میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سه گانه نیویورک (2) پل استر

 

قسمت دوم

افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

ژاک لاکان

ژاک لاکان یک روانکاو پسا ساختارگراست که به نظرم رسید برای درک فضای سه گانه نیویورک یک اشاره ای به نظریاتش داشته باشم , یعنی برداشت خودم را از نظریاتش می نویسم:

ژاک لاکان می گوید یک نوزاد تا قبل از 6 تا 18 ماهگی هیچ درکی از "خود" ندارد و شاید خودش رو قسمتی از وجود مادرش بداند اما در این بازه زمانی یک روند جدیدی شکل می گیرد که به آن مرحله آیینه ای می گوید; کودک وقتی اولین بار خودش رو در آینه می بیند تازه به کلیت وجودی خودش پی می برد. تا قبل از آن حرکاتش نیز هماهنگ نیست و از این پس در پی کامل شدن و هماهنگ شدن با تصاویری است که در آینه می بیند. این آینه هم صرفاً آینه مصطلح نیست بلکه افراد دیگر نیز برای کودک همین کارکرد را دارند. این فرایند یکی شدن "خود" با "دیگری" همواره ادامه دارد چون ما همواره به دنبال کامل تر شدن هستیم.

این "خود"ی که بدین نحو شکل می گیرد به نوعی وابسته به "دیگری" است و چون این قسمت وجودی از دیدن تصویر, شکل می گیرد, لاکان این ساحت از وجود را نظم خیالی نامگذاری می کند.

در تقسیم بندی او دو ساحت دیگر هم به نام نمادین و واقعی تعریف می شود. در ساحت نمادین فرد وارد مرحله "زبان"ی می شود و آن را فرا می گیرد (از دیگری - جامعه). زبان هم صرفاً یک سری اصوات و ابزار نیست که به وسیله آن با دیگران ارتباط برقرار می کنیم, بلکه از طریق زبان تمام نشانه های اطرافمان و خودمان را می شناسیم و بیان می کنیم (هرچند عموماً معتقدند که به خاطر ضعف ها و ماهیت زبان ما هیچگاه قادر نیستیم که جهان و خودمان را اونطور که واقعاً هست درک کنیم).در این مرحله هویت فردی شکل می گیرد , هویتی که باز به نوعی به دیگری (قوانین جامعه و زبان و نمادهای دیگر) اتکا دارد و لذا با توجه به تغییر پذیر بودن این نمادها ما همواره در معرض تغییر هویت هستیم.

ساحت آخر ,ساحت واقعی یا نظم واقعی, بخش غیر قابل شناخت جهان بیرونی و درونی است. غیر قابل شناخت از این جهت که به زبان درنیامده است و قابل بیان نیستند. قاعدتاً یافتن معنا در این امور تلاشی بیهوده است.

از نظر لاکان انسان همواره به دنبال یک مطلوب گمشده است (ابژه ای که بتواند خلاء وجودی مان را پر کند) و آرامش و آسایش و رضایت فرد در گرو پیدا کردن اثری از آن است و....

سه گانه و تاثیر آینه ای و تغییر هویت

فرایند یکی شدن خود با دیگری یا تاثیرگذاری دیگری بر خود را در هر سه داستان به وضوح می بینیم ; این که ما همواره در معرض تغییر هویت قرار داریم از درونمایه های اصلی سه گانه نیویورک است.

در شهر شیشه ای , کوئین غرق در نظاره رفتار و حرکات استیلمن می شود و در این راه مارکوپلو وار (همه چیز را آنگونه که دیده شد و شنیده شد) وقایع را ثبت می کند (در گانه دیگر هم کتاب مارکوپلوحضور دارد). او خود را به یک چشم نظاره گر تقلیل می دهد تا بلکه به واقعیت دست یابد. استیلمن(پدر) همواره در پی یافتن و ساختن بهشت گمشده است (که در ادامه اشاره خواهد شد) و کوئین نظاره گر هم در پی معنا دادن به حرکات اوست, البته به زعم خود معنای جالبی هم از آن بیرون می کشد اما فی الواقع واقعیت چیز دیگریست; هر دو بر سر گوری تهی مشغول عزاداری هستند! یکی بر سر گوری که عنوانش آرمانشهر است و البته تهی است و دیگری هم متاثر از او درپی یافتن معنا در حرکات بی معنا...

در قسمتی از این داستان کوئین خودش را به عنوان پسر استیلمن به او معرفی می کند و پدر, به برخی تفاوتهایشان اشاره می کند اما در نهایت او را پسرش می داند و می گوید: افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

در داستان ارواح, آبی هیچ چیزی در مورد هدف و منظور ماموریتش نمی داند و فقط می تواند حدس بزند و داستان پردازی کند (ما و زندگی هایمان؟!) تا از خلال آن بلکه راهی به واقعیت بیابد اما همانگونه که در قسمتی اعتراف می کند در آنچه تا به حال روی داده نمی توان مفهوم یا منطق خاصی را یافت. او نیز زندانی پرونده اش می شود و چنان بیکار می شود که زندگی اش تقریباً هیچ و پوچ می شود. نکته اساسی نیاز سیاه به نگاه نظاره گر آبی است زیرا که در آینه چشمان آبی است که سیاه احساس زنده بودن و وجود داشتن می کند. اینجا نیز آبی متاثر از سیاه می شود و گویی خودش می شود:

ورود به سیاه با ورود به درون خودش معادل بوده و از وقتی به درون خودش راه یافته , دیگر نمی تواند به بودن در جای دیگر بیندیشد.

در داستان اتاق دربسته نیز راوی به دنبال بیرون کشیدن واقعیت از روی دست نوشته های فنشاو است: میلیون ها اطلاعات تصادفی پیدا کردم , هزاران مسیر را که فکر می کردمبا طی آنها چیزی را درمی یابم بیهوده دنبال کردم تا مسیری را پیدا کنم که مرا به جایی که می خواستم می رساند. در خاطرات کودکی راوی تاثیر شخصیت دوست نابغه اش را می بینیم و حالا در این نظاره طولانی چنان وجودش به او وابسته می شود که حتی وقتی موفق به محو کردن خاطرات او می شود می گوید : او رفته بود و من هم با او رفته بودم.

ادامه دارد ... لینک قسمت اول: اینجا ؛ لینک قسمت سوم: اینجا

***

پ ن 1: ببخشید که قسمت دوم کمی با فاصله نسبت به قسمت اول نگاشته شد.

پ ن 2: قسمت آخر را هم در اولین فرصت خواهم نوشت. فکر کنم دیگه میشه رو وعده هام حساب کرد!! (آیکون یه میله خوش قول)

پ ن 3: بلافاصله بعد از اتمام قسمت آخر سه گانه در مورد بیشعوری این بیماری خطرناک قرن خواهم نوشت.

پ ن 4: سوء ظن فردریش دورنمات تمام شد. کماکان مشغول گزارش یک آدم ربایی مارکز هستم (همان قضیه قطر کتاب و مترو و اینا موجب شده که جانورها اثر جویس کارول اوتس رو در مترو به دست بگیرم)

پ ن 5: به فکر یکی دو تا داستان صوتی به عنوان شیرینی جابجایی محل کارم هستم. دوستان اگه پیشنهاد خاصی دارند در این زمینه به گوشم!

پ ن 6: نمره کتاب 4.1 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

نظرات 24 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من که این سه گانه را نخوانده ام و اصلاً در باغ این کتابها و پست ها نیستم اما می توانم تندیس خوش قولی را از طرف خودم تقدیم میله بدون پرچم کنم .

برای شیرینی و داستان صوتی و ... پیشنهاد شعر خوانی هم قبول می کنید ؟

سلام
ممنون
از شما چه پنهون یه دور اون شعر آبی خاکستری سیاه حمید مصدق را خوندم... به دلم ننشست... احتیاج به یه چیزای دیگه ای هم داشت... حالا پیشنهاد بدید ببینم خوب در میاد یا نه

قصه گو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

آخ من هم یه بار آبی خاکستری سیاه حمید مصدق رو خوندم و ضبط کردم عجب چیز مزخرفی از آب در اومد.
ولی شعرخوانی بد نیست ها.
مثلن از مشیری بخونید.

سلام
فکر کنم باید یه موسیقی ای چیزی در کنارش باشه...به خصوص این شعر که خیلی طویل هم هست...ولی واقعاً دوسش دارم... جزء تاپ تن شعرهای مورد علاقه منه...
.....................................
از مشیری پیشنهاد خاصی دارید؟
امتحان می کنم اگه مقبول بود می گذارم

سفینه ی غزل چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

یه بیماری عجیب لا علاجی دارم من که چند صفحه اول کتابو خونده و نخونده میرم سراغ صفحه آخر . در مورد وبلاک شما هم همین طوره اول پ.ن ها و بعد در دفعات بعدی مراجعه اصل ماجرا...
از اون جایی که ته قضیه خیلی شیرینی دادن داره. پیشنهاد من هم داستان و هم شعره.
میشه از شهریار مندنی پور بخونید؟/ برای شعر هم لورکا یی، یانیس ریستوسی، پابلو نرودایی ...خلاصه ما به کمتر از شام راضی نمی شیم شیرینی که جای خود دارد!!

سلام
یه چیزی باشه که من هم از پسش بربیام... مثلاً من از پس بلندیهای ماچوپیچو برنمیام من اساساً دو بار از کوه پرت شدم و از بلندی می ترسم...
در مورد شام هم:
سیصد گل سرخ و یک گل نسرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در کوچه عاشقان نمی رقصیدیم
همه دوستان مجازی به یه شام مجازی توپ در برج سفید دعوتند ... بستنی روکش طلا دار هم می دیم

رها از چارچوب ها چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلوم
غلط تایپی نیست هان ، سلووووم
راستش من هنوز به نتیجه نرسیدم که هدف نویسنده از این سه گانه نسبتاً مشابه چی می تونه باشه. ببین این آدما خود خواسته وارد این بازیا نمیشن. یعنی وارد یه سیستمی میشن بعد توی رو در وایسی تا تهش میرن. حالا رودروایسی هم نه، اما همیشه از یه جایی به بعد شخصیت اصلی داستان وا میده و رها میکنه همه چیز رو که البته در ازاش خیلی چیزا رو هم از دست میده. این چه حسیه که اگه بهش تن بدی حاضری بی خیال همه چیز بشی؟ اون لذتی که توی یه رفتار فرودستانه توی وا دادن و خود رو در دیگری یافتن وجود داره چیه؟ من نمی فهمم. اما خوب سبک روایی نویسنده خیلی بدیعه. البته شما خیلی دقیق و متین یه قرینه علمی برای تحلیل داستانها پیدا کردین که بسیار تحسین برانگیزه . اما من دلم می خواد بتونم خیلی مش غلام حسینی راجع به داستان به نتیجه برسم. اما هنوز راجع به این کتاب به هیچ نتیجه ای نرسیدم. منتظر قسمت سوم هستیم . تحلیل این کتاب دقیقاً فضای چای سیگار و مباحثه گروهی می طلبه چون واقعاً سطحی از پیچیدگی درش وجود داره.

علیک سلوم
خوب اینجا دنیای مجازیست و اتفاقاً الان آخر هفته است و می طلبد که چای و اینا رو بیارید جلوی مانیتور(البته دقت کنید روی کیبورد نریزد!) و فضای بحث و اینا ...
در بخش بعدی در مورد تصادف و آرمانشهر زبانی و اینا می نویسم... تایید هم می کنم که پیچیدگی های خاصی دارد و حقیقتاً برای خودم هم هنوز سوالات زیاده...
و اما بعد:
1- این سه تا ارتباطاتی با هم دارند ولی واقعاً هدف نویسنده از کنار هم گذاشتن اینها چه بوده؟ از یه طرف آدم نمی تونه بی خیال ارتباط عمیق بشود و از طرف دیگر ... پس یه محور بحث این باشه که چرا این سه تا کنار هم اومده. این که هر سه داستان در نیویورکه! یا در هر سه بحث تغییر هویت مطرحه کفایت نمی کنه... یا این که هر سه داستان را راوی واحدی از روی دفترچه های سرخ به جامانده روایت می کنه هم کفایت نداره...داره؟
2- در مورد خودخواستگی درست می گی ولی بحث خودخواستن نیست اتفاقاً تاکیدش روی تصادف و شانسه که چه میزان می تونه در مسیر زندگی تاثیرگذار باشه.
3- "از یه جایی به بعد"... این هم اشاره خوبیه... از کجا؟ به نظرم از جایی که اون پروژه یا اون کار یا اون پرونده به هدف اصلی زندگی تبدیل می شود این تغییرات حادث می شود. شاید کار و شغل ما در قیاس با شغل اشخاص اصلی داستان (که یا نویسنده یا کارآگاهند) چنین خصوصیتی را به صورت تام نداشته باشد. ولی وقتی کار ما یا عشق یا وسوسه های ذهنی یا هرچیز دیگر به چیزی تبدیل شد که ابعاد دیگر را تحت الشعاع خود قرار داد اونوقت دیگه صحبت از "از دست دادن همه چیز" نمی شود کرد چون اون چیز خودش تبدیل به همه چیز شده است!
4- چه حسیه؟ چه لذتیه؟ نمی دونم! شاید حس وجود داشتن باشه.
5- اتفاقاً من هم در پی فهم مش غلامحسینی, دارم به در و دیوار می زنم! بلکه یه راهی باز بشه...

ن د ا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir/

افراد تغییر که می کنند. اما در عرض دقیقه؟

سلام
امکان دارد که برای تغییر ما روند مدت داری را طی کنیم اما همیشه یه نقطه ای هست که قبل و بعد از اون نقطه ما با قبلمون تفاوت معنا داری کرده ایم مثل نقطه عطف در منحنی ها! اونجا نقطه ایه که مشتق صفر می شود و بعد باصطلاح تغییر علامت می دهد (شیب مماس تغییر جهت می دهد! اگر درست به یادم مونده باشد)
با این حساب دقیقه که هیچ می تونیم تا کسری از ثانیه هم جلوتر برویم!

فرانک پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

خیلی زرنگید این همه کتاب با هم که
سه گانه قشنگه در کل یعنی من کلا عاشق سبک خاص استرم و سعی می کنم همه کتاباشو بخونم

سلام
با هم که نیست... الان موقع خواب گزارش یک آدم ربایی می خونم و در مترو جانورها رو...

دیوانگی محض من پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام خوبی عزیز ا من اولین نفرم صب امدم تو وبت

قسمت اول نقدت دوست داشتم حرفای جالبی داره پس این کتاب .....
خوش قول اره هستی
به نظرم داستانی مهشید امیر شاهی یا دکلمه های شاملو بزار واس شیرینی چ شیرینی بش

سلام
ممنون
البته شما هم سحرخیزید اما خانم فرانک از کنار زاینده رود خشک زودتر بیدار شدند...
می دونی که قراره با صدای خودم بگذارم؟ می تونی روی بخش داستان صوتی موضوعات وبلاگ کلیک کنی و چند تا داستان کوتاه با صدای میله را گوش کنی ...

ن د ا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir/

همه اون چیزی که از ریاضی گفتی درست. اما هیچ چیز یه دفعه اتفاق نمی افته. همون منحنی هم یه سیر صعودی یا نزولی داشته و اونجا به منتهی الهش رسیده و بعد با اندکی تغییر مثلا کاهش یا افزایش پیدا کرده

اینم ریاضیش

سلام
خب منم همینو می گم دیگه... زمینه هاش طویل المدت می تونه باشه اما میشه یه نقطه ای را فرض کرد که قبل و بعدش تفاوت معنا دار می شود...

لیلی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

سلام
من خوبم
شما هم خوبید؟
با این نظریات ژاک لکان صاف رفتم به خاطرات کلاس نقد ادبیمون توی دانشگاه... دقیقا واسه فهمیدن نظریه ی لکان بهمون گفتن این کتابو بخونیم. برای فهمیدن نظریه میشل فوکو هم پرواز بر فراز اشیانه فاخته رو خوندیم. برای درک نظریات دریدا داستان کافکا رو خوندیم. یادمه من لکچر دادمش. برای نظریات بهابها داستانهای نایپل رو خوندیم و برام خیلی جالب بود که مرور شد. البته دقیقا مسئله ی خود و دیگری سوال پایان نامه ی منم بود. استاد داورم با این نظریه منو خفت کرد و خدا رو شکر به خیر گذشت. کلا لکان خیلی به هویت می پردازه. عاشقشم. نظریات لکان وارد نظریان بهابها هم شده. در واقع نظریه بهابها ریشه در آراء لکان- دریدا و ادوارد سعید داره. منم دارم یه نقد آماده می کنم واسه ببر سفید بر اساس آراء اسپیواک. چیزی از آرائ اش می دونید؟ آدم جالبیه کلا.

سلام
ممنون مرسی... خوبم.
این نوشته شما خیلی به من حال داد... قبلش استرس داشتم که نکنه دارم پرت فکر می کنم... از قضا یه مصاحبه دیدم از استر که توش وقتی سوال کننده از لاکان صحبت کرده بود می گه (قریب به مضمون) من از نظریات لاکان سر در نمیارم و یه مقدار همسرم برام توضیح داده و منو یه مقدار شیرفهم کرده و اینا!! حالا لینک مصاحبه را در قسمت بعدی می گذارم که جالب است...
به هر حال ممنون
نه از اون هم چیزی نمی دونم.

محمد رضا ابراهیمی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
دوباره اومدم و کلی استفاده کردم و حال
و چقدر خوشحالم که اینجا پای شعر خونی و این صحبتا باز شده من هم در استفاده کردن و لذت بردن حاضرم دوستان

سلام
چطوری برادر؟
خوش آمدی... ممنون

درخت ابدی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
نگاه تو تغییر هویت نقش بسزایی داره. نگریستن و نگریسته شدن دو تا قطب ملازمیه که با خود و دیگری پیوند می‌خوره و رابطه‌ای دیالکتیکی دارن. لکان معتقده که یکی شدن نه توی واقعیت، بلکه تو امر خیالی اتفاق می‌افته و البته، این تمامیت هم زیاد دوامی نداره.

سلام درخت جان
فکر کنم این کتاب باب میلت باشه... خلاصه در خدمتیم.
من البته اطلاعاتم در مورد لکان درجه چندمه ... اون قضیه نگاه رو که بله...ولی وقتی می گی این یکی شدن در امر خیالی اتفاق می افته نه واقعیت, این واقعیت از نظر اون چیه؟ یه واقعیت نمادین داریم و غیر از اون هم اگه واقعیتی باشه قابل شناختن نیست (امر واقعی) و...
من سابق بر این با فهم آرای ساختارگراها مشکل داشتم حالا پسا ساختار گرایان که دیگه جای خود دارد!

فرواک جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام
دم دمی مزاجی خصلت همه ی آدمهاست. منتها کم و زیاد داره این تغییر روحیه...
متاسفانه - یا به نوعی خوش بختانه -کتاب خوانی من که تا اطلاع ثانوی تعطیل است....
داستان صوتی کودک بگذارید

سلام
متاسفانه یا به نوعی خوشبختانه!!
خب! در هر صورت موفق باشی...البته این موقت است دیگر.
کودک رو حتماً خواهم داشت در آینده...

نیکادل شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
منم با شعر موافقم
از حمید مصدق هم می تونی کار بذاری
یه شعری هست به اسم افسانه مردم که خیلی قشنگه اتفاقاً داستان شعر توی کتابفروشی اتفاق می افته.

سلام
باشه... شعر هم می گذارم... البته امیدوارم خوب در بیاد...
ممنون

دیوانگی محض من شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com

سلام صب بخیر جدی با صدای خودت پس به نظرم از حسین پناهی واسمون بزار عالییییییییییی .
اسپیکر شرکت خراب شده امروز واسم میارن اوردن حتما گوش میدم

سلام
صبح شما هم به خیر
پس گوش کنید... اگه مقبول افتاد که هچ... اگه نیفتاد که دیگه شرمنده

حسین(گیلانی) شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام بر میله عزیز و بزرگوار. من کما فی السابق مخلصم. خدا شما رو واسه ما حفظ کنه برادر.
یه توضیح مختصر درباره شرایط خودم تو ؛ درنگ ؛ دادم که دوستان در جریان باشند...

تی بلا می سر

سلام حسین جان

امیدوارم شرایط ردیف شود
ممنون

فرزان شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود
؛تغییرات؛ همیشه مبحثیه روی بورس برای تبادل عقاید و گفتگوهای متد بوده ..
از مهمترین موضوعات ِ فکری خصوصا توی این دوره که حجم اطلاعات بسیار بزرگ و مدام درحال جا بجایی اند، زمان؛ و تغییراته .،که لازمو ملزومند..
اما چیزی که توی بحثِ زمان مطرحه اینه که اونوقتی گذرِ زمان محسوسه که تغییر صورت میگیره و اونوقتی این پروسه در اذهان پر رنگ میشه که تغییرات بسیار سریع اتفاق می آفته... معرفی خوبی بود ممنون...

سلام
ممنون
نکته زمان و تغییرات هم قابل تامل است...

آنا شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

این روزها یکی از معدود خواننده های خاموش وبلاگت من هستم ... عالی است برادر ... لاکان را دوست دارم و داشته ام

سلام

خواننده خاموش باز هم هست اما خوب بدانم بهتر از اینه که ندانم

لیلی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

دروغ گفته مثل احمدی ن...
نویسنده های امروزی شک نکنید کتاب نقد رو میذارن جلوشون و خط به خط داستان می نویسن. فکر می کنید برای چی نقد پسا استعمارگرا اینهمه توی رشته ی ادبیات یهویی پا گرفت؟ دقت هم کنید اکثرا نویسندگانی برنده ی جایزه شدن که آرا پسا استعمارگرا رو خط به خط توی داستانشون دنبال کردن... جومپا لاهیری- فیروزه جزایری- نایپل- تونی موریسون- لوکلزیو و همه و همه... آقا جان نویسندگی الان فرمولی شده. باور کنید من که نقد زیاد می نویسم شک دارم به نویسنده ای که بدون پیش زمینه ی ذهنی و بدون در نظر گرفتن اراء خاصی دست به قلم ببره. حتی همون الیوت که در قرن بیسن شروع می کنه به سرودن شعر سرزمین بی حاصل کلی یونگ و فروید و اسطوره را مد نظر قرار میده. استر هم چرند میگه چون اگر چیزی غیر از این بود کتابهاش اینقدر چپ و راست قفسه های بازار رو پر نمی کرد. شک نکنید نویسنده ای که تند تند کتاب می نویسه آراء پرداز هم هست. مثل دوبووار ... این همه کتاب نوشته که همش هم شبیه هم است و همش یک مفهوم داره ... فمینیست. ریموند کارور که اراء هرمونوتیک رو دنبال می کنه و نقد خواننده محور. جان اشبری اراء دریدا رو قاپیده. تنسی ویلیامز اراء فروید. یادمه یه روز از یه استاد پرسیدم چه طوری می تونم بفهمم این کتاب رو بر چه اساسی نقد کنم؟ گفت برو سه تا کتاب دیگه ازش بخون دستت میاد این نویسنده چه مسیری رو برای نقدش خودش انتخاب کرده و الان دقیقا به همین نتیجه رسیدم که راست میگه.

سلام
البته من دیگه همه حرفاشو نیاوردم چون بعدش میگه که تئوری مرحله آینه ای رو نظریه درستی می دونه... البته خوب نمی گه که من تاثیری گرفتم یا نگرفتم...
من ضمن این که تاثیر زیاد آرای لاکان رو در این کتاب تایید می کنم اما خوب در این قضیه شک دارم که نویسنده ها اونجوری داستان می نویسند که گفتید... البته گرفتن مفهومی فلسفی و آن را به قالب داستان وارد کردن از نظر من امر نکویی است ... در یک خط سیر حرکت کردن هم ظاهراً اجتناب ناپذیر است. حالا ما هی به مستور خودمون گیر دادیم اما خوب اکثراً در یک پارادایم زندگی می کنند و فکر می کنند و می نویسند...
ممنون
جالب بود

لیلی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

ولی من هیچ وقت پایان مش غلوم حسینی دوست ندارم... تمام مزه ی یه اثر هنری اینه که بمونی تو کف. البته هر چند من کلا استر پسند نیستم. کلا از نویسنده ای که زیاد کتاب می نویسه خوشم نمیاد ... باورکنید ده سال بعد همچین عین پائوا=لوکوئیلو مضحکه ی عام و خاص بشه که همه مون دقیقا بیاییم توی همین وبلاگهامون بنویسیم این استر یک دهه پیش ملت رو اس کرده بود. بعد هممون می شینیم می گیم ای بابا چه حالی داشتیما اون همه کتابهاشو خوندیم. حالا ببین کی گفتم... این خط این نشون

سلام مجدد
موندن در کف خوبه اما نه تا ابد! و دوم این که این کف و حباب ها یه ریشه قابل توجهی داشته باشند...وگرنه
پایان و نتیجه گیری هم دو امر متفاوت است: می تواند پایان کف درآری داشته باشد اما کلیت داستان چیزی برای نتیجه گیری نداشته باشد...بازی با کلمات و مفاهیم و وقایع... می تواند پایان ساده ای داشته باشد و کلیت داستان تا مدتها کفت را دربیاورد (مثلاً سفر به انتهای شب سلین)...
............................
من مثل تو فکر نمی کنم یعنی عمراً بتونم 10 سال بعد رو پیش بینی کنم... خوب من از این دو نویسنده مجموعاً 5 تا داستان خوندم و قضاوت نمی کنم... ولی خوب در همین حد هم چنین احساسی ندارم
ممنون
جالب تر بود

مرد مرده یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.dead-notes.com/

من به شدت از خوندن یادداشتت می ترسم میله ی نازنین !!
می ترسم نکته ی مهمی رو از کتاب لو داده باشی و با خوندنش لذت خوندن کتاب رو از دست بدم ، می شه فقط بهم بگی متنی که نوشتی اسپویلر داره یا نه؟؟؟!!! اون وقت می تونم با خیال راحت نوشته ی خوبت رو بخونم... !

راستی با یادداشتی بر سریال فوق العاده ی " دکستر " به روزم... .

سلام
هووووم
اگر واقعاً می خوای بخونیش ای ... یعنی چیزی از سیر وقایع و پایان و اینا رو لو ندادم مضاف بر این که این کتاب از انواعیست که با لو رفتن و نرفتنش اتفاقی نمی افتد!
اما اگر خیلی حساس باشی و دوست داشته باشی که درونمایه های داستان و اینا رو خودت کشف کنی خوب بگذار بعد از مطالعه ...
......................
اسپوبلر چی هست؟
.....................

درخت ابدی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام مجدد.
من واقعیت رو به مفهوم عامش به کار بردم که اشتباه لبی بود. با توجه به اصطلاح‌شناسی لکان می‌شه همون امر نمادین.
نظر لیلی جالب بود. اسم بهابها رو هم نشنیده بودم.
من سیستم صوتی‌م روبه‌راه نیست، وگرنه واسه شعر خوندنت فضا‌سازی می‌کردم. امیدوارم واسه دل خودم هم که شده آماده شه.

سلام برادر
ممنون از توضیح مجدد
من هم نشنیده بودم
فضا سازی؟ یعنی حرکت بدون توپ! ای ول... من هم امیدوارم.

نیکادل یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ http://peango.persianblog.ir/

بنده عرض کردم نتیجه گیری مش غلام حسینی نگفتم پایان مش غلام حسینی.
من مخاطب عام هستم. نه فلسفه خوندم ، نه جامعه شناسی و نه نقد ادبی بلدم. فقط به ادبیات علاقمندم. از ادبیات داستانی انتظار ندارن لقمه رو بجود و بذاره تو دهن من. اما با همین نگاه غیر حرفه ای که دارم معمولاً به یه نتایجی راجع به مضمون کلی داستان میرسم. اما اینجا نتونستم بفهمم اشاره نویسنده به چه نکاتی بیشتر معطوف شده .
انگیزه شخصیت های داستان برام مبهم موند. جهان بینیشون برام قابل درک نیست.
زیادم برام فرقی نمی کنه که استر می خواد در آینده سری دوزی کنه یا نه . پائولو کوئیلو توی دوران خودش برای من لذت بخش بود. ورونیکا می خواهد بمیرد کتابی بود که از لحاظ حسی منو تحت تاثیر قرار داد. خوب حالا سری دوز شده که شده منم دیگه نمی خونمش.
این اتفاق سری دوزی فقط تو حوزه ادبیات داستانی نمی افته. کتابای آنتونی رابینز هم همینطوره سه تا اثر جالب داشت بقیه آثارش تکرار همونا بودن .

لیلی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ

بببببببهههههههه
درخت ابدی جان من دو سال خودمو خفه کردم با بهابها... البته بهش میگن هومی بابا ولی من حال می کنم اینجوری صداش کنم.
بعد من نظر خودمو گفتم خوب حالا چرا منو می زنید؟ ولی باور کنید نویسنده های امروز نویسنده هایی نیستن که رو هوا یه داستانی بنویسن. همشون فرمت خاصی رو در نگارش به کار می برند که بعدا این فرمت رو در قالب نقد میشه کاملا مچ کرد. به هر حال من که هنوز از پل استر خوشم نمیاد با اینکه چند تا از کتابهاشو خوندم ولی همچنان نظرم بر اینه که نویسنده ی بازاریه... یادمه یه دوستی داشتم بهش اجازه ندادن پایان نامه اش رو روی آثار هری پاتر بنویسه گفتن نویسنده جایی در بین مطالعات اکادمیک ادبی نداره و یک نویسنده بازاری است قشنگ یادمه همونجا همگی گفتیم پس پل استر چه جوری به اکادمی ادبی راه پیدا کرده وقتی چپ و راست کتابهاش میره روی قفسه کتابفروشی. من پل استر رو بیشتر به خاطر اینکه آکادمی ادبی زیاد الکی تحویلش گرفته خوشم نمیاد. طرف اونهمه زحمت می کشه کتاب می نویسه و کلی تفکر از سر و کول اثرش بالا میره بعد از مرگش تازه میان به اثرش توجه می کنن و تازه وارد مطالعات ادبی می کنن ولی یه نویسنده ای مثل استر با یک کتابی که کاملا مشخصه خط به خط آراء لکان رو گذاشته جلوش و کپی پیست کرده و کتاب نوشته خیلی راحت توسط اساتید ما در دانشگاه پذیرفته میشه و تحویلش می گیرن انگار حالا چه خبره... به هر حال من هنوز احساس می کنم کتابهای خیلی مهم تری وجود دارن که باید خونده بشن و حالا فرصت هست که محض تفریح گاهی پل استر خوند.


کی کیو زده؟!

قصه گو پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

در مورد شعر مشیری
کوچه معرکه است
اون شعرش هم که عنوانش رو یادم نیست اما یکی از بیت هاش رو روی یکی از پست هام گذاشتم هم خوبه
همون که می گه:
آدمیت مرده بود
گر چه آدم زنده بود....

سلام
ممنون
امتحان می کنم
بین بی حسی و غلظت احساس که کمی به کاریکاتور شبیه می شود در نوسان است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد