میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

قول فردریش دورنمات

 

خواندن قول یک ضرورت است; خود را آماده کنیم برای زندگی ای که از واقعیت ها پیروی نمی کند. پیتر هانتکه

خلاصه ای از شروع داستان

راوی داستان, نویسنده رمان های پلیسی است که پس از انجام یک سخنرانی در همین زمینه, با بازرسی بازنشسته روبرو می شود. بازرس انتقاداتی اساسی بر این گونه از رمان ها دارد. از نظر او واقعیت چیز دیگری است. آنها هم مسیر می شوند و بازرس در راه داستانی را برای نویسنده از یک مسئله واقعی تعریف می کند. کاراگاه نابغه ای که تمام قواعد منطقی را در یک مسئله (قتل سریالی) مورد توجه قرار می دهد...

فاتحه ای بر رمان پلیسی

حرف اصلی داستان در همان دیالوگ های ابتدایی بیان می شود. جایی که بازرس اینگونه خطاب به نویسنده می گوید:

...در تمام این داستان های جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می شود. منظورم این نیست که جنایتکارهای شما مجازات می شوند و به مکافات می رسند. چون ظاهراً از نظر اخلاقی این افسانه شیرین ضروری است ; و از آن دسته دروغ های حافظ حکومت هاست. مثل آن شعار محترمانه که جنایت و تبهکاری عاقبت خوشی ندارد – درصورتیکه کافی است نگاهی به جامعه انسانی بیندازیم تا حقیقت ماجرا دستمان بیاید – اما به اینها کاری ندارم... شماها برای داستان های خودتان ساختاری منطقی انتخاب می کنید ; داستان مثل بازی شطرنج جلو می رود, این تبهکار, این هم قربانی, این یکی شریک جرم, این یکی هم که سود همه اینها را می برد ; کافی است که کاراگاه قاعده بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند; تبهکار گرفتار می شود, عدالت پیروز. این تخیلات دیوانه ام می کند. با منطق فقط به بخشی از واقعیت پی می بریم... اما عوامل برهم زننده که بازی ما را خراب می کنند, آن قدر زیادند که خیلی وقت ها فقط شانس حرفه ای و تصادف محض, جریان را به نفع ما تمام می کنند. یا به ضرر ما. اما در رمان های شما تصادف نقشی ندارد, هرچیزی هم که رنگ و بوی تصادف داشته باشد, فوراً به پای سرنوشت گذاشته می شود; سال های سال است که شما نویسنده ها حقیقت را لقمه ای کرده اید انداخته اید جلوی قواعد نمایشی. وقتش رسیده که این قواعد را به درک بفرستید...

فکر می کنم دیگر نیازی به شرح و تفسیر ندارد, به همین دلیل است که عنوان فرعی کتاب فاتحه ای بر رمان پلیسی است.البته این عقیده ایست که بازرس ابراز می کند اما سرآخر این نویسنده است که به عنوان راوی داستانی را که بازرس نقل می کند را روی کاغذ می آورد و مطابق قوانین معین نویسندگی سر و شکل می دهد. این را گفتم تا به بحث چگونگی روایت برسم که از نظر من بین فیلمنامه و رمان در نوسان است. دوست خوبم مداد سیاه, در اینجا , به اشکال روایت اشاره نموده است. راوی, داستان را بر اساس مشاهدات خودش و شنیده هایش از بازرس و به صورت نقل قول مستقیم روایت می کند, اما نکته اینجاست که خود بازرس هم در خیلی از صحنه ها حضور نداشته است و قاعدتاً آن قسمتها را براساس شنیده هایش و گزارش ها ذکر می کند اما در برخی از همین قسمت ها باز هم عیناً دیالوگ های مستقیم آورده می شود (فصل گفتگوی کارآگاه ماتئی با روانشناس و خیلی قسمتهای دیگر ...).

بر اساس توضیحات موخره داستان می دانیم که قول ابتدا فیلمنامه بوده است و بعداً نویسنده با تغییراتی آن را به رمان تبدیل نموده است که به نظرم این اشکالات از آینجا ناشی شده است و ... اتفاقاً راوی در اواخر کار یک ماله ظریف روی این قضیه می کشد:

 ... همه جا عیناً و آن طوری که برایم تعریف کرد , نقل نکرده ام... منظورم آن بخش هایی از داستان است که او نه از دید خود, نه از روی آن چه شاهد بود, می گفت, بلکه به عنوان داستانی صرفاً زاییده ذهنش باز می ساخت, مثلاً آن صحنه ای که ماتئی قول می دهد... البته زحمت زیادی کشیدم تا حوادث را جعل نکنم, بلکه فقط داده هایی را که پیرمرد تحویلم می داد, طبق قوانین معین نویسندگی بپردازم, و برای چاپ آماده کنم.

شانس , تصادف , عوامل غیرمنطقی

به نظرم فارغ از مشکلات بالا, داستان در راستای هدفش شامل عناصر جذابی است که من به دلیل اینکه مزه اش برای خوانندگان احتمالی از بین نرود هیچ اشاره ای نمی کنم!(پسر کرکره رو بکش پایین امروز زود می ریم خونه) ; اما اجمالاً در همان ابتدا می بینیم که بر اثر یک اشتباه تکنیکی ساده از طرف ماتئی, پرونده در مسیر خاصی قرار می گیرد, اشتباهی که در آن بارش باران و مرخصی یک گروهبان و...شریک می شوند که اگر نبودند این عوامل داستان چیز دیگری می شد. پس از آن یک اشتباه تاکتیکی صورت می پذیرد ; قولی که ماتئی می دهد تا قاتل را پیدا کند , با توجه به بیشمار عامل پنهان دادن قولی به آن محکمی یک اشتباه است و نکته جالب این که پیشزمینه صحنه قول دادن , انصراف معلم از دادن خبر و غیبت کشیش دهکده و... است که هر کدام اگر نبود قولی داده نمی شد و... . اشتباه سوم را من اشتباه استراتژیک می نامم (که به تکنیک و تاکتیک هم بیاید!):هدف ماتئی جلوگیری تام و تمام از جنایت است, امری که امکان پذیر نیست و  لازمه اش وجود هر شهروند یک ستاد نه ببخشید هر شهروند یک پلیس است و چه زیبا بازرس بیان می کند که:  

ما باید وظیفه مان را انجام بدهیم, اما اولین وظیفه ما , در حد و حدود خودمان است, و الا کارمان منجر به تشکیل یک حکومت پلیسی می شود.

اگر بخواهم اشتباه چهارمی را برای ماتئی ذکر کنم عنوانش را می گذارم اشتباه لپپاتیک ; من اگر بودم می رفتم تک تک ماشینهای وارداتی با آن مشخصات را ردگیری می کردم که با توجه به مساحت و جمعیت کم سوییس به مراتب زمان کمتری لازم داشت! از این شوخی( جدی گونه) که بگذریم فارغ از همه مطالبی که ذکر شد مدتها بود که یک کتاب پلیسی جذاب نخوانده بودم که این کتاب جبران مآفات نمود. دقت داشته باشید که همین امسال دو رمان پلیسی دیگر از همین نویسنده سوییسی خوانده بودم(قاضی و جلادشسوءظن). البته شاید به خاطر همان مشکلات روایتی است که این کتاب در لیست 1001 کتاب قرار ندارد اما قاضی و جلادش حضور دارد. اگر من بودم عکس این را انتخاب می کردم چون به نظرم تم اتفاق و تصادف در اینجا با غافلگیری و قدرت بیشتری بیان شده است.

***

این کتاب تا کنون دو بار به زبان فارسی ترجمه شده است; نخست توسط عزت الله فولادوند (طرح نو 1372) و سپس محمود حسینی زاد (نشر ماهی 1387).ضمناً از روی این کتاب تا کنون دو بار فیلم ساخته شده است که دومین بار توسط شان پن و با بازیگری جک نیکلسون ساخته شده است.

.

پ ن 1: مشخصات کتاب من; نشر ماهی چاپ سوم 1390, تیراژ 2000 نسخه, 189 صفحه, 2500تومان

پ ن 2: مطلب بعدی درباره کتاب اجاق سرد آنجلا نوشته فرانک مک کورت می باشد.

پ ن 3: در حال خواندن ژرمینال امیل زولا هستم و پس از آن به ترتیب سراغ "گل هایی به یاد آل جرنون" اثر دانیل کیز و "قصری در پیرینه" یوتسن گوردر خواهم رفت.

پ ن 4: وقتی چند پاراگراف را بدون سیو کردن تایپ می کنید و بچه می آید زرپی کلید خاموش کردن سه راهی کامپیوتر را می زند سر بچه داد نزنید, سعی کنید در پایان هر جمله سیو کنید تا به این عمل بچه بخندید!

نظرات 23 + ارسال نظر
آیدا دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://1002shab.blogfa.com/

کتاب رو دوست داشتم و برخلاف همیشه از فیلمش هم خوشم اومد.( اکثر فیلم های اقتباسی رو دوست ندارم.)
چه خوب که انقدر برای معرفیش وقت میذاری. به حوصله و دقتت غبطه می خورم. من فقط می تونم بخونم. حوصله ندارم برای بقیه هم تعریف بکنم. الان باید "شاه اوبو" رو نقد کنم. توش موندم. نه این که بلد نباشم حوصله ندارم

سلام
آره معمولاً و فارغ از سلایق مختلف ، کتاب از فیلم اقتباس شده خیلی بهتره... (شما اول فیلم رو دیدید یا کتاب رو خوندید؟)
دقت و حوصله... این رو در نظر داشته باش من از این وقت و انرژی ای که می گذارم خیلی بیشتر فایده می برم... لذت می برم... احساس می کنم یه ذره ممکنه مفید باشم... و خیلی چیزای دیگه...نقطه مقابلش روزمرگی و تکرار و اینا بود... به این چیزا که فکر می کنم حوصله ام بیشتر میشه
ممنون

ایوا داوران دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ب.ظ

فیلمی که جک نیکلسون رش بازی می کنه گند زده به کتاب.

سلام
من ندیدم...اما خب حس می کنم جک نیکلسون برای نقش ماتئی مناسب باشد... من نحوه پایان کتاب رو خیلی پسندیدم امیدوارم گندی که صحبتش رو می کنید در آن قسمت نباشد!
شما اول فیلم رودیدید یا کتاب رو خوندید؟

درخت ابدی دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
انصافا رمان خوبیه. من ترجمه‌ی فولادوند رو خوندم و دارم.
مجموعه‌ی دایره‌ی هفتم رو هم دریاب که انتشارات نیلوفر درآورده. خیلی عالیه.
فیلم شون پن رو دیده‌م. بدک نیست، ولی به پای کتاب نمی‌رسه.
موضوع شانس و تصادف جالبه. این عنصر تو بیش‌تر داستان‌های استر هم نقش اساسی داره. "دفترچه‌ی سرخ" که کلا بر این اساس نوشته شده.

سلام
در میان جنایی ها به نظر خودم هم یه کلاس خاصی داره... یعنی منظورم اینه که جنایی درپیت نیست ضمن این که جذاب هم هست.
سوالی که از دو دوست عزیز قبل هم پرسیدم تکرار می کنم! اول فیلم یا ...؟
دایره هفتم دایره هفتم دایره هقتم.... بلکه یادم نره!
پل استر که کلاً نویسنده تصادفیه!! در سه گانه اش هم همینگونه بود...
ممنون

ایمان بخشایشی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.nevrose.blogfa.com

سلام.دعوتید به خوانش یک شعر و کاردی که به استخوان رسیده و یک لینک برای زار زدن زیر آب.منتظرتان میمانم

سلام
شام هم می دهند

فرواک سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
جدا از اشکالاتی که بهش اشاره کردید، کتاب روان و خوبیه. این قاعده ی راوی رو رعایت کردن مسئله ی سختی است. کاش می شد این قوانین نوشتن رو هم به درک برد.
یکی دو سال قبل ترجمه ی حسینی زاد رو خوندم. اون موقع هم اصلاً به این مسئله روایت و اینا دقت نکردم.
پ ن 4: چه معنی داره آدم بازی با بچه رو ول کنه و بشینه پشت کامپیوتر!!

سلام
بله خوشخوان است... کاری نداره که شما بفرستید بره!...اتفاقاً شما که نویسنده هستید می تونید این کارو بکنید...من از این به بعد تو نخ راوی ها بیشتر می رم
واقعاً ...پس چی کار کنم من!!! یه دادی کشیدم که خودم خجالت کشیدم
آخه خیلی هم خسته بودم ...
باید یه تجدید نظری در خودم بکنم

ص.ش سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

WOW... I can see a real BOOK WORM HERE
آقای میله میشه به من هم بگید اینهمه کتابو چطوری برنامه ریزی می کنید بخوانید؟ نمیشه کتابهایتان را امانت بدهید......
راستش زیاد اهل رمانهای پلیسی نیستم .1 رمانی بچه گی هایم خواند از سیدنی شلدون به نام اگر فردا بیاید......

سلام
Thank u so much for taarifi ke kardin
برنامه ریزی که نمیشه اسمش رو گذاشت کلی کتاب نخونده است که پشت سر هم برمی دارم می خونم...آخه می دونی مثل (به فتح میم و ث) من و رفتن به کتابفروشی در یکی دو سال گذشته کمثل النساء المکرم فی ابتیاع من المراکز الخرید...یعنی من می فهمم یه زن چه حسی از خرید کردن بهش دست می ده... به خاطر این کشف بزرگ (باید حق بدهید برای مردان این کشف بزرگیست) البته حالا حدود 130 کتاب نخونده در کتابخانه ام دارم... خوبیش اینه که نه کوچیک میشه نه دمده نه خراب نه فاسد نه قس علی هذا...
من در نوجوانی خوره این ژانر بودم...الان هم هرازگاهی برای ریلکس شدن می رم سراغ این گونه...
ممنون

آنتی ابسورد سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

سلام میله جان
زیاد نباید در بند و غرق تفکر درباره ی عدالت انسانی باشیم که سراسرش رو آفت فرا گرفته.همونطور که گفتم دارم "کنت دو مونت کریستو"ی دوما رو می خونم اگرچه این "مرد برتر نیچه"(به قول آنتونیو گرامشی ، که منظورش همون قهرمان کتاب هست) به عدالت انسانی ایرادهایی رو وارد می دونه با اینحال راه و روشی رو از خودش به پرورش در میاره که سعی داره عدالت انسانی رو به سرحد حداقل این آفت ها برسونه.نقدهات زیبا و خوندنی و جالبن اما کاش سراغ شاهکارها هم بری...

*در مورد بچه و کامپیوتر هم باید تکرار کنم:"وقت نداشتن یعنی زمان را به اکنون بد و ناجور روزینگی انداختن."(هیدگر)
روزینگی و روزمره گی در کمین کسانی بیشتر می شینه که ازدواج رو هدف قرار دادن یا می دن یا می خوان که بدن...
امروز چهارمین سالروز متارکه م هست،از باب درد دل بود...

سلام
ممنون
آسیاب به نوبت! ...حالا فعلاً باید این کتاب های نخوانده را بخوانم... رو به اتمام بود یه فراخوان از دوستان می کنم برای معرفی کتاب...
ما نه دادیم نه می دیم نه می خوایم بدیم... هدف قرار دادن رو
اما روزمرگی در کمین همه ماهاست چه مجرد چه متاهل...
الان این سالروز رو باید تبریک بگم یا تسلیت...

ص.ش سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

ببخشید هی می آیم اینجا( مگه کارو زندگی نداری تو دهه....)

جالب اینجاست که خود اینجانب هم ایطوریم. اهل نساء فی محتاجات ... نیستم.در کتاب لذتی هست که فقط آنها که اهلش هستند میفهمند من جه می گویم . پدرمزمانی مارا می برد پارک شهر عضو کتابخوانه.. حالا ۲ ساعت طول می کشد.... نمیدانم دلم می خواهد بر می گشتم و کلی ..................... دلمان گرفتها.....

سلام
خواهش می کنم اینجا در کامنت دونیش همیشه به روی دوستان بازه...حتا اگه نصف شب و دیروقت و اینا هم بود اصلاً ملاحظه نکنید...خوشحال می شم
پدر من هم منو می برد به کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
من اگه برگردم دیگه نمیام

قصه گو سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

همیشه می گفتم چرا باید آخر این داستانهای پلیسی (اعم از کتاب و فیلم) به نفع پلیس تموم بشه.
چون تا اونجایی که خبر دارم واقعیت چیز دیگه ایه.
نمی دونم
باید جالب باشه این کتاب
پ.ن ۴: مگه این بچه چند سالشه؟

سلام
اگه اون سوال برات پیش میومده این کتاب بهتون فاز خوبی می ده ...جالب هم هست...
دو ماه دیگه میشه چهار سالش من خیلی یزیدم سرش داد زدم ها میگن مثل سگ پشیمون...همین حالت منه

درخت ابدی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام مجدد.
من اول کتاب رو خونده بودم.

سلام و عرض ادب
ممنون
برای نتیجه گیری منتظر دو عزیز دیگر می نشینیم بلکه کف دستشان را بو کنند

hazhir سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ

الان خسته ام.برمیگردم.

سلام
خسته نباشید

نسرین بانو سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ http://mayvane.blogfa.com

سلام

سال هاست که رمان پلیسی نخوانده ام.

ژرمینال را چند سال پیش خواندم و بسیار لذت بردم. در کل کار های امیل زولا را بسیار دوست دارم.
واقع گرایی عجیبی دارد و زیبا تو صیف می کند.

سلام
بد نیست گاهی آدم تنوعی بدهد...پلیسی...علمی تخیلی...و...
...
ژرمینال رو به صفحه نود رسوندم... می تونم تا همینجا قدرت توصیف رو تایید کنم

zmb چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://divanegihayam.blogfa.com/

نمی دانم با اینهمه توصیفات خوب چرا وسوسه نشدم رمان پلیسی بخوانم، یعنی اصلا نمیره دیگه، دستم طرفشون نمیره، یه خورده ترسو ام احتمالا!
امیل زولا، یکی می گفت من مثل اون می نویسم!! (اونقوقت ها که داستان می نوشتم)

سلام
خب سلیقه ها متفاوته دیگه... من گاهی خوب دستم به طرفشون می ره
پس حوصله تان خیلی باید زیاد باشه چون این زبان و توصیفاتش صبر و دقت خاصی را می طلبد... آورین...خیلی عالیه

مدادسیاه چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام بر میله پلیسی خوان
بارگاس یوسا در یک سخنرانی گفته است« تنوع مسائل یا چالش‌های پیش روی کسی که خود را مهیای نوشتن داستانی کرده است را می‌توان در چهار گروه عمده زیر دسته بندی کرد: الف) راوی، ب) فضا، ج) زمان و د) سطح واقعیت.»
میله جان من این اواخر چند داستان بدون راوی ( یا تقریبا بدون راوی) مثل "ردای یونانی" و "نفرین ابدی بر خواننده این برگها" خوانده ام که در تحقق آرزوی فرواک یکی از قوانین یا چنان که یوسا گفته است چالش های پیش روی نویسنده در آنها دور انداخته شده؛ با این وجود فکر می کنم اگر راوی هست حتما باید درست و بجا باشد .
دم دست ترین مثالی که از ضعف مفرط یک داستان در اثر اشتباه در انتخاب راوی دارم دایی جان ناپلئون است.
من دایی جان ناپلئون را به عنوان فیلم بسیار دوست دارم و فکر می کنم بهترین سریال تلویزیونی ایرانی است؛ اما هر کجا که نشسته ام گفته ام که سعید راوی درستی برای داستان نیست . دایی جان ناپلئون باید چند راوی می داشت؛ یا اگر قرار بود تنها یک راوی داشته باشد آن راوی می بایستی دانای کل می بود؛در این صورت سعید ناگزیر به آن همه دوندگی نبود و ما از حضور توجیه ناپذیر او در بسیاری جاها متعجب نمی شدیم. مزیت فیلم بر داستان این است که زاویه دید دوربین نقص راوی را تا حدود زیادی جبران کرده است.

سلام بر مداد نویسا
استفاده کردم از کامنتتان...ممنون
قابل توجه فرواک و دیگر دوستان...
مثال خوبی هم زدید... به این هم دقت نکرده بودم, هرچند این یکی را فقط سریالش را دیده ام و داستان را نخوانده ام.
........
بازم ممنون

آنتی ابسورد چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

امروز رفتم کتابخونه جلد دوم "کنت دو مونت کریستو" رو بگیرم اتفاق غیر قابل پیش بینی و غیر قابل درک و هضم برام این بود که به علت نزدیکی به سال نو(نیست که ما اول ایرانی هستیم،بعد مسلمون!) کتابخونه رو دارن جاروب میکنن و کتابا رو وجین میکنن و شخم میزنن و ... بنابر این تا بعد از نوروز امکان امانت دادن کتاب نیست! از ترس اینکه مبادا روی دست و پاهام بیلی تیشه ای یا کلنگی فرود بیاد سریع برگشتم خونه در حالیکه خمار جلد دوم این کتاب بودم.یاد کتاب تو افتادم یعنی "قول" که بر حسب تصادف توی قفسه کتابام بوده اما فرصت دست نداده بود بخونم.گفتم یحتمل بتونه امروز از خماری به درم بیاره تا ببینیم فردا چی میشه...
دمت گرم نقدت تاثیر سازنده ای داشت روم رفیق.
*در مورد روزمره گی هم من گفته بودم "بیشتر" در کمین متاهل هاست،نگفته بودم فقط متاهل ها! حواست پرته ها!

سلام
عجب ضد حال اساسی ای خماری خفنی در انتظارته ... چقدر زود رفتند به استقبال...ما که هنوز دستورات لازمه را دریافت نکرده ایم
قول هم حداکثر بتونه یکی دو روز سرپا نگهت داره پیشنهاد می کنم ژان کریستف را اگر در قفسه کتابخانه تانم یافت می شود دست بگیرید تا بعد عید ردیف نگهت می داره ...یا اگه دنبال یه چیز خوف و قوی هستی سفر به انتهای شب سلین
مخلصیم برادر
* اون هم حق با شماست ...غیر از کلمه بیشتر کل جمله بیانگر شمول است, اما من خواستم صراحتی بدم به قضیه ...البته طبیعیه که حواس من پرته...
ممنون

آنتی ابسورد پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام میله جان
1-حق با شما بود.در داستان "قلعه ی حیوانات" اثر اورول،ناپلئون نماد شخص "استالین" هست که اصلاحش کردم.البته به نظرم میاد اشتباه تایپی نبوده،یحتمل آلزایمری چیزی بوده...
2-این دو تا کتاب رو مع الاسف ندارم تو کتابام هرچند که یکیش رو خوندم ممنون از پیشنهادت
3-قول رو دی شب خوندم تا پاسی از شب که بیدار بودم،به ازای هر ورقی که می خوندم درود و رحمتش رو به شما ارسال می کردم
4-نقدت رو از "قول" دوباره خوندم.بعد از خوندن کتاب لطف بیشتری عایدم شد...
5-سپاس

سلام
1-
2- به هر حال خودت استادی...یه راهی پیدا می کنی
3- خیلی حال دادی با این بند
4-
5- مخلصیم

رها از چارچوب ها پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام
به قول شما آقایون ما هم کلاْ چاکریم
بعد میام مطلب رو می خونم

سلام

مخلصیم

قصه گو پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

سلام
اینو بخون
http://3-405.blogfa.com/post-32.aspx
بعدش هم خوبه عذاب وجدان بگیری اما زیادیش خوب نیست. بچه ها خیلی زود فراموش می کنن.
اما سعی کن دیگه یزید بازی درنیاری (خیلی سخته می دونم. خودم هم گاهی از یزید بدتر می شم)

سلام
باز کردمش...می خونم
بچه ها زود فراموش می کنند اما ما هم زود فراموش می کنیم
ولی روی بچه ها ممکنه اثراتی باقی بگذارد
می تلاشم تا دوباره متلاشی نشم
ممنون

ص.ش پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ

میبه جان چنتا کتاب خفن معرفی کن این ایام عیدی کیفور شیم ... احوال من مثه کسایی که ۱ اقیانوس طلا پیدا کردن نمیدونن چیکار کنن!!!کمک!

سلام
سعی می کنم طی یک پست در اوایل هفته آینده و شایدم زودتر! از کتابهایی که در ایام وبلاگ نویسی خواندم و چشمم را گرفته بنویسم بلکه به کار دوستان بیاید....
اقیانوس؟؟؟ دیگه الان 110 تا سقفشه

بی مرز پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

درود بشما میله جانــ
احتمالا به سفارشِ شرکتی اون فیلمنامه اولیه نوشته شده ...فیلمش هم ساخته شده؟خبر داری؟
ــــ
واین اسکار که دوباره بما آبرو داد..
ــــ
مطلب پایین رو میخوندم..که دیگه آلزایمر جولوی چشامو گرفت که اول دو پله بیام بالا وبعد کامنت بذارمــــ

سلام
به سفارش نوشته شده بود (با اهداف آموزشی) و فیلمش هم ساخته شده بود و نویسنده هم راضی بوده اما بعداً با تغییراتی اونو به صورت رمان درآورده و سالها بعد شون پن از روی این رمان با تغییراتی دوباره فیلم ساخته است...
....
پیش میاد

محمد رضا ابراهیمی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

جالبه که این نوع ایراد می تونه به نوع نگاه به زندگی توسط فلاسفه نیز گرفته بشه یعنی اونها شطرنج وار مسائل زندگی رو می چینند و تفسیر می کنند و نتیجه می گیرند. بدون در نظر گرفتن حوادث و اتفاقات که از قضا ما اونها را به اسم شانس و تقدیر و .... تعبیر می کنیم.
معمایی است این دنیا. که قابل حل نیست. سر کاریم شدید! و هر کس قول بده این معما رو حل می کنه ............ است.
این ۳ نقطه هم برای این که نوشتم جذاب تر شه و معمادار!

سلام
الف) کلاهبردار
ب) دنیادیده
ج) دنیا خورده
د) خوش قول
ه) آدم حسابی
و) آدم ناحسابی

سرونار شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام
من تابه حال رمان پلیسی نخونده بودم ولی این یکی نظرمو عوض کرد
در مورد داستان این کتاب نتیجه گیری که داشتم اینه که وقتی یک انسان اونقدر اراده نداشته باشه که خودش مسیر زندگی شو انتخاب کنه ؛دیگران این کارو براش انجام میدن . وآنها هم قطعا به منافع خودشان بیشتر فکر خواهند کرد .و آن انسان از جایگاه انسانی خودش افول کرده تبدیل به یک حیوان خواهد شد

سلام

...........
باید در مورد نتیجه گیری ات بیشتر صحبت کنیم! من چنین برداشتی نداشتم...
ممنون

فرانک یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

خیلی قشنگه و با اسم جست و جو هم ترجمه شده البته

سلام
واوووو
این که کتابی با یک نام دیگر هم ترجمه شود دیگه آخرشه!!
اصلاً افتضاحه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد