میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

دعوت به مراسم خانه تکانی!

 

فکر , وقتی نوشته می شود , از خرد کنندگیش کاسته می شود , اما برخی افکار غده های سرطان اند: بیانش می کنی , می بریش , و باز بدتر از پیش رشد می کند. (ولادمیر ناباکف , دعوت به مراسم گردن زنی , ص195)

***

پ ن 1: یاد دوستی افتادم که می گفت طرف هنوز پستش رو نگذاشته چهارتا پی نوشت براش گذاشته! من که عادتم همینه ... حالا این پست که یک خط بیشتر نبود!

پ ن 2: خانه تکانی و گردن زنی زیاد از هم دور نیستند از لحاظ معنایی...

پ ن 3: با این تک جمله از کتاب , به استقبال تعطیلات می روم و پس از تعطیلات , اگر از جاده به سلامت برگشتیم که ادامه می دهیم اگر نه که هیچ.

پ ن 4: در هر دو صورت مشغول الذنبه (فراتر از ضمه) هستید اگر وقتی در هنگام تحویل سال مشغول ریست کردن کدورت های دوست و همکار و فامیل هستید... اگر مثل اکثریت چنین کاری نمی کنید که هیچ.

پ ن 5: بعد از گردن زنی در مورد جاز تونی موریسون خواهم نوشت که یه جورایی خوشم آمد , کتاب سخت خوانی بود از جهاتی, اما راضی بودم. (بعید است در بازار یافت شود)

پ ن 6: قصد دارم در تعطیلات, عروس فریبکار مارگارت اتوود را با خودم این طرف و آن طرف ببرم... تا چه پیش آید.

پ ن 7: سال نو مبارک. بدرود.

پیشنهاد کتاب (رمان)

عید نوروز نزدیک است و شاید برخی از دوستان به این فکر باشند که در تعطیلات یکی دو رمان بخوانند. من چنین فکری ندارم! و به خصوص تجربه عکس آن را دارم...بگذریم... شاید برخی از دوستان هوس گرفتن عیدی برای خود یا دیگران را داشته باشند ... لذا پیشنهادات خودم را صرفن بر اساس تجربه و احساس خودم اینجا می آورم. سال های گذشته هم این کار را کرده ام ولی امسال کمی متفاوت تر... کتاب ها را چند گروه کرده ام اگر در هر گروه دو یا سه کتاب یافتید که خوانده اید و لذت برده اید باقی کتاب های آن گروه می تواند انتخاب شما باشد... 

البته سر این گروه بندی کمی وقت گذاشتم اما چندان دلخواهم نشد! لذا قبل از انتخاب شاید بد نباشه یک سری هم به لینکی که گذاشتم بزنید...امیدوارم به کار بیاد.

کتابهای قابل توصیه که در سال 91 خوانده شد:

1-      گفتگو در کاتدرال  یوسا  اینجا و اینجا  C

2-      اگنس  پیتر اشتام  اینجا  B

3-      نوای اسرارآمیز  امانوئل اشمیت  اینجا A

4-      تریسترام شندی  لارنس استرن  اینجا و اینجا و اینجا C

5-      ژرمینال   امیل زولا  اینجاA 

6-      پوست انداختن  کارلوس فوئنتس  اینجا و اینجا و اینجا و اینجا C

7-      گل هایی به یاد آلجرنون دنیل کیز  اینجاB 

8-      میرا  فرانک کریستوفر  اینجا B

9-      دوست بازیافته  فرد اولمن  اینجا A

10-    تس  تامس هاردی اینجا و اینجا A

11-   قصری در پیرنه  یوستین گوردر  اینجا B

12-   گاوخونی  مدرس صادقی  اینجا B

13-   خاطرات روسپیان سودازده من  اینجا B

14-   کرگدن  اوژن یونسکو  اینجا B

کتابهای قابل توصیه که در سال 90 خوانده شد: 

1-      در انتظار بربرها  جی ام کوتزی  اینجا B

2-      عقاید یک دلقک    هاینریش بل   اینجا و اینجا  B

3-      شوخی   میلان کوندرا  اینجا و اینجا B

4-      مرگ در آند  ماریو بارگاس یوسا  اینجا B

5-      ناتوردشت  جی دی سالینجر اینجا B

6-      اجاق سرد آنجلا فرانک مک کورت  اینجا A

7-      مرشد و مارگریتا میخائیل بولگاکوف اینجا و اینجا  C

8-      تراژدی آمریکایی  تئودور درایزر  اینجا A

9-      آبروی از دست رفته کاترینا بلوم  هاینریش بل اینجا B

10-   تونل  ارنستو ساباتو  اینجا B

کتابهای قابل توصیه که در سال 89 خوانده شد : 

1-      سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین  اینجا و اینجا و اینجا B

2-      شوایک  یاروسلاو هاشک  اینجا A

3-      هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو  اینجا B

4-      کوری  ژوزه ساراماگو  اینجا B

5-      در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک  اینجا B

6-      مرگ قسطی فردینان سلین  اینجا B

7-      1984  جورج اورول  اینجا و اینجا B

8-      آوریل شکسته  اسماعیل کاداره  اینجا A

9-      همنوایی شبانه ارکستر چوب ها  رضا قاسمی اینجا و اینجا C

10-   مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول اینجا A

11-   همه چیز فرو می پاشد  چی نوآ چی به  اینجا A

12-   زن در ریگ روان  کوبو آبه  اینجا B

13-   ماه پنهان است  جان اشتین بک  اینجا A

14-   خداحافظ گاری کوپر  رومن گاری اینجا A

15-   ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون  اینجا B

16-   ظلمت در نیمروز  آرتور کستلر  اینجا A

17-   دنیای سوفی  یوستین گوردر  اینجا A

18-   رگتایم اب ال دکتروف  اینجا B

19-   احتمالاً گم شده ام  سارا سالار  اینجا A

20-   پایان ابدیت  آیزاک آسیموف  اینجا A

و البته کتابهایی مثل: مزرعه حیوانات A, بازرس هاند واقعی A, قمارباز A, دل سگ B, یازده دقیقه A, بیگانه B, گتسبی بزرگ A, لیدی ال A, کبوتر B, تیمبوکتو B, سلاخ خانه شماره پنج C, زندگی کوتاه استA, قصه های از نظر سیاسی بی ضرر Aو زنگبار یا دلیل آخر Bو...!

.......................

پ ن 1: با هزار وسواس یک طرح روی جلد را برای مطلب کتاب مورد نظر انتخاب می کنی ...اما حالا که می ری سراغ صفحات مربوطه می بینی که به دلیلی که همه می دونیم چیه عکس مورد نظر دیده نمیشه! ای تو روحت خوزه آرکادیو آئورلیانو. سال نو مبارک!

روضه های آخر سال

روزهای آخر امسال هم بنا به رویه چندین سال اخیر , می دوند و دویدنشان ارتباطی با حال و هوای درونی ندارد...شاد و خندان , می دوند...افسرده و عصبی , می دوند...با درون پر از کینه و نفرت , می دوند...با سوالهای بی جواب , می دوند... با برنامه , می دوند...بدون برنامه هم می دوند. همه جورش رو امتحان کرده ام. روزهای آخر سال همیشه پر از کارهای انجام نشده است. امسال که دیگه هیچ...!

وقتی مثل من استاد زدن حرف های بی موقع و استاد انجام کار در وقت نامناسب باشی, باید این روزای آخر بار حسرت به دوش بکشی و بدون هدف قلم رو روی کاغذ بچرخونی... مثلن همین الان هوس کردم یه بیت بنویسم! فکر می کنید چی به ذهنم اومد؟!

بهار آمد و شمشادها جوان شده اند

پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند!

یعنی توی این هوای برفی , توی این هوای زیبای برفی , توی این اوضاعی که شکوفه های بادام خانه پدری زیر برف فرو رفته اند و یک سال دیگر هم بدون بار (تا حالا باری نداده و ما فقط لذت شکوفه های قشنگش رو می بریم که امسال 28 بهمن باز شد و رکورد زد! شکوفه هایی که بی موقع باز می شود!!) خواهد بود...توی همچین موقعیتی , بی تناسب تر از این بیت وجود نداشت که به ذهن من برسه برای ادامه مطلب! بی تناسب نسبت به درون و برون... اما...

محاله که لفظ شمشاد توی ذهنم بیاد و بلافاصله یک گوشه ای از ذهنم یاد معلم ادبیات سال های دوم و سوم راهنمایی , زنده نشه. اگه زنده است , امیدوارم به سلامت باشه و اگر خیر که یادش به خیر. اسم معلم رو نمیارم چون اونوقت ممکنه یاد بعضیا بیفتیم و یاد ندا و سهراب و همه و همه... چه کاریه این آخر سالی که همه درگیر نوسان گیری قیمت ها هستند , ذهنشون رو مشوش کنیم. خواب توده ها رو بر هم نزنیم.

اسم معلمم رو نمی گم ولی رسمش رو می گم و چرایی تقارن یادش با شمشاد...

آقا موسوی! دفترچه ای داشت که ما هر کار فوق برنامه ای می کردیم توش برای ما یک "مثبت" لحاظ می کرد و هر مثبتی 0.25 نمره به نمره امتحان اضافه می کرد. ما هم که خوره نمره ... صد جفت کلمه مترادف , صد جفت کلمه متضاد , صد کلمه بی نقطه , صد کلمه یک نقطه ای , صد کلمه دو نقطه ای و الی نه نقطه ای , کلماتی که از دو طرف یک جور خوانده می شوند , کلماتی که از هر دو طرف معنی دارند و از این قبیل...

آقا موسوی! برای امتحان شفاهی فارسی یک آیتم یک نمره ای هم تدارک می دید و اون هم حفظ یک شعر بود که حداقل ده بیت داشته باشه. شعری که توی هیچ کتاب درسی چاپ نشده باشه. با این کار می خواست کاری بکنه که ما بفهمیم همه دنیا توی این کتابهای درسی خلاصه نشده و...

آقا موسوی! با این کارش باعث شد من برای اولین بار , اون کتاب قهوه ای کلفت طبقه یکی مانده به آخر کتابخانه را باز بکنم. همینجوری الابختکی هم بازش کردم. البته اون موقع نمی دونستم رسم بر اینه که الابختکی بازش کنند!! و دقیقن همینجوری بود که حافظ سر شوخی رو با من باز کرد...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

من هم بی خبر از همه جا (مطلقن بی خبر از مرحوم هایده و شجریان و ناظری و که و که...کانه من کاشف این شعر باشم!) , اولین کاری که کردم شمردن تعداد ابیات بود... دوازده تا... دو تا اضافه بود... آقا موسوی گفته بود شعر باید کامل باشه اما کی می فهمه ... عمرن کسی این شعر رو شنیده باشه... اصن کتاب به این کلفتی رو کسی می خونه مگه؟... این بود که دو بیت ، خود به خود حذف شد! حتمن بچه بودید!, می دونید که در عالم بچگی آدم مفتی بار نمی کشه!

شب امتحان ده بیت رو با یه والذاریاتی حفظ کردم. امتحان شفاهی شروع شد و آقا موسوی از ابتدای دفتر ,به ترتیب الفبا, شروع کرد. من هم به مدد اسم جد جدم , که زمان رضا شاه فامیلی ما از اسم ایشون اخذ شده, نوبتم همیشه اون آخرا بود (البته منهای اون دفعاتی که معلم ها ویرشون می گرفت از آخر شروع کنند!) ... نشسته بودم و هنرنمایی بچه ها رو می دیدم. تا قبل از من فقط یک نفر شعر خارج از کتاب خوند که اون هم توی بیت دوم سوم موند و با خنده بچه ها بدرقه شد. وقتی نوبتم شد رفتم پای تخته و رو به کلاس ایستادم و سوال ها رو یکی یکی جواب دادم. وقتی تمام شد , گفتم آقا یه شعر خارج از کتاب هم حفظ کردم و با اجازه ایشون شروع کردم...همچین قوی و با احساس:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دوست عزیز! من از طرفداران پر و پا قرص جدا نویسی هستم. یعنی حاضرم جلوی توپ وایسم و خودم رو فدا کنم که این سنت حسنه رواج پیدا کنه. یعنی اگر آن دنیایی باشد حتمن یه جایی زیر اون درختا یا شاید کنار بوتیک های سلسبیل سر صحبت رو با ابوالقاسم انجوی باز می کنم و در زمینه جدانویسی و اهمیت حفظ و تقویت اعتماد به نفس نوجوانان نکاتی رو خدمتشان عرض می کنم! و البته ارتباطش رو با سلسله دقیق باز می کنم.

یه نوجوان دوازده سیزده ساله , حتا اگر به قولی در جایگاه رهبر هم قرار بگیرد , عمرن بداند که سلسله غیر از کتاب تاریخ کاربرد دیگری دارد... سلسله هخامنشیان , سلسله اشکانیان , سلسله ساسانیان و سامانیان و صفویان و ... یعنی کف دستمان را هم بو می کردیم , متوجه نمی شدیم که ممکن است ارتباطی بین سلسله و موی مادربزرگمون برقرار باشه ... لذا به صورت کاملن طبیعی وقتی بعد از کلمه سلسله , کلمه ای این گونه نوشته شود: میرقصند , یک نوجوان صد و سی سانتی پیش خودش فکر می کند که سلسله ای به نام میر قصند (قصند بر وزن فشند) هم وجود داشته است! و محکم و استوار , پشت به تخته سیاه و رو به کلاس می خواند:

صد باد صبا اینجا با سلسله ی میر , قصند...

باز هم جای شکرش باقیه که هیچ کس متوجه موضوع نشد و این از حسنات نظام آموزشی ماست! و البته حسن خلق آقا موسوی که خودش را هر طور که شد نگه داشت! تا من رسیدم به بیت آخر خودم:

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

بعد برگشتم رو به آقا موسوی و گفتم تمام شد. آقا موسوی هم در حالی که لبخند می زد , عینکش رو برداشت و دستمال سفیدش رو گذاشت روی چشمان و صورتش... می خواست چیزی بگه ...شونه هاش تکون می خورد ... دستمال رو که برداشت صدای خنده اش ترکید! و متعاقب اون بچه ها هم از همه جا بی خبر زدند زیر خنده. آقا موسوی هرطور که بود خودش رو جمع و جور کرد و پرسید:

-          این شعر مال شمشاد بود؟

و دوباره خنده اش فضای کلاس رو پر کرد و البته باز متعاقب اون بچه ها , گاگولانه زدند زیر خنده... من با قیافه حق به جانب گفتم:

-          نه آقا شعر حافظه...

به وضوح اشک توی چشماش حلقه زده بود.     

-          پس حافظش کو؟ مگه شاعر غزلسرا توی بیت آخر تخلصش رو نمیاره؟

-          توی همه شعرها اینجوری نیس (ته اعتماد به نفس!)

-          آره درست می گی ولی...

اینجا پریدم توی حرفش و گفتم :

-          اینجا توی اسم شعر , اسم خودش رو آورده

-          اسم شعر؟؟؟

-          آره , همون که بالای شعر بود!

بازم مرامش رو که جلوی جمع ضایعمان نکرد که اونا مال شعر قبلی است و باقی امور...!

***

الغرض

کم کاری این ایام را با این پست بلند جبران کردم به زعم خودم. شروع نالان و پایان خندان! لحظاتی فارغ شدن از همه چیز... از همه ناتوانی ها...  

................................................. 

پ ن 1: روضه های شب عید قبلی را لینک می گذارم اینجا!: 

روضه سال 89 

روضه سال 90 

تریسترام شندی آخر!

 

داشتم در خصوص فرمالیست های روس دنبال مطلبی می گشتم که از قضا به نقد دکتر حسین پاینده بر کتاب تریسترام شندی برخوردم. تصادف جالبی بود برای من که این روزها با تصادف قرابت نزدیکی دارم , البته نه از حیث وقوع تصادف بلکه از جهت نتایج آن... آهان!... راستی پریروز صبح دیدم به سرویس نمی رسم با تاکسی رفتم بعد کاشف به عمل اومد اتوبوس مذکور متصادف شده و پنج تن از همکاران راهی بیمارستان شده اند!... داشتم می گفتم که از جهتی شبیه آدم های تصادفی شده ام... کوفته و له و لورده ...پروژه ای که صحبتش در چند پست قبل رفت تا ده روز دیگه باید رونمایی بشود و در این روزهای آخر , همه انتظار دارند که از جیب بغل مان مدام خرگوش سفید دربیاوریم و روی طناب , آن هم طناب های چینی, پشتک وارو بزنیم و در جلسات , نقابی به چهره بزنیم و دلقک بازی دربیاوریم تا لبخند بر لبان اراشد (بر وزن اراذل و جمع مکسر ارشد – مدیران ارشد) بنشیند... ما هم که به قول مرحوم پدرمان مثل گاوی هستیم که بعد از دوشیدن شیرمان لگدی به سطل شیر می زنیم و خلاص!... لذا این چند روز ,دو سه نفر از دوستان دست و پایم را می گیرند که در این لحظات آخر لگد نزنم ...و من هم مثل آدمی که کلاله زخمش مدام سیخونک می زند برای این که ناخنش را زیرش فرو کند و آن را بالا بیاورد و بکند , دست و پا می زنم... و آن کوفتگی به خاطر همین تقلاهاست...

اه که آدمی چه موجود متلونی است! از زخم هایی به تحلیل می رود که توانایی علاجشان را دارد! تمام زندگی اش نفی دانش خویش است!

خلاصه این که بی خیال نوشتن مطلب دیگر در مورد تریسترام شدم و به قول یکی از همان دوستان , تو در حالت عادی هم که می خواستی یک چیزی تعریف کنی جانمان را به لب می رساندی ...(لکن هدایت!) حالا که با این پسره تریسترام گشتی دیگه تا ساعت آدمو کوک نکنی ول کن نیستی... این بود که ول کردیم.

*** 

میالب قبلی ام در مورد این کتاب: بخش اول , بخش دوم , بخش سوم

لینک نقد

متن را در ادامه مطلب می آورم

ادامه مطلب ...