میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

وجدان زنو ایتالو اسووو


دکتری روانکاو دست نوشته های یکی از بیمارانش به نام زنو کوزینی را منتشر می کند و در مقدمه آن اشاره می کند که دلیل انتشار این شرح حال, انتقام جویی است. او همچنین ذکر می کند که علاقمند است عواید ناشی از فروش کتاب را با بیمارش نصف کند اگر زنو به پای میز معالجه بازگردد. پس از این مقدمه کوتاه ما با دست نوشته های زنو که به زعم دکتر حاوی راست و دروغ هایی است که نویسنده ی آن سرهم کرده است,روبرو می شویم. نوشته هایی که حاوی یک پیشگفتار کوتاه و فصول شش گانه ای با عناوین: آخرین سیگار (26 صفحه), مرگ پدر (32 صفحه), ماجرای ازدواج من (100صفحه), همسر و معشوقه (121صفحه), داستان یک شرکت تجاری (133صفحه), روانکاوی (37صفحه).

کتابی که مرا خواند

نوشتن درخصوص این کتاب هم سخت است و هم آسان! نمی دانم شاید همه کارها هم سخت باشند و هم آسان...اما این جمله کلیشه ای را همینجوری شکمی به کار نبردم بلکه یه دنیا دلیل پشتش خوابیده بیدار هم نمی شوند!

آسان است چرا که احتمالن غیر از من و شما (بله شما دوست عزیز) و نهایتن چند نفر دیگر, کسی آن را نخوانده است و احتمالن هم نخواهد خواند چون هم ناشناس است و هم نایاب...لذا می توان چهار خط نوشت و تعریفی و تمجیدی و آن دو الی سه نفری هم که کتاب را خوانده اند (منظور آنهایی است که گذرشان به اینجا می افتد وگرنه اگر آنهایی که چاپ اولش را در سی سال قبل خوانده اند کنار بگذاریم حداقل 2200 نسخه دیگرش که 9 سال قبل به چاپ رسیده است را بیش از این نفرات خوانده اند) تجدید خاطره ای می کنند و تایید می کنند که یک رمان بسیار قابل توجه را خوانده اند و...

سخت است چرا که نوشتن درخصوص کتابهایی که نویسنده آنها آرش وار خود را در کمان می گذارد و پرتاب می کند به آن سادگی نخواهد بود. اما قبل از شروع باید به یاد بیاورم که چگونه این کتاب به کتابخانه من راه یافت؟

در یکی از کتابفروشی های کرج دو قفسه بود که با کتابهای باصطلاح ته انباری پر شده بود که از نظر موضوعی کاملن درهم و برهم بود.روی دو تا کاغذ هم خبر از تخفیف های 30 و 40 درصدی داده بود. این دو قفسه چندین و چند بار به چشمم خورده بود اما مثل اکثر مشتریان توجهی به این دو قفسه نداشتم. این که چرا ماها توجه نمی کنیم خودش نیاز به یک روانکاوی!! دارد و جایش اتفاقن اصلن اینجا نیست. در هر صورت فکر کنم چهار سال قبل بود که بالاخره روزی دل را به دریا زدم و به تفحص در این دو قفسه پرداختم. نمی دانم درست به خاطرم می آید یا نه: با حالتی شرمناک!

خواننده عجول حتمن با خودش فکر می کند اینجا بود که این کتاب توجه مرا جلب نمود.خیر. مزد این دل به دریا زدن! کتاب آوریل شکسته اسماعیل کاداره بود که دو سالی در پی آن بودم و حتا ناشرش هم گفته بود نگرد نیست. ساعتی سپری شد و نهایتن سیزده چهارده رمان انتخاب کردم که قیمتش از سیزده چهارده هزار تومان کمتر شد!! یاد مرحوم پدر به خیر که با سیزده چهارده تومان چه کارها که نکرده بود.

مختان را داخل فرغون نمی گذارم و مستقیم می روم سراغ زنو... طی چهار نوبت هرچه کتاب به درد بخور بود از این دو قفسه بیرون کشیدم که برخی از آنها به واقع شاهکار بودند که اسم نمی برم چون درست نیست آدم در مطلب مربوط به زنو مدام روضه دیگران را بخواند. کتاب وجدان زنو طی ان چهار نوبت در این قفسه ها بود و من هر بار از روی آن گذشتم تا بالاخره بعد از انحلال آن دو قفسه (احتمالن خریدهای من در این قضیه انحلال بی تاثیر نبود!) این کتاب را دوباره در راهروی مربوط به رمان های خارجی دیدم! یعنی تا قبل از آن من متوجه نشده بودم این کتاب, رمان است!! آن را بیرون کشیدم و مقدمه مترجم را خواندم و... جریمه ام این شد که آن را به قیمت پشت جلد خریدم. البته حالا بعد از سه سال متوجه شدم که چه خریده ام.

در مورد کتاب در ادامه مطلب بخوانید.(خطر لوث شدن ندارد)

***

آن زمان قصد کرده بودم 1001 کتابی را که قبل از مرگ باید خواند را بخوانم؛ حالا نه همه آنها را بلکه لااقل آنهایی را که ترجمه شده اند... اشتباه من این بود که به لیست فارسی این کتابها که در فضای مجازی پر است تکیه داشتم که لیستی ناقص است, مثلن همین وجدان زنو ...در لیست 1001 هست و سی سال قبل توسط مرتضی کلانتریان ترجمه شده است اما در آن لیست کذایی مجازی نیست.

مشخصات کتاب: چاپ دوم , پاییز 1383, 2200 نسخه, 472صفحه, 3700تومان

چاپ دوم را خود مترجم به چاپ رسانده است...همانند نویسنده که کتاب را با خرج خودش به چاپ رسانده بود.

 

 

حدیث نفسی که زنو روی کاغذ می آورد یک حرکت خطی کامل از طفولیت تا زمان حال نیست که همه خاطراتش را در بر بگیرد بلکه مثلن در فصل اول بنا به توصیه دکتر تلاش می کند علل کشش و تمایلش نسبت به کشیدن سیگار را تجزیه تحلیل کند و بالطبع سراغ کودکی اش می رود و سپس نوجوانی و جوانی... و طی یک فصل کوتاه, که بسیار درخشان و قابل توجه است, به این موضوع می پردازد و بعد سراغ موضوع مرگ پدرش می رود و بعد ماجرای ازدواجش را شرح می دهد و بسیار جالب توجه به این موضوعات می پردازد.

فصل مشترک این فصول, کندوکاوی است که زنو جهت دستیابی به ریشه های بیماری های خود انجام می دهد.

بیماری

زنو سالیان درازی خودش را به چشم یک بیمار نگاه می کند. به قول خودش بیماری نوعی اعتقاد است و او با این اعتقاد به دنیا آمده است (ص21) لذا در همه زوایای زندگی خود به دنبال نشانه های بیماری می گردد. او به واسطه ثروتی که از پدرش به ارث برده است نیاز به کار کردن ندارد و به همین خاطر فرصت زیادی برای مریض شدن دارد چرا که آدم وقتی مریض است که فرصت مریض شدن را داشته باشد (ص188).مراجعه زیادش به دکتر و کتابهای پزشکی و نهایتن دکتر روانکاو در همین راستاست.

او ضعف هایی نظیر حرف زدن زیاد و خوشبینی مفرط و ترس از پیری و شک در مورد این که خوش جنس است یا بدجنس و خیانت به همسر و... را نیز در شمار بیماری هایش دسته بندی می کند و درد و رنجی که از چنین مسایلی ناشی می شود را همچون درد و رنج ناشی از بیماری تلقی می کند. او به قول خودش وجدانی نازک نارنجی دارد و این "وجدان" , پشیمانی ها و عذاب های مکرری را ایجاد می کند. مثلن از این که در ذهنش, تصور کشتن باجناقش خطور می کند حدود یک ساعت دچار عذاب وجدان می شود و بابت سخن چینی از همین فرد در نزد همسر خودش چند روز عذاب را تحمل می کند.

این نوع نگاه مربوط به نقاط آغازین ماجراست و در مسیری که زنو در نوشتن و سیر تفکراتش طی می کند به جای دیگری می رسد که به کلی متفاوت است. با تقسیم بندی مرض خیالی و مرض واقعی و آن محور مختصاتی که در صفحه 347 فرض می کند و آن نگاهی که به گواتر و مخصوصن دیابت(ص450) که در آن یک دنیا زندگی می بیند, و آن صفحات معرکه 469 و 471 به یک نتیجه دیگری می رسد که...خودتان باید بخوانید!

آخرین سیگار

مطمئن باشید که این فصل برای یک غیر سیگاری درخشان است اما برای یک سیگاری ... واژه درخوری که از درخشان چند سطح بالاتر باشد به ذهنم نمی رسد! این تجزیه تحلیل, به دقت انجام می شود از کنجکاوی و هیجان کودکانه آغاز و به کشش ناشی از ممنوعیت می رسد و بعد...بعدش را خودتان خواهید خواند! فقط چند سطری جهت آشنایی با نگاه نویسنده و طنز تیزی که در آن مستتر است می آورم. یعنی به هر ترتیبی که هست خودم را کنترل می کنم و از صفحات طلایی 18 و 19 و 20 کلمه ای را ذکر نمی کنم!

برای آن که جنبه تمسخرآمیز بیماری آخرین سیگار را بزدایم, سعی کردم که محتوای فلسفی به آن بدهم. انسان قیافه ای غرورآمیز به خود می گیرد و در کمال متانت و وقار اعلام می دارد:«هرگز تکرار نخواهد شد!», خوب, اگر به قول خود وفا کند, تکلیف قیافه غرورآمیز چه می شود؟ برای حفظ و جاودانی کردن چنین قیافه ای باید این امکان باشد که انسان بتواند سوگندش را تکرار کند. (ص21)   

یک اثر ضد روانکاوی

شاید بتوان گفت یکی از مشخصه های بارز این کتاب, موضع ضد روانکاوی آن است. از نظر زنو روانکاوی فریبی پوچ و یک حقه بازی است که می خواهد همه پدیده های جهان را با یک تئوری تحلیل و همه مشکلات را به وسیله آن حل کند. او نمی تواند زیر بار این موضوع برود که در پشت هر حرف و فکرش, قصد مجرمانه ای نهفته است. به همین خاطر نظر دکتر در خصوص عقده ادیپ و علت ازدواجش و ...را به باد تمسخر می گیرد و حتا خود دکتر را نیز با آن زبان طنز و تیزش بی نصیب نمی گذارد:

او در میان این مطالب عیناً قیافه کریستف کلمب را, وقتی که به سواحل دنیای جدید نزدیک شده بود, گرفته بود. چه مرد عجیبی! با پی بردن به این مطلب که میل داشتم با دو زنی که هر دو زیبا بودند بخوابم, با قیافه ای فکورانه از خودش می پرسید که به چه علت چنین تمایلی در من به وجود آمده بود: تنها اوست که می تواند به فکر چنین پرسش های احمقانه ای باشد.(ص447)

اما استدلال او برای تیکه های خرد و کلانی که نصیب روانکاوی می کند در دوری آن از واقعیت نهفته است:

برای آن که مقبول دکتر قرار بگیرم, درخصوص دوران کودکی ام مطالبی را جعل می کردم که آنها را از زندگی سوفکل دزدیده بودم. در لوله شیشه ای ازمایشگاه چنین جعلیاتی ممکن نبود رخ دهد(  اشاره به آزمایش ادرار ). همه چیز با واقعیت منطبق بود و عین حقیقت بود. موادی که برای تجزیه تحلیل در آن می ریختند در برابر یک کاتالیزر همیشه یک جواب می داد ولاغیر. در صورتی که در روانکاوی هرگز یک تصویر دوبار در ضمیر کسی پدیدار نمی شود و هرگز کلمه ای به همان کیفیت سابق در ذهن تکرار نمی گردد. به همین جهت عقیده دارم که کلمه «کاوی» در روانکاوی کلمه مناسبی نیست و جا دارد به جای آن «ماجرای روان» به کار برده شود. و موضوع آن نیز همین است: در ابتدا, تصور انسان بر این است که قدم به جنگل انبوه و تاریکی گذاشته است که هیچ نمی داند سر راهش دوست یا دشمن سبز خواهد شد. وقتی که ماجرا به پایان می رسد باز هم انسان چیز زیادتری دستگیرش نمی شود. از این جهت روانکاوی با احضار ارواح شباهت بیشتری دارد.

به همین خاطر است که اسووو جایی گفته است که «فروید مرد بزرگی است منتهی برای قصه پردازان و نه بیماران». و به همین خاطر است که در دو پاراگراف انتهایی کتاب که شکل بیانیه به خود می گیرد و البته پیش بینی سنجیده ایست که یک رمان نویس از آینده نزدیک در سال 1923 ارائه می کند و من یک کلمه اش را هم نخواهم نوشت, می گوید برای نجات, به چیزی جز روانکاوی نیازمندیم!

نکاتی جذاب از داستان

1-      از نظر زنو هیچ چیز در دنیا مشکل تر از ازدواج کردن به میل و سلیقه خود نیست. و ماجرای ازدواج کردن خودش را موید این ادعا می داند. من چیزی در رد و تایید این ادعا نمی گویم ولی انصافن مطالبی که در صفحه 75 و 76 می گوید قابل تامل است!

2-      اگر با دادن مریضی ام به تو, من از شر آن خلاص می شدم بی تامل این کار را می کردم؛ خدای من حتی حاضر بودم دو برابر مریضی ام را به تو منتقل کنم! می دانی, من مثل تو هوی و هوس نوع دوستی و انسان دوستی را ندارم! (این را پدرزن به دامادش در بستر بیماری می گوید)

3-      حیف! انسان می توانست حیوان خوشبختی باشد, اگر فقط می دانست که چطور جلوی فکر کردنش را بگیرد! از نظر زنو بشر برای حفظ آرامش به این عدم آگاهی نیاز دارد که البته نظر جدیدی نیست: استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است. یادی هم از مولانا...

4-      یک چیز قطعی همیشه آرامش دهنده است, چون از زمان کنده شده است و دیگر با آن ارتباطی ندارد.

5-      اگر با مختصر کوشش و تحمل شخصی بتواند توانایی انجام هر کاری را که مورد علاقه اش است پیدا کند, به زحمتش می ارزد که به آن تن در دهد. بندگی واقعی در محکوم بودن به انجام ندادن امری است.

6-      از روزمرگی معمولن می نالند و می نالیم اما: این نفرت را بعدها زندگی روزانه شست و برد... آری, از دست این زندگی روزانه خیلی کارها ساخته است؛ نابغه ها از این واقعیت آگاهند, و چقدر مایه خوشبختی است که چنین امکانی وجود دارد!

7-      در مورد خطرات مستی بسیار نوشته و گفته شده است اما هر گل بوی خاص خودش را دارد و این یکی خوشبو است: بزرگترین خطر مستی در این نیست که حقیقت را برملا می سازد, بلکه, به عکس در این است که از عمق وجود فرد چیزهایی را بیرون می کشد که ارتباطی با وضع و تمایل آنی او ندارد و مربوط به زندگی گذشته و زندگی فراموش شده اوست. در لوح وجود ما هیچ چیز برای همیشه شسته و پاک نمی شود:ماجرای زندگی ما همیشه, کم و بیش خوانا در آن حک شده است و مستی, بی توجه به این که زندگی ممکن است چه چیزهایی به این گذشته درگذشته افزوده باشد, آن را با صدای بلند اعلام می دارد.

8-      این بخش را در پیوند با کتاب قبلی و کتاب بعدی انتخاب می کنم ... کتاب بعدی زندگی در پیش رو اثر رومن گاری است: بین من و آگوستا در مورد برخورد با اطفال غیر قابل تحمل, اختلاف سلیقه بسیار کوچکی وجود دارد: به عقیده من درد و رنج بچه ها از درد و رنج خود ما اهمیت کمتری دارد و این که اگر امکان داشته باشد که با حفظ درد و رنج آنها از درد و رنج ما بزرگترها کاسته شود, باید حتماً چنین بشود؛ در حالی که او به عکس, معتقد است که ما بچه ها را به وجود آورده ایم و وظیفه داریم که آنها را تحمل کنیم.

9-      وقتی زنو یکی از خواب هایش را برای زنش تعریف می کند (برای دانستن اینکه این خواب جالب چیست به ص351 مراجعه کنید!) و واکنش همسرش را می بیند چنین می گوید: وقتی که مردی در جرم مشهود خواب دیدن دستگیر می شود رفع اتهام از او کار بسیار دشواری است, و ابداً با عالماً و عامداً خیانت کردن به زن خود قابل مقایسه نیست: این عمل اخیر را می شود با صغرا کبرای مختلفی شست و پاک کرد ولی محال است که بشود از اتهام خواب دیدن برائت حاصل کرد.

10-   در باب طبیعت هم مطالب صفحه 400 قابل توجه است!

11-   دکتر معتقد است که زنو راست و دروغ به هم بافته است و در واقع سرنخ هایی در این رابطه موجود است! اما در صفحه 437 زنو جواب جالبی به این موضوع می دهد! حالا خواننده مخیر است که انتخاب کند حق با کیست...

12-  اتفاقن من معتقدم زنو چندان گرفتار اندیشه مرگ نیست (مقدمه مترجم) حداقل در انتهای داستان که قطعن این گونه نیست... به صفحات آخر اشاره ای نمی کنم! اما آنجایی که از دیابتش یاد می کند: شنیدن خبر ابتلایش را سخت آرامش بخش می خواند و بعد از خواندن مطالبی در باب دیابت در کتب پزشکی می گوید: متوجه شدم که واقعاً یک دنیا زندگی در آن وجود دارد. گفتم زندگی و نه مرگ. این بولد کردن کلمه زندگی مربوط به خود متن است. و بلافاصله آن جمله طلایی را می گوید که خودتان خواهید خواند در صفحه 450.

13-   کتاب آنقدر برایم جذاب بود که خواندن دوباره اش را گذاشتم برای آینده.

نظرات 28 + ارسال نظر
ناهید شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ http://realist.blogfa.com/

واااااااااااو ، با چیزهایی که من توی این پستت خوندم باید آب دستمه بذارم زمین و برم سراغ خرید کتاب ینی یه جوری مشتاق شدم که کتابی رو که الان واسه مطالعه دستم گرفتم واسم از مزه افتاد

سلام
نه نگذارید... باید بگردید و شاید پیدا کنید...پس فعلن به خواندن همان کتاب ادامه بدهید. ولی اگر جایی در قفسه ای از یک کتابفروشی پرت و دورافتاده آن را دیدید درنگ نکنید

ناهید شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ

خب اینجا چون گزینه ی خصوصی نداره مجبورم همینجوری اُپن برات این چند خط رو بنویسم
نوشتی از کتابخونه ی کرج ؟ !!! واااااو باعث خوشحالیه بگم که همشهری هستیم . البته یه چند سالیه که کرج هستم . اما به هر حال اگه اینجا باشی باعث خوشحالی و مسرت خواهد بود ... حالا چرا ؟ خودمم نمیدونم

گزینه خصوصی همان تماس با من هست گوشه بالا سمت چپ.
...
کتابفروشی بهمن توی درختی بود... نمی دونم مثل باقی کتابفروشی ها الان برچسب می چسبونه روی قیمت های قدیم یا نه!...چون دو سالی هست که کرج نیستم

فریبا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ب.ظ http://FARIBAMEHR.BLOGFA.COM

فک کنم از اوون کتاباست که تا چن وقت درگیرش بشی نه؟! من کلا بعضی کتابا که میگیرتم تا چن وقت بعد درگیرشم اتفاقا دنبال کتاب میگشتم

سلام
کتاب خوبیه... می تونه این طور باشه... واقعن کتاب قابل توصیه ای است. اگر یافتید از دستش ندهید.

فریبا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ب.ظ http://FARIBAMEHR.BLOGFA.COM

فرانی زوئی رو خوندی؟

بله
در اینجا در موردش نوشته ام:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1390/07/18/post-175/

امیر شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام میله جان
یه جاهایی باهاش همزاد پنداری کردم : آدم وقتی مریض میشود که فرصتش را داشته باشد ! شدیدا قبول دارم :)
ترک پرخوری من مثل ترک سیگار زنو است !! وجدان نازک من هم گاهی دوست دارد سوگندش را تکرار کند !
چند سوال : آیا عنوان کتاب اشاره به بیماری روحی زنو داره ؟
نقل قولی درباره ی فروید نوشته اید از اسووو یا اشو ؟!
...
رمان دلنشینی باید باشه ! خواهشا وسوسه نکنید ما رو !
ممنون :)

سلام
عنوان کتاب متن کتاب است. یعنی کلن مطالبی آمده که مستقیمن با وجدان راوی در ارتباط است و ...
زنو بیمار روحی نیست ... خیلی هم سالمه...اگر خواندید متوجه می شوید که فرق است بین زندگی و بیماری اگرچه شباهتهایی دارند...
اسووو طبیعتن اشو اینجا چه کار باید بکند!؟ او در فراآگاهی مشغول است
همه نیازمند وسوسه ایم!

نسیم شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

خیلی مشتاق شدم برای خوندنش. مرسی.

سلام
حتمن بخوانید دوست من

منیر یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:11 ب.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

سلام هنوز ادامه رو نخوندم .
روایت تون از خرید کتابی که شما را خواند خواندنی بود .
حوادث را باید در قابی از طلا نشاند اگر روی زمان بتوان قیمت طلایی گذاشت .

سلام
الان وقتی قیمت های کتابهای جدید را می بینم به اهمیت آن روزهای طلایی پی می برم!!
آوریل شکسته را خریدم چیزی حدود 500 تومان!! جاز رو خریدم چیزی حدود 1000 تومان و باقی...

منیر یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ

حالا دارم ادامه را میخوانم .
چقدر جالب ! دقیقن به دکترم همینو گفتم : من فرصت مریض شدن ندارم ! (:
و ...
و شماره ی 5 را چندبار خواندم !

شماره ی 6 : نابغه نیستم ! اما مطمئن نیستم که نباشم بس که تکرار تنفس را دوست دارم ((:

اوه !! شماره ی 7 ! : تاییدی بر : "نخورده مستان !" (:

نظر شما در شماره ی 8 طنز بود یا ...؟
....
همین جا یه نکته رو بگم چون که دارم شماره شماره میخونم . یه نگاهی به ترتیب تایپ پاراگرافها بندازید . اینجا یه اشتباهی رخ داده ... به یک اصلاح در کپی پیست محتاج است .
....
شماره 9 از اون حرفاست
...
شماره 14 را دوست داشتم : کتاب را به دوستان قرض میدهم اگر که قول شرف دهند سالم به من برگردانند .
...
و در آخر : دلم برای روانکاوان چیره دست که در سیطره ی مثلن بیماران قرار میگیرند می سوزد . خصوص در آخرین جلسه (:

سلام
من هم آخرین سیگار زیاد داشتم!
شماره 5 را وقعن دوست دارم
دو دستی به زندگی چسبیدی ها!!
هفت هم به همچنین...
در مورد هشت که من نظری ندادم! فقط گفتم این را در ارتباط با پست قبلی و بعدی می آورم....باقیش که ابتالیک و آبی رنگ است(ایشالا که آبی است! چون برای من گاهی آبی نشون می ده گاهی مشکی) مربوط به زنو است. به نظرم به این موضوع کمی باید بیندیشیم تا نظرمان کمی معتدل شود... تکیه همه قوای ذهنی و جسمی بر فرزندان اشتباه است...اینو به خودم میگم.
...
اشکال کپی پیستی؟؟ کجا!؟
...
شماره 9 طنز ظریفی است... در موقعیتش خیلی خوب جا گرفته... هرچند به صورت مستقل ممکن است از اون حرفا باشد!
...
14 را دوست دارم اما عاشقش نیستم!

منیر یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ

این جا موند رفیق شفیق روح و جان :
قلم شما دوست داشتنی است !

غریبه دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
اینقدر پز کتاب نایابت را نده ای میله ی کتاب باز... جماعتی را به آنچه یافت می نشود آنم آرزوست مبتلا کرده ای.

سلام غریبه
واللا پز نمی دهم اما واقعن پزش دادنی است
پیدا کردن آنچه یافت می نشود لذتش خیلی رضایت بخش است.

مدادسیاه دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام.
دوستی دارم که ساکن خارجه است. هر یکی دو سالی سری به وطن می زند و چند ساعتی را هم به ما اختصاص می دهد. هرکدام از دیدارهایمان که پنج شش تایش را به خاطر دارم می شود با یک موضوع اسم گذاری کرد. دیدار ماقبل آخرمان مونالیزا بود و آخرین دیدار وجدان زنو. بدون اغراق نیمی از مدتی را که باهم بودیم از وجدان زنو گفتیم و شنیدم او می گفت چندین بار آن را خوانده و بیست، سی جلدش را به دوستان(البته به جز من) هدیه داده است.
وجدان زنو خریدن من هم بی شباهت به داستان تو نیست. یادم است چاپ نخست آن را چندین بار پشت ویترین چند کتاب فروشی دیدم اما کنجکاویم را تحریک نکرد. شاید علتش طرح جلد آشکارا نامناسب آن باشد که انگار در چاپ به سایر زبانها هم عمومیت دارد. کما این که هیچ یک از دو تصویر روی جلدی هم که تو به پست ات الصاق کرده ای چندان مناسب کتاب نیستند و دومی که اثر رنه مگریت است از اولی هم نامناسب تر است.

سلام بر مداد گرامی
این دوستان خوب واقعن غنیمت اند... من هم یکیشان را دارم به نام مستعار "خان" که می دانم اینجا را می خواند و کامنتها را نیز (همینجا عرض ارادت می کنم)...
داشتم فکر می کردم موقع نوشتن مطلب که واقعن علت این که من کتاب را هیچ وقت از قفسه درنیاوردم ببینمش چی بود؟ واقعن عجیب بود. من همه قفسه های مذکور را زیر و رو کردم اما هیچگاه به این کتاب دست نزدم!!
من طرح روی جلدش را نمی دیدم و فقط سمت شیرازه اش را می دیدم...به نظرم اسمش برای من تداعی گر خوبی نبوده است!
اما موافقم که طرح جلدش اصلن جذاب نیست.طرح جلدهایی که من انتخاب کردم گرچه کاملن متناسب نیستند اما جذاب هستند لااقل
............
استفاده از علامت : و ! هم در نثرش زیاد بود...به خصوص دو نقطه ها که قابل توجه بودند.

منیر دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ

یه نگاهی به وبلاگتون بندازید . از این منظر که ما می اندازیم نگاه .
شماره ی هشت مشکی بود .
با نظر شخصیتون در باره شماره هشت موافقم .
...
بخشی که در آخر همین صفحه ی اول این پست تایپ کردید رفته بود وسط ادامه مطلب نشسته بود .
البته میشد فهمید که چی به چیه . ولی حیفه این گونه اشتباهات ناخواسته در این وبلاگ .
...

سلام
این یه اشکاله که من ده بار این ترکیب رنگ را درست می کنم ولی هر بار در مشاهده کار توسط خودم یه جور دیگه نشون می ده! الانم یه بار دیگه درست کردم:الان نه ها همون دوشنبه سه شنبه که برای آخرین بار اومدم!
...
همین چیزی که می گید این بخش رفته وسط اون بخش رو اصلن من نمی بینم!! همه چیز سر جاشه... گیج شدم
واقعن عجیبه. دیگران هم آیا همین گونه می بینند؟
من سالم می بینم ها

راضیه دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام
سهل ممتنع است پس
تخفیف 30-40%
من هیچ وقت تخفیف بیش از 10% برخورد نداشتم

سلام
من هم اون سال برای آخرین بار یک همچین پدیده ای رو دیدم...
الان اگر به قیمت پشت جلد ببینیم باید تعجب کنیم! الان همه جا برچسب های جدید روی قیمت های قدیم می زنند!

خزنده دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:38 ب.ظ

عجب داستانی داشته این کتاب تا برسه دست شما! حالا من دقیقا نفهمیدم، این کتاب انگلیسی بوده؟ یا ترجمه ش رسید دست شما؟ احتمالا توی اینترنت پیدا شه. اگه سواد ما برسه به متنش حتما می خونم.

و نکته ی مبهم بعد اینکه این 1001 کتاب نخوانده ی مذکور، دقیقا کدوم لیسته؟ چون اینجور که من دیدم هر کسی که دستی در ادبیات داشته، یه لیست 1001 خصوصی برای خودش آتیش کرده.

و اینکه چقدر از این ایده که بر طبق این لیست پیش بریم خوشمان آمد! می دیدم انتهای هر معرفی می نویسید که مال این لیست هست یا نه، ولی به ذهنم نمی رسید که از قصد، از روی همین لیست مطالعه رو تنظیم کنید. تقلید خواهیم کرد

بابت معرفی هم ممنون

سلام
انگلیسی من در حد سلام و احوالپرسی است یعنی یه چیزی تو مایه های آی ام ویندو آن د بلک بورد...
بله دیگه ... چاپ دوم ترجمه فارسی که مربوط به 9 سال قبل است
نکند این جابجایی پاراگراف ها در نمایش که دوستمون اشاره کرد شما را هم شامل می شود؟
...
این 1001 کتابی که باید قبل از مرگ خواند لیستی است که سایت آمازون منتشر کرده است که از نظرات بیست نفر این کاره! استفاده کرده. لیست خوبیه هرچند باید هر ده سال لیست جدید تهیه بشود و...
من خارج از لیست هم می روم اما پایه اصلی انتخاب کتابهام روی این لیست سوار شده.
ممنون رفیق

رها دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

اینکه من نخوندم چیز عجیبی نیست قطعا ولی انقدر مثل همیشه خوب توضیح دادی که دلم نیامد کامنت نذارم و تشکر نکنم.. عالی بود عالی.. مستدام باشه قلمت ، بزرگترین خدمت رو به جامعه ما شما میکنی باور کن!

سلام
ممنون از وقتی که گذاشتی

سعی می کنم باورش کنم چون کیف می ده

راضیه‏ دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ

موضوع و زبان روایتش جذاب و جالبه و حرفهای رها هم درباره وبلاگتان بی تعارف کاملا درسته، قلمتان پایدار

سلام
آره جذاب و جالب و عجیب ...عدم معروفیت این کتاب نشون می ده که امکان داره یک شاهکار دیده نشه! این کتاب حتا در ایتالیا هم بلافاصله قدر ندید...بعد از این که جیمز جویس که رفیق بود با نویسنده اون رو تحسین و تبلیغ کرد تازه مخاطبان رفتند طرفش...
..
این رو هم برای خودم باز می کنم

درخت ابدی سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:17 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
منم جزو اون دسته افراد خوشبختی هستم که کتاب رو دارم، اونم چاپ اولش که یکی-دو روز بعد از معرفی مداد سیاه، تصادفا توی کتابفروشی نزدیک خونه دیدم و با کلی خویشتنداری برای بروز ندادن خوشحالی خریدمش 4هزار تومن که چند صفحه ای خوندم و موکولش کردم به اولین فرصتی که تمرکز دارم.
طرح جلد چاپ اول ترجمه ی فارسی بدک نیست و ناشرش آگاهه.
با شماره ی 8 کاملا موافقم.

سلام
واووو
آره واقعن در این کتابفروشی های خارج از مرکز و محلی گاهی چه چیزهای معرکه ای یافت می شود... من عاشق کتابفروشی های پرتم!
امیدوارم زودتر فرصت را بیابی
...
نظر شاذی است و عمومن نطر همسرش را دارند و گاهی هم افراط... در نزدیکی خودم کسانی را می بینم که رسمن خودشان را قربانی می کنند در پای بچه هاشون.

فریبا پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ http://FARIBAMEHR.BLOGFA.COM

سلاممم صاب خونه
هفته پیش که وبگردی میکردم و به اینجا رسیدم یه حسی بهم دست داد که با وجود مشغله کاری بدجوور وسوسه شدم بازم بیوفتم دنبال کتاب خونی.. (همیشه از کتابای توصیه شده دوستان توی دفترچه یادداشتم مینوشتم و دنبال فرصت میگشتم برای پیدا کردن و خوندنشون...)
خلاصه تنبلی رو کنار گذاشتم الان زندگی پیش رو دارم میخونم...
یه کتابم از موراکامی گرفتم(از دو که حرف میزنم..) خوندین؟! اگه اره ادرس پستشو برام بذارین لطفا..
پست فرانی زوئی رو هم خوندم مرسی

سلام
صاحبخونه اصلی مخاطبان این وبلاگ هستند وگرنه ما که فقط کلیددار آن هستیم
لعنت بر این مشغله کاری... من هم الان بدجور دچارشم
آفرین امروز شاید فرصتی بشود که کمی در مورد زندگی در پیش رو بنویسم و ظرف یکی دو روز آینده شاید مطلبش را بگذارم...
ممنون که می خوانید.
از موراکامی هنوز چیزی نخوانده ام!!
خواهش می کنم

اعظم شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:16 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
تشکر برای معرفی این کتاب.
یه سوال؟چرا خواندن دوباره اش را به آینده موکول کردین؟یا بهتره اینجوری بپرسم:شما از هر کتابی که خیلی خوشتون بیاد خواندن مجددشو همون موقع شروع میکنید که اینبار به آینده موکول شده؟اگه پاسخ مثبته سوال دوم مطرح میشه:خواندن مجدد در فاصله زمانی کوتاه آیا لذتی و یا تمرکزی برای سطور بدنبال داره؟
متشکرم.

سلام
خواندن دوباره را به این دلیل به آینده موکول کردم چون می خواستم یک بار دیگر هم لذت ببرم... معمولن برای نوشتن مطلب گاهی تمام کتاب را دوباره می خوانم یا لااقل بیشتر قسمتهای آن را می خوانم (در واقع این خوانش دوم جهت نوشتن مطلب است)... اما برای این کتاب می خواستم فاصله ای باشد که بار دوم هم جذابیت خودش را داشته باشد.
ممنون

پری ماه یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام و خیلی ممنون بابت معرفی این کتاب بی نظیر و سایر زحمات
به نظرم جمله ای که مترجم در مقدمه کتاب به نقل از شوپنهاور آورده، خیلی به جاست. زنو مثل بقیه آدمها دنبال خوشبختی می گرده اما باز هم مثل بقیه آدمها چیزی جز چشیدن زهرهایی برای خنثی کردن اثر زهرهای دیگه( ص 347)، نمی بینیم! نمی دونم برداشت شما از اتفاق هایی که واسش میفته چیه. مثلن ازدواجش یه موفقیته یا یه شکست. یا حرفه ش. روابطش. اما احتمالن نویسنده با استفاده از زبان طنز و ابهامی که در کل داستان وجود داره و با اظهار نظر صریح دکتر مبنی بر اینکه زنو راست و دروغ رو به هم بافته شروع می شه؛ نمی خواد قضاوت ارزشی راجع به زندگیش داشته باشه.
شما فهمیدین زنو چرا به روانپزشک مراجعه کرد و چرا ازش متنفر شد؟ احتمالن به این دلیل نبود که به روانکاوی اعتقاد داشت و در نهایت ریشه ی حل بیماری ها و در نتیجه به تعویق انداختن مرگ رو در روانکاوی دید؟! می خواین بگین اگه اینجوری بود پس چرا به دکتر راست نمی گفت و معالجه رو ادامه نداد؟ شاید چون روانکاوی چیزی نبود که به آرامش برسونتش! و به همین دلیل به دکترش اعتماد نکرد.(آفرین! آفرین!)
شما اونجایی که گفته وجدان نازک نارنجی ای داشته رو باور کردین؟ یه جوری تو مطلبتون نوشتین انگار باور کردین!
من اون قسمت ارتباطش با کارلا رو خیلی بیشتر از فصل اول دوست داشتم. در کل نوع نگاهش به زن برام جالب بود چون به نظرم به شدت واقعی اومد! مثلن اونجایی که دوره نامزدی و ازدواج رو با هم مقایسه می کنه!
منم مخ شما رو تو فرغون نمی ریزم. نویسنده به نظرم منحصر به فرد، ترجمه، عالی، داستان، جذاب و در کل کتاب یه شاهکار بود!
ضمنن چون کتاب یه ماهیت روانشناختی هم داشت، می شه فکت های مختلفی رو ازش استخراج کرد و تئوری های مختلفی رو اثبات کرد. من می تونم هم ثابت کنم برای پدرش فرزند خوبی بود هم ثابت کنم نبود. برای گوئیدو هم همینطور. و همسرش.
من عاشق تئوری های خود زنو شدم!! راست می گه. بی اخلاق بودن بدتر از عمل خلاف اخلاقه!!!
بازم ممنون

سلام
ممنون از کامنت پربارتون
...
بله در مقدمه به شوپنهاور اشاره های زیادی شده است و چون من دستی در این زمینه ندارم وارد آن قضیه نشدم ... اما در نقل قول ص347 این طور به نظرم می رسد که برداشت زنو با توجه به قیدی که جمله اول همین پاراگراف دارد: ("من هم, البته نه خیلی سخت, ولی برای مدتی طولانی بیمار شدم: ...") برداشتی ناشی از تبعات به قول خودش بیماری است که چنین نگاهی دارد: زهری در مقابل زهری دیگر... اما در انتها مثلن ص469 یک حکم کلی را در کمال صحت و سلامتی بیان می کند: "درد یا عشق را, به عبارت دیگر, زندگی را به خاطر رنجی که می بریم, نباید به صورت یک بیماری نگریست." به نظرم افکار زنو را باید به دو دوره زمانی تقسیم کرد: یک دوره, زمانی است که ذره بین به دست در همه گوشه کنار ذهنش به دنبال ردپاهای بیماری های روحی و روانی و جسمی می گردد و دوره بعد زمانی است که بین زندگی و بیماری فرق می گذارد و زندگی را "فقط تظاهر و جلوه ای از بیماری" نمی داند.که البته این دوره همان قسمتهای انتهایی کتاب است.و صد البته با این تقسیم بندی نمی خواهم خط بطلان به همه افکاری که در دوره اول روی کاغذ می آورد خط بکشم بلکه بسیاری از آن حرفها هیچ تضادی با بخش انتهایی ندارند جز مواردی که ناشی از نوع نگاه به زندگی و بیماری است!
همین جا باید اضافه کنم که نظر دکتر در مقدمه خودش چندان قابل اتکا نیست: توجه داشته باشید که دکتر با علم کامل به همه موضوعاتی که زنو نوشته است این حرف را می زند که راست و دروغ به هم بافته شده... چون خودش به نوعی زیر ضربه زنو قرار گرفته است.
و اما بعد:
این که ازدواجش موفق است یا نه؟ به واقع سوال سختی است...می توانیم سطحی نگری کنیم و به دلیل ارتکاب خیانت حکم به ناموفقی آن بدهیم و ایضن می توانیم به دوست داشتن های متقابل این دو که زنو به صراحت بیان می کند تکیه کنیم و حکم به موفقیت آن بدهیم... به نظرم ازدواج زنو را با همان بیان هوشمندانه خودش از ازدواج در ص76 بسنجیم خوش تر است. من با اتکا به آن نظریه می گویم آن ازدواج با توجه به موفقت "طبیعت" در رسیدن به هدفش موفق است اما اساسن ازدواج ازدواج است و صحبت از موفقیت و عدم آن انحرافی است!!
در زمینه کار اما با تغییرات انتهایی بله موفق است...چرا که تغییرات مثبتش ناشی از کارش است. قبلش که اساسن کار نمی کرد و چون فرصت بسیار داشت بیمار بود!
...
چرا به دکتر مراجعه کرد؟ چون خودش را بیمار می دانست. البته نه این که هرکس به دکتر مراجعه کند بیمار است بلکه ایشان چون خودش را بیمار می دانست به روانکاو مراجعه می کند...بار اولش هم نیست ... در همان فصل ترک سیگار هم به چند مورد اشاره می کند: در یک مورد به هفتاد بار شوک الکتریکی تن می دهد برای ترک سیگار! البته سیگار را خودش عامل بیماری می داند...چیزی که به اون دکتر گفته بود اینها بود:عدم توانایی انجام کار و بی خوابی و تردیدهایش و گرفتاری هایش با زنان...همه این موارد هنگام شروع به نوشتن دستنوشته ها وجود دارد (یعنی در سن 57 سالگی) یعنی بعد از مراجعه به روانکاو...
علت مراجعه اش همین هاست و علت دوری اش از ادامه معالجه خلاص شدن از این افکار است! یعنی در انتها به اینجا می رسد که اینها نشانه بیماری نیست... حالا اینجا یک بحث است: خودش می گوید به خاطر کارش است و دکتر آن را نتیجه روانکاوی. خواننده هم مخیر است که انتخاب کند.
دلیل تنفرش از روانکاو به نظرم تلاش روانکاو در یافتن نیات مجرمانه در پس هر حرف و عمل زنو است. آن نظر مسخره دکتر در مورد عقده اودیپ ... آن تحلیل مسخره دکتر در باب علت ازدواج زنو ... اینها کفایت دارد به نظرم.
برداشت من از کتاب یک برداشت ضد روانکاوانه است.
...
بله باور کردم ... نباید باور می کردم؟! یه جوری نوشتید که انگار نباید باور می کردم! به نظرم وجدانش نازک نارنجی است: چون در همه چیز نشانه بیماری می بیند.
...
در مورد نگاهش به زنان نظری ندارم اما آن مقایسه نامزدی با ازدواج را خوب آمدید... اشاره به جایی است. یادش نبودم. جالب بود.
...
کتاب عالی ای بود و حتمن جزء برترین های من قرار دارد
فارغ از رد و اثبات چیزهای متضاد چه مرگ خلاقانه ای را برای پدر زنو نصویر کرده بود نویسنده...خیلی خلاقانه بود. واقعن کیف کردم.
...
و تئوری های خود زنو بعضن تئوری های ناب بودند
ممنون

مهران سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ

شب خوش
رفیق حسین می شود بگویی تلفظ فامیلش چطور است؟ اِس وِ وُو؟

صبح به خیر
اِ س وِِ ِ وُ
s ve vo

فرواک چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
تا آخر فصل مرگ پدر که خوانده ام، احساسم اینه که اگه، کتاب رو تموم کنم یا کلی حرف خواهم داشت تا درموردش بزنم یا کلا لال خواهم شد... آخرین خاطره ش از پدر خیلی دردناک بود... من هم اگر جای زنو بودم از دکتره متنفر می شدم...

سلام
می بینم که زنو شما را شدیدن با خودش همراه کرده است
خوشحالم
خوش باشید با این کتاب
اون خاطره با پدر خیلی خلاقانه است

سین شین پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 03:39 ق.ظ

سلام
فصل اول محشر بود از فصل دو لج و لجبازیام با زنو شروع شد اما وقتی به قسمت بازی خوردنش از خانواده آقای تاجر رسید دیگه نتونستم دست از مقایسه اش با فردریکِ تربیت احساست _که به شدت خشم برانگیزه برام_ بکشم و متاسفانه کتاب مغلوب شد و ناتموم موند. حالا که فکر میکنم میشد طنازیشو به حماقتش ببخشم ولی خب فرصتها کوتاهن))
احساس تاسف البته بعد از دیدن نمره ٥ تشدید شد. بخصوص که کتاب دیگه در دسترسم نیست

سلام
هنوزم مزه فصل اول زیر زبانم هست... راستش الان بدم نمی‌آید دوباره کتاب را بخوانم... راستش چند ماهی است که سیگار را بعد 20 سال ترک کرده‌ام ... فکر کنم الان جور دیگری فاز بدهد!
گاهی اوقات یک فصل به تنهایی می‌تواند دادن نمره 5 را تسهیل کند
اگر در ایران باشید جستجو کردم دیدم در 36 کتابخانه این کتاب موجود است... در این آدرس عنوان کتاب را جستجو کنید و در لیست کتابخانه‌ها بگردید شاید در نزدیکی شما جایی در قفسه منتظر شما باشد.
http://www.samanpl.ir
اگر در ایران نیستید که البته می‌توانید به زبانی نزدیک‌تر به زبان اصلی آن را بخوانید

مجتبی سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 09:06 ب.ظ

کتاب به چاپ سوم رسیده و حالا در دسترس میباشد ، منم بتازگی تهیش کردم ، گفتم قبل خوندن سری ب وبلاگ شما بزنم ببینم مطلبی ، در مورد این کتاب گذاشتید یا نه

سلام رفیق
هفت سال گذشته است و در این میان مترجم هم از این دنیا رفت... یادش گرامی باد.
کتاب شاهکاری است. من گمونم نیمی از حق مطلب را هم ادا نکردم

مجتبی جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 10:58 ب.ظ

در مورد مترجم البته من شنیدم که مرگ مشکوک به خودکشی بوده ، که گویا تایید نشده ،
نگاه و دیدگاه ها و نقد هاتون نسبت به کتابا عالیه ، حداقل برای منکه حدود سه ساله با وبلاگتون آشنا شدم کاملا راضی کننده بوده ،(البته اینکه در این مدت کامنتی نزاشتم بگذارید به حساب کم لطفی امثال من- که مطالبی ازین دست رو میخونن و استفاده میبرن ولی نظری نمیدن) ، تو این مدت هم خیلی گشتم تا صفحه تو اینستا از شما پیدا کنم ، ولی گویا در اینستا فعالیت ندارید ، به هر حال کارتون عالیه ، برقرار باشید و سبز

سلام مجدد
بله متاسفانه... دو سه کار از ایشان خوانده بودم و حقاً که اگر همین یک کار (یا سیمای زنی در میان جمع هاینریش بل) را هم انجام داده بود باز به خاطر آن لحظات زیبایی که هنگام خواندن این کتابها تجربه کردم باید بگویم یادش گرامی
.....
ممنون از لطف شما
باعث خوشوقتی و خرسندی بنده است
سلامت و شاد باشید

ماهور دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام میله ی عزیز
من هم این کتاب به شدت عالی رو خواندم
و ممنونم از شما چون تنها دلیل خریدن این کتابم اعتماد به این صفحه بوده
و چه کتابی
انقدر بخشهای اولیه و صفحات اخر دلنشین بود که بارها و بارها ان بخشها را خواندم
و البته تمام شدن کتاب غصه دارم کرد.
صفحانی که ارجاع داده اید ظاهرا با کتاب من همخوانی ندارد

خیلی وقتها کتابهایی را که میخوانم چاپی نیستند اما خیلی خیلی خوشحالم که این کتاب را چاپی تهیه کردم و خواندم
تا بیشتر به کتاب سر بزنم و مرور کنم

چه حیف که از خواندن شما زمان زیادی گذشته است.
وگرنه کامنت را با جزییات بیشتری می نوشتم

سلام بر ماهور گرامی
خوشحالم که چنین حس خوبی بعد از خواندن این کتاب غریب به شما دست داده است. حس می‌کنم خودم ایتالو اسووو هستم
من این کتاب را روزی دوباره خواهم خواند.
الان به شما حسودی‌ام شد

نظام الدین مقدسی پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1400 ساعت 11:08 ب.ظ

همین نیم ساعتی پیش این رمان را خواندم و تام شد . بسیار جداب بود و افسوس که اصلا معروف نیست در ایران .

سلام دوست عزیز
رمان شاهکاری را خواندید
یکی از رمانهای برتر در ذهن بنده همین کتاب است.
خاموش و گمنام

محمد جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام بر میله عزیز من تازه این مطلبو خوندم و مشتاق شدم مخصوصا که تازه چاپ جدیدش هم اومده فقط اگه میشه نمرشم بفرمایید که مطمئن شم فک کنم ۵ رو بهش بدین با ذوقی که داخل مطلب داشتین درسته؟

سلام
بدون هیچ گونه تردیدی از نگاه من 5 خواهد گرفت.
کتابهایی که مرا اینگونه سر ذوق بیاورند حتی اگر در برخی جنبه‌ها ضعفهای کوچکی داشته باشند باز هم 5 خواهند گرفت.
من از توصیه این کتاب تا الان بازخورد منفی نگرفتم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد