میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خاطرات روزانه یک میله

جمعه: رسیدم همدان و پس از استراحت به دلیل وجهه فرهنگی و دو تا نوشابه اضافه خودم! اولین جایی که می روم آرامگاه بوعلی است و اصلاً هم ارتباطی به شلوغی و نبود جای پارک در محوطه گنجنامه نداشت! به هرحال از اینجا شروع می کنم... روبروی در ورودی آرامگاه , مدفن عارف قزوینی است و پیش پای ایشان یک حوض و داخل این حوض هم آب, و در کف آب هم مقادیر زیادی وجه رایج مملکت در قالب سکه و اسکناس!! حالا نمی دانم کار کار ابن سیناست یا عارف... به گمان البته این امر زیر سر عارف قزوینی است که خواسته است مردم به بهانه انداختن پول و یا مثل ما , نگاه کردن به این پول ها در زیر آب, خم شوند و خلاصه قضایای مربوطه... الله اعلم.

بعد از آن به مجموعه هگمتانه می روم که برایم جالب است... بچه های همراه هم کلی کیف کرده اند و تا آخر سفر این قسمت را جزء موارد عالی ذکر می کنند. علت چیست؟ قاعدتاً رده سنی 3 و 7 سال از دیدن بقایای برجا مانده از خانه های خشتی و... لذتی نمی برد که هیچ بلکه حوصله اش نیز سر می رود... دلیلش این بود که قسمتی از حفاریهای باستانشناسانه را با یک سقف شیروانی پوشانده اند و برای دیدن آن معبری فلزی چوبی که شبیه پل های معلق است تعبیه شده است, وقتی ما وارد این معبر شدیم چراغهای آن خاموش بود و چشم چشم را نمی دید و ما به کمک گوشی موبایل و با حالتی دلهره آور از این قسمت رد شدیم و چنان به بچه ها فاز داده بود که مجبور شدیم چند بار این مسیر را برویم! به قول بچه ها مثل این فیلم های هیولایی بود...که متاسفانه بار آخر چراغها را روشن کردند و ...

شنبه: هفتاد کیلومتر می کوبم و می رسم به محوطه مجتمع سیاحتی تفریحی علیصدر ... این 70 تا یک طرف , پیاده روی اجباری از میان بازارچه ها و صف خرید بلیط و انتظار برای رسیدن نوبت یک طرف... البته درخت انجیر معابد همراهم است و مشغولم می کند... اما همه این معطلی ها هیچ! نوبتمان شد رفتیم داخل و دقیقاً یک ساعت و ربع در داخل معطل شدیم تا سوار قایق شدیم! بابا مدیریت! داشتیم اون بالا درخت انجیرمان را می خواندیم, خوب وقتی آماده نیستید چرا می فرستید پایین؟! خلاصه غار آبی زیبا با مدیریت زیبا قرین بود و جز این انتظاری نبود... مدیریتی که در نصب آیات قران در مسیرها و کشف کلمه الله در قندیل ها متبحر است... یک مسیر کوتاه (نمی دانم یک چندم مسیر غار است) و به جیب زدن پول آنچنانی و ... بر قدرت خالق فرصت ها صلوات...

بعد از ظهر می رسم همدان و به موزه تاریخ طبیعی می روم. خوب است و جمع آوری کننده گونه های مختلف حیوانات زحمت زیادی کشیده است. دستش درد نکند... فقط کنار ماکت دلفین, آیه مربوط به یونس پیامبر را نوشته اند که اشاره به شکم ماهی و پینوکیو و پدر ژپتو دارد!! کاش ماکت نهنگ می گذاشتند که لااقل بگنجد...

شب هم سری به آرامگاه بابا طاهر محجبه می زنم و هنگام خروج عزیزی به قصد راهنمایی و معرفی همدان, مقداری از مکان های دیدنی برایمان صحبت می کند; از جمله در مورد موزه مفاخر و مشاهیر همدان که با شنیدن اسم برخی مفاخر بی خیال دیدن آن می شوم! که با توجه به فشردگی برنامه کمک بزرگی بود.

یکشنبه: گنجنامه... بر روح مخترع ظروف یکبار مصرف صلوات چند باره ای می فرستم و بعد سوار تله کابین می شویم و می رویم بالا و هنگام بالا رفتن یک ختم قران هم به صورت قسطی به همان مخترع حواله دادم که در ماه مبارک پیش رو حتماً به جا خواهم آورد!... رسیدیم بالا...واوو عجب منظره ای... مرغزاری که عشایر در آن چادر زده اند و محیطی بسیار زیباست که زیباییش به تنهایی می تواند بر بوی فضولات و خود فضولات حیوانی قلم عفو بکشد... از یکی از خیمه های عشایر مقداری کشک و دوغ گرفتیم...عجب دوغی بود عزیزان... این دوغ نیز به تنهایی می تواند خاطره دیدن ظروف یکبار مصرف در ارتفاع چندهزار متری و یا دیدن پوشک تعویض شده در کنار نهر را از ذهن مان پاک کند.

بعد از ظهر است و ما به سمت کرمانشاه حرکت می کنیم و باقی دیدنی ها را می گذاریم برای دفعات بعد... به کنگاور می رسیم , شهری که از آموزشگاه رانندگی گرفته تا شرکت نصب سوله آن نام آناهیتا را بر خود دارد (یاد مرکز توزیع گوشت ملاصدرا می افتیم و آن طنز و تناسبی که هموطنانمان در انتخاب اسم دارند...) با این وجود , معبد آناهیتا در یک کلام مظلوم است.

عصر به شهر بیستون می رسیم , شهری که در دامنه کوهی قرار دارد که جان می دهد برای ساخت نقش برجسته و کتیبه و...خوشحالم که همه دیدنی های مدنظرم در یک مکان قرار گرفته است. خوشحالم که مسیر رسیدن به سالم ترین نقش برجسته باقی مانده به وسیله داربست و... مسدود شده است و ما امکان دسترسی و صدمه زدن به آن را نداریم! واقعاً از این اقدام باید تشکر کرد (از این پایین و از فاصله دور به راحتی قادر به دیدن این نقش برجسته هستیم). اما... یک صلوات جانانه من و همراهان به روح علی خان زنگنه کفایت نمی کند! شما هم همراه شوید! کسی که به تنهایی می تواند خودش را وسط شاهان دوران هخامنشی و اشکانی و سلوکی بیاندازد و با از بین بردن بخشی از آنها و درست وسط آنها به جایش وقف نامه آب و فلان شنگول آباد و منگول آباد را به رخ بازدیدکنندگان بکشاند!

دوشنبه: دیشب هنگام ورود به کرمانشاه وقتی تابلوی "به کلانشهر کرمانشاه خوش آمدید" را دیدم , غافلانه خندیدم و سزای من این است که در ترافیک این کلانشهر گرفتار شوم ... خودمان را به طاق بستان می رسانیم که الحق از گزند روزگار مصون مانده است. پسر فتحعلیشاه لااقل شعور داشته است که یادگاری خود را در گوشه ای بتراشد که به آثار دیگران صدمه ای نزند ... اینجا هم با منظره وجه رایج در کف آب مواجه می شویم و باید گفت این قافله تا به حشر لنگ است.

بعد از ظهر از کلانشهر فرار می کنیم و به سمت روانسر و پاوه حرکت می کنیم تا به غار قوری قلعه برسیم. از کرمانشاه به این طرف برنامه ها همه خلق الساعه هستند و ناراضی هم نیستیم. این غار هم اگرچه فقط چیزی در حدود یک هفتمش قابل بازدید است اما خوب , بد نبود. قوری قلعه هم مدعی "ترین" بودن است و فکر می کنم مستند ادعایش در شش هفتم مسیری است که ما نمی بینیم...

مسیر طولانی نیست و با توجه به خنکی مسیر همراه بردن آب معدنی و نوشابه وجهی ندارد که این تعداد ظروف را در مسیر نهر آب داخل غار می بینیم تازه باور کنید تعداد سطل آشغال های مسیر هم کم نیستند... البته به قول یکی از دوستان, از بهبود وضعیت فرهنگی هموطنان نباید ناامید شد و نباید همه کاسه کوزه ها را سر این ملت شکست. مردمان کره شمالی و جنوبی یک ریشه فرهنگی دارند (همگی به جومونگ و ... می رسند!) ولی از یک زمانی خطی کشیده شد و آنها از هم جدا شدند; بخشی از همه لحاظ پیش رفتند و بخشی پس رفتند.

سه شنبه: دیشب به قروه رسیدیم. در کردستان به مناطقی که چشمه ایست و برکه ای طبیعی یا مصنوعی, سراب می گویند. بعد از دیدن سراب قروه به سمت بیجار می رویم تا تخمه ای بشکنیم و از بام ایران قل بخوریم و پایین بیاییم تا برسیم به غار کتله خور در حومه شهرگرماب... گفتم حالا که دو تا غار بزرگ را دیدیم حیف است سومی را هم نبینیم و چه خوب شد که دیدیم. من که به شخصه خیلی لذت بردم و بقیه نیز به همچنین...

چهارشنبه: در اولین دقایق این روز به خانه رسیدیم. یادم رفت بگویم که قبل از حرکت به دلیل هجوم نوعی از سوسک های ریز (اسرائیلی؟!) خانه را سمپاشی کردم ولذا پس از برگشت بلافاصله اقدام به پاکسازی اجساد نمودیم. طبیعیست که پس از این فعالیت ها فقط باید خوابید و درخت انجیر معابد خواند که امروز آن هم به پایان رسید.

پنجشنبه: مشغول نوبت دوم سمپاشی شدم و به دلیل بالارفتن دوز جنایت! کتاب جنایی "قاضی و جلادش" اثر فردریش دورنمات را دست گرفتم و به پایان رساندم. فردا شب یک عروسی دعوت داریم و الان باخبر شدم که صبح هم به بهشت زهرا دعوت شده ام. یک جوان 21 ساله و تصادف رانندگی و...

جمعه: صبح تا الان که ساعت 4 است مشغول جوان ناکام بودم و تا ساعاتی دیگر باید بروم سراغ یک جوان باکام... اولی خودش راحت شد اما پدر و مادرش یک عمر آب خوش از گلویشان پایین نمی رود , دومی , پدر و مادرش راحت شدند و خودش یک عمر آب خوش...! وارد معقولات نمی شوم , فردا باید بروم سر کار...! 

.

پ ن 1: مطلب بعدی قاعدتاً مربوط به درخت انجیر معابد خواهد بود.

پ ن 2: بعد از آن "قاضی و جلادش" و "منطقه مصیبت زده شهر" که این یکی مجموعه داستان علمی تخیلی اثر جی جی بالارد است و الان مشغولش هستم خواهند بود. قبل یا بعد از آن به کتاب مهم "معنای نژادپرستی برای دخترم" اثر طاهر بن جلون خواهم پرداخت که امر واجبی است.

پ ن 3: کتاب بعدی را از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!:

الف) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا  ماریو بارگاس یوسا

ب) مرگ در آند                         ماریو بارگاس یوسا

ج) گفتگو در کاتدرال                  ماریو بارگاس یوسا

د) جنگ آخرالزمان                    ماریو بارگاس یوسا

ه) سالهای سگی                    ماریو بارگاس یوسا 

پ ن4: در مورد تاریخ خوانی و خلاصه فصل بعد کسی داوطلب هست؟ دوستانی که همراه هستند یک اعلامی به من بکنند که کجای کار هستند...