میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شتاب ثانیه ها

نگاهم رو از بیرون به داخل ماشین می کشونم و می گم:

- بابا اون دو تا که شبیه گنبده چیه بالای اون کوه؟

نگاهی به بیرون ماشین می کنه و می گه اونا راداره باباجون باهاش...

نگاهش رو از بیرون به داخل ماشین می کشونه و می گه:

- بابا اون دوتا که شبیه قارچه چیه بالای اون کوه؟

نگاهی به بیرون ماشین می کنم و می گم اونا راداره باباجون باهاش...

***

پ ن 1: کتابهایی که در انتظار نوشتن مطلبشان مانده اند به ترتیب: در انتظار بربرها (کوتزی) و مسیح هرگز به اینجا نرسید (لوی) هستند.

پ ن 2: شروع به خواندن تراژدی آمریکایی اثر تئودور درایزر کردم. دو جلد است و سنگین, از این جهت که واقعاً کیفم سنگین شده!... فونتش هم ریز تر از حد معمول است و به خاطر همین فکر کنم تا تموم بشه من مطلب اون دو کتاب و یه شعر و یه خاطره هم آپ کردم شایدم با دو تا نون اضافه!

نظرات 28 + ارسال نظر
پیانیست یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

سلام. خیلی قشنگ بود. اول به ضمایر توجه نکرده بودم.

سلام
ممنون
همه نکته در این ضمایر است...

قصه گو یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

با دو تا نون اضافه؟
عمله خفه کن می شه حسابی.
راستی اینی که گفتی منو یاد یه مکالمه با پسرم انداخت. تاکسی سرویس گرفتم از دم خونه خودمون تا دم خونه مادرم هی پرسید این چیه تا من بیام کامل توضیح بدم می پرسید اون چیه. وقتی رسیدیم خونه مادرم خواستم پول راننده رو حساب کنم بهم گفت: خانم ماشاءالله شما چه حوصله ای دارید.
فکر کنم می خواست بگه عجب صبر و طاقتی داری

سلام

البته باید به اطلاع دوستان برسانم سرعت و شتاب خوبی پیدا کردم و قطعاً به نون اضافه نمی کشه و این کتاب هم به موقع تمام می شود
...........
می بینی نظام آموزشی ذهن پرسشگر بچه هامون رو بعد از چند سال به چی تبدیل می کنه؟!!!! یه ذهنی که اصلاً برایش سوال پیش نمی آید...

آیدا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.1002shab.blogfa.com/

هیچکدومشون رو نخوندم...

سلام
میون این ها می تونم "در انتظار بربرها" را پیشنهاد کنم
راستی خوش آمدید

لیلی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ

به اون دو تا نون اضافه یه خیار گوجه هم بزن چون تراژدی امریکایی سخت تر از این حرفاست

سلام
نه چندان... وقت باشه سریع می خونمش...
الان شما کدوم لیلی هستید اینجا سه تا لیلی داریم

ققنوس خیس یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام / آقا ما تازه اومدیم ... پایه استادیوم هم هستیم
پایه ی فحش دادن هم هستیم ...
دوباره می یام و یه چیزی تعریف می کنم
از اون دوباره اومندنها ی مثه خودم

سلام
پس ردیفش کن و بزن بریم به سرعت برق و باد...

دیوانگی محض من یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

اوف خسته نباشی انقد بارت سنگین شده میله جان
مرده ای این دو تا نون اضافتم

سلام
جداً کت و کولم درد گرفته
دیگه حتماً باید به فکر نون اضافه ای که قول دادم باشم

منیره یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
زودتر از زود می گذرد .
بی خیال ...

سلام
دریاب دمی که با طرب می گذرد

ن . د. ا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

شتاب ثانیه ها
چقدر قشنگ. چقدر جالب. سوالی که روزی کودکی ذهنش را می گیره فردا باید خودش جوابگو بشه

سلام
ممنون....
بله و این قصه همچنان ادامه خواهد داشت...
خیام هم در این مضمون رباعیات قدرقدرتی دارد...

فرواک یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
شاید اون دو تا کتاب رو باهاتون خوندم...شاید
مثل اون که می گه شاید این جمعه بیاید شاید...
راستش زیاد متوجه منظور مینیمال تون نشدم... یعنی ما همیشه جوابامون تکراریه؟ یعنی گذشت زمان هیچ تاثیری در درک ما نداره؟

سلام
خوشحال می شوم...
در انتظار بربرها را توصیه می کنم....
..........................................
به ضمایر توجه کنید

فرزانه یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
آقا ما رو که دیگه تو قافله رمان خوان ها جایی نیس
خواندنی هایی هم که خودمان می خوانیم صدای سوت مخمان را تا دور دست ها می برد
مانده ایم چه کنیم ؟
دوست دارم یک رمان مثل سفر به انتهای شب گیر بیارم و بهش حمله کنم

سلام
این قافله جای خالی زیاد دارد... یک چندی بی خیال سوت زدن شوید و به جمع ما بپیوندید
والله دیروز اتفاقاً دخترخانمی را دیدم که یک عدد سفر به انتهای شب همراه داشت و به سمت مترو می رفت... هم خوشحال شدم و هم غبطه خوردم...
آن کسی که قولش را داده بود نرساند؟؟!
حالا اون نشد چیز دیگر : شوایک را به شما توصیه می کنم

مهران یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:12 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

حسین جان.می تونم بگم عالی و جذاب می نویسی.
راستی واقعا متاهلی؟!
این پستت جالب بود.
با مطلب جدیدی در باب "خودکشی" منتظرم.
سپاس...

سلام
ممنون

و اما بعد:

بله متاهل هستم و یک متاهل راضی و زمانی که مجرد بودم هم اصلاً جذاب و عالی نمی نوشتم به قول رفیقمون دلتون آب!
فکر نکنی اینو به این خاطر می گم که شما رو گول بزنم و به جرگه متاهلان بکشانم نه! من در عالم مجاز چنین رسمی ندارم حالا در عالم واقع بود یه چیزی

امیر یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

آقا من یه سوال فنی دارم . شما روزی ـ چند صفحه ـ کتاب میخونی ؟ منظورم سرعت خوندنته. میخام وضعیت خودم رو با شما مقایسه کنم ممنون میشم

سلام امیر جان
ممنون از سوال فنی... میانگین مطالعه دیروز و امروز من در مترو 18 صفحه در 25 دقیقه بود. .. دیروز 2 ساعت و نیم فراغت حاصل شد که 130 صفحه خواندم... کلاً دیروز که روز خوبی از لحاظ مطالعه بود از صفحه 50 کتاب تراژدی آمریکایی به صفحه 300 رسیدم...
در خدمتیم و خوشحال می شوم مقایسه شما را هم ببینم

سفینه ی غزل یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

ثانیه ها پرشتاب و بی انصاف و بی احساسند...
سلام .
امیدوارم این بار اولی باشم تا از شرمندگی ام کمی کاسته شود.
این "مسیح هرگز به اینجا نرسید" همونی نیست که یه فیلم ازش ساخته شده بود:"مسیح هرگز به ابولی نیامد" بسیار فیلم حوش ساختی بود و موسیقی بی نظیری هم داشت...
خدایا اولی باشم

سلام
هرچند اول نشدی اما به خاطر مطلبی که در باب کتاب کارلو لوی گفتی یک چراغ سفید به شما اضافه می شود...(یاد آقای نوذری هم به خیر)... بله همان کتاب است و اسم اصلی آن هم همان مسیح هرگز به ابولی نیامد است... از اون فضاهای خاص ایتالیایی...به قول سینمایی ها نوآر...
فکر کنم فیلمش کفایت داشته باشد اگر خوب ساخته شده باشد

رضاکیانی دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ

رادار نیس که، آنتن تقویت امواج رادیو و تلویزیونه. واسه اینکه بارون و برف خرابش نکنه روش رو پوشوندن
نمونه اش رو میشه اینجا دید
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f1/Soviet_command_ship_SSV-33.jpg/757px-Soviet_command_ship_SSV-33.

سلام
ممنون برادر... البته نظر شما که توی کار ابزار و ادوات جنگی هستی صائبه... ولی برای من همونی که بابام گفته درسته!!!
همین دو تا رو که مشرف بر اتوبان تهران کرجه رو می گی دیگه...

امیر دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://classickind.blogfa.com/

درود و تشکر زیاد. بیش از سرعت خوندنتون (۱ صفحه در دقیقه) استاقمتتون و پیگیری مطلب شما رو تحسین میکنم. هدف شناخت سرعت و دقت یک خواننده حرفه ای بود که خوشبختانه فهمیدم . سرعت من هم مثل شماست اما پیگیری و تمرکزم به گرد شما هم نمیرسد.(ایام بیکاری = نهایتا ۱۰۰ صفحه !! . خجالت آوره برام)

سلام دوست عزیز
خوشحالم که یه دوست خوب اهل مطالعه به جمع مان اضافه شد...
یه چیزی در باب سرعت باید اضافه کنم اونم اینه که خوب این خیلی به کتاب بستگی داره: نثر , روانی, کشش و علایق و ...
یک نکته هم در باب استقامت و اینا : حقیقتاً اگر این وبلاگ و دوستان نبودند مطمئناً من هم چنین انگیزه ای نداشتم... این انگیزه را هم نباید دست کم گرفت که در سربالایی ها مثل دنده کمکی آدم رو بالا می بره...
ممنون

فانی دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

من موندم با این همه شتاب چرا ضمایر زندگی من هیچ تغییری نمی کنن بی صاحابا!

سلام
عوض میشه عجله نکن فعلاً تا می تونی از ضمیر متکلم وحده نهایت استفاده را بکن

نسیم دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

منکه خوشحال میشم اگه خاطره بیشتر بنویسین. دلچسبن.

سلام
ممنون
یعنی کتاب نخونم!؟ در مورد کتاب ننویسم
من که لحظه های بی خودتو برات پر می کنم, من که سلول های خاکستری عمدتاً بیکارتو به کار میندازم , بذارم برم!!!؟ (اینو کتابا به سبک اون داستان قدیمی خونه کوچک پیرزن و شب بارانی و حیوانات خطاب به من می گویند , اگر بخواهم کنارشان بگذارم)

فرزانه دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

چرا ؟ مگه بهتون نگفتم ؟
برایم فرستاد و همون موقع خواندمش و هنوز هم پسش نداده ام و احتمالا نخواهم داد ! !
بخاطر لذت فوق العاده ای که از خواندنش بردم می گویم یک رمان مثل اون ... تقریبا آخرین رمان درست و درمانی است که خوانده ام
شوایک را شما قبلا معرفی کرده بودید از نوع معرفی تان فهمیدم که به مزاجم سازگار است منتها هنوز گیرم نیامده که بخوانم .
می دانم لذت خواندن ادبیات چیز دیگریست یک مجموعه داستان گرفته ام همین امشب شروعش می کنم .
راستی تاریخ را هم داریم نم نم می خوانیم ها

سلام
یادم بود که اعلام وصول کردید و اینا... اما یه لحظه گفتم شاید...
خیلی عالیه...شروع کنید...چی هست حالا این مجموعه داستان؟
مرگ قسطی سلین هم بد نیست برای بعدها....
.....
تاریخ را نگو که خودمم یادم رفته دیگه...بیچاره درنگ حتماً باید برای شنبه ردیفش بکنم...ممنون که یادم انداختید

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام بر میله بدون پرچم
الحمدالله سرعت تحولات تکنولوژیک آنچنان بالاست که یک سوال رو می شه سه نسل متوالی تکرار کنند! واقعاْ کجا با این عجله؟
اما اون حسه خیلی با حاله همون تکرار...
.
اگه من می خواستم این داستان رو تعریف کنم کمه کم یه صفحه می نوشتم
.
در انتظار بربرها رو تموم کردم و فردا یا محاکمه کافکا رو شروع می کنم یا مسیح هرگز به اینجا نرسید، خلاصه هرچند با کمیت لنگ اما در رکابیم میله جان.

سلام
ممنون رها ... کجایی تو؟ دیر به دیر میای؟
من فکر کنم مثلاً این سوال حداقل تا چند نسل دیگه توی خانواده ما هست!!
شما ماشالله اینقدر خوشخوان می نویسید که خواننده دوست داره یک صفحه بخونه نه دو سه خط! ولی اینجا خب داستان دیگریست
...
عالیه... در انتظار بربرها به من چسبید...حالا دارم جمع و جور می کنم برای نوشتنش... محاکمه هم خیلی خوبه, کدوم ترجمه اش هست؟؟؟

فرواک سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام دوباره
اونو که فهمیده بودم میله. منظورم هدف اصلی ت از این تعریف بود؟ تکرار تاریخ؟ به قول نیکا سرعت تحولات تکنولوژیکی در ایران ؟ سرعت تحول ذهن بشر؟ صرفاً تعریف خاطره؟ بازی با ضمایر؟ کدومش؟
.....
آی جماعت نسوان نمی خواین یه چیزی به این درخت و میله و ققنوس بگید؟ شیطونه می گه ترتیب یه بازی رو بدم در خارج از مرزهای پر گهر و تور زنونه و فمنیستی راه بندازما...
حالا خوبه باز سبب یه خیری شدم وگرنه شماها کجا رو داشتید که برید و فحش یاد بگیرید؟...

سلام
هدف خاصی که نداشتم! اما بعضی مواقع هست که آدم گذر عمر رو به صورت آنی و برق آسا درک می کنه.... یکی از اون مواقع همین تکرار وقایع مشابه با فاصله چندین ساله است...
....
دستتون درد نکنه که به فکر ما هستید تا فحش یاد نگرفته از این دنیای استریل خارج نشویم
چرا خارج از مرز ؟ هنر این است که داخل این مرز این کار را بکنید

نسیم سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. بعد ازاینکه نظرمو فرستادم حس کردم که ممکنه سوتفاهم ایجاد شه ولی گفتم شاید نشه:)
نه آقا بخونین و بنویسین. خیلی هم عالیه. فقط یه مقدار وقت خاطراتشو بیشتر کنین( مثل این تماسهای مردمی با صدا و سیما و اینا)

سلام

اتفاقاً من هم که جواب می دادم همین فکر رو داشتم که نکنه این جواب موجب سوءتفاهم بشود ولی گفتم شاید نشود
ممنون
متوجه هستم
سعی می کنم هر هفته یک پست خاطره داشته باشم... از شما که پنهون نیست چرا از خدا پنهون باشه خودمم خوشم میاد

فرواک سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

مگر اینکه ما کاری بکنیم... بدبختی ش اینه که استادیوم های ایران رو دوست ندارم... آیکون دیگه و

سلام
مجبورم برای این قضیه از آیکون پیانیست استفاده کنم
دلتون آب!

http://khaneipedar.persianblog.ir/ سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

هربار که وبلاگ شما را می خوانم به شما غبطه می خورم که اینهمه کتابهای خوب میخوانید و همیشه درحال مطالعه هستید . نمی توانم با سرعت شما نوشته ها و سیر کتابخوانی را دنبال کنم ولی وجدانم را بیدارمی کنیدو ازاین بابت ممنونم.

سلام بر شما
ممنون...
نمی دونم چی شد که توی این راه افتادم اما خب خوشحالم
از بابت بیدار کردن وجدان هم همین طور... فکر کنم شما هم در مسیر افتاده اید و کم کم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ب.ظ

چه زود بزرگ شدین میلۀ مهربان

سلام
یعنی کلاً سه سوت گذشت ها

دایناسور چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
برادر چرا جواب بچه را درست نمی دی؟
باهاش چی؟

سلام
جواب بچه رو که نمیشه نصفه نیمه داد! پوستت رو می کنه
به هر حال یه چیزایی گفتم...

پری کاتب پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.babaee1.persianblog.ir

چه اصراری دارین اینقد کتاب خوندنتونو تحریر کنین، بنظر من آدم باهوشی هستین عمومی تر بنویسین تا یه آدمی مثه من بیشتر لذت ببره..
ضمنن بابت مباهات شد لینک کردن من رفیق

سلام رفیق پزشک
سوال خوبیه...(البته به خاطر اون هندوانه هایی که گذاشتید زیر بغل مان نمی گما کلاً این سوال خوبیه )...
همان طور که در نوشته اول دوم گفتم گاهی وقتها یاد کتابی که قبلاً خونده بودم میافتادم و اما هیچی از داستان یا موضوع یا...از اون به ذهنم نمیومد واسه همین گفتم یه خلاصه ای چیزی یادداشت کنم که گاهی اگه لازم شد بهش مراجعه کنم...بعد دیدم شاید وبلاگ نویسی هم این هدف را ارضا کند و هم بالاخره شاید دیدی 1 نفر هم ترغیب شد کتابی را بخواند که خودش 100 در دنیا ثواب داره (اگه آخرتی باشه که دیگه حتماً 1000 تا حساب می کنند باهام) ...
بعد وقتی شروع کردم ،همین نوشتن و همین اصرار به قول شما،خودش انگیزه ای شد مضاعف برای خوندن که این خودش اثر همون ثواب است که همینجا برمی گرده می خوره توی چش خود آدم و نسیه و اینا هم نیست...
روده دراز نکنم براتون خانم دکتر، ولی کامنت شما منو به فکر انداخت که تغییری ایجاد کنم که همین معرفی کتاب ها هم عمومی تر بشه...بهش فکر می کنم.
ممنون

اسکندری جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ

سلام حسین آقا.تفاوت نگاه دو نسله دیگه .نگاه شما گنبد و مناره میبینه.نگاه پسرتون قارچ و پنیر پیتزا.راستی حرف همو میفهمید؟!

سلام
بله تفاوت مشهوده... اما حالا زوده برای این که حرف همو نفهمیم! یه چند سال دیگه... منتها منم سعی می کنم پا به پاش برم و تغییر کنم
امیدوارم که به مشکل برنخوریم

درخت ابدی جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
حالا با این قارچا و رادارا چی‌کار می‌کنن؟

سلام
ظاهراً برای تقویت امواج رادیوییه و اصلاً رادار نیست!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد