میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تس (2) توماس هاردی

 

در قسمت دوم چند تکه قابل توجه از متن کتاب را بدون شرح یا با شرح انتخاب کرده ام به صورت تستی:

1- گاهی اوقات آدم یه چیزایی رو ندونه خیلی بهتره... داریم زندگیمونو می کنیم...هوووم؟... اطلاعات بیشتر ، همیشه مفید نیست. (از این جهت که اگر اون کشیش به پدر تس در مورد ریشه خانوادگی شان چیزی نگفته بود اساساً اتفاقی نمی افتاد!)

2- اما روال روزگار چنان است که زندگی همیشه با آرزوهای ما نمی خواند , آن کس که به ندایمان پاسخ می دهد همان نیست که فرایش خوانده ایم , آن کس را که باید دوست داشت , و زمان دوست داشتنش به ندرت با یکدیگر می خواندند.

3- اما از این کارگران جالبترینشان زنان بودند , چه زن هنگامی که در طبیعت قرار می گیرد با آن در هم می آمیزد , جزء جدا نشدنی آن می گردد , و این امر فریبندگی خاصی به او می دهد ; مرد در مزرعه شخصیتی جدا از آن است ; و زن بخشی از مزرعه  و گویی مرزهای بدنش را به طریقی از دست داده , جوهر طبیعت پیرامون را به خود جذب , و خود را با آن در آمیخته است.پس چندان بیراه نگفته بودند که زنان شما کشتزار شمایند!!می خواستم بگم به قولی این کجا و آن کجا... اما دیدم این هم خیلی کل گراست و هم عمومی نیست و هم تالی فاسد دارد...

4- به راستی زنان چنین پیشامدهایی را از سر می گذرانند , و پس از مدتی روحیه شان را باز می یابند , و با چشمانی علاقمند به پیرامون خود می نگرند. برخلاف آنچه تئوریسینها می خواهند به ما بباورانند , فریب خوردگان هم گاهی امید به زندگی را باز می یابند. تقریبن موافقم چون بیشتر مردان چنین نیستند و برخی زنان اینگونه هستند. یه آماری در مورد افسردگی پس از طلاق چند سال قبل دیده بودم که نشان می داد مردان بیشتر پکیده می شوند و...

5- اینکه تس گذاشته بود در آغوشش بگیرد به او اطمینان خاطر بیشتری می داد , اما نمی دانست که در کشتزارها و چراگاه ها "عشق رایگان" را کاری بیهوده نمی پندارند ; در اینجا عشق را بی حسابگری و به خاطر شیرینی خود آن می پذیرند , به خلاف دختران شهری که سنگینی آرزو و اشتیاق به سروسامان گیری احساس سالم دوست داشتن به خاطر خود آن را در آنها سرکوب می سازد. خواستم بدون شرح بگذارم دیدم ممکنه موجب بروز اشکال بشه! لذا باید به آقایون یاداوری کنم این جمله شاید در خصوص انگلستان سده نوزدهم صدق بکنه ولی در مورد باقی مکانها و زمانها راستی آزمایی نشده است لذا پس از خواندن این قسمت از مراجعه سریع به کشتزارها و چراگاه ها خودداری نمایید.

6- آنهایی که دلیلی برای غمگین بودن دارند نشانش نمی دهند , و وانمود می کنند شادند. یعنی رسمن همه ما رفتیم داخل دسته الکی غمگین ها! یا این که نه...دلیلی برای شاد بودن داریم و وانمود می کنیم غمگینیم!!

7- به همین هفت آیتم بسنده می کنم و این هفتمی که بسیار کاربردی است حسن ختام معرفی این کتاب است: نخست کوشید به اندرز مردان بزرگ و خردمند تمام اعصار گوش دهد ... اما به این نتیجه رسید که آن مردان بزرگ و خردمند هرگز تا آنجا پیش نرفته بودند که امکانپذیری اندرز خود را بیازمایند. مارکوس اورلیوس می گفت:"مهمترین چیز این ست; آشفته و پریشان نشوید". کلیر خود همین عقیده را داشت. اما آشفته و پریشان بود. خردمند نصرانی می گفت: "نگذارید قلبتان اندوهگین یا هراسناک شود". کلیر با او همصدا می شد; با اینحال قلبش اندوهگین بود. آه که چقدر دلش می خواست با آن اندیشمندان بزرگ روبرو شود , و از آنها جداً بخواهد مرد و مردانه به او بگویند چگونه به نصایحشان عمل کند.

پ ن 1: در حال خواندن کوه جادو هستم که خفانت خاصی دارد. واقعن جلو نمی رود! نمی دانم هنوز با زبان اثر خو نگرفته ام یا ترجمه اش یه جوری است یا من حالم خوب نیست یا زمین کجه و یا... به هر حال به همه کسانی که به این کتاب رای دادند سلام می رسانم! سلام گرم!

پ ن 2: طبیعتن کتاب فوق را نمی شود دست گرفت و این ور و اون ور برد ، بس که وزین است و سترگ... لذا این کتاب های کم حجم را در این مدت خوانده ام و خواهم خواند: دوست بازیافته اثر فرد اولمن ، میرا اثر کریستوفر فرانک ، آذر ماه آخر پاییز اثر ابراهیم گلستان ... و قاعدتن این لیست بیشتر خواهد شد بس که کوه جادو وزینه... 

پ ن 3: مشخصات کتاب من; نشر دنیای نو (در مورد ترجمه ها در قسمت قبل توضیح دادم) , چاپ ششم 1386 , تیراژ 1500 نسخه , 424 صفحه , 5500 تومان

نظرات 21 + ارسال نظر
فریبا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:42 ب.ظ http://dorna53.blogfa.com/

تشکر مجدد و درود بر شما که ترغیبی شدید برای خواندن را بر می انگیزید

سلام
ممنون

زنبور چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

این مورد هفت رو هستم.
فقط به حرف قشنگ زدن و جمله های بکر گفتن نیست. باید مرد عمل بهش هم بود. توی موقعیت اون بدبخت قرارگرفتی و کاری متفاوت کردی حسابه.
اعصاب ندارم از دست آدمهای شعاری!

سلام

مخلصیم

فرزانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
این تز شماره 6 درگیر کننده است .

بعد هم اینکه راستی آزمایی را ول کنید حالا نه فقط گزینه 5 همین طوری قضا و قدری دور همی خوش تر می گذرد دیگه نه ؟

سلام

...
من که راستی آزمایی رو ول کردم این آژانس هسته ایه که ول کن نیست و همین طوری قضا قدری هم یه سری تحریم های بی اثر گذاشتن که ما بهشون می خندیم و همینجوری دور همی داریم خوش می گذرونیم...

امیر پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:02 ب.ظ

سلام
ازین کتاب خوشم نیومد. نمیدونم چرا
یک نکته : نویسنده از اینکه به این بیخودی و راحتی کل جریان داستان رو خلق کرده احساس شرم نکرده؟منظورم اونجاست که کشیشه درباره ی ریشه ی خانوادگیشون حرف میزنه
میلان کوندرا توی بار هستی شاید ده بار اشاره میکنه که دیدار ترزا و توما ( آغازداستان)برپایه ی چند ردیف اتفاقه. گفتم بعیده تو چنین سبک داستانی قرن نوزدهی نویسنده یه همچین شهامتی داشته باشه.
...
در مورد کوه جادو هم از ما دلخور نباشید آش کشک دوستاتونه دیگه

سلام
یادم افتاد که بگم این کتاب بیشتر در چه سنی خواندنش توصیه می شود! البته نمی شود خیلی قاطع در این خصوص نظر داد اما کلاسیک ها را به هر حال در آغاز کتابخوانی بیشتر می توان توصیه کرد.
..............
خوش آمدن و نیامدن هم به نوعی یک اتفاق ساده است و همین اتفاقات ساده در کنار هم مسیرهای پیچیده ای را خلق می کند... به نظر من که از این لحاظ یعنی اتفاق محور بودن , نمی توان ایرادی بر کتاب وارد کرد... زندگی آدمها پر است از این اتفاق ها
متوجه نشدم که چرا باید احساس شرم می کرد؟ این روزا یه خورده من دوزاریم کج و کوله شده
...........
دلخور که نمیشم هیچ لینک همشونو می بوسم

مرد مرده پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام و درود بر میله ی گرام !
آقا سالاری .
به جرئت می تونم بگم بلاگ تو تنها جاییه که هنوزم می خونمش ... یادداشتت رو هم مطابق معمول دوست داشتم . می ریم تو کار تس ... !!!

سلام مرد مرده زنده
گاهی یه کلمه دلگرم کننده در موقعیت های حساس خیلی کمک حال روان آدم میشه
فقط خواستی بری توی کار تس (البته کتابش!) به ترجمه اش توجه کن... چون بالاخره بالای 400 صفحه است و...
.......................
یه چیزی هم پشت جلد کتاب من نوشته بود که یادم رفت نقلش بکنم:
"در ستایش تس همین بس که پس از گذشت قریب یکصدسال از نگارش آن , شخصیتی چون سیمون دوبوار در بحث از ادبیات و فلسفه می گوید:...و اما هنگامی که تس را ترک می کردم گفتم که پرداختن به فلسفه وقت تلف کردن است..."
العهده علی الپشت جلد!! و علی الدوبووار !
ممنون رفیق

ص.ش جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ب.ظ

متنهای انتخابی رو از کتاب خوندم! 1 مدلی ترجمه شده...
ثقیله! شاید هم خود کتاب ثقیله.

من دارم کتاب های کم حجم می خونم...
پیر مرد و دریا و ...
میله رمز موفقیت تو میشه به م ن هم بگی..
این چند هفته خیلی از روندم راضی نبودم.
میشه واسم چنتا پیشنهاد بدی لطفا

سلام
کتاب که یه کلاسیک با کشش مناسب و داستان محور است و ساده خوان ... اما ترجمه اش ...اینی که من خوندم و ازش نقل کردم چندان تعریفی نداشت...
......................
رمز موفقیت؟!!!

یادمه برای کنکور که شروع کردم به خوندن جمع صفحات کتابهای درسی رو تقسیم به روزهای باقی مانده تا کنکور کردم , شد روزی صد صفحه (سی و سه روز مونده بود تا کنکور) بعد از شیمی شروع کردم و سه روز اول جمعاً پنجاه صفحه هم نشد! از روند طبیعتن راضی نبودم! رفتم سراغ فارسی و توی یه روز سیصد صفحه خوندم تا از روند راضی بشوم

اینجور مواقع باید به کتابهای جذاب و خوشخوان و ساده رجوع کرد به عنوان مثال: ژانر جنایی , عاشقانه های سبک و ساده
اینا کتابهایی هستند که همه ذهن و فرصت های آدمو جذب می کنند و...

امیر جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

وقتی سیمون دوبوار اینطور میگوید واجب میشود که بخونمش

سلام
البته گفته های بزرگان را باید گوش کرد اما مواظب باشیم که حلقه به گوش نشویم
فیلمش هم ستایش شده است از سوی دوستان... و به رمان هم شدیداً وفادار بوده...
حالا اگه خواستی بخونی حتمن ترجمه را دقت کن که کدام را تهیه می کنی
موفق باشی

بونو جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

به نظر کتاب خوبی میاد اما من کلاً با مضامین قرون قدیم (منظور پیش از قرن بیستم) زیاد حال نمی کنم...

سلام
خب شاید بد نباشد که شما که بیشتر فیلم بین هستید یه وقتی برای دیدن فیلمش بگذارید ... دوستان خیلی تعریف می کنند

آنا شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ

قبلن چقدر بهتر نقد می کردی
فکر می کنم کم حوصله شدی

سلام

حق با شماست
خودم هم متوجه شده ام... هم احساس خودم و هم آمار و ارقام ...
اما در باب علتش
باید فکر کنم
ممنون که به این موضوع اشاره کردید
فکر می کردم تابلو نیست
..........................
شاید باید به فکر مرخصی استحقاقی و استعلاجی باشم.

ایوا داوران شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://evadavaran.blogfa.com

این آمارهای الکی در مورد افسردگی مردان را از کجا اختراع می کنید؟ همه میدونن که زنان دلائل بیشتری برای افسردگی دارن و بیشتر هم افسرده میشن. فقط مثل مردان- این عزیز کرده های جهان- فرصت نمایش افسردگیشونو ندارن و ازش شعر و قصه نمیسازن. تحملش می کنن.

سلام
اتفاقاً همین الان با پسرم دارم بحث می کنم که سنش از چیزی که میگه یه سال کمتره! ولی اون دوست داره که حتمن یه رقم بیشتر باشه و می دونم که یه روزی هم میاد که دوست داره یه رقم کمتر باشه و یه روزی هم البته ارقام بی معنی خواهند بود...
و اما بعد یعنی اصل مسئله:
اگر دقت فرموده باشید من گفتم "یه آماری در مورد افسردگی پس از طلاق چند سال قبل دیده بودم" ...در این جمله دو نکته است:
1- این تحقیق مربوط به افسردگی پس از طلاق است یعنی مقایسه زنان مطلقه و مردان مطلقه... نه کلیه افسردگی ها
2- دیده بودم هم یعنی این که گزارش نتایج آن تحقیق را دیده ام
و بعد اشاره کردم که آن تحقیق "نشان می داد که مردان بیشتر پکیده می شوند" که یعنی اثرات افسردگی بر مردان پس از طلاق کمی عمیق تر است و یا به یک معنای دیگر زنان مکانیزم های دفاعی درونی بهتری در این زمینه دارند یا به قول شما بهتر تحملش می کنند...
همه حرف این است که زنان و مردان همه بعد از طلاق دچار افسردگی می شوند (استثنائات را کنار بگذاریم) اما زنان بهتر از مردان در این مواقع عمل می کنند...
.............................
از تحقیق مورد نظر همین قدر که نقل کردم یادم مانده است!! اما برای این که جزء مخترعان نباشم یک سرچی در این زمینه کردم... یک تحقیق در سوئد و یکی در کانادا آن نقل قول را تایید می کند ... اما در مورد ایران هم چیزهایی هست که آن نقل را تایید می کند اما من روم نمی شود به آنها استناد کنم!!
http://www.womenrc.ir/News/54547.htm
اما حالا از لینک فوق که بگذریم این یکی لااقل نشان می دهد که مثلاً در ورامین تفاوت معناداری بین زنان و مردان در این زمینه نیست:
http://www.ensani.ir/fa/content/111577/default.aspx
.........................
یا مثلن این لینکها حداقل نشان می دهد که همه نمی دانند ...
http://depression.about.com/b/2007/05/29/men-more-prone-to-depression-after-divorce-than-women.htm
http://divorcedetox.com/depression-in-men-after-divorce/
http://www.rcpsych.ac.uk/mentalhealthinfoforall/problems/depression/mendepression.aspx
........................................
از این که باعث شدید بدین واسطه کمی تحرک پیدا کنم متشکرم.
تعصبی هم روی این آمار و ارقام ندارم
بدیهی هم هست که نداشته باشم

آنتی ابسورد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ب.ظ


سلام رفیق
یاد سخن حکیمانه ای از "تاسیت" یا "تاسیتوس" افتادم که میگه:
"آنهاییکه غم کمتری دارند،با خودنمایی بیشتری می گریند."
حرفهایی هست در این باب که تاکنون نگفته مانده.امیدوارم فرصت اجازه ی نوشتن بده در این باب به من.

سلام بر مهران گرامی
از این جمله آدم یاد مراسمات یادبود و خاکسپاری و ختم و امثالهم می افتد ... از آن سخن حکیمانه می گذرم که حکیمانه است ... اما در این مراسمات طبق سنت ها برخی موظفند با خودنمایی بیشتری بگریند... یعنی جامعه (به عنوان نمونه کسانی که در مجلس ختم حضور دارند) انتظار دارد که برخی با خودنمایی بیشتری بگریند فارغ از این که غمگین باشند یا نباشند!
وقتی جامعه انتظار داشته باشد احتمال وقوع آن امر هم می رود...
ایشاللللا
............
نظر شما در مورد کامنت بالا چیه؟

ترانه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام
میرا رو خواندمش. و ترجیح می دهم مرگ قسطی رو بجای کوه جادو بخوانم.

سلام

در این صفحاتی که من به سر می برم کاملن ترجیح شما را یک ترجیح منطقی می دانم سلام من را به سلین برسانید

الی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

یادمه تس رو سال سوم دبیرستان با دوستم مشترکن می خوندیم و اغلب اون ته کلاس سر کلاس های دینی و...اونهم در رشته ی ریاضی !

میرا از کریستوفر فرانک رو خوندم . یه جورایی مثل 1984 جرج اوروله . دنیای وحشتناکی رو به تصویر کشیدند

سلام
فکر می کنم شما در بهترین زمان ممکن این کتاب را خوانده اید
هم در سن مناسب
هم در زمان- مکان مناسب
و چه استفاده بهینه ای از آن ساعات برده اید
..................
بعله... خواهر کوچکتر یا برادر کوچکتر یا دوقلو یا بزرگتر ... به هر حال نسبت نزدیکی با 1984 دارد و البته در پاره ای موارد وحشتناک تر

لیلی مسلمی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ

یاد کلاس رمان ۱ استاد فریبا افتادم دوره ی لیسانس... حتما باید از رمانهای توماس هاردی یکی رو می خوندیم. من که نخوندمش...یعنی سال آخر بودم و داشتم برای کنکور ارشد می خوندم فرصت خیلی کم بود ... نه تونستم به زبان فارسی بخونم نه انگلیسی... فیلمشو دیدم و در حد دو پاراگراف هم سر امتحان جوابشو دادم. فیلمش هم قشنگه ولی خوب برای افرادی مثل من و شما همیشه کتابش یه چیز دیگست ناتورالیست فقط جان اشتاین بک و کتاب خوشه های خشم... توماس هاردی و امیل زولا یکم ادا اصولشون زیاده ... من دوست داره ناتورالیسم پدر جیگر ادمو در بیاره ... توماس هاردی توی یهودی سرگردان موفق تره:)

سلام
یعنی میشه منم درس رمان پیش نیاز رو پاس کنم و برم رمان1
من البته ناتورالیسم زولا رو پسندیدم در ژرمینال
رفتم فتح پلاسان رو هم گرفتم که بعدن بخونم
...........
منتها الان دیگه وقتشه که یه کم وقت بگذارم روی مفاهیم و نظریات و مکاتب ادبی و اینها... شاید یه آنتراکت وبلاگی بدم برم دنبال این قضایا
حس می کنم در سطح موندم
و خسته ام

سفینه ی غزل یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام بر عموی بچه ها.
من بی تربیتو ببخشید که دیر به دیر سر می زنم. فعلا دوپست قبل ترک رو خوندم و مردم از خنده نصف شبی. فردا میام بقیه رو می خونم. رای گیری هم شد مدیونید خبرم نکنید...

سلام بر دختر عموی پسرام
راحت باشید
یه انتخابات آماده کردم باید ببینم چه کار می خوام بکنم

ام جی زمان یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ http://zamanabadi.blogsky.com

این ، گیراترین و جذاب ترین ایده ای هست که می تونه من را وادار کنه هر روز به وبلاگت سر بزنم. خوشحالم از اینکه یه فرصتی پیش اومده تا تجارب زیبای کتابخوانیت رو در اختیار بقیه قرار بدی و من هم یکی از همون بقیه ها هستم. مرسی حسین جان

سلام
ممنون
دلگرم شدم که حتمن یه کم بیشتر تلاش کنم تا به دردبخور تر باشم

کامشین یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

هر چند شما به دنیای ادبیات نگاه خاص دارید اما خواستم بحث را با فیلم سینمائی تس الوده کنم که خوب چیزی بود و ناستازیا کینسکی تس بسیار متناسبی بود و چه دردناک بود سرنوشت زن محتوم قصه های عشق و خیانت و مرگ...رومن پولانسکی هم خوب بود...

سلام
تا باشه از این آلودگی ها
عکس های فیلم رو دیدم... بله به نظر منم متناسب اومد
با تصاویر ذهنیم کمی تناسب داشت
....................
ببینم توی فیلم هم آخرش خواهر تس پیش آنجل بود؟
این یه کم بی سلیقگی بود از سوی نویسنده به نظرم
یعنی تصویر قدم زدن این دو نفر و نگاهشون به زندان یه کم ثقیل بود برام... یعنی همون توصیه تس به آنجل در مورد خواهرش اصلن به مذاقم خوش نیومد...

کامشین سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ

آقا دروغ چرا که ما آبجی تس را اصلا در فیلم به یاد نمی آوریم!!! حالا یا حافظه ما ناسور شده یا اصولا در فیلم تس آبجی اکتیوی نداشت. اخر فیلم نوشتاری بود مبنی بر آویزان شدن تس که قلب ما را فشرد و اشک به چشمانمان آورد.

سلام مجدد
ممنون از پیگیری
توی اون صحنه های آخر دستگیر شدن و اینا تس برمی گرده به آنجل می گه یه خواهری دارم خیلی خوب و هلو و اینا !!! وقتی من مردم نذار تنها بمونه و اینا!!! و صحنه آخر هم این دو تا دارند از اون شهر خارج میشن در کنار هم ...و همون متنی که شما در انتها دیدید...
من به این می گم گند زدن در دقیقه نود (البته طبیعتن از دیدگاه خودم وگرنه برخی ممکنه از این نوع تمام شدن خوششون هم بیاد)

منیر پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام
همه ی جا مانده ها را با هم خواندم .
...
چقده از این تس دلم آدم میگیره . نمی دونم دل آدم از تس میگیره یا از رسوم خودمان
اینکه همه جور پیشرفت ناجور در سرزمین ما به تأسی از همه جای دنیا رخ داده ... به جز همین پیشرفت ناجور !
به جاش جراحان ما خوب مهارتی در دروغ پردازی پیدا کردند.
جمله ای رو به مرحوم شریعتی نسبت می دهند که : شرافت مرد مانند بکارت زن هست که اگر خدشه دار شد قابل جبران نیست .
یعنی صرف هم وزن بودن این کلمات : بکارت و شرافت میشه حکمی به این بزرگی صادر کرد ؟
یا زن رو باید به بکارتش ستود و مرد رو به شرافتش ؟!
شکر خدا که نمردیم و بکارت قابل دوختن شد و شرافت نه!
البته زمان شعارهای فرموده شده رو هم باید در نظر گرفت اما باز مفهوم ثقیل هستش ... انگار زن نیازی به شرافت نداشته به هر حال .
...
به هر حال دست تان درست ...
کتاب اکنونم هم هدیه ی شماست
صبورانه منتظر تغییرات هستیم
موفق باشید لطفن

سلام
ممنون
.........................
تس شخصیتی داره که گاهی آدم دلش براش می سوزه (یعنی درست زمان هایی که اسیر دست و پابسته همین رسوم و قوانین پوسیده است) و گاهی هم دل آدم ازش میگیره (یعنی درست زمانی که همسو با این رسوم و عقاید خودش خودش را ذلیل می کند و البته یکی دو جای دیگه مثل همون جایی که ذیل کامنت کامشین گفتم)
...
تغییر یه سری چیزها به این سادگی نیست...یعنی مثل مدل مو و خوراک و مرکب و نمای ساختمان و امثال اینا ساده است اما وقتی نوبت یه سری افکار رسوب کرده در ذهن می رسه , رسوبی که قدمت هزاران ساله دارد , اونوقت دیگه تغییر خود به خودی و ساده صورت نمی پذیره...
...
جراحان ما احتمالن خوب درامدی کسب می کنند و نمیشه سرزنششان هم کرد...جامعه می طلبد... شاید حتا عمل خود را نجات دهنده هم می بینند...که پر بیراه هم نیست گاهی (از این زاویه هم بنگر )
...
به جملات انتسابی همیشه باید به دیده شک نگاه کرد اما این جمله را من دیده ام... به مکان و زمانه هم باید نگاه کنیم و ...موافقم
...
کرگدن را می خواندم به واژه "ساق و سلامت" در ترجمه آل احمد برخوردم یاد شما کردم
تن و جانتان ساق

ماهور جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام
خوندمش
کتاب خوبی بود ... اما نه اونجور که شما تو لیست بهترینا گذاشته بودید.
حرفی برای گفتن ندارم فقط اینکه از آدمهای ضعیف متنفرم.
خیلی مشتاق شدم فیلمش رو هم ببینم چون رومن پولانسکی ساختتش.
هر وقت اسم توماس هاردی رو میبینم یاد تام هاردی می افتم اصلا ناخداگاه جذب کتاب میشم .
گاهی که کمرنگ میشم تو وبلاگتون از کتاب نخوندنم نیست . بلکه از همراستا نبودن کتابهای در دستم با کتابهای وبلاگ شماست
همچنان مشتاقانه خاطرخواه وبلاگتونم.
پ.ن. کجا برم بمیرم از این همه درد و غصه ای که هر روز از یه جای سرزمینم میزنه بیرون....

سلام
گمونم توی لیست بهترینهای یک سال بود... در واقع می‌خواستم تعداد مشخصی را انتخاب کنم توی اون سال و طبعاْ بین کتابهایی که آن سال خواندم توانست در انتهای لیست منتخبین قرار بگیرد... گاهی البته لازم است آدم یک داستان سرراست و ساده را بخواند
امیدوارم هرچه زودتر ته گذشته‌های وبلاگ را دربیاورید و به غنای مطالب روز هم بپردازید.
ممنون از لطفتان
..........
پ ن: حرف در این مورد زیاد است. تا وقتی تک تک ما وضعیت‌مان و مسپولیت در قبال وضعیتمان را قبول نکنیم و در راستای سهم خودمان تلاش نکنیم درد و غصه از جای‌جای سرزمین‌مان مستعد بیرون زدن است.

ماهور یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 10:49 ب.ظ

درسته دوست عزیز
اما یه نگاهی به تعداد لیست کتابهای قابل توصیه تون بندازید و همچنین به سرعت مطالعه ی خودتون .... با این حال چشم بنده دارم سرباز خوب را میخوانم .
و اینکه رتبه ی اکثر کتابهای جدیدی که میخونید کمه .... سطح توقعتون بالا رفته و سختگیرتر شدین یا چی؟
من اول رتبه ی کتابو میبینم بعد میرم کتاب رو میخونم و در اخر هم مطلب شما رو.
در ضمن این کتابها واقعا بعد از مطالعه خیلی احتیاج به تفکر و استخراج نکات کاربردی برای استفاده ی شخصی و نتیجه گیری اخلاقی داره و اینا زمان بره.
و سوم اینکه امیدوارم روزی برسه که وقتی کتابی به کسی معرفی میکنی نگه داستانش درباره ی چیه
پ ن : چشم
پ ن ۲: من کتابهای قابل توصیه سال نود و چهار را پیدا نکردم تو وبلاگتون . نداشتین؟؟

ممنون رفیق
- در مورد سرباز خوب امیدوارم که از همراهی پشیمان نشوید خودم هم صفحه‌ی 100 رو رد کردم ولی هنوز خوشبین یا بدبین نیستم به کتاب!! این هم خوبه و هم بد!!
- گمانم هم توقع بالا رفته و هم سختگیرتر شدم و هم کتابهایی که این روزها می‌خوانم شگفت‌انگیز نبوده برایم!
- بله واقعن خیلی زمان می‌برد... اخیراً به شدت زمان کم می آورم.
- یعنی اون روز از راه می‌رسه!!؟ گمان نکنم!
....
پ ن 1: چشمتان بی‌بلا
پ ن 2: این پست را ببینید:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1395/02/04/post-576

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد