میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عطر پاتریک زوسکیند

 

پاراگراف اول

در فرانسه سده هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعداد ترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت.

پاراگراف اول نشان دهنده آن است که قرار است با سرگذشت مردی فرانسوی در قرن هجدهم آشنا شویم که خیلی پلید و بااستعداد است! حتمن قبول دارید که این تک جمله آهنگی دارد که ما را با خودش به درون داستان می کشاند. ساده ولی جذاب.

مختصری از داستان

در نیمه اول قرن هجدهم که هنوز خبری از پیشرفت های بهداشتی و کشف میکروب و برنامه های بهداشتی نبود , بوی گند همه جای اروپا را گرفته بود. در شهر پاریس که بزرگترین شهر اروپا بود , طبیعتن این بوی گند از همه جا بیشتر بود. زنی بیست و چند ساله در دکه ماهی فروشی اش در بدبوترین محله شهر پاریس (با توجه به مقدمات بدبوترین نقطه جهان!) دقایق آخر دوران بارداری اش را سپری می کند. این زن علیرغم چهار بار زایمان و داشتن بیماری های رایج آن زمان نظیر سفلیس و سوزاک و لاغری ناشی از فقر , هنوز بهره ای از زیبایی داشت و به قول راوی سوم شخص دانای کل , می توانست امیدوار باشد که پنج تا ده سال دیگر زنده بماند و شاید ازدواج هم بکند. این زن برای پنجمین بار زایمان می کند و این بار زیر پیشخوان دکه اش و در میان آشغال های گندیده ؛ بند نافش را خودش با کارد ماهی پاک کنی می برد و نوزاد را که قاعدتن می بایست مثل دفعات قبل مرده یا مشرف به مرگ باشد بین همان زباله ها رها می کند. اما این نوزاد که قرار است شخصیت اول این داستان باشد , بنا ندارد به این سرعت از دنیا خارج شود. لحظاتی بعد , درست زمانی که مادر در اثر ضعف بیحال می شود و چند نفری دورش جمع می شوند , نوزاد شروع به گریه می کند و موجبات کشفش را ایجاد می کند و لذا مادر به جرم اقدام به قتل دستگیر و وقتی اعتراف می کند که چهار زایمان دیگر هم به همین ترتیب داشته است , به جرم قتل گردن زده می شود!

در پاریس آن زمان , سالیانه ده هزار کودک سرراهی و حرامزاده تولید می شد که نود درصد آنها می مردند. این نوزاد با نام ژان باتیست گره نوی غسل تعمید یافت و به دایه ای سپرده شد. او به دلیل حالات خاصش دایه های متعددی را از خودش خسته و متنفر کرد. اما گره نوی سخت جان بود و چندان به غذای جسمی و روحی نیاز نداشت... زنده ماند و بزرگ شد و خطرات زیادی را نظیر بیماری های مهلک و اقدامات اطرافیان را پشت سر گذاشت چرا که هر کودکی را که از تولد در سطل آشغال جان سالم به در برده , نمی توان به آسانی از جهان بیرون انداخت. او بزرگ شد و مشخص شد که چه استعداد غریبی دارد: او نابغه عرصه بویایی بود.  

درصورت صلاحدید به ادامه مطلب بروید.

*** 

پ ن 1: زوسکیند یا سوزکیند؟!

پ ن 2: پاتریک برای ساخته شدن فیلم بر اساس رمانش 15 میلیون دلار دریافت کرده است. گوارای وجودش.

پ ن 3: به جای فونت 10 از فونت 11 استفاده کردم. خوبه؟ 

پ ن 4: انتخابات پست قبل تا دو روز دیگر ادامه دارد!

پ ن 5: حالا که بازار تبریک گرم است , من هم به ایشان تبریک می گویم و امیدوارم از فرصتی که به دستش رسیده است خاطره ای خوش برای خود و همه بسازد و متقابلن به خودم نیز متذکر می شوم قرار نیست همه کتاب های خوب دنیا "خود به خود" خوانده شود یا کس دیگری در گوش من زمزمه اش کند... کتاب را باید از سطر اول تا به انتها مسئولانه خواند. خیلی مثال دقیق و خوبی از کار در نیامد! العاقل یکفیه بالاشاره... یا به قول این ضرب المثل قدیمی: گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست! ... کاهل نباش ای میله.

نابغه اوتیست

او تا سه سالگی روی پا نایستاد و اولین کلمه اش را در چهار سالگی به زبان آورد و با توجه به تاکیداتی که نویسنده در جای جای کتاب دارد , حس بویایی اش جایگاه ویژه ای در وجودش داشت که حس های دیگر را به حاشیه می راند. مثلن در همین گفتن کلمات , او کلماتی را فرا می گیرد و به زبان می آورد که نشاندهنده یک موجود یا شیء بودار است و کلماتی مثل بله و نخیر و یا افعال را تا سال ها بعد یاد نمی گیرد... همه این ها نشان دهنده اوتیست بودن این فرد است (همانند دیگر نوابغ).

وقتی او به واسطه توانایی اش در امر تشخیص بوها , پایش به یکی از کارگاه های عطرسازی پاریس می رسد, ظرف مدت کوتاهی قله های صنعت عطرسازی را درنوردید , درحالیکه جایش در روی بستری از کاه در گوشه کارگاه بود. مشکل این جور نوابغ این است که زود به تهش می رسند و تبدیل می شوند به یک هدر دهنده استعداد! ممکن است به انزوا کشیده شوند و سال ها در غار تنهایی خویش بمانند... به قول رفیقمون ابراهیم خان: نابغه بودن خیلی دردناک است این واقعیت رو از یک درد کشیده قبول کنید!

گره نوی قاتل محصول چه چیزی است؟

در نگاه اول ممکن است این گونه به نظر برسد که یک کودک معصوم و بی پناه به خاطر تاثیرات اجتماعی نظیر نداشتن پدر و مادر یا ندیدن محبت و توجه در طفولیت و کار کشیدن برده وار در دوران نوجوانی و... به یک قاتل زنجیره ای پلید تبدیل شده است.همه این گزاره ها در داستان هست و احتمالن در فیلم هم نمایش داده شده است (فیلمی بر اساس این رمان در سال 2006 ساخته شده است که دوستانی که دیده اند تعاریف مثبتی از آن نموده اند)... این گزاره ها ممکن است ما را به خطا بیاندازد!! خطا نه از این جهت که منکر تاثیرات اجتماعی بشوم , اما ما اینجا با یک متن مواجه هستیم و در این متن , شخصیتی خلق شده است که به تصریح از زمان به دنیا آمدن واجد خصوصیات غریبی است. راوی دانای کل سوم شخص , عامدانه گریه بدو تولد او را یک گریه حساب شده و نشانه ای بالغانه از تلاش او برای زنده ماندن روایت می کند. این نوزاد خاص از همان ابتدا به صورت غریزی این دریافت را دارد که در این دنیایی که بدان وارد شده نمی توان توامان عشق و زندگی را با هم داشت (ص30 که البته این صفحه و صفحه بعدش که نقش کلیدی دارد خوب ترجمه نشده است)... این طفل خردسال برای زنده ماندن به حداقل غذا و پوشاک و امثالهم نیاز دارد و به تصریح متن برای روحش به هیچ چیز نیاز نداشت! (توجه , امنیت, مهربانی و عشق و امثالهم که گفته می شود مورد نیاز کودکان است).

راوی با تشبیه او به یک شپش و توصیفی که در این خصوص ارائه می دهد نشان می دهد که او به صورت غریزی حاوی خصلت های آنچنانی! است (می خواستم بگویم شیطانی دیدم پا در کفش کشیش ها می کنم...همان آنچنانی بهتر است).کودکانی که در کنارش هستند بلافاصله به این موضوع پی می برند و یا دایه های اولیه ... هرچند نمی دانند علت این احساس شان نسبت به این نوزاد چیست و مثلن یکی از دایه ها آن را به بی بویی او ارتباط می دهد و...

این موجود , بدون بو و بدون احساس و عاطفه به این دنیا وارد شد. موجود شومی که هرکس با او مرتبط شد بلایی به سرش آمد... و این هنر نویسنده است که حسی شبیه همدردی را در خواننده نسبت به این نابغه کفران گر ایجاد می کند.

صحنه کلیدی و تاثیر گذار

گره نوی وقتی در سال های انزوایش در غار به کشف فاجعه بار "بی بویی" خودش نایل می شود و سرخورده از کوه پایین می آید و فلان و بهمان... تصمیم می گیرد عطری بسازد که همه عاشق او بشوند. آن صحنه مهم و مد نظر من , صحنه اعدام است که او متوجه نکته مهمی می شود: دوست داشته شدن توسط مردم چیزی نبود که همه عمر دنبالش بوده است. اینجاست که پی می برد همواره نه از عشق , که از تنفر , خرسندی و رضایت یافته است؛ از نفرت ورزیدن و مورد نفرت بودن!

تکمله

این کتاب که موفق ترین رمان آلمانی لقب گرفته است (به دلیل چاپ 150 میلیون نسخه در سراسر دنیا و ترجمه به 45 زبان) در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند حضور دارد , دو بار به فارسی ترجمه شده است :

مرحوم مهدی سمسار , 1372 نشر لوح فکر (در سال 1385 تجدید چاپ شده است)

خانم رویا منجم , 1382 نشر علم (چاپ دوم در سال 1385 که کتاب من همین چاپ است)

نظرات 40 + ارسال نظر
الی یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:24 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

این تغییر فونت خیلی خوب بود ! و البته امید به تغییرات دیگر هم داریم در کل مملکت !

سلام بالاخره دوره دوره تدبیر و امید است... ممنون از پیگیری پی نوشت و فونت

بی نام یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:10 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

اندازه فونت برای چشمای پیرمردایی مثل من خوبه...
منم فیلمشو دیدم و متاسفانه وقتی فیلمشو ببینم انگیزه کافی برای خوندنش ندارم.
تبریک!
فعلن که به صورت جوگیرانه ما خوشحالیم

سلام
پیرمرد چو پیرمرد ببیند خوشش آید...
نمی دونم چه سریه که من هنوزم خوشحالم ... جنسش خوب بود فکر کنم هنوز نپریده... تبریک
آره درسته ، عکسش اما برعکسه...آدم کتابو می خونه دوست داره فیلمش رو ببینه

درخت ابدی یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
فیلمش که خوب بود، ولی فکر کنم کتابش هم جذاب باشه، به‌خصوص از لحاظ توصیف و تخیل. (150 میلیون نسخه رقمی نجومیه.) نوشتن درباره‌ی حس بوبایی کار راحتی نیست.
ظاهرا نویسنده رویکردش به داستان روان‌کاوانه‌س. یه رمان به اسم "کبوتر" ازش دارم که همین‌جوریه و اون‌جا هم شخصیت داستان منزویه.

سلام
فکر کنم کار سختی رو انجام داده... هرچند یه جاهایی زیاده روی کرده بود به نظرم و شاید هم ترجمه اش این حس را می داد اما خب واقعن 150 میلیون نسخه یه جورایی شک برانگیزه! رشک و شک!
کبوتر رو هم خوندم... من اون رو بیشتر پسندیدم... اما خب موضوع این پرکشش تر بود.

آهنات یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 ب.ظ

آقا ما از نوشته شما و داستان خوشمان آمد . نمیدانیم نوشته خوب بوده یا داستان ؟البته قطعا نوشته میله . اما شاید هم گاهی یک جبر خوب داشتن بهترازانتخاب کردن باشد

سلام
فکر می کنم نوشته من هم خوب است! بی تعارف!!
جبر خوب؟ هوووم... گاهی بد نیست... در مسایل شخصی و در مواقعی که آدم در تصمیم گیری حیران است و گیج می زند ، جواب می دهد.

رضاکیانی یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ب.ظ

اقا کلا ارادت داریم/ کی وقت بذاریم یه مچ دو نفره بلیتز؟

سلام
آقا من در اوج خداحافظی کردم از دنیای حرفه ای شطرنج! فعلن که وحشتناک سرم شلوغه...

رها یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

یکی دو. سال پیش بود که فیلمش رو دیدم.
راستش وقتی آدم فیلمی رو می بینه، بعدش سخت میشه کتابش رو خوند! :-/

فونت هم خوب بود و هست!

ما هم تبریک! فقط امیدوارم این شادی داوم داشته باشه... :)

سلام
بله درسته ... سخت به نظر می رسد
ممنون از توجه به پی نوشت و فونت
امیدوارم امروز هم ایران کره را ببرد... دیگه رومون زیاد شده!

رها یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

* تداوم!
آرزو به دلم موند یه کامنت بی غلط بذارم!! :-((

سلام
باید تداوم داشته باشی :-((

بونو یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام جهت انتخابات:
http://filmfan.blogfa.com/9006.aspx

سلام
یعنی به یوسا رای دادید!؟ ... ممنون از ارجاع

7660 دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ http://7660.blogfa.com/

بابت تغییر فونت بسیار سپاس.
اینجا رو که می خونم سریع حساب کتاب می کنم ببینم این ماه چند تا کتاب می تونم بخرم. امیدوارم اینو بتونم بخرم چون از داستان خوشم اومد.
مرسی از شما

سلام
ممنون از پیشنهاد و پیگیری و آن.
امیدوارم که بخرید و لذت هم ببرید. حساب جیب را داشته باشید که من مسئولیتی در این زمینه قبول نمی کنم و همچنین در زمینه کمبود جا!!
ممنون

که دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ

به گمانم زوسکیند صحیح باشه،
حالا هی شما رمان آلمانی معرفی کنید ما رو وسوسه کنید!
15 یورو ِ برادر!!

سلام
به به چه عجب یه نظر در باب زوسکیند آمد اما چرا گمان؟؟ که قاطعیت به خرج بده لطفن... مسئله مهمیه الان این روی اعصابه ها
......
یا ابالحسن!! 15 یورو؟؟ یعنی چیزی توی مایه های 60 چوق!! من فوقش 2 چوق خریدمش!!

اعظم دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com

سلام
از نحوه خلاصه کردن شما لذت میبرم.خودش نوعی کتاب خوندنه برای من.با خلاصه های شما،گزینش میکنم کدوم رو انتخاب کنم.سپاس فراوان...

سلام
امیدوارم که ترغیب کننده مطالعه باشد...
ممنون دوست عزیز

فرزانه سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
کتاب را باید از سطر اول تا به انتها مسئولانه خواند

سلام
اوهوم دقیقن... از اون لحاظ!

که سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

آقا سوال کردم براتون، فرمودن که بله، زوسکیند صحیحه.

انقد اینجا کتاب گرونه که باورتون نمی شه. یعنی واقعن باید قدر نداشتن کپی رایت رو دونست!

سلام
ممنون از زحمتی که کشیدی... خیالمون راحت شد.
نمی دونم الان چی باید بگم! می دونم!

ص.ش سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام بر میله... ببخشید که کم سرزدم این روزها. زمان از دستم گاهی در میره.
کلی کتاب خوندم ولی کاهلی نمیذاره خلاصه هاشونو بنویسم.
اما یه چیزی من کتاب هزار توی بورخسو خوندم خیلی به دلم ننشست شاید بهخاطر اون اسمای لاتینیش بود یا چیزایی دیگه الانم که تو خط دوراس خوندنم. و چیزای دیگه.
خیلی دوست داشتم با کتاب خوندتن همرا باشم ولی کتابخونه هستو نبود بعضی کتاب ها. دارم دونه دونه کتابخونه هارو درو می کنم:)) اینجوری راحت تره»))
بخون میله جان بخون که کاهلی کار بدیه..

سلام بر شما
زمان که استاد در رفتنه! این روزا هم که همه رفتند شادی بعد از گل و اینا کسی دیگه توی فضای مجازی نمیاد...
خسته نباشید
خود من هم با این کمبود فرصت ها دست و پنجه نرم می کنم
اوه اوه ... بورخس و دوراس... با دوراس ارتباط برقرار نکردم قبلن ها...
خواستن توانستن است!
به همچنین
ممنون

ارغوان اشترانی سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ب.ظ

فیلمش رو دیدم و بسیار عالی بود...

سلام بر دوست قدیمی
ممنون
گیرم بیاد می بینمش

مهرداد چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ق.ظ

سلام؛
من کتاب رو نخوندم و فیلم رو دیدم.‏ اما واقعا زوسکیند نشون داده که توی حجم کم میتونه حرف های زیادی بزنه مثل کتاب باریک و فوق العاده کبوتر و سکانسهای پرمغزی از عطر در فیلم البته‏.و نکته ای که درفیلم و احتمالا کتاب محسوس بوده اینه که باوجود قتل های آنچنانی قاتل حس خواننده رو و بیشتر حس ترحمشو شدیدا تحریک میکنه که حتی سرانجام اشک آدمو در‏ میاره. فیلمش طوری بود که تا مدت ها نتونستم فراموشش کنم.زیبا بود.

سلام
خب اون کتاب کبوتر این گونه بود و به نظرم کتاب خوبی بود
اینجا هم سعیش رو کرده... منتها یه خورده حجم رفته بالاتر! (رومو دارم زیاد می کنم)!!
دارم کم کم وسوسه میشم ببینمش

پری کاتب چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.babaee1.blogsky.com

درود به دوست دانشمندم
خواندم و همان سطر ابتدایش تا انتهای مرا رها نکرد.
دست مریزاد
پایا باشید

سلام بر دکتر
کتاب را خواندید!؟ آورین آورین
سلامت باشید

زنبور چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
فکر میکنم گاهی همه ما به مقدار کم یا زیاد این حس نفرت ورزیدن رو تجربه کردیم و بدمون نیومده که اینکار رو کردیم. حالا اون آقای نابغه به خاطر شرایط آنچنانیش خیلی بیشتر.

سلام
آره پیش میاد ... منتها اون فقط از نفرت ورزیدن و مورد نفرت واقع شدن احساس رضایت می کنه که این یه خورده بیشتر از خیلی با شرایط نرمال متفاوته...
ممنون

ص.ش پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:56 ب.ظ

خطاب به " که"
که عزیز برو کتابخونه عضو بشو خیلی خوبه ها!!!! 15 یورو صرفه جویی:)

سلام
فکر کنم یکی از دلایل پر رونق بودن کتابخانه در بلاد کفر همین موضوع باشد!

که جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ق.ظ http://janywalter.blogsky.com

خطاب به صاد عزیز

اون که بله! اما کتاب داشتن یه حال دیگه می ده!

سلام
اره ولی خوداییش فکر اسباب کشی و اینا رو هم که بکنی می بینی که بعله... کتابخانه یه حال دیگری دارد!

مهرداد جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ق.ظ http://ostadedelha.blogfa.com

البته دوستان نمیدونم کتاب این حسو رسونده یا نه تا اونجا که یادمه این نفرتو که نداشته .اون نفرت براش طی داستان بوجود میاد شاید از وقتی که مجبور شدبرای ارضای حس بویاییش بدترین کار ها رو بکنه کم کم پایه های این نفرت از خود براش شکل گرفت.

سلام برداشت من از کتاب دقیقن همان بود که نوشتم و فکر می کنم که فیلم شاید مسیر دیگری را در این زمینه طی کرده یا نشان داده است چون تقریبن همه نقدهای فیلم به این موضوع اشاره دارد... اما کتاب نه... اینجا فقط کشف اونه که در انتها اتفاق می افته ... بد نیست دوستان دیگری که کتاب را می خوانند در این باره نظر بدهند. من هم استفاده می کنم.

منیر شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:37 ق.ظ

اه ! شما نمی دونستید "s" در زبان المانی ز خونده میشه ؟
منم تا سه سال پیش نمیدونستم . اسم دخترمو اما میخونند ناتسنین ... فامیلی منم نتسری . نمیدونم چرا اینقده به خودشون ستم روا میدارن .
...
خریدن کتاب از خریدهای لوکسه قربان ... اما از ebey میشه دست دو ارزونتر خرید . مگه اینکه که بخاد کتاب دست نخورده بخونه .
...
این کتاب باید خیلی دل گیر کننده باشه نه ؟

سلام
می خوان یه جوری بگن ما متفاوتیم!! وگرنه عقل سلیم که ... !!
...
حالا این زوسکیند درسته دیگه؟ الان مشکوک شدم باز!
...
نه زیاد هم دلگیرکننده نیست مگه این که بخوایم برای کشته شدن 25 تا دختر زیبای پانزده شانزده ساله کمی گرد کدورت روی دلمون بشینه! حالا این که شوخی بود ولی زیاد هم دلگیرکننده نیست واقعن... یعنی من دلگیر نشدم زیاد!

منیر شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:45 ق.ظ

در ضمن فونتش عالیه
...
و تبریکم بابت سخنرانی امروز پگاه آهنگرانی ... کم توقع هستیم ولی انصافن این اتفاق خجسته ایه ... بادا بادا مبارک باد داره ...
امید که گاف هم اگر میدهد این ملّا یک جوری بدهد که ناجور نباشد انشاع الله... آمن !

سلام
ممنون... از این پس فونت به همین میزان خواهد بود...قول می دم!
...
امیدوارم که همینگونه باشد

[ بدون نام ] شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:47 ق.ظ

سلام
اگر نبود اطمینان از سلامی که پای کامنت بی سلام هم می نویسید دیگه این سومی رو نمی نوشتم (:

سلام
این کاریه که از دست من بر میاد! :(

دایناسور شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام
فیلمش که خیلی تاثیرگذار و خوب بود . احیانا خود کتاب هم باید خواندنی و بیادماندنی باشه.
بابت فونت جدید هم ممنون

سلام
دارم به این نتیجه می رسم شاید فیلمش تاثیرگذارتر بوده... چون همه تعریف می کنند... کاش یکی از دوستان هردوانه باشه نظر بده
...
فونت مثل این که حرف دل همه بوده!
مخلصیم

مدادسیاه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام.
من از زوسکیند کبوتر را خوانده ام که اثری است به کلی متفاوت با عطر.
ضمنا سایز فونت فعلی بهتر از قبل است.

سلام بر مداد گرامی
سفر خوش گذشت؟
من هم ابتدا کبوتر را خواندم که اساسن مقوله متفاوتی است درسته... این سایز فونت دیگه نهایی شد ممنون...همه اینجوری راضی ترند...

منیر یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام
Süskind ، زوسکیند خونده میشه .
فیلمش دم دست تره میبینمش .
ممنون .

سلام
اوهوم فکر کنم که دیگه به اطمینان رسیدم
ممنون
بعد از دیدن فیلم مجددن تشریف بیاورید

فرزان دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ق.ظ http://sangava.blogfa.com/

درود به میله ی عزیز...
برقرار باشی ___[گل]

سلام بر فرزان عزیز
سلامت باشی قربان

ایوا داوران دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:37 ب.ظ

کتاب را خیلی سال پیش خوندم. بدیع بود اما اذیتم کرد. چند سال پیش هم فیلمی را که براساسش ساخته شده دیدم. فیلم کمتر از کتاب آزار دهنده بود.

فونت جدید بخصوص برای ما مبتلایان به پیرچشمی خوبتر از قبلی است

سلام
آره کمی اذیت کننده است... به خصوص اون قتل اولی که آدم حیران می مونه که آخه چرا!!!
تعجبم! این فونت برای خودمم بهتره...برای همه هم این بهتره ...پس چطور یه مدت طولانی با این وضع ادامه دادیم؟؟ آیا این کلیدی است برای تحلیل تمام معضلات اجتماعی مان!!؟؟

منیر دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ

دلیل نقض قرارداد تلفظ حرف اس رو امروز از معلمم پرسیدم . فرموده شد اسم در فرهنگ لغت نیست همانجوری که والدین میگذارند روی ادم همانجوری صدا زده میشه ... وگرنه فقط یک جور زوس داریم در المانی اینجوری : Süß اینو می خونند زü س ... اون حرف آخری دو تا S محسوب میشه برای همین س خونده میشه .
راستی معنی این زüس هم یعنی شیرین ... به بچه های کوچولو یا حیوانات یا ... دخترکهای شیرینم میگن زüس

تلفظ حرف یو یا دو نقطه هم اوو هست که با کشیدن فک پایین رو به جلو ....
اینا هیچ ربطی به زوسکیند نداشت فقط به این ربط داشت که من میرم کلاس و الان بلدم با معلمم مث فرفره حرف بزنم ... البته وقتی تند حرف میزنم فقط اون می فهمه . (:
شما بدون آیکون مثل رزمنده ی بدون سلاحید . اینو می دونستید ؟
مثال بهتری به ذهنم نرسید .

سلام
از همون آخری شروع می کنم که فی الواقع همین طوره... چرا آخه اینچوری شده...بدون آیکون دارم خفه میشم!یعنی فقط همین علامت تعجب و سوال مونده واسم که اونم مثل چنگ و دندونه یه جاهایی کم میاره!
آورین
آورین
پس حسابی پیشرفت کردید
میگم هرجوری والدین صدا بزنند ، موجب هرج و مرج ادبی نمیشه؟!

پری ماه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ق.ظ

ممنون از نکات بدیع و روشنگر شما
عطر کتاب خوبی بود. سوژه ی جدید و روایت جذابی داشت. فیلم رو که دوستان ازش تعریف کردند،حتمن خواهم دید.به نظر من خیلی از بخش های کتاب شبیه نمایشنامه بود و شاید تئاترخوبی هم بشه ازش روی پرده برد.
با نکته ای که در خصوص محصول چه چیزی بودن گره نوی گفتید، کاملن موافقم و به نظرم هر برداشت دیگه ای با متن مخالف است( هر چند شاید در سناریوی فیلم به گونه ی دیگری باشد)
راجع به صحنه ی کلیدی و تاثیر گذار، اینکه توی صفحه ی 258 می گه که گره نوی ناگهان می فهمه که نه از عشق بلکه از تنفر ورزیدن و مورد نفرت بودن شاد و راضی می شده، دلیلش این بوده که احساس واقعی اون به آدمها، نفرت بوده نه عشق. بنابراین وقتی بعد از تحمل مرارتهای فراوان، به قدرتی که می خواسته می رسه- قدرت شکست ناپذیر فرمانروایی بر عشق انسان(ص.267)- می بینه که عشق آدمها پژواک احساس اون نیست و این رو موفقیت نمی بینه. توی صفحه ی بعد وقتی برای تجزیه و تحلیل این شکست به گذشته فکر می کنه، با مقایسه ی احساس خودش به دختر مو قرمز در بورگاندی با احساس مردم در آن اجتماع و زمانی که سیل عطرش رو به سوی آنها روان کرده، به این نتیجه می رسه که اون (جناب گره نوی) می دونسته که خواستار "آن رایحه" است( احتمالن باید عنوان کتاب ترجمه همین باشه) و نه آن دختر اما آنان (مردم) بر این باور بودند که او را (مجددن جناب گره نوی) می خواهند و خواسته ی اصلی شان رازی ناگشوده باقی مانده. واسه همینم آرزو می کنه که ای کاش انسان ها به تنها عاطفه ی راستینش یعنی نفرت واکنش نشون بدهند که البته روز بدی رو واسه این خواسته انتخاب کرده!!به نظرم نکته ی این صحنه ی کلیدی همینه: وقتی عاشقانه عمل می کنیم حواسمون باشه که رایحه ای که به دنبالش هستیم چیه...!
یه چیزی که به نظرم جالب اومد و باز هم به صحنه ی کلیدی و تاثیر گذار مربوطه، این بود که تجلی دوزخ از نظر راوی، یه پارادوکسه. اوج خواستن، جسمانی ست در عین حالی که ارضای جسمی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن کافی نیست(با توجه به احساس مردم فردای روز واقعه!)
- عاشقانه عمل کردن می تونه خوردن یه آدم زنده هم باشه؟ من فکر می کردم صرفن به خوردن هندونه و پرتقال با پوست محدود می شه

سلام
ممنون از کامنت توضیحی و تفسیری شما
این قضیه صحنه کلیدی رو بهتر از من توضیح دادید... دقیقن همین طور است که می فرمایید.
و نکته کلیدی: وقتی عاشقانه عمل می کنیم حواسمون باشه که رایحه ای که به دنبالش هستیم چیه...!
آفرین!
دوباره این صحنه را خواهم خواند تا بیشتر پی ببرم به قضیه پارادوکس... ممنون
اما در مورد خوردن آدم زنده و پرتقال و هندونه باید گفت بله انتخاب ها نامحدوده و زاویه دیدها متفاوت ... کاری که از یک زاویه حقارت بار یا وحشیانه یا ابلهانه است از زاویه دیگر عزت مندانه و لطیف و هوشمندانه به نظر می رسد!!

غریبه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام
کتاب جالبی بود. خصوصن اون صحنه ی اعدام. موقع خوندنش به این فکر میکردم که اگه چنین امکانی باشه که با توجه به پ هاش پوست افراد که با هم متفاوته چندان بعید نیست دولت ها چکارها که نمی توانند بکنند. ا لبته الان دیگه عطرها رو کاملن آزمایشگاهی و از ساختن استرها بدست میارند و فکر کنم اون پارچه و موم آغشته به پارچه که گرونوی دور بدن دخترها میکشیده هم یه جاذب روغن بوده و کار رزین رو تو صنعت انجام میداده. جایی خونده بودم که بو هم مثل صدا فرکانس تولید می کنه و تو ژاپن یه تحقیقی نشون داده بود که وقتی رایحه لیمو تو فضای فروشگاه پخش میشه میزان خرید مردم هم بالا میره.
فیلمشم به زودی خواهم دید چون دوست دارم ببینم اون صحنه ای رو که گرونوی تو تاریکی مغازه پاریس بو ها رو از هم تشخیص میده چطور درآورده کارگردان.
ممنون

سلام یه مقدار توضیحاتتون تخصصی بود در زمینه شیمی آلی و تجزیه و موازنه و انتقال جرم!! ولی خب این قضیه خیلی می تونه برای دولت ها از نظر استاتیکی و دینامیکی مهم باشه...! (آیکون هم نداریم بدبختانه) حساب کن با خانواده بره آدم مثلن هایپر ...این رایحه لیمو هم پخش بشه ...چه شود... یعنی جیب ادم که هیچ کارت های همراه ادم هم از لحاظ الکترومغناطیسی دچار خلاء ژیروسکوپی میشه...آخه اینم تحقیقه این ژاپنی ها کردند؟؟؟؟!!!! خدا ازشون نگذره
فکر کنم یه جاهاییش عمرن به تصویر اومده باشه ممنون از شما

هلاچین چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ب.ظ http://halachin.blogfa.com

سلام میله عزیز.
به نظر کتاب جالبی میاد. اما من تا حالا تو کتابفروشی ها ندیدمش. جدیدا تجدید چاپ شده؟

سلام بر رفیق قدیمی
میشه در گوشه کنار یافت این کتاب را... نه تجدید چاپ نشده یا من خبر ندارم...

گیل دختر جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام حسین عزیز ... کتابشو نخوندم و هیچوقت هم دوست ندارم بخونم به دلایلی ..
فیلمشو سه سال پیش دیدم و دیدن این فیلم حس بدی در من باقی گذاشت که حتی تردید داشتم این پستو در موردش بخونم یا نه .... شخصیت گره نوی برام یه جورایی وحشت آور بود ... کتابو نخوندم اما حس میکنم باید کتاب خیلی خوبی از لحاظ نوسندگی باشه که فیلم اینقدر تاثیر گذار از آب در اومده ... کتابها و داستانهای خوب ماندنی میشن ... حالا گاهی آنچه ماندنی میشه حس خوبیه که نسبت به اون داستان داری و گاه حس انزجار و نفرتی که شخصیت اصلی در قلبت به وجود میاره ... دقت نکرده بودم که ممکنه گره نوی اوتیسم باشه اما الان که گفتید و ویژگی های شخصیتیشو تو ذهنم میارم میبینم چنین چیزی دور از ذهن نیست ...

سلام بر شما
هوووم.... چه تاثیر قوی ای داشته... جالبه... خیلی جالبه ...
ممنون از بیان این حس و تجربه
در مورد اوتیسم اشاره ای در کتاب یا جایی نیست..صرفن برداشت شخصی من از دیر به حرف افتادن دیر به راه افتادن و نبوغ بی انتهای او در یک زمینه مشخص است...
ممنون

آفساید پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ http://lo7e.persianblog.ir/

تناقض تولد در بدبوترین نقطه دنیا و تولید بهترین عطر دنیا دلچسب است

سلام
بله تناقض قابل توجهی است...

روشنک سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ

لینک دانلود رمان و بذارید لطفا

سلام
فکر کنم اصل کتاب در بازار یافت شود.
اما در عین حال اگر معذوراتی برای تهیه کتاب دارید با سرچ نام کتاب در گوگل به راحتی می توانید به لینک کتاب(در صورت موجود بودن) دسترسی داشته باشید.
ولی به یاد داشته باشید لذتی که در کتاب را در دست گرفتن هست در خیره شدن به مونیتور نیست!

احمدشجاعی سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:17 ب.ظ

کتاب رو چند سال پیش خونده بودم و هنوزم که هنوزه درگیرشم!
ابتدا فیلم رو دیدم و بعد کتاب رو خوندم ولی بدون شک کتاب از فیلم با اینکه یکی از برترین اثار سینمایی هست که دیدم ،بسیار قوی تر و عمیق تر کار شده بود.
بر عکس اکثریت کسانی که ژان باپتیست رو محکوم میکنند من در سرار فیلم و کتاب اون رو مظلوم میدیدم و تنها صحنه ای از فیلم که کمی نسبت به رفتار گره نویی احساس دوگانه پیدا کردم لحظه مرگ اخرین قربانی دختر الن ریکمن بود.
هرچند خود ژان هیچگاه مورد محبت قرار نگرفت در حالی که پر سود تر از دیگران بود،چه زمانی که در یتیمخانه بود و چه وقتی پیش دباغ خانه کار میکرد حتی شخصیت جوزپه بالدینی هم فقط او را بخاطر استعدادش تحمل میکرد.
و تو عاشق کارش بود و مگر دیگران مانند ما خود گاه بخاطر عشقمان افراد زیادی را قربانی اهداف و ارزوهایی خودمان نمیکنیم؟ کما اینکه ما خود مورد محبت بسیار بوده ایم.
من نسخه قدیمی کتاب رو خپندم و نسخا جدیدی که از اقای سمسار هست رو وقتی خوندم پر از سانسور و اشکال ترجمه بود طوری که خودم از کتاب بدم اومد ایا نسخه متعلق به رویا منجم ترجمه روان و فاقد ساسنور است؟

سلام
این ترجمه ای که من خواندم هم فاقد اشکال نبود و در مطلبم هم اشاره کردم که یکی از کلیدی ترین صفحات کتاب متاسفانه ترجمه خوبی ندارد...از باقی قسمتهای کتاب خاطره ای در ذهنم نمانده از ترجمه! اما درخصوص سانسور نیز چیزی به ذهنم نمی آید اگر هم بوده (که احتمالش زیاد است) جوری بوده که خلاصه باهاش کنار اومدیم و چیزی به ذهنمان نسپردیم!!
....
نمی دانم آیا اکثریت ژان را محکوم می کنند یا نه...لااقل در کتاب طوری روایت شده است که عمومن ما را به سمت همدردی با ژان سوق می دهد که یکی دو نمونه از آن مسایل را شما هم اشاره کردید(نحوه برخورد با او در یتیمخانه و دباغی و عطرسازی بالدینی) که همگی ما را در موضع همدردی قرار می دهد، مثلن در عین حالی که بالدینی از قبل او به ثروت کلان رسیده است اما او در بستری از کاه می خوابد و غیره و ذلک...
حالا نمی دانم در فیلم چطور عمل شده است اما در کتاب، نویسنده با تک مضرابهایی (مهم) یک تعادلی ایجاد کرده است: مثلن جایی که از نحوه به دنیا آمدنش صحبت می کند و این که عزمش را جزم کرده بود زنده بماند و بحث دوگانه عشق و زندگی یا تمثیل آن شپش و یا آن مراسم اعدام و دریافتی که در آن لحظات به آن دست می یابد (عشق و نفرت)... به نظرم با این فرازها داستان را از صرف همدردی کردن یا نکردن خارج می کند و به تامل وا می دارد...
ممنون

حسن جمعه 18 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:33 ب.ظ

کانال رئالیسم جادویی و پست مدرنیسم در تلگرام
telegram.me
magicalrealismpostmodern@

سلام
از بدشانسی شما بنده درحال فرار کردن از تلگرام هستم

یاسمن یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام
چجوری میتونم این کتابو به فارسی تهیه کنم
متاسفانه من المانیم زیاد. خوب نیست و این کتاب رو باید امتحان بدیم میخواستم ببینم که میتونید لینک دانلود براش بزارید؟

سلام
متاسفانه من لینکی ندارم... در گوگل سرچ کنید شاید یافت شد.

Zahra چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 09:43 ب.ظ

ما امسال باید این کتابو تو مدرسه بخونیم و یه فیلم کوتاه درست کنیم... با اینکه هنوز شروع به خوندنش نکردم ازش متنفرم :/
جلد آلمانی کتاب یجور دیگس

سلام
چه عالی
البته برنامه را می‌گم... تنفر شما که عالی نیست
مقایسه کن با برنامه‌های ما که باید کتابهای مزخرفی رو می‌خوندیم توی دوران مدرسه و تازه فیلم کوتاه هم نمی‌ساختیم که لااقل از کنار ساختن فیلم یک بهره‌ای ببریم
موفق باشی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد