میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سوءظن فردریش دورنمات

 

در داستان قاضی و جلادش که قبلاً (اینجا) معرفی شد, با کارآگاه پیر و مریض پلیس سوییس, بازرس برلاخ آشنا شدیم. آنجا دیدیم که بازرس به خاطر بیماری سرطان زمان زیادی برای باقی ماندن در این دنیا ندارد. حالا در رمان سوءظن بازرس را روی تخت بیمارستان در حال گذراندن روزهای آخر عمر می بینیم. بازرس در حال ورق زدن مجلات کنار تختش است که عکسی از داخل یکی از اردوگاه های مرگ نازی ها که در آن چهره یک پزشک نازی به چشم می خورد, توجهش را جلب می کند. از آنجایی که وظیفه او به عنوان یک جرم شناس ,تردید در واقعیت هاست در اثر صحبت دکتر معالجش دچار یک سوءظن می شود و آن را پی می گیرد... 

دورنمات این داستان پلیسی را در اوایل دهه پنجاه و زمانی که در مضیقه شدید مالی بود در ازای پیش پرداخت ناچیزی نوشته است اما این سبب نشده است که یک اثر پیش پا افتاده خلق نماید. درونمایه داستان همان تم مبارزه خیر وشر است و نویسنده کوشیده است در قالب ژانر پلیسی (که البته این اثر را نمی توان کاملاً پلیسی خواند) به مسائل انسانی بپردازد. فرازهایی از داستان را در این رابطه در زیر ذکر می کنم: 

بالاخره روزی آتش دوزخی اردوگاه ها فروکش می کند, تا جایی دیگر و با شکنجه گر های دیگر و در نظام های سیاسی دیگر, دوباره از اعماق غریزه بشری شعله ور بشود

همه می خواهند از زندگی لذت ببرند, اما حاضر نیستند یک سر سوزن از خوشی هایشان را با دیگران تقسیم کنند, یک لقمه نان , یک پاپاسی ; وضع اینجا هم شده مثل وضع آن رایش هزار ساله: آنجا تا اسم فرهنگ می آمد همه ضامن اسلحه ها را آزاد می کردند, اینجا فوراً ضامن کیف های پولشان را می کشند.(اشاره به سوییس دارد!) 

من نمی خواهم بین ملت ها فرق بگذارم و بگویم ملت های خوب داریم و ملت های بد. ولی باید بین آدم ها فرق بگذارم; توی گوشت تنم حک کرده اند که باید بین آدم ها فرق بگذارم... (این را یکی از تجربه کنندگان اردوگاه های مرگ می گوید و اشاره به شماره شناسایی ای دارد که در اردوگاه بر روی تن آنها داغ زده می شد) 

قانون قانون نیست, بلکه قدرت قانون است ; این شعار بالای آن درهایی نوشته شده که پشت آنها ما داریم تلف می شویم. هیچ چیز در این دنیا آنی نیست که باید باشد. (این را هم از زبان یکی دیگر از قربانیان اردوگاه ها می شنویم) 

بدون این که از ما بپرسند , پرتمان می کنند در این خراب آباد , نمی دانیم برای چی! نشسته ایم و خیره ایم به کهکشان , عظمتی از هیچ و عظمتی از همه چیز, اسراف بی معنی

اخلاقیات به نظرمان سودآور نیست و سودآوری به نظرمان اخلاقیات است.  

***

داستان باصطلاح خودمان , شسته رفته است و با توجه به دستی که نویسنده در نمایشنامه نویسی دارد ( و فکر می کنم از جملات بالا هم بوی تاتر به مشام می رسد... ضمن اینکه کل داستان در یک فضای محدود رخ می دهد) فکر می کنم علاقمندان خاص خودش را داشته باشد. البته این داستان را به جنایی خوان هایی که به معماهای پیچیده آنچنانی ,علاقه دارند توصیه نمی کنم. 

از این نویسنده همان کتاب قاضی و جلادش در لیست 1001 کتاب حضور دارد. این کتاب را محمود حسینی زاد ترجمه و نشر ماهی آن را در سال 1385منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ سوم سال 1389 با تیراژ 2000 نسخه و 167 صفحه در قطع جیبی و با قیمت 2000 تومان). 

***

مطالب مرتبط:

گفت وگوی هرست بینک با فریدریش دورنمات اینجا

مطلب کتاب نیوز در مورد دورنمات اینجا 

***

پ ن 1: بیشعوری را یک پست عقب انداختم تا برخی از دوستان برسند. 

پ ن 2: به فکر درنگ هم هستم و تا شنبه با مطلب جدید به روز خواهد شد. 

پ ن 3: کتابهایی که در این چند روز به اتمام رسانده ام و در انتظار نوشته شدن مطلب پس از بیشعوری هستند عبارتند از :جانورها (اوتس) گزارش یک آدم ربایی (مارکز) و روانکاو (ماشادو دآسیس) . باید کمربندها را ببندیم خلاصه! 

پ ن 4: کتاب هایی که شروع به خواندن خواهم کرد به ترتیب : 1- در انتظار بربرها (جی ام کوتزی) 2- مسیح هرگز به اینجا نرسید (کارلو لوی)... دوستانی که می خواهند همراهی کنند بشتابند که این کتاب ها منتظر شما هستند.

پ ن 5: نمره کتاب از نگاه من 3.1 از 5 است.

نظرات 16 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

لطفا برو به این سایت
http://audiobook.blogfa.com/

سلام
منبع خوبی است... قبلاً یه بار گذرم افتاده بود...
ممنون

قصه گو چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

با این تفاسیر ما هم در یکی از اردوگاههای رایش سوم (شاید هم چهارم) زندگی می کنیم و خودمون خبر نداریم.

سلام

مهدی نادری نژاد چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
حسین آقا
به سرعت رمان خوانی شما غبطه میخورم.هنوز مشغول خواندن بخش سرطان هستم. اگر پیشنهادی دارید بفرمائید.

سلام
پشتکار قربان پشتکار
موفق باشی برادر

ن . د. ا چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

حرفهای خیلی خوبی نوشته. از زندگی و ادمهاش
همه می خواهند از زندگی لذت ببرند, اما حاضر نیستند یک سر سوزن از خوشی هایشان را با دیگران تقسیم کنند,

این تکه را خیلی دوشت داشتم

سلام
آره این بخش ها رو خودمم خیلی دوست داشتم....

درخت ابدی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
گفت‌و‌گوش جالب بود:
"متاسفانه خودم ادبیات می‌نویسم و نوشتن ادبیات با خواندن آن میسر نمی‌شود بلکه با تفکر در دنیای پیرامون، واقعیت‌ها و سرانجام خود زندگی تحقق می‌یابد."
نقل قول‌ها...

سلام
آره گفتگوی قدیمی و جالبی است...
خوشحالم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:24 ق.ظ

Salam
chetori amoo Hossein?
chera javabe emailato nemidi!

سلام رضا جان
کدوم ایمیل؟؟؟؟؟؟؟ یادمه آخریش رو هم جواب دادم! آلزایمر گرفتم شاید...
بد نیستم خلاصه در کل بهترم
خیلی راحت تر شدم
.......
یه بار دیگه اون ایمیلی که جواب ندادم رو می فرستی

فرزان پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود...
بزنیم چه سرعتی داری توی کتابخونی
اما این بشر به چه موجودی تبدیل میشه که قادره به یه آدمِ دیگه یا اصن به حیوون ،داغ بزنه..؟؟

سلام
نه زیاد هم سرعت ندارم...مدتیست سرعت نوشتنم اومده پایین و لذا ترافیک این طرف بیشتر شده!
آقا این قضیه توانایی انسان در سبعیت های اینچنینی هم از همان قضیه های بی انتهاست...
نمونه اش هم در همین ابتدای کتاب در انتظار بربرها ست که دارم می خونم.

منیره پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
چقدر این گفتگوهای انتخابی دل و جانمان را در برگرفت ...
چقدر خواندن درد دارد ! خدایتان بدارد !
.........
آقا عکس " شیرینی صوتی" رو عوض کردین ؟ خوبه ها هر هفته یه عکس بذارین جاش !
( کامنتهای شیرینی رو خوندم )

سلام

........
عکس قبلی ناشی از سوتی بنده بود که یکی از دوستان تذکر داد و تصحیح شد (چقدر هم شباهت دارند!)
ممنون

بونو پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

همه می خواهند از زندگی لذت ببرند, اما حاضر نیستند یک سر سوزن از خوشی هایشان را با دیگران تقسیم کنند, یک لقمه نان , یک پاپاسی
این پارگراف وضعیت الان ماست.!
من که از قاضی و جلادش خیلی خوشم اومد این یکی رو هم حتماْ می خونم.
ممنون که مطالب ناچیز ما رو تا آخر می خونی !

سلام
آره متاسفانه... چون شباهت داشت کمی دلنشین تر هم شد...
اگر از اون خوشتان آمده باشد از این هم می آید...
ای آقا این چه حرفیست ما خیلی مخلصیم

منیره پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ

ممنون از لینک گفتگو ...این آلمانی با همهی سختی و زمختی و کلفتی و بد آهنگیش کم کم شیرین میشود و گوارا .

سلام
امیدوارم تا سال دیگه بری توی کار ترجمه اخبار ادبی از آلمانی به فارسی و گیلکی ... و ما هم مستفید بشیم

کلاغ شورشی جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ق.ظ

خیلی دوس دارم ترو ملاقات کنم رفیق؛در حال انقراضی؛کتاب خوان های خوب سرزمین من؛دوس دارم نظرتو درباره یه مستند از زندگی ادبی ت و تاثیر کتاب خوندن رو افکار و زندگی ت بم بگی؛

سلام
گذرمون به پاریس که افتاد ...
خلاصه حالا بگذار یه 10 سالی مطالعه بکنیم ببینیم چه می شود...
گزاره "زندگی ادبی" من هم خیلی اول صبحی نشاط آور بود... لازم به توضیح نیست که بیشتر آدمها استعداد متوهم شدنشون بالاست و منم جزوشون ...اینجوری که میگید خلاصه ممکنه گور خودم رو سریعتر بکنم
ولی در همین حد ناچیز کتاب خوندن مثل یه ورزش و نرمش می مونه و کمک می کنه ذهنمون ورزیده تر بشه... البته نه هر که سر بتراشد قلندری داند ....

مرد مرده جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ق.ظ http://www.dead-notes.com/

من تا به حال از فریدریش دورنمات کتابی نخوندم ولی نمی دونم چرا تا اسمی از دورنمات میاد وسط یاد سریال آلمانی خواب آور بازرس مگره می افتم !!!
البته با خوندن نوشته ی شما قانع شدم که باید دورنمات هم بخونم !!!
بهت حسودیم شد وقتی نوشتی که روانکاو ماشادو دآسیس رو خوندی ... من عاشق این نویسنده ام... خاطرات پس از مرگ ، یکی از بهترین کتاب هاییه که تا به حال خوندم و متاسفانه به این کتابش دسترسی ندارم و هنوز هنوز ها هم فکر نمی کنم گذرم به تهران بیفته تا بتونم بخرمش ... وای بر من !!!!

سلام
البته یه کوچولو تست باید بکنی... تو با توجه به قالب وبلاگت! و اینا ممکنه که این هم بهت جواب نده...
این نویسنده قرن نوزدهمی برزیل آدمو شگفت زده می کنه... اما خوب اینم بهت بگم خاطرات پس از مرگ یه چیز دیگری بود و این مجموعه داستان کوتاه به گرد پای اون نمی رسه...
حسودی در کتاب خوندن از اون حسادت های خوبه

ققنوس خیس جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ق.ظ

عرض سلام و ارادت به میله ی بدون پرچم و بسیار کتابخوان ... مخلص.

سلام
ما بیشتر برادر...
کتابخوان شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

اسکندری شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام حسین آقا .مژده بدهید که بعد سالها رفتم و رمان خریدم آنهم ناتوردشت .ما که فرصت سر خاراندن نداریم تا دقیقه ای مشغول به خود میشویم سرورمان ما را می خواند.وبلاگتان را به شاگردانم معرفی کردم تا اگر رمان مناسبی بخواهند از شما کمک بگیرند .بیچاره بچه های ایندوره انقدر درگیر کلاس و آزمونهای مختلفند که بدتر از ما فرصت کتاب خوانی ندارند.چه سیکل معیوبی را طی میکنیم!

سلام بر شما
واقعاً آورین آورین
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید و فرصت های خواندن یکی یکی به دیدگان شما رخ بنمایند و از پس پرده برون بیایند....
واوووو
دستتان درد نکند
امیدوارم بیایند و بخوانند... منم قول می دم اگه بچه های خوبی باشند از شما براشون نمره بگیرم
ممنون

دیوانگی محض من شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com

سلام بر میله جان کتاب خوان من قبلا کتاب میخوندم ولی الان کمتر شده ولی با اینهمه شوق تو دوباره رفتم دنبال کتاب خوندن
من این قسمت دوست داشتم قانون قانون ما نیست بلکه قانون قدرت..

عزیز با ی متن جدید منتظرتم

سلام
امیدوارم بدین سبب درهای رحمت همیشه باز بماند و لذت ببرید
دیدم!

مارسی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 04:08 ب.ظ

بعد از ۱۱ سال دارم تو این مطلبت نظر میدم.ب نظرم کتاب خیلی بدی بود با اینکه دوبار پشت هم خوندم ک شاید بهتر شع‌ ولی نشد.کنجکاو شدم ک قاضی و جلادش رو بخونم

سلام
نمره 3.1 داده ام به کتاب... یعنی با خیلی بد فاصله دارد
کارهای خوب دورنمات در نمایشنامه‌های اوست.... در میان داستانهای جنایی ‌اش من «قول» را بیشتر پسندیدم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد