میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تریسترام شندی (3) لارنس استرن

 

 

 

کسی که بر سرش نیامده نمی داند چه مکافاتی است وقتی ذهن آدم بین دو فکر مختلف و متساوی الوزن گیر می کندکه هر یک از طرفی او را به سوی خود می کشد. و این حکایت من است در این زمان! از طرفی وسوسه می شوم که تا شب عید به همین شیوه ,عشقبازی با تریسترام را ادامه دهم و با خرید آجیل کیلویی صدهزار تومان به استقبال سال بعد بروم و از طرفی به خودم می گویم با نوشتن یک مطلب قال قضیه را بکنم و مختصری در باب هوپ و آن جمع دوستانه (که از این پس به اختصار آن را محفل می نامم ) و تصمیمات آن محفل در باب سیاست های کلی وبلاگ نویسی در سال تولید ملی و... , بنویسم و با انجام یک انتخابات راه را برای ناباکوف گردن زن! باز کنم... به هر حال شرایط سختی است.

بازیگوشی یا باز کردن راه

در انتهای مطلب قبل قول دادم که در باب بازیگوشی های نویسنده بنویسم و هرچند من در ظاهر آدم خوش قولی هستم اما دوستان نزدیک می دانند که چه دوسیه ای در باب زیر پا گذاشتن قول هایم دارم...ولی شما خواننده عزیز نگرانی به خودتان راه ندهید! اینجا (یعنی عرصه مجاز) تومنی یه دلار با عرصه عمل توفیر دارد و ما سعی می کنیم وجهه خوبی از خود به نمایش بگذاریم و من هم از ما جدا نیستم. پس به قول خودم وفا می کنم باشد که به خاطر بدقولی هایم بخشوده شوم.

بازیگوشی ها را به چند قسمت تقسیم می کنم (این اشاره نکردن به عدد و مبهم گذاشتن تعداد هم خودش یک نوع بازیگوشی است): یک قسمت اموری نظیر سفید گذاشتن یا سیاه کردن صفحات است و یا به جای برخی کلمات و حتا جملات همانند ممیزان ستاره گذاشتن و نوشتن دیباچه کتاب در صفحه 206... که برای بار اول جالب است و تقلید از آن دیگر وجهی ندارد. قسمت دیگر حاشیه روی بود که در مطلب قبل توضیح دادم و فقط اضافه می کنم که ایشان در این زمینه استاد می باشند (داخل پرانتز!: در حاشیه صفحه 88 نوشته ام لارنس تو من را نمودی...لکن هدایت!).قسم دیگر از بازیگوشی های ایشان , استفاده از کلماتی است که کاربرد دوگانه دارد و طبیعتن لطف این قسمت برای ما چندان تمام و کمال نیست, هرچند مترجم گرانقدر تا آنجا که می توانسته در پانوشت ها به ما فهمانده است که نویسنده چه هفت خطی است! نوع دیگر استفاده از صنعت حرف تو حرف!! است...البته اسم این صنعت را در هیچ کتابی نمی یابید ولی در بخشی از داستان سرجوخه تریم (گماشته عمو تابی –عموی تریسترام) می خواهد داستانی را تعریف کند و ما هم علاقمند می شویم این داستان را بخوانیم اما سر هر کلمه ای عموتابی چیزی می گوید و بحث را منحرف می کند و چنان عملیاتی را انجام می دهد که نمی توانید از دستش دلگیر شوید و نهایتن هم داستان مذکور روی هوا می ماند! می توان به لیست بالا چیزهای دیگری را نیز اضافه کرد از جمله جواب دادن به منتقدین خود با طنز و هجو در خلال داستان و ... به عنوان نمونه:

در جایی از داستان پدر و عمو در حال صحبت از پلکان پایین می آیند و روی هر پله توقفی می کنند و حرف می زنند و هر پله ای یک فصل را خلق می کند (فصل ها به طور میانگین یک صفحه ایست) و بیم آن می رود که این بخش به درازا بکشد در اینجاست که نویسنده, فصل (ص299) را اینگونه آغاز می کند: هی – چرخی! بیا این شش پنس را بگیر و برو تو آن کتابفروشی و یک منتقد قلم به مزد برایم صدا کن. حاضرم به هر کدامشان یک کرون بدهم که با آن وسایلش کمک کند تا پدرم و عموتابی را از پله ها پایین بیاورم, و در رخت خواب بگذارم.

 اما همه اینها بازیگوشی است, باز کردن راه کجاست؟ اینجاست:

1-      حضور نویسنده در داستان

2-      کشاندن خواننده به داستان

در مورد بخش اول اینجا را بخوانید و در مورد بخش دوم این پاراگراف را بخوانید:

نوشته اگر خوب پرداخته شده باشد (که شما می توانید مطمئن باشید که نوشته من چنین است) جز وجه دیگری از گفت و گو نیست. همان طور که هرکس که بداند در یک جمع مهذب چه باید بکند همه حرفها را نمی زند, همین طور هم نویسنده ای که حدود و ثغور سلوک و آداب را می فهمداین جسارت را نمی کندکه همه افکارش را برای خواننده توضیح دهد: صمیم ترین احترامی که شما می توانید نسبت به فهم خواننده ادا کنید این است که این قضیه را دوستانه , نصف و نصف, بین خود قسمت کنید, چیزی هم برای او بگذارید که به نوبه خود به آن بیندیشد, همان طور که برای خودتان می گذارید.(ص۱۱۸)

 رولان بارت یک تقسیم بندی دارد که متون را به دو گونه خواندنی و نوشتنی تقسیم می کند. متنی که نویسنده در آن همه اطلاعات و جزئیات را ارائه می کند و خواننده منفعل است (خواندنی) و متنی که در آن به نوعی با خوانش خواننده , نوشته می شود (نوشتنی)... خب , می بینیم که استرن در این زمینه باز کننده راه است. 

و در وجه دیگری هم در عصر کلاسیک ها, با نوشتن این داستان و داشتن چنین آرزویی راه جدیدی باز می کند:

...آرزو می کنم که این درسی باشد, که «بگذارند مردم داستانشان را به شیوه و سبک خود بگویند» ص659

نظرات 19 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

کلی یادگیری کردیم با شما و تریسترام

سلام
من خودم هم در حال یادگیری ام
ممنون

saeed یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.diyaredost.ir/

خدایا خودت را به من معرفی کن ، که اگر خودت را به من نشناسانی رسولت را نمی شناسم. خداوندا رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را به من نشناسانی حجت را نمی شناسم. خداوندا حجت را به من بشناسان، که اگر حجت را به من نشناسانی از دینم گمراه میشوم.
http://www.diyaredost.ir/

سلام
آمین
(به سبک مادر تریسترام در ص 640)

پری ماه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

این استرن کلن می خواد رو اعصاب باشه. دیدین که خودش هم مرتب خواهش می کنه که اگه کلاه زنگوله دار سرش گذاشت و لوده گی کرد، "از جا در نرویم"!!! اما من هم مثل شما بسی جاها از جا در رفتم و آنچه سزاوارش بود، نثارش نمودم! و به این فکر کردم که چرا من را بر ترک چنین "اسپ هوسی" سوار نموده اید، و به یاد آوردم که شما داشتید به آرامی اسپ هوستان را در شاهراه می راندید و من را به زور وادار نکردید که بر ترکش سوار شوم و بدین ترتیب،البته چیزی نثار شما ننمودم!
امیدوارم در توضیحاتتون اشاره کنید که چرا استرن به وضوح، به تعبیر خودش سعی داره کتاب رو " متورم" کنه!؟ البته خودش یه جایی می گه که کتاب رو نباید راست و مستقیم خوند و در جست و جوی حوادث پیش رفت، بلکه ذهن باید به تامل عادت کنه و همچنان که پیش میره، استنتاجات جالب کنه! اما آخه این کتاب یه رمانه! یعنی استرن داره رمان می نویسه( با پذیرش همه ی ابداعاتی که در رمان نویسی داره) چه لزومی داره که رسالتش این باشه که بخواد ذهن ما رو پرورش بده؟!
بدعت هایی که در داستان نویسی داره(بویژه شروع فصل ها) و نکات حکیمانه و تشبیهات بعضن نغز، و زبان طنزی که عامدانه انتخاب کرده، باعث شد بتونم کتاب رو ادامه بدم.به عنوان مثال، صفحه 62 و تشبیه آنیما و آنیموس به یه بچه وزغ در حال دست و پا زدن تو یک چالاب، و صفحه 171 راجع به آرزو هایی که کجکی و غیر منتظر، بر آدم وارد می شن، خیلی با حال بود!
کلن، خوندن بعضی جملات،ارتعاشی در حوالی قلب بر زه ها ابجاد می کرد اما مغز چیزی وصول نمی نمود!!(صفحه 288!)
-عمو تابی رو دوست دارم.
-همه ی لعنت های مندرج در زیارت عاشورای اثر اسقف ارتولفوس (صفحه 186) نثار شلاوکن برگیوس با اون داستان های مسخره ش!

موفق باشید....

سلام
(از باب تاخیر در تایید کامنت ها از همه دوستان عذر می خواهم که به دلیل شلوغی وحشتناک امور در محل کار است)

...........................................................
در خصوص در رفتن از جا باید گفت که در چند مرحله این حالت به من دست داد, در اوایل به دلیل آشنا نشدن با سبک و"دوست نشدن با نویسنده" بود...و در ادامه هم گاهی برخی زیاده روی ها (مثلن در آن موعظه یا در سفر اروپایی) که فکر می کنم به دلیل زمانمند بودن امر نگارش کتاب باشد...شاید اگر ما هم جلد جلد می خواندیم بسی بیشتر لذت می بردیم (شاید)
البته خوشحالم که چیزی نثارم نشد ولی بگم که من از کتاب خوشم اومد در مجموع
..........
در خصوص متورم شدن هم علاوه بر توضیح بالا (چاپ شدن قسمت قسمت و سال به سال طی گمانم شش سال) و علاوه بر ذائقه دوران کلاسیک ها (گمان شخصی خودم) یک چیز دیگر هم به ذهنم می رسد: استرن به قالبی دست پیدا کرده که علاوه بر دادن امکان تداوم , خوانندگان عام و خاص را جذب کرده است ...خب چرا نباید ادامه بدهد!؟ تا دم مرگ ادامه می دهد...مثل یک وبلاگ نویس!
در ص 359 اینگونه می گوید که تا کی باید فقط به حجم اضافه کنیم و چیزی به مایه اضافه نکنیم؟ پس می بینید که رسالتی ای چنینی را خودش احساس می کند و لذا ...
اما سوال شما این است که اساسن چرا باید چنین رسالتی را حس بکند... و احتمالن چنین برداشت می شود که رمان نباید در پی پرورش ذهن یا اساسن هیچ رسالتی باشد...درست است؟
خب این بحث دیگری است که شاید یک بحث حسابی را بطلبد که طرف تان یه کار بلد تر از من باشد منتها چون برای خودم هم جالب است بد نمی بینم در یک پست جداگانه همفکری باقی دوستان را هم در این زمینه داشته باشیم...
اجمالن من فکر می کنم رمان علاوه بر سرگرمی به نوعی خواننده را به فکر و تامل هم وابدارد... منتها در قالب داستان و نه به قیمت از دست رفتن داستان...
.............................
و به نظرم بعد از به دنیا آمدن تریسترام کم کم داستان تحلیل رفت و البته در اواخر باز کمی قوت گرفت (واقعن با شخصیتی نظیر عموتابی تا چند جلد دیگه می شد ادامه داد که خب اجل مهلت نداد ظاهرن)
...
اما در مورد قسمتهایی که انتخاب کردید... جالب بود! از این نظر که دو تای آخری توجه من رو جلب نکرده بود...دومی هنوز هم برام هاله ای از ابهام داره! و سومی رو خوب به کار بردی
عمو تابی عالی بود.
لعنت جمیع باکره های مقدس بر او باد که خوشبختانه داستانهایش قابل ترجمه به انگلیسی نبوده است و در باب آن زیارتنامه! هم همان جمله عمو تابی که سپاهیان ما در فلاندر بدجور فحش می دادند اما نه تا این حد

منیر یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ

سلام
کار از فک کنم و انگار و به گمانم گذشته عمو
باید این کتاب ُخونده کنم .
به عنوان رهگذر پر و پا قرص این گذر از تراوش عواطف خاص تون نسبت به کلمات استقبال میکنم . کتابی که با حواس خواننده بازی میکنه و نقش متفاوتی رو همراه خواننده بازی میکنه خب ... فرق میکنه.
...
میگن قراره به مهمونا تخمه تعارف کنیم اگه شکستند و پوستشو نریختند زمین یه دونه پسته بشون جایزه بدیم . البته جوک ساختن شیرینه ولی خرید پسته 60 هزار تومنی یا پراید 20 میلیونی جوک نیست . تلخه . گفتن تلخی ها بدون ناله اما ...
ممنون

سلام
یک توصیه هم یکی از دوستان در بخش قبلی داشت که قابل توجه بود...خانم سرونار...
گفتم که گفته باشم.
ضمنن باید صبور هم باشید.
..........
یعنی پول مون به خاک نشسته ها! اینجایی رو که اجاره کردم , از زمان اجاره تا الان قیمتش دو برابر شده (یعنی 280 میلچوق) تازه 4 ماه دیگه مونده تا پایان اجاره...ببین صاحبخونه فرهنگی من چه می کنه اونوقت با من!

زنبور یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

میله جان. محفل نشینی آخر و عاقبتی بهتر از این ندارد. تندروی تندروی تندروی
بابا یه خورده مهلت بده به شما برسیم.
نویسا باشید

سلام
تندروی از بابت نوشتن؟!
یکی از بچه های محفل , کامنت شما رو دید و گفت: محفل ما که همش سکونه و لختی (البته لختی ها نه لختی!)
الان که می خواستم در این باب بنویسم دیدم احتمالن منظورتون همون تندنویسی باشه... که البته بازم اونا مقصر نیستند.
ممنون

رضاکیانی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ http://wars-and-history.mihanblog.com/

پسرم عوض ادبیات بچسب به خونه تکونی.
این رو هم یه نگاه بنداز
http://www.seemorgh.com/culture/2072/153232.html

سلام
مگر خانه های استیجاری را هم می تکانند!!؟؟؟؟؟؟
اگر جواب مثبت باشد که واویلااااااااا
ولی فکر نکنما
...
دیدم

ke دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام
مثل این که با نخوندنش دارم خیلی چیزهای زیادی رو از دست می دم!
منیر جانم، یه ماه و خورده ای صبر کن، میرم ایران میارمش بخونیم!

سلام
من هم توصیه ای که به منیر کردم رو برای شما تکرار می کنم!
هرچند باز به نظرم کتاب قابل توصیه ایست

به خصوص شما

درخت ابدی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
قبل از خوندن کتاب در ایام نوروز، یحتمل باید 100 تا کتاب رو جا‌به‌جا کنم تا تک‌نگاری "لارنس استرن" از سری نسل قلم رو پیدا کنم. ظاهرا شناخت این موجود بخشی از شناخت اثره.
توی سنت مقامه‌نویسی هم حرف تو حرف/ قصه در قصه هست. یه نمونه‌ش "هزار و یک‌شب"ه. احتمالا این قالب از این‌جا آب می‌خوره. هرچند طنزش بی‌شباهت به "سفرهای گالیور" نیست.

سلام
چه نوروزی شود... جای ما را هم خالی کنید کنار آن بالکن.
می بینی ...ما کلی از کتابامون رو هنوز باز نکردیم تا چند وقت دیگه باید دوباره اسباب کشی کنیم و بالا پایین...
به نظرم خوب باشد اون کاری که می خواهید بکنید.
حالا بعد از خواندن صحبت می کنیم.
آره منتها در هزارویکشب عمومن بالاخره داستانها سرانجامی داشتند! اینجا یه جورایی دیگه است! طنزش گاهن معرکه است.

فرزانه سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
آقا تمام است . نمی شود کتاب را نخواند .
من همین امروز به کتابفروشی ام زنگ می زنم اگر نداشته باشد ...یکی از پایتخت نشینان را مآمور خواهم کرد برای یافتنش .

سلام
فکر کنم برای شما دیگه دیره توصیه ای که به منیر کردم رو تکرار کنم.
اما شما پشیمان نخواهی شد ...حاضرم سر کلاه سرجوخه تریم شرط ببندم (مشغول الذنبه! اید اگه نپسندیدید نگید که کلاه رو تهیه کنم)

مدادسیاه سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام
میله جان بعد از این که گفتم تریسترام شندی برای من یکی از پنج بهترین ها است فکر کردم چهارتای دیگر کدام ها می توانند باشند و راستش فهمیدم در مورد هیچ داستان دیگری به اندازه ی تریسترام شندی مطمئن نیستم.

سلام
سلام بر مداد سیاه فرم گرا

دیگه گوی سبقت را از بوخوفسکی و بوکوفسکی ربودید... جالب بود نظرتان.
حالا گزینه های دیگر رو یه گذرا اشاره کنید.(فکر کنم یه کار از یوسا و یه کار از وولف توشون باشه نه؟)

خانم سر به هوا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ http://1026.blgfa.com

سلام عرض میشه
این سبکا آدمو خسته میکنه خب...

سلام
درسته ...برای برخی خسته کننده خواهد بود

پینار چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ق.ظ

زندگی آدمی چیست! جز غلتیدن از این پهلو به آن پهلو؟ از این غم به آن اندوه؟ راه به علت دردی بستن و راه علت درد دیگری را گشودن. (تریسترام شندی_ ص 352)
...
فکر می کنم لارنس لبّ مطبش رو تو همین یک جمله آورده. چاشنی طنز را _گاهاً تلخ_ قاطی از این غم به آن اندوه غلتیدن و ملال زندگی کرده تا از آتشی که درونش شعله می کشیده بکاهد. یک جور تسکین شاید. زندگی همیشه برای کسانی که بیشتر از دیگران چشم باز دارند سخت و دردناک بوده است و اغلب هنرمندان خود را با نوشتن آرام کرده اند. لارنس هم این گونه بوده است. کسی که سه قرن پیش به همچین درک بزرگی از پیرامون خود رسیده ستودنی ست.
...
کتاب من از صفحه ی 370 تا 387 را نداشت.
...
یکی دو مورد اشتباه هم در کتاب بود. یکیش ماجرای فشار وارده برجمجمه ی تریسترام بود که برحسب پوند گفته شده و مترجم آن را به گرم تبدیل کرده!!
بعدیش در صفحه 551 جمله ای که بولد نوشته شده " و به ین ترتیب صلح شد". مترجم در پانوشت گفته که اشاره است به صلح پاریس در 1793 که انتظارات انگلستان را برآورده نکرد.
این چه جور صلحی است که در ان تریسترام خودش زنده نیست تا بدان اشاره کند چون در 1768 فوت کرده!!!
...
در مورد اسپ هوس نمی خواهید بنویسید؟ یا پندنامه ی پدر تریسترام به عمو تابی؟ البته مورد بامزه زیاد است برای نوشتن.

سلام
جمله اول برای مطلب بعدی می توانست انتخاب خوبی باشد...منتها دیگر ادامه نخواهد داشت! موقع غلطیدن به پهلوی دیگر است.
...
خب بخش دوم هم می تواند یک دلیل دیگر برای متورم شدن کتاب باشد.
...
کتاب من آن ایراد را نداشت. شکر ... نگاه کردم دیدم چند علامت و چند خطکشی در این صفحات داشتم...زمان مرگ برادر تریسترام است...
...
اما موارد اشتباه:
اولی را چک کردم که متوجه اشتباه نشدم. درست بود.در کتاب من در متن به پوند است و در زیرنویس برابری هر پوند با گرم آمده است... البته مهم این است که به قول پدر , طفلکی راه را برای استعداد و ظرفیت ذهنی برادرهای کوچکترش باز کرده است!!!!!
مورد دوم حق با شماست
...
همان طور که اشاره کردید موارد بامزه زیاد است...و آنها را باید برای کسانی که می خواهند بخوانند باقی گذاشت.
به عنوان مثال نامگذاری تریسترام و نفرت مسبوق به سابقه پدر از این اسم!! و خیلی موارد دیگر...
ممنون

مدادسیاه چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام
انتخاب های دیگر می توانند اینها باشند: ژاک قضا و قدری، تربیت احساسات، اولیس(که آن را نخوانده ام اما کما بیش می شناسمش)، لرد جیم، خشم و هیاهو، گفتگو در کاترال و با قدری فاصله پدرو پارامو، بار هستی و ...

سلام
از این میان گفتگو در کاتدرال را حدس می زدم.
خشم و هیاهو در ذهنم نبود اگر می بود به عنوان انتخاب شما قابل حدس بود...
ممنون

آنا چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ

خواندمت کامل حرفی برای گفتن ندارم

سلام
ممنون
برای این جور مواقع هوپ هم گزینه خوبی است

امیر چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 ب.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

خواندنش تفریح جالبیست
یک بار می خواستم امانت بگیرم اما چشمم به "درمان شوپنهاور" از یالوم افتاد .
الان البته پشیمان نیستم. اما این لذت بردن شما حسودیمو داره شعله ور میکنه.

انتخابات را پایه ام اما حالا که اینقدر سرتون شلوغه یه خورده کش بدهید قضیه را تا من هم برسم :)

سلام
می تواند این گونه باشد...
و می تواند آن گونه نباشد که موجب حسادت شود
......
می دونید, شلوغی مال یه ساعتشه...له و لورده ام...داغون...خورد و خاکشیر...
با خیال راحت بیایید
من باید فکر مرخصی باشم.
ممنون

اعظم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:41 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa..com

سلام
کاش برای تعطیلات کتابهائی معرفی بشه که زیاد تخصصی نباشه و بعبارتی رغبت بخوندنشون زیاد باشه.بنظرم شما میتونید معرفی کنید!
مرسی...

سلام
سعی می کنم چنین پستی داشته باشم... البته این که چه قدر به کار بیاید و رضایت را برانگیزد بحث دیگریست...
ممنون

فرانک سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:35 ق.ظ

سلام
خوبین جناب میله بدون پرچم؟
آقای محترم.!من هنوز تریسترام شندی رو تموم نکردم
سرعت خوندم خیلی پایین اومده یعنی هنوز تریسترام متولد نشده! یعنی انقدرتمرکزم کم شده اگه چند سال پیش بود دو روزه تمومش میکردم چون کتابشو دوست دارم واقعن.
دلم میخواد با برنامه کتابخوانی شما پیش برم.
البته تو دوسالی که به وبتون سرنزدم خیلی کتابای خوبی خوندین .من باید چن سال بدوم
ولی خیلی خوشحالم هنوز ادامه میدین. دعا میکنم همیشه سلامت باشین .کتاب بخونین. برای ما بنویسین. تو این دنیای مجازی خوندن یادداشتهای خوب شما
واقعن نعمته.

سلام
خوبم... مثل یه آقای محترم خوبم!
تا جایی که یادمه تریسترام خیلی طول داد تا متولد شد
یعنی یادمه که عموتابی از یه راه‌پله می‌خواست بیاد پایین کلی طووول داد! حالا این‌که دست یکی یا عضو دیگری لای پنجره گیر کرد و چه تغییرات عظیمی حاصل شد بماند... یعنی می‌خوام بگم که سعی کن ازش لذت ببری و به این فکر نکن که زودتر یا خیلی زودتر تمومش کنی!
ولی خب... همه اینها دلیل نمیشه که من به پشتوانه مدت زمانی که خواننده وبلاگم بودی و اینا برایت فرصت تعیین نکنم!!پس... تا آخر هفته بعد تمومش می‌کنید و اینجا خبر اتمامش رو اعلام می‌کنید
.......
خیلی عالیه که نیت کردید با برنامه من پیش بروید. من از این بابت خوشحالم. ممنونم رفیق

فرانک یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام
بلاخره تریسترام شدی رو تموم کردم ولی از مهلت شما خیلی گذشته .الان سرم یکم درد میکنه
کتاب خوبی بود ولی باید با تمرکز زیاد و آرامش فکر خونده میشد. امیدوارم ی همچین روزی برسه.دوباره بخونمش.
بنظرم باید کتابای بریتانیایی رو به زبان اصلی خوند .بخاطر سانسور و بازی با کلمات خیلی از کنایه ها و طنزشو نمیگرفتم.ولی شخصیت عمو تابی رو دوست داشتم.
میشه مطلب بعدی رو دیر تر بنویسید من به شما برسمولی کتابهایی که درباره جنگ جهانی باشه دوست دارم .قول میدم زود تمومش کنم.

سلام
همین‌که تمامش کردید آفرین دارد.
من که خیلی از این کتاب لذت بردم. واقعن آن شیطنت و بازیگوشی نویسنده را دوست داشتم.
شاید یه جورایی الگوی من شده بود
...........
البته که می‌شود. اما مثلاً چند روز؟!

فرانک یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام
خیلی ممنون
هر وقت خواستید مطلبتون رو بنویسید.تقریبن نصف کتاب و خوندم.خیلی جذابه.

سلام
خیالتان راحت باشد! تازه یک مطلب میان‌برنامه گذاشتم که خودم هم برای نوشتن فرصت داشته باشم!
خوشحالم که لذت می‌برید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد