میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گزارش یک آدم ربایی (۲) گابریل گارسیا مارکز


 

قسمت دوم

وضعیت گروگانها

طبیعی است که خواندن این کتاب به دلایلی که می دانیم جلو افتاد و یکی از اهداف, کنجکاوی در مورد شرایط نگاهداری گروگانها بود... (دستش درد نکند! البته من در وقت مقتضی چند پیشنهاد معرفی کتاب به ایشان می نمایم که خالی از لطف نیست که بلکه از این طریق ,ملت هم با کتاب همنشین شود و از حالت صرفاً شعاری من یار مهربانم و اینا خارج شود ,هم دو تا چیز یاد بگیرد! کلاً امیدوارم این شخصیت ها هر از گاهی – مثلاً ماهی یک بار- به یه بهانه ای این ملت را دنبال یه کتاب به کتابفروشی ها بفرستند... خداییش! از ما که حرف شنوی ندارند که!) ... به هر حال جملات زیر در این زمینه قابل توجه است:

وضعیت آنها بسیار بدتر از زندان و اسارت بود... تنها اجازه داشتند در موارد اضطراری حرف بزنند, به این شرط که بلند صحبت نکنند... برای انجام دادن هر کاری , لازم بود از نگهبانان که در خواب نیز آنان را زیر نظر داشتند , اجازه بگیرند: برای نشستن , دراز کردن پا , حرف زدن و سیگار کشیدن... چراغ خواب اتاق به طور شبانه روزی روشن می ماند... پنجره های اتاق تخته کوب بود و نوری به داخل نمی آمد... نمی دانستند در کجا هستند... نگهبانان هم در همان اتاق حضور داشتند (مسلح) و برخی از آنان در هنگام صحبت با گروگانها آنها را با اسلحه نشانه می گرفتند... نگهبانان هم مثل گروگانها مناسک مذهبی را اجرا می کردند... در انتظار مداوم برای کشته شدن به سر می بردند...و بعضاً به طور ناگهانی مکانشان جابجا می شد ... و در اکثراوقات از اتفاقات بیرون با خبر نمی شدند چون از نظر رسانه و اینها در مضیقه بودند ...

***

گروگانها عبارت بودند از:

دیانا توربای (دختر رییس جمهور اسبق و دبیرکل حزب لیبرال که یکی از خبرنگاران مطرح کشور بود) به همراه چهار خبرنگار همراه خود

مارینا مونتویا (خواهر رییس دفتر دولت سابق)

ماروخا پاچون (همسر یک سیاستمدار مطرح که خود به نوعی خبرنگار و دارای مقامی مشابه رییس بنیاد فارابی خودمان) عکس متاخر تر از ایشان را اینجا ببینید (نفر سمت چپی) و اینجا

بئاتریس وی یامیزار (خواهر شوهر ماروخا – جهت انبساط خاطر در دوران گروگان بودن! البته ایشان معاون اوشون بود و طبعاً خواهر همان سیاستمدارمطرح یعنی آلبرتو وی یامیزار)

فرانسیسکو سانتوس (سردبیر یکی از مجلات مطرح و فرزند یک فرد قدرتمند رسانه ای)

***

اطلاعیه تحویلیها پس از به گروگان گرفتن یکی از گروگانها: دستگیری ماروخا پاچون خبرنگار , پاسخ ما به شکنجه ها و آدم ربایی هایی است که در روزهای اخیر در شهر مده لین به دست دستگاه امنیت کشوری اعمال می شود و بارها در اطلاعیه های پیشین آنها را محکوم کرده ایم.

***

این پاراگراف یکی از تحلیل های قابل توجه نویسنده در خصوص شرایط اجتماعی در زمان مورد نظر است که به هر حال آموزنده است: پول های بادآورده و کار نکرده, مخدری بدتر از "عمل قهرمانانه قاچاق مواد مخدر" , به کشور تزریق و به مردم این گونه القا می شد که قانون بزرگترین مانع خوشبختی است و داشتن سواد خواندن و نوشتن , هیچ ارزشی ندارد. اگر انسان جنایتکار باشد , بهتر می تواند به زندگی ادامه بدهد و انسان معقول و فهمیده, نمی تواند زندگی عادی خود را تامین کند. خلاصه این که فروپاشی اجتماعی, بدون این که از پیش اعلام شود در حال شکل گیری بود.

***

در مورد ربودن دیانا توربای هفت گروه مسلح بیانیه مشترک دادند که کار ما نبوده است! تاکیدم روی عدد هفت است, نیازی به توضیح نیست که هفت تا گروه مسلحی که اهل بیانیه  دادن باشند , برای یک کشور با مساحت کلمبیا یعنی چه! 

***

سوال: یک خانم متشخص به نام نیدیا که همسر سابق رییس جمهور اسبق می باشد پیگیر آزادی گروگانها و به خصوص دیانا توربای است. دیانا هم دختر اوست و هم دختر دایی اش... یه کم روی این موضوع فکر کنید تا بعد!

***

زن در دوران شکوفایی یعنی سی سالگی به سر می برد, در نوزده سالگی طبق ضوابط مذهب کاتولیک ازدواج کرده بود و پنج فرزند داشت: سه دختر و دو پسر که هر کدام به فاصله پانزده ماه با دیگری به دنیا آمده بود. به نظرم یک چنین زنی در مملکت ما بعد از طی این مراحل تنها به فکر آخرت و اینا است (البته اگر اساساً فرصت فکر کردن داشته باشد!) اما این زن بعد از ازدواج ناموفق اول در سن سی سالگی با 5 فرزند , با یک پزشک مجرد ازدواج می کند و در عرصه سیاست هم حضوری فعال دارد.

***

در سراسر کلمبیا, تنها فرد پر نفوذی به حساب می آمد که هرگز رویای ریاست جمهوری را در سر نپرورانده بود. این جمله معترضه در مورد یک کشیش پرنفوذ بیان شده است که گویای وضعیت روانی افراد جامعه است! البته شاید به نظرتان برسد که یک کشیش , به واسطه کشیش بودن از سیاست به دور است, اما در نظر داشته باشیم که فرمانده ارتش آزادیبخش ملی کلمبیا , که یک گروه چریکی است, یک کشیش بوده است.

***

پیشنهاداتی برای اصلاح

به واقع پیشنهادی برای اصلاح ندارم به جز این که ناشر (انتشارات علم) می بایست یک بازنگری مجدد و کامل روی متن انجام دهد... غلطهای تایپی بیداد می کند... همین!

اما یک سوال در مورد این جملات :در دوماه نخست سال 1991 , هزار و دویست قتل به وقوع پیوست ...در هر روز بیست نفر و در هر چهار روز یک حمام خون می شد !!! علامت تعجب از من است چون نمی دانستم حمام خون یعنی کشته شدن 80 نفر ... نمی دانم این واحد جدید را باید از مارکز بپرسم یا از مترجم...(مثلاً در انفجار فلان جا دو و نیم حمام خون کشته شدند و ...).

***

از گابریل گارسیا مارکز سه کتاب عشق در زمان وبا , صدسال تنهایی و پاییز پدرسالار در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که هر سه ترجمه شده است. گزارش یک آدم ربایی در این لیست نیست و تاکنون سه بار ترجمه شده است:

امیرحسین فطانت  نشر اطلاعات  1376

جاهد جهانشاهی  نشر آگاه        1376

کیومرث پارسای     انتشارات علم 1386

(مشخصات کتاب من : 1386 چاپ اول  انتشارات علم  2200 نسخه 481صفحه  5500 تومان)

لینک قسمت قبلی این نوشته : اینجا

نظرات 20 + ارسال نظر
لیلی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام
آقا حسین من نظر نمیذارم فکر نکنی اینجا سر نمی زنما... میام می بینم شما خیلی کتاب خوندی من هنوز این کتابها رو نخوندم ترجیح میدم لال بمیرم تا اینکه بیام در بین دوستان اهل ادب که این کتاب رو خوندن نظر بدم... والله

سلام
خواهش می کنم... راحت باشید...
فقط با اسم کوچیک الان من کمی دچار هنگی می شوم ... آخه دو تا لیلی داریم حداقل اینجا!

دیوانگی محض من یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

من صد سال تنهای خوندم حرف ندارم عالی بی نظیر واقعا این کلمبیا هم جای واس خودش

سلام
منم زمانی که صد سال تنهایی رو خوندم یه جورایی شگفت زده شدم و یادمه خیلی بهم حال داده بود

قصه گو یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

صدسال تنهایی و پاییز پدرسالار معرکه ان
باید بخونمش
باید

سلام
اگر سال بعدی هم زنده باشم پاییز پدرسالار را خواهم خواند و شاید دوباره خوانی صد سال تنهایی

فرواک یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
اون طور که از قسمت اول و دومش بر میاد به نظر کتاب سخت خوانی باید باشه. خسته نباشید و خدا قوت...
انتشارات علم و این جور کتابا؟!! انتخابتون بخاطر مترجمش بوده احتمالاً...

سلام
نه چندان ... اوایل تعدد اسامی کمی اذیت می کند اما چند تا اسم اصلی داریم و باقی یک صحنه حضور دارند و می روند... غیر از این مطلب , داستان ساده ای دارد...یعنی بیشتر گزارشی از یک واقعه تاریخی است.
انتخاب من به این دلیل بود که فقط همین کتاب در بازار وجود داشت!!! یعنی تنها انتخابم بود.

ققنوس خیس یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

رفیق اون زنی که تا سی سالگی پنج تا توله انداخته و تو سیاست هم دستی داره حالا ... زن که نیست که ... ولی دمش گرم !
...
در کل مارکز و مجیک رئالیسمش را با همان چهار پنج کتابی که ازش خوانده ام بوسیدم و کنار گذاشتم ... راستی اینا چرا نمی میرن ؟

سلام
خداییش ای ول داره
به خصوص این که همه این بچه ها هم پیش خودش هستند و با این وضع ادامه تحصیل و کار و ازدواج مجدد موفق و خلاصه همه اینا بیانگر اعتماد به نفسی است که همه جا پیدا نمی شه... تحمل شش ماه گروگان بودن با این وضعیت هم از عهده چنین زنی بر می آید دیگه.
...
من سومین کتابی بود که می خوندم, پس هنوز برای نسخه پیچی خیلی زوده... این داستان هم ضمناً مقوله جدایی است. هرچند عشق در زمان وبا هم با صد سال تنهایی قابل قیاس نیست...

سوفیا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
من نیز نظر لیلی را تکرار می کنم
آقا شرمنده میشم در مقابل سرعت شما
من نیز لال میمیرم چون هیچ ندارم بگم

سلام
خواهش می کنم...قابل توجه لیلی ها ...
همینم خوبه

انا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ب.ظ

لایک به ققنوس

سلام
لایک به شمالی ها

درخت ابدی دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
عجب استرس وحشتناکیه گروگان شدن. هرلحظه باید منتظر مردنت باشی.
اون پاراگراف طلایی هم که دیگه هیچی. به موجزترین شکلی وصف حال ما رو کرده.

سلام
درخت جان از این فرصت استفاده می کنم و می گم نصف این حالت را هم اگه دوستان ما داشته باشند که یحتمل دارند پس باید بهشان ای ول گفت... قدرتشان در تحمل افزون باد
آن پاراگراف واقعاً طلایی است
یک پاراگراف هم در قسمت قبل در مورد قوه قضاییه اشان بود که آن هم طلایی بود.

امید دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

میله جان , مام چراغ خاموش هستیما ! ... هر از گاهی میام عقب ماندگی ها رو به طور ضربتی جبران می کنیم ... مستدام باشی عزیز برادر

سلام
امید جان من حضور شما رو حس می کنم
البته گاهی هم چراغ ها رو روشن کنی که چه بهتر

من فیلم باز و فیلم بین نیستم و واسه همین دارم هنوز فکر می کنم! ولی تحلیل امین در کامنتها رو دوست داشتم.

مرد مرده دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام میله جان .
آقا یک سوال کاملن سلیقه ای و کاملن حرفه ای :
به نظرت بین کتاب هایی که تا به حال از مارکز خوندی کدومش بهتره ؟ کدومشو بیشتر پسندیدی؟!!!

سلام
من فقط سه کتاب از مارکز خوانده ام : صد سال تنهایی (20 سال قبل!) , عشق در زمان وبا (پارسال) و این کتاب را هم پارماه... همانطور که در بالاتر هم گفتم صدسال تنهایی من رو خیلی شگفت زده کرد. این کتاب جذابیت سیاسی اجتماعی داشت و از خواندنش رضایت دارم. عشق وبا هم بد نبود ولی خیلی چیز خاصی نداشت که الان مزه اش را حس کنم, شاید وقتی پیر شدم اونم برام جذابیت خاص خودش رو داشته باشه...
جواب دادم؟؟!!
ممنون

مرد مرده دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام میله جان. ممنون بابت جوابت.
من هم صد سال تنهاییش رو خیلی دوست دارم و عشق سال های وبا رو که با ترجمه ی کیومرث پارسای فوق العاده بود ، راستی داستان های کوتاه مارکز هم بد نیسستن.... .

سلام
خواهش می کنم
عشق وبا را با ترجمه فرزانه همین فروردین امسال خواندم! ایناهاش مطلبش:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1390/01/29/post-123/
الان دوباره مطلبم را خواندم و تجدید خاطره ای هم نمودم...ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ

این مارکز لعنتی

سلام بر دوست ناشناس
چرا آخه؟؟؟؟
جوون دوست داشتنی ایه!!

دایناسور دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
عرض ادب به همراه آرزوی سلامتی و سعاذت

سلام
مخلصیم

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام بر میله بدون پرچم
از کتابهایی با تم سیاسی-حادثه ای خوشم میاد
عجب داستان مکرر و مسخره ایه این گذار به عقلانیت و توسعه یافتگی
این زن چه اعجوبه ای بوده! و روابط سببی و نسبی و ... جماعت آمریکای لاتین خیلی جالبه.
و اون رفیق شما، ما هم خوشحال میشیم هرچند یه بار یه پیشنهاد مطالعاتی به ملت بده، بلاخره از اعلامیه و بیانیه کشکی و دوغی خیلی بهتره.
و در کل ممنون از شما که زحمت معرفی این کتاب رو کشیدین. جداً این پست برای من جز بهترین پست های این وبلاگ هستش.

سلام بر رها شده از چارچوب
پس این کتاب راست کارت است...
داستان اون مگس و پنجره باز و خوردن توی در و دیوار است...
اعجوبه!؟ البته...
چه عجب یکی به اون سوال من توجه کرد دایی با خواهرزاده ازدواج کرده بود و همین شخص رییس جمهور هم می شود اما تحت فشار کلیسا و به رسمیت شناخته نشدن ازدواج جدا می شوند...
با رفیق من مهربون تر باش ای رها شده به زودی پیشنهادام رو در این رابطه مطرح می کنم...
مجدد

محمد رضا ابراهیمی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

ما هم سلام
و سر زدنی دوباره
حیفم اومد تا این راه دور اومدم سلام نکنم

سلام
لطف دارید برادر
خسته نباشید

پیانیست چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

«پیانیست»
ترجمه: دلتون آب
دلیل: کلا
--------------------------------------------
کتاب از مارکز: دوست ندارم
دلیل: چون آمریکای لاتین از ایران خانوم خودمون شلوغ تر و بلبشوتره.

سلام
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه ... (موشه در شهر قصه!)
چیزی نمونده که آب بشه آخه...
...............
دوست دارم
دلیل: تجربه های مشابه و فضاهای قابل لمس زیادی دارد و به کار ما می آید

منیره جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ

سلام
یعنی عدل همین کتاب رو پیشنهاد دادند اوشون ؟
جدّی ؟ درست فهمیدم ؟

یه سوال؟
کشورکلمیبا هنوزم قاتی پاطی ان ؟ دایی و عمو و ... ؟

سلام
بله
بحث شرایط نگهداریشون رو با اینا مقایسه کردند...
البته برای من رمان خون بودن ایشون جذابیت خاصی دارد
...........
رسمیت پیدا نمی کنه چنین ازدواجی... ولی خب همینجوری می تونن مشغول باشند...مشغول زندگی.
اگه قسمت شد بریم برزیل به ققنوس می گیم یه چند ساعتی هم توی کلمبیا نگه داره ببینیم چه خبره

مرد مرده سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ب.ظ http://mardmorde1.blogfa.com

واقعا خسته نباشی. چنین کاری اونم مداوم، از من که بر نمیاد
اما دلم می خواست بیشتر از اونجاهایی از این کتاب بخونم که ربط داشت با ما با همونی که اشاره کردی

سلام
ممنون
البته دوستان هم انرژی می دهند وگرنه اگر خواننده نباشه که بعد یه مدت آدم کند میشه...
پس امیدوارم که جواب داده باشد این مطلب

ماهور یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1395 ساعت 10:22 ب.ظ

با سلام
خیلی برام کتاب لذت بخشی نبود البته که جالب بود و اطلاعات سیاسی و اجتماعی زیادی بهم داد ولی به قول شما مزه اش زیر دندونم نموند.
بیشتر شبیه خوندن حوادث روزنامه هابود....که خوب همین هم بوده .... اصلا نشانی از مارکز توش نبود.
به نسبت مارکز خیلی روون و راحت هم بود زود تمومش کردم.
اشتباهات چاپی کتاب در حد افتضاحی زیاد بود.
و همچنان از مطالب شما لذت میبریم.
من هنوز تو خوندن کتابهای اولیه ی سال نود وبلاگتون گیر کرده ام.
حالا کو تا برسم به الان و نظرسنجیاتونو ...

سلام ماهور جان
قاعدتن همه‌ی کتابها را که نمی‌خوانی!؟ به نظرم تاپ‌هاش رو توی برنامه‌ات بگذار و سریع خودت را به زمان حال برسان آنجا به وجود دوستان پایه‌ی کتابخوانی بیشتر نیاز است
از اتفاق نگاه کردم ببینم نشر این کتاب کار کدام انتشاراتی بوده است که دیدم کار علم بوده است! مطلب اخیرم درخصوص کتابی از جان گریشام است (احضاریه) که آنجا هم اشکالات تایپی دیده می‌شود... البته گمانم این کتاب حجم بیشتری داشت تا جایی که در ذهنم مانده است.
ولی همین نشان می‌دهد که باید این انتشاراتی را در لیست خاصی قرار داد

پریسا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 05:10 ب.ظ

در دوماهه ی اول سال 1991 هزار و دویست قتل - روزانه بیست قتل - و هر چهار روز یک قتل عام اتفاق افتاد
ترجمه ی امیر حسین فطانت
به نظر من این ترجمه بهتر منظور رو رسونده
که منظورش این نیست که 4 روز روزی 20 نفر میشه 80 نفر منظور اینه که به جز قتل های هر روزه هر 4 روز یه قتل عام در یه گوشه ای اتفاق میفتاد

سلام پریسای عزیز
اشکالات تایپی و احیانن ترجمه ای که زیاد داشت این کاری که من خوندم. در کل سابقه این انتشارات و این مترجم در ذهن من خراب شده متاسفانه!
اما در باب اون قسمتی که ذکر کردی ... من کنایه ای داشتم به مرگ روزانه 80 نفر در جاده های خودمان که طبق متن می شود روزانه یک حمام خون!!!
اما خود متن: به نظرم اگر به جز قتلهای روزانه هر 4 روز یک قتل عام داشتند اونوقت آمار 1200 قتل در دو ماه تغییر میکرد ولی اگر منظورتان این است که روزی دو سه قتل انجام میشد و هر چهار روز یک قتل عام رخ میداد و آمار میانگین روزانه را بالا می برد و به 20 می رساند باهاتون موافقم.... احتمالن اینطور بوده است.
ممنون از شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد