را به دیده تردید نگاه می کنند و از نظر اونا هم خیلی بده که هر احساس خوبی باید با نوازش فیزیکی و امثالهم نشان داده بشه! یاد این سریال های تاریخی کره ای افتادم که در احساسی ترین لحظات هم مثل هویج جلوی هم می ایستند و به هم تعظیم می کنند!
....
در مورد نسبی و قطعی بودن هولدن الان نمی دونم می تونم نظر بدهم یا می دونم نمی تونم نظر بدهم حتا با خواندن مطلب هم به حکمی در این زمینه نرسیدم اما یه چیز جالب تر به نظرم رسید: اونم این که چه خوب نوشته بودم! دستت درد نکنه منیر که با این کامنت باعث شدی یه دفعه دیگه حس به درد بخور بودن بهم دست بده...چه ایرادات خوبی هم به ترجمه گرفته بودم
...
این جمله که آدمها هولدن دنیا میان را دوست داشتم و حتا من میگم همه آدمها به نوعی هولدن به دنیا میان و بعد به مرور از غلظت هولدنیت شان کاسته می شود!
...
هولدن با نوشتن این سطور یعنی خاطرات اون دو سه روز در واقع ناتوردشت شد حالا خواه ببینیمش یا نبینیمش...
خوشحالم که تو هم خوندیش و خوشحالم که دوسش داشتی
الان که دوباره مرور شد توی ذهنم دیدم منم بیش از اون میزانی که بروز دادم دوسش داشتم!

منیر پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:25 ق.ظ

البته که میله بدون پرچم را هم دوست میدارم .
این پست شما اسم این کتاب رو در ذهنم نگاشته بود .
سپاس دوست عزیز




قابلی نداشت

مارسی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:43 ق.ظ

اینو ندیدم قرار بدی...چرا؟این که بهترین جای کتاب بود.
شما نمی توانید یک جای خوب و آرامش بخش پیدا کنید چون اصلا همچین جایی وجود ندارد...
کتاب خوبی بود.
ترجمه ای که من داشتم بد نبود.ولی فکر کنم خیلی بهتر از این میتونست باشه( نشر امید مهر)

سلام
انتشارات امیدمهر هم مگر کارامازوف روانه بازار کرده است!؟
ترجمه چه کسی است!؟
در هیچ کجا نشانه‌ای از آن نیافتم.
......
البته که می‌توان از این کتاب و از اینچنین کتاب هایی نقل‌های بسیاری اورد و در حد توان حرف هم زد، به هر حال همین الان هم مطلبم بیش از اندازه دراز شده است.
حالا این نقل از کدام قسمت داستان است و از زبان چه کسی بیرون آمده است؟

مارسی یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام میله جان.من تو قسمت ناتور دشت پیام دادم.:
حالا شما دقت نمی کنی به ما ربطی نداره.

(به علت زیاد برودن سرباز زیر پرچم من 2 ماه عقب افتاد)
و الا امروز زیر پرچم بودم...
از داستایوفسکی فقط قمارباز
خیلی ها میگن جنایات و مکافات اله و بله... ولی من کلی سوال دارم از اونا.
در ضمن انتخابات نداری حال نمیده.میگردم کتاب هایی که تو سایت داری و دارم و میخونم

سلام
جل الخالق!! می بینی چه زود پیر می شود!
..............
از این ستون به آن ستون فرج است!
.............
انتخابات ...آااااه... یادش به خیر
...........
در مورد ناتوردشت ظاهرن دوتا ترجمه دیگه اضافه شده! یکیش این است که شما خواندید...
این قضیه ترجمه های متعدد دیگه داره فحش منو درمیاره!!

مامان جعفری دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام.چه وبلاگ با حالیه.خسته نباشی دلاور

سلام بر شما
به پشتگرمی‌های دوستان دلمان گرم می‌شود

مامان جعفری سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:47 ب.ظ

ما نیز به پشت گرمی عزیزانی چون شما دل مان گرم است

دلگرمی شما موجب پشت‌گرمی ماست
یاد مرحوم مدرس افتادم و خواستم بگم: دلگرمی شما عین پشت‌گرمی ماست و دل‌گرمی ما عین پشت‌گرمی شما

مامان جعفری جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:33 ق.ظ

یکی هست در محله ی ما!!!

همه او را برای یک شب دوست دارند..

حتی برایش آش نذری هم نمیبرند

او با کسی کاری ندارد

خودش را میفروشد

و نان شبش را میخرد

حاج آقا میگوید باید از محله برود

چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده

ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند

ولی فاحشه با این همه مسجدی

به راه راست هدایت نشد ؟؟؟

شاید فاحشه به کارش ایمان دارد

و مسجدی ها نه!!!!

سلام
قضاوت نمی‌کنم...
ولی در کنار کسانی که ایمان دارند که حقیقت را یافته‌اند احساس خفگی می‌کنم.
ضمناً احساس می‌کنم نگاه رئیس و مدیرانم به من شبیه مشتریان آن دوستم در محله‌ی شماست! یعنی در واقع من با ایشان همکارم

سحر شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:41 ب.ظ

به نظر من کتاب متوسطی بود،اتفاقا به نظر من درک کردنی نبود،شاید چون من خودم نگاهی تقریبا مشابه هولدن به جامعه و آدمهایی دارم که خیلی هاشون به نظر من دنبال هدف های بیهوده و..هستند،ولی واکنشم در برابر این مسئله مثل اون نیست،واسه همین برام درک کردنی نبود که همچین آدمی که اینقدر دغدغه ی اجتماعی داره چرا اینقدر بی فکر عمل می کنه؟! بیشتر این روزا تا صبح مشغول مشروب خوردن سیگار کشیدن و..است،خودشو تخریب می کنه؟ دنبال راه فرار می گرده؟
واسه همین درکش نکردم..به نظرم آدمهای عمیق به دنبال حل مسئله می گردند نه فراموش کردن اون..
شایدم چون با من تفاوت داشت،من در شرایط اون مثل اون رفتار نمی کردم
یک جورایی فقط "می گذروند!"،آدم حس می کرد بی هیچ تعقلی به این نظرات رسیده،این باعث شد حتی دغدغه هاش هم زیادی جدی به نظر نیاند.
البته نظر شخصی من این بود.
+ من با ترجمه ی آقای کریمی خوندم.

سلام
ممنون که نظرات شخصی خود را بیان کردید. این کار از تکرار تحسین و آفرین دیگران مفیدتر است.
اما در مورد واکنش هولدن: واکنش هولدن را در ثبت احساسات خودش ببینید (پیرو توصیه معلم سابقش)... به نظرم ثبت آن احساسات قدم مهمی است. یک بار دیگر آن بخش از صحبتهای آنتولینی را بخوانید و به این فکر کنید که کل روایت چه زمانی آغاز شده است.
موفق باشید

بیتا پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 01:42 ق.ظ

من کتاب ناتور دشت را سال ها پیش به زبان اصلی خواندم. من در آن زمان خود یک نوجوان بودم که تازه از ایران رفته بود...در نتیجه با خیلی از عواطف هلدن کاملا آشنا و دوست بودم. به نظر من این کتاب بی نظیر بود و بسیار تاثیر گذار، به دلیل اینکه هر آنچه درافکار یک انسان با روحیات هلدن می گذشت را بی پرده بیان میکرد، بدون آنکه سعی کند آن ها را کوچک تر و یا بزرگ تر از حدشان نشان دهد. در نظر من سلینجر فقط سعی داشت آنچه را که احساس میکرد به مهارت کامل در این کتاب اراًئه دهد. او قصد نداشت ، بر خلاف آنچه ممکن است به نظر آید، درست و غلط بودن اعمال انسان ها را در این کتاب معین کند.
شاید این برداشت من یک جانبه باشد چون من شخصیت هلدن را در این کتاب بی نهایت شبیه به شخصیت خود در آن زمان، می دیدم. احساس میکردم تمامی افکار و احساسات من در او منعکس شده بود. احساس لذت بخس در عین حال عجیبی بود که تا به حال تجربه اش نکرده بودم. مطمئنم کسانی که ارتباط مشابهی با این کتاب برقرار کرده اند به زیباییش پی می برند. تنها چیزی که من از آن مطمئن هستم اصیل بودن این کتاب و منحصر به فرد بودن نویسنده آن است که با سبک جدیدش شهرت جهانی برای خود خریده!

سلام
جالب بود و جالب‌تر اینکه همین دیروز یکی از همکارانم کتاب را خوانده بود و با اشتیاق در موردش حرف می‌زد. ترغیبش کردم احساسش را اینجا به اشتراک بگذارد... امروز اما شما از احساس خودتان در هنگام خواندن کتاب نوشتید و چه خوب.
ممنون از شما
سال نو مبارک

محمد علی دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:51 ب.ظ

ناتور دشت رو فقط کسانی عمیق درک می کنن که درد تنهایی و دوری از اجتماع رو کشیده باشند....

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان
از کجا بفهمیم که عمیقاً آن را درک کرده‌ایم!؟ از میزان تنهایی‌مان!؟

سارا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام وقتتون به خیر- این کتاب به تازگی برای خوندن به من معرفی شده و من در صدد تهیه اون هستم. لطفا من رو راهنمایی میکنین که کدوم ترجمش بهتره؟ احمد کریمی و یا نجفی؟
چون گفته شده که در انتشارات نشر نیلا حذفیاتی وجود داره...

سلام
هر دو ترجمه، ترجمه‌های خوبی هستند. من به طور کامل آنها را مقایسه نکرده‌ام. ترجمه نجفی را خوانده‌ام که خوب بوده است. چند پاراگرافی که از ترجمه استاد کریمی خوانده‌ام آن هم خوب بوده است. حالا تفاوت‌های دو ترجمه از یک متن واحد همیشه وجود دارد اما من خطایی در آنها ندیدم.
اما اینکه شما می‌فرمایید ممکن است در نسخه نشر نیلا حذفیات بیشتر باشد من را ترغیب کرد نسخه دیگر را هم کامل بخوانم.
به طور کلی در میان دوستان من بخشی این ترجمه و بخشی آن ترجمه را خوانده‌اند و جالب است که بدانید هر دو گروه از کتاب راضی بوده‌اند. با این حساب حجت بر شما تمام است

سمیرا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:34 ب.ظ

با بعضی از کتابا تا وقتی به آخرش نرسم ارتباط برقرار نمیکنم، صد سال تنهایی و ناطور دشت اینطوری بودن واسم.همش انتظار یه اتفاق داشتم تو دادستان البته ساعت شوم هم همینطور بود واسم.اما وقتی به آخرش میرسم فکر میکنم اون تاثیری رو که باید روم گذاشته، 'همیشه به اشخاصی که از دیدنشان خوشحال نمیشدم باید میگفتم: از دیدنتان خوشوقتم، با این حال آدم اگر بخواد در جامعه زندگی کند باید از اینجور مرخرفات بگوید' ...واقعا

سلام
یادش به خیر!
الان به واسطه کامنت شما دوباره مطلب خودم را خواندم... یک نکته باید اضافه کنم که چند سال بعد از نوشتن مطلب چند قسمت از دو ترجمه اصلی را مجدداً دیدم... هنوز هم موافقم که هر دو ترجمه (کریمی حکاک و نجفی) در برخی قسمتها بر یکدیگر برتری دارند! اما این بار کفه ترازو به سمت جناب کریمی سنگین‌تر شده است
این از این
اما در مورد ارتباط باید بگم که من گاهی در دور دوم خوانش یک کتاب تازه با آن ارتباط برقرار می‌کنم البته گاهی هم این اتفاق در خوانش اول می‌افتد.
خواهی نشوی همرنگ! رسوای جماعت شو
ممنون دوست من

نیکی چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام ناطور دشت رو تو لیست گروه بندی کتاب ها ی شما دیدم و چون نصفه ولش کرده بودم تصمیم گرفتم بخونمش راستش انقدر این هولدن از همه بدش میومد که منم ازش بدم اومد از نظر هولدن همه بد بودن و نفرت انگیز خوب خودش چی؟ از کتاب هایی که روزمره گی رو تعریف می کنن خوشم نمیاد و کلافه میشم جدی می گم(از اصطلاحات هولدن که دیدم شما هم تو متن ازش استفاده کرده بودید) ولی نهایتا اخر کتاب زمانی که با معلمش صحبت میکنه تا انتها لذت بردم چون چند تا چیز که بشه روش فکر کرد داشت واون احساسی که نسبت به خواهرش داشت و باید می موند تا از خواهرش که داشت می رفت لبه پرتگاه (می خواست مثل هولدن از خونه فرار کنه)حفاظت کنه( ناطور دشت)دقیقا مثل سمیرا برای من هم صد سال تنهایی خواندش عذاب الیم بود روزمرگی تمام نشدنی یک خانواده!!! ولی اونطور که یادم میاد صفحات اخرش خیلی روم تاثیر گذاشتو اشکم دراومد بعضی نویسنده ها خیلی صغری کبری میکنن تا منظورشونو بگن جدی میگمو در نهایت " هیچ وقت چیزی به کسی نگید . اگه بگید دلتون براشون تنگ میشه" خط اخر کتاب که دوسش داشتم.

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان
یکی از مقدمات پیشرفت در مطالعه داشتن نظر مستقل و جستجوگری است. پیروی کورکورانه موتور مطالعه را خاموش می‌کند. از داشتن نظر متفاوت واهمه نداشته باشیم اما در کنار آن کوشش کنیم و پنجره‌های بازاندیشی را نبندیم. شاید نکاتی از چشم ما پوشیده مانده باشد. اما به طور کلی بنزین این موتور «لذت بردن » از مطالعه است... اگر لذت نباشد باقی امور عمقی پیدا نمی کند.
......
چند تا از رمان‌هایی که خیلی دوست داشتید را برای من خصوصی یا همینجا بنویسید. ممنون می‌شوم.

نیکی پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 05:42 ب.ظ

سلام میله جان
وقتی گفتم دوست دارم با وبلاگ شما پیش برم و هر کتابی که شما می خونی را بخونم دقیقا به همین منظور بود که همانطور که خودتون فرمودین نظر شما را در مورد کتاب بدونم و اگه نکاتی داشته که از چشم ما پوشیده مانده بدانم نه اینکه تقلید کورکورانه بکنم قطعا من رمان جنایی یا تخیلی رو دوست ندارم و با شما پیش نمی رم .دوم دلیل اینکه همچنان دوست دارم با شما پبش برم اینه که من تازه شروع به خواندن رمان کرده ام و شما راهنمای خوبی برای انتخاب کتاب هستید که من کتاب درست را درست بخوانم .در مورد کتاب هایی که خواندم من بیشتر کتاب های روانشناسی از ساموئل اسمایلز انتونی رابینز و دیل کارنگی و... و فلسفی از موریس مترلینگ برتراند راسل و... خوندم ...و چندتایی از ترجمه های ذبیح الله منصوری را خوندم.از بین رمان هابی که خوندم بادبادک باز - سینوهه-وقتی نیچه گریست-شطرنج باز-سمفونی مردگان-بار هستی-مرگ ایوان ایلیچ-گتسبی بزرگ و... را دوست داشتم . ممنون از اینکه پرسیدید و شاید این باعث بشه که شما کمکم کنید که بتونم کتاب های بهتری رو بخونم ...مثلا عقاید یک دلقک را هم خوندم باید نظر شما رو در موردش بدونم تا بتونم از یک دریچه دیگه بهش نگاه کنم و ازش بیشتر لذت ببرم... نمیدونم تونستم منظورم برسونم یا نه کاش به جای کانال تو تلگرام گروه داشتیم اینطور خیلی خوب میشد راستی من از خوندن لذت می برم اگر اینطور نبود اصلا اینجا نبودم

سلام نیکی عزیز
من در این چند سال وبلاگ‌نویسی و حتی پیش از آن در اطراف خودم دوستان زیادی دیده‌ام که با شوق و شور کتابی را دست می‌گیرند و واقعاً هم عزم آن را دارند که بخوانند اما خیلی زود از این حال و هوا خارج می‌شوند. علت این جدایی معمولاً انتخاب نامناسب است! لذا به این نتیجه رسیدم که دوستانی چون شما را که با شور و شوق به سمت کتابخوانی آمده اند با چکیده تجربیات خودم آشنا بکنم تا بلکه شما هم دست دیگران را بگیرید و این زنجیره همینطور ادامه یابد و مطمئن هستم که در این صورت منافع خوبی عاید همه ما خواهد شد.
همینجا می‌تواند نقش گروه را داشته باشد و من تا جایی که بتوانم پاسخگوی سوالات دوستان خواهم بود.
ببینید به عنوان مثال عقاید یک دلقک را من اولین بار حدوداً ده پانزده سال قبل خواندم و زیاد از آن خوشم نیامد... بعد در دوران وبلاگ‌نویسی آن را خواندم و این بار نه تنها دوستش داشتم بلکه رفتم پنج شش اثر دیگر از نویسنده را خریدم. زمانِ خواندن خیلی اهمیت دارد. من حسرت می‌خورم که برخی کتابهایی که مثلاً بیست سال قبل خوانده بودم را کاش الان می‌خواندم و برخی از کتابهایی را که نخوانده‌آم را همان بیست سال قبل می‌خواندم!
من حتماً خوشحال خواهم شد که در زمینه انتخاب کتاب کمک بکنم.
با توجه به مواردی که اشاره کردید من این چند کتاب را توصیه می کنم:
اجاق سرد آنجلا - نوای اسرارآمیز - ژرمینال - ابرابله - زنگها برای که به صدا درمی‌آید
.....
امیدوارم تا سالهای سال از خواند لذت ببرید

نیکی شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام
ممنوم برای وقتی که گذاشتید و پیشنهاد هایی که دادید الان در حال خواندن داستان یک کوپن جعلی هستم، چون نصفه خوندم بعد ازاینکه تمام شد یکی از موارد پیشنهادی شما را تهیه میکنم و میخونم ولی دو تا رمان از اشتفان تسوایگ دارم که نخوندمشون به نظرتون الان بخونموشون یا نه زوده؟ و اینکه بعد از خوندن این پنج مورد بازم برای انتخاب سری بعدی کمکم میکنید؟ یا کلا باید فعلا کتاب های گروه A موجود در گروه بندی رو بخونم؟

سلام
حتماً این اثر تولستوی را تمام کنید و بعد به سراغ کتاب دیگر بروید. نصفه گذاشتن یک داستان یا یک کتاب اثرات منفی دارد
چون شما به روانشناسی و موضوعات آن علاقه دارید خواندن یکی از آن دو اثری که از تسوایگ دارید هم بد نیست... اما حتماً بعد از خواندن این 5 گزینه و پس از بازخوردهایی که خواهیم داشت نسبت به انتخاب کتابهای بعدی اقدام کنید و من هم حتماً کمک خواهم کرد.
در مورد گروه A باید عرض کنم که خود من هم باید حدود 50‌٪ کتابهایی که می‌خوانم از این گروه باشد... ما خیلی وقتها لازم داریم که یک روایت ما را با خودش بردارد و ببرد! ما همیشه به این گروه نیاز داریم.

نیکی یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام میله جان
چشم ، حتما
ممنون از لطف تون

سلام
خواهش می کنم... منتظر بازخوردها هستم

زهرا سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 03:36 ب.ظ

سلام.
چه وبلاگ خوبی دارید شما. چند روز پیش که کافکا در کرانه رو تموم کرده بودم از شدت سردرگمی توی اینترنت دنبال تحلیلش میگشتم که اینجا رو پیدا کردم و با نقد خوب شما و بحث دوستان توی کامنت ها برای جواب خیلی از سوالام حداقل فرضیه ای پیدا کردم و ذهنم آروم گرفت.
و حالا ناتور دشت...چون من تعریفش رو خیلی شنیده بودم انتظار یه محتوای کاملا متفاوت رو داشتم و به محض شروع کردن کتاب خورد توی ذوقم.
از زبان محاوره ایش هم خیلی خوشم نمیومد چون زیادی محاوره ای بود ، به هر حال سلیقه ایه دیگه...توی واقعیت هم یکی اینطوری حرف بزنه من خوشم نمیاد ( ترجمه ی نجفی )
اما شخصیت هولدن خیلی ملموس بود و انگار که هولدن وجود من رو زنده کرد ، باعث شد تمام افکاری که به شدت پسشون می زدم برام روشن بشن ، تونستم رهاشون کنم و با پایان کتاب به حالت تعدل رسیدن ، انگار که من هم اون مسیر رو با شخصیت اصلی طی کردم و به نتیجه رسیدم...نمی دونم منظورم رو متوجه شدید یا نه اما نمی دونم چطوری توضیح بدم...واقعا نمی دونم...
اگه یه نفر ازم بپرسه این کتاب قشنگ بود یا نه نمی دونم چه جوابی بدم چون بعد خوندن این دو کتاب ( کافکا در کرانه و ناتور دشت ) توی این چند روز افکارم واقعا دگرگون شده و معنی 'قشنگی' توی ذهنم فرق کرده.
فقط می دونم که از خوندن این کتاب پشیمون نیستم...

سلام
ممنون از لطف شما
خوشحالم که این مطالب و به خصوص بحث و تبادل نظری که بین دوستان جریان می‌یابد به کار دیگران می‌آید. کاش در همه مطالب و همه کتاب‌ها این اتفاق بیافتد.
در مورد این کتاب هم که بله راحت بودن با یک لحن و زبان کاملاً سلیقه‌ایست...
ولی در کل نویسنده توانسته است یک کاراکتر واقعی خلق کند که تقریباً اکثر خوانندگان بتوانند آن را درک کنند و الحق که در این مسیر واقعاً شاهکار کرده است. داشتم به واسطه کامنت شما مطلب خودم را می‌خواندم به این نقل رسیدم:
دوست دارم وقتی یکی باهام حرف می زنه صاف بره سر اصل مطلب ولی دوس ندارم زیادی بره سر اصل مطلب. نمی دونم. گمونم دوس ندارم یکی همیشه صاف بره سر اصل مطلب.
در واقع وقتی رسیدم به این جمله به یاد پسر بزرگم افتادم!!! توی همین سن و سال‌ و حال و هواست
به قول شما کاملاً ملموس
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان

نیکی پنج‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام میله عزیز
امروز بالاخره موفق شدم که برم برای تهیه کتاب ها متاسفانه فقط اجاق سرد انجلا گیرم اومد و بقیه کتاب ها رو کتابفروشی تموم کرده بود البته من یه جا رفتم ... هرگز ترکم مکن از کازئو ایشی گورو رو هم گرفتم اخه خیلی تعریفش رو شنیدم نظر شما در موردش چیه ؟ موندم با کدومشون شروع کنم؟

سلام دوست عزیز
هرگز ترکم مکن هم کتاب بسیار خوبی است. یادمه که آن اواخر داستان اصلاً دوست نداشتم کتاب تمام بشود. من ترجمه دیگری را خواندم که اسمش خیلی کوچولو متفاوت است: هرگز رهایم مکن.
فرقی ندارد. هر کدام را که بیشتر به آن تمایل داری برای شروع انتخاب کن. هر دو خوبند. منتظرم که ببینم نظرت در مورد هر کدام چیست و چون خوشبختانه هر دو را خوانده و در موردشان نوشته‌ام در صفحه مربوطه منتظر شما هستم

... سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام بین ترجمه هایی که گفتید کدوم از همه بهتره؟

سلام دوست عزیز
فکر کنم شما پی نوشت آخر را خوانده‌اید چون کمی بالاتر نظرم را در خصوص ترجمه وقتی فقط دو ترجمه وجود داشت نوشته‌ام. ترجمه‌های بعدی را ندیده‌ام ولی منهای چند موردی که در مطلب درخصوص ترجمه ذکر کرده‌ام ترجمه محمد نجفی ترجمه خوبی بود. بعدها در کامنتها اشاره کردم که ترجمه آقای کریمی را هم در چندین جا مقایسه کردم و واقعاً هر دو یک جاهایی بر دیگری برتری دارند و ... و هر دو قابل قبول. ترجمه‌های دیگر را ندیده‌ام.
موفق باشید
در کامنتها

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد