میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی (1) لارنس استرن

 

هرگز هیچ وبلاگ نویس بی نوایی به توفیق مطلب خود امیدی کمتر از نویسنده این مطلب نداشته است؛ زیرا در حالی نوشته می شود که مشغول گفتن املاء هستم و در کنار کتاب استرن که جلوی من باز و اهدائیه مقدم بر جلد 1 آن را که خطاب به جناب مستطاب آقای پیت است را می بینم , درس سیزدهم کتاب فارسی(بخوانیم) سوم دبستان نیز جلوی من باز می باشد که عنوان درس "بهترین خاطره" است و اگر فکر می کنید که این درس با این عنوانش ربطی به خاطرات این روزها دارد اشتباه می کنید. در باب خاطرات آن روزها حتمن در بخشی جداگانه خواهم نوشت اما خانم محترم این مطلب درخصوص کتاب مستطاب تریسترام شندی است که من قول داده ام در موردش بنویسم.

حضرت آقا, اگر این کتاب را خوانده باشی بر من خرده نخواهی گرفت که چرا این چنین مطلب خود را شروع نموده ام. استرن اعتقاد راسخ دارد که آدمی, هر بار که لبخند بر لب می آورد و – از این بیشتر- هرگاه که می خندد چیزی بر این بازمانده زندگی می افزاید... و در نقطه مقابل پزشکان می گویند که هر نخ سیگاری که دود می کنیم چیزی از آن بازمانده زندگی, کاسته می شود. پس به من حق بدهید که از هر فرصتی استفاده کنم تا تعادل خود را ,یا به زبان بهتر تعادل آن قسمت بازمانده را نگاه دارم. خانم عزیز, من هم همیشه در مقابل تذکر دهندگان درخصوص نکشیدن سیگار همین استدلال را به کار می برم... بله ممکن است ارزش آن چند سال انتهایی به اندازه ای نباشد که خودمان را عذاب دهیم! اما به هر حال قبول دارید که اگر آن سالهای انتهایی بخواهد مانند این سال هایی که گذشت بدون تعادل باشد که واویلا! پس حق بدهید.

این کتاب که از نامش هویداست (می بینید! من می توانستم به جای کلمه هویدا از کلمه پیدا استفاده کنم و اگر این کار را می کردم اندکی به صواب نزدیک تر بود. نمی خواهم بگویم که این کلمه بی عیب و نقص بود یا عالی بود, یا حتا نمی خواهم بگویم که این کلمه در مقایسه با آن کلمه چه گونه است و ... مهم این است که ما کلمات را درک کنیم!) ... بله, همانطور که عرض شد از نام این کتاب هویداست – راستی از عباس میلانی چه خبر؟ (طبیعتن از این سوال مشخص است که من مدتهاست تلویزیون , چه این وری و چه اون وری, را نگاه نمی کنم و این اصلن چیز خوبی نیست و امری نیست که بخواهم به آن افتخار کنم یا کلاس روشنفکری و اوووف... فقط خواستم بگویم که واقعن لذت بخش است که آدم مرشد و مارگریتا را ترجمه کند و در کنارش کتاب معما...).

دوست عزیز! بله تو ... و حتی شما (شما که کامنت نمی گذارید و این بار با نوشتن یک کلمه "هوپ" مرا شگفت زده خواهید کرد)... بله شما حتمن انتظار ندارید که من در معرفی کتاب نویسنده ای که خودش را به قواعد و اصول هیچ کس دیگری مقید نمی کند, خودم را مقید به قواعد و اصولی خاص بکنم و مثلن بگویم این کتاب که در فصول کوتاه کوتاه نوشته شده است و با توجه به حضور گاه گاه نویسنده در متن و خرده روایت های غیر زناشوهری (آخ یادم باشه یه سری به اشمیت بزنم) و خیلی پارامترهای دیگر ,بهترین نمونه مثالی برای یک رمان پست مدرن است و بعد هم حتمن ابراز شگفتی بکنم که این اثر در زمانی نوشته شده است که هنوز رمان مدرن متولد نشده بود!(1760). نه مطمئن باشید که من در معرفی این کتاب به روش سابق خودم (که در عین بی اصولی به یک اصولی پایبند بود!!) عمل نخواهم کرد. پس حوصله کنید, و اجازه بدهید داستانم را آن طور که خودم می خواهم تعریف کنم؛ و اگر در ضمن راه بازیگوشی می کنم , یا گاهی همان طور که با هم می رویم کلاه دلقکی زنگوله دار سرم می گذارم ناراحت نشوید, بلکه برای من هم , بر خلاف ظواهرم, قدری شعور قایل شوید. و همان طور که لک و لک کنان پیش می روم خواه با من بخندید یا به من بخندید...به هر حال هر کار که خواستید بکنید, اما از جا در نروید.

ادامه دارد!!

***

مشخصات کتاب من: ترجمه مرحوم ابراهیم یونسی , موسسه انتشارات نگاه , سال1388 , تیراژ2000 نسخه, 674 صفحه, قیمت 9500 تومان.

نظرات 21 + ارسال نظر
zmb یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.divanegihayam.blogfa.com/

این نوشته تان یک سبک دیگر داشت، یعنی سبک خود شما عوض شده است در این نوشته، یعنی با یک سبک دیگر نوشته اید، انگار یک آدم دیگر نوشته باشد، یعنی کتاب احتمالا اثراتی داشته، یا خودتان موثر از چیزی بودید که سبکتان را تحت تاثیر نهاده است،
بیش از این فکر می کنم توضیح لازم نیست، متوجه ی منظورم که هستید، منظورم از جملات بالا البته!

سلام
البته خوشحالم که تغییرات مشخص است... سعی کردم به سبک خود استرن این مطلب را بنویسم و با همان زبان (البته تقریبن) ... فرق دیگری که داشت نوشتن این نوشته ، این بود که در مطالب قبلی اول چیزی را روی کاغذ می نوشتم و بعد تایپش می کردم و هنگام تایپ البته تغییراتی می دادم اما این مطلب بدون نوشتن روی کاغذ و کاملن بداهه نویسی بود... فکر کنم خیلی از جاهای کتاب هم تقریبن این گونه بود.
ممنون

که یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام!
ما دو روز امتجان داشتیم نبودیم ببین چقدر همه چی فرق کرد!!!
خوبین؟
هوپ!

سلام
روز های آلمان هم خیلی طولانی است ها هر روزش به اندازه یه هفته طول میکشه لامصب
ممنون
هوپ

پری ماه دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ

اون "ادامه دارد" !! خیلی نگرانم کرده. اینطور که با تقلید از روایت راوی، جناب مستطاب تریسترام شندی، مطلب رو شروع کردین، بوش میاد که حالا حالا ها بنویسید و به اصل مطلب که همانا نوشتن در باب تریسترام شندی باشد، نرسید!!! (تاکیدتون بر عمل نکردن به روش سابق، هر امیدی به خودم می دم، بی اثر می کنه!)
- من بیشتر از نصفش رو خوندم. مثل دویدن روی تردمیل می مونه! سخته اما به خودم می قبولونم که لذت بخشه!
- راستی یادتون رفت در همین مقدمه، به سبک آقای تریسترام، اندر مزایا و معایب نظام آموزشی و به ویژه آموزش ابتدایی و بویژه تر، آموزش خواندن و نوشتن و بویژه تر از آن، درس انشا، چیزی بگین و تاریخچه ای از ادبیات ایران و جهان و ......!

سلام
آن ادامه دارد!! را دقیقن کسانی که خوانده اند درک می کنند شامه شما هم تیزه
می خواستم حالا حالا ها بنویسم اما کامنت شما باعث شد یه خورده تخفیف بدم تا شب عید خوبه؟! البته در کنار باقی مطالب ...
دویدن روی تردمیل تشبیه بسیار خوبیه آورین...
کتاب سخت و خاصیه! مثل زیتون می مونه!! ذائقه باید بهش عادت کنه با آرزوی توفیق در قبولاندن امر
آره می شد اما دیگه گفتم از یه صفحه A4 بیشتر نشه
ممنون

کهکشان دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ق.ظ

گویا که باید کنجکاو شوم.!

سلام
در باب کنجکاوی هم در ادامه ها خواهم نوشت!
هوپ؟

فرزانه دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بالاخره رأی من این وسط پیدا شد .
منتها به سبکی که شما نوشته اید به این زودیها کار به تنفیذ حکم و اینها نمی رسد . گفته اید این را به سبک استرن نوشته اید . اگر این طور باشد مجلدات کتاب استرن بعد از سه قرن هنوز داشت چاپ می شد اگر نمرده بود .
راستی شما به هر سبکی که شد می توانید بنویسید ؟

سلام
هیچ رایی اینجا گم نمی شود من تمام قد پشت آرای خوانندگان وبلاگ هستم
بالاخره راهیست که شروع کرده ام اما یه وقت دیدی همین فردا حکم تنفیذ شد!
البته کار تقلیدی من کجا و باقی قضایا کجا! من که هیچ اما فکر نمی کنم هیچ نویسنده ای بتواند طابق النعل بالنعل مانند نویسنده دیگری بنویسد و از این بالاتر هیچ نویسنده ای هم در آثارش و حتا در طول یک اثر نمی تواند یکنواخت و با قدرت ثابت بنویسد و به خصوص این کتاب که در طول چند سال نوشته و چاپ شده است... بالا پایین شدن نویسنده کاملن مشهود است.
و پاسخ سوال: خیر
ممنون

دیوانگی محض من دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ

اوه چه کار شاقی کردی شاق منظورم همون سخت که به جا دیدم اینجا این بنویسم املا و کتاب جور در میاد حتما مگه نه

سلام
چندان جور در نمی آید و کار من هم الان که نگاه می کنم اصلن شاق نبود
هوپ؟

محمد دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

آقا ما خراب بازیگوشی هاتیمممم

سلام
ما هم خراب بازیگوشی استرن
هوپ

مدادسیاه دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ

سلام.
در جایی خوانده ام ویکتور شکولوفسکی فرمالیست معروف روس گفته است تریسترام شندی بهترین رمانی است که تا به حال نوشته شده است. برای من این داستان اگر بهترین نباشد یکی از پنج بهترین ها است.

سلام
من نظر بوکوفسکی رو به شکولوفسکی ترجیح می دم اما من خودم به شخصه به دید طنز و هوشمندی نویسنده اهمیت می دهم و لذا این کتاب را دوست داشتم هرچند به نظرم در جاهایی دچار تطویل بدون دلیل شده است(مثلن سفر به فرانسه حوصله ام را سر برد) و یا گسست زمانی نیمه اول با ادامه اش...
سلیقه شخصی من این بود که بعد از تولد کتاب تمام می شد.
با این حال برای من هم جزء خوب هاست. و به همین دلیل شاید هر از گاهی اینجا در موردش بنویسم.
ممنون

منیر دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام
یکی از دوستان وعده داده این کتاب به دستش خواهد رسید و او خواهد خواند و به منش خواهد قرض داد و من هم خواهمش خواند .
هی دوست فرفری ! یادت نرفته است که ؟! امتحانت تموم شده بخوانش و بده تا بخوانمش !!

زین روی من پستهای مرتبط را نخواهم خواند تا پایان خوانش خویش .

قلم شکسته و اینهمه لفّّاظی ؟!! خواستم پاکش کنم ولش کن نمی کنم ...
...
آقا بهمن را پاس بدارید . همین پریروزها لابلای تخت نشین شدن ( بیماری و استراحت تخته ای ) رفته بودم فرودگاه استقبال مسافری از وطن ،دیدم توی نایلون دم دستش بهمن گذاشته خودش دودی نبود پرسیدم کدوم دوست ایرانی اینقدر معتاد بهمنه ؟ گفت ایرانی نیست ایتالیایی هستند... برو بچه ها از وقتی اومدند ایران محو فروتنی این دود زای بد بو شده اند بس که ارزان است ... یعنی اینجاها که داره خراب میشه روی سر مردمش و ما، هی قیمت دود و الکلیات رو می برند بالا تا هر کی میخواد خودکشی کنه پول بیشتری بده و صاحبان صنایع هم مالیات بیشتر بپردازند از قبل سود کلان... و هر که میخواد میوه و لبنیات و گوشت تازه میل کنه بتونه ارازنتر بخره ... بعد میگند آمار میدیدم باقلوا شما باور نمی کنید ... اقا بهمن افتخار آفریده خبر دار باشید !
نکشید اقا نکشید .. صادر کنید ! خواستیدم بکشید ما هم اگه از کنارتون گذشتیم ، توی دلمون یه چیزی میگیم دیگه بهتون ...
...
هوپ یعنی چی ؟ بازی بچه تهرونهاست ؟

سلام
پاراگراف اول قابل توجه دوست فرفری
پاراگراف دوم قابل توجه خودم جهت یافتن علت عدم خوانش مطالب توسط دوستان
و اما بهمن:
یاد اون جمله معروف افتادم که می گفت: سیگاری نیستم اما هنوز از بهمنی که پدرم در سال فلان روشن کرد می کشم!
البته باید گفت ایتالیایی ها جنس خوب را می شناسند
...
و اما در باب هوپ در قسمت بعدی خواهم نوشت فکر کردید ما دستمون بسته است برای وادار کردن مخاطب به خوانش
ممنون

ص.ش دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ

کامنتم گویا ثبت نشده!کلی نوشته بودم .بیخیال
این کتابو تو کتابخونه می شه پیدا کرد؟

سلام
ثبت نشده است به میلا قسم!
بیخیال چیه؟؟؟ مرحمت نمایید یک بار دیگر امتحان کنید
صد در صد
البته نه به این قطعیت ...ولی به گمانم باید باشد در یک کتابخانه به نسبت خوب...

الهه سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

من وبلاگ شما رو از شهریور سال قبل می خونم و فکر می کنم چون وبلاگ ندارم نباید نظر بذارم-!- اینه که تا به حال نظری نذاشتم. اما الآن حس کردم که باید بگم هوپ

سلام دوست عزیز
می بینید...تقصیر خودمه این قضیه هوپ دست کم شش ماه قبل هم به ذهنم رسیده بود اما سستی کردم...تنبلی کردم...
اما خب ماهی را هر وقت از آب بگیری عمرش متفاوته ولی خب زنده است...
ممنون از توجهتان

الی سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:54 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

ظاهرا اینایی که کامنت گذاشتن اغلب شون این کتاب رو خوندن و معانی خیلی چیزها را در نوشته تان درک کردند
من که نخوندنم چی بگم ؟

سلام
فکر کنم باز تعداد کسانی که نخوانده اند و کامنت گذاشته اند بیشتر است. اصولن کامنت گذاشتن برای این جور وبلاگ ها سخته...خودمم می دونم... به همین خاطر مثل این مطلب امکاناتی را در آینده خواهم گذاشت!
هوپ

رها سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

هووووووووپ!>))))))))))


سلام
ممنون

هژیر چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام

مرضیه چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ب.ظ

هوپ

سلام دوست عزیز
ممنون

ققنوس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

مغزم درد گرفت نفهمیدم چی شد!
همون هوپ!

سلام
الان قسمت دوم را می گذارم تا کمی بهبود حاصل شود!
ممنون

نسیم جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. ببخشید ریاضی جدول ضرب رو تموم کردن؟
کتاب رو نخوندم گفتم لااقل از فرصت استفاده کنم به امورات بچه داریم برسم. شرمنده آقا. این نوع خواننده مایه شرمساریه

سلام
بله جدول ضرب تموم شده اما پسرمان هنوز ریپ می زند
اختیار دارید این چه حرفیه

درخت ابدی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
این کتاب عیدی امسال به خودمه.
توی کلاسیک‌ها معمولا بخش‌های ملال‌آور هست. زیاد نباید با دید امروزی بهشون گیر داد. همین که تاثیرگذارن باعث افتخارن.

سلام
عیدی مناسبی است
با مثل آب برای شکلات قاطی کنید و بزنید بر بدن
درسته... مثلن اینجا هم یه بخش سفر به فرانسه داره که گاهی ملال آوره...ولی در کل نظرم مثبته

منیر چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:17 ق.ظ

سلاااااام آقای عزیز ...
و البته پیش از خواندنش هم من این پست رو فهمیده بودم به جان خودم ، و الان چه فهم قشنگتری است به جان کتاب !
این "جان کتاب" سوگند بود .
...
یعنی همین قسمت ماقبل اولش بگم که مشتاقم ببینم شما چی تونستی بنویسی درباره ی این کتاب !
و اعتراف میکنم این اشتیاق رو برای هیچ پستی از شما نداشتم تاکنون .
دیگه ببین چه کرده این عقاید شندی با ما

سلام
الان به همراه شما یک نگاهی به مطلبم انداختم...این قسمت اول را بد ننوشته بودم
یعنی خودمم مشتاق شدم دوباره بخونمش
قدیما کارم بهتر بود

فرانک یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام
دارم تریسترام شندی رو میخونم.عالیه ولی فکر میکنم زمان میبره تمامش کنم.از کنجکاوی نگاهی به مطلب اولتون انداختم.خیلی خوب نوشتید نمیدونم چرا یاد ژاک قضا و قدری افتادم.
راستی من اشتباه گفتم.تو کتابفروشی فهمیدم کتابی که ناتمام خوندم دنیای قشنگ نو بود. هرگز رهایم نکن رو اصلا نخوندم .

سلام
آه چه اشتباهی
من هم در جوانی دنیای قشنگ نو را نیمه‌کاره ول کردم! اتفاقن چندوقت قبل خریدمش تا یک روز تست کنم ببینم مشکل از جوانی من بوده یا خود کتاب
موقع نوشتن تریسترام خیلی حال و روز شنگولی داشتم

artin سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 11:01 ق.ظ http://piuc.ir

سلام وبلاگ پرمحتوایی است
در صورت تمایل به تبادل لینک ما را با لینک "اجتماع اندیشه" در وبلاگ خود اضافه نمایید و ما را مطلع سازید

سلام
ممنون از لطف شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد