میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

قتل در کمیته مرکزی مانوئل باثکث مونتالبان


پس از مرگ فرانکو و باز شدن فضای سیاسی و آزادی فعالیت احزاب چپ, در یکی از جلسات کمیته مرکزی حزب کمونیست در مادرید, اتفاقی رخ می دهد. هنگام آغاز سخنرانی دبیرکل, برق قطع می شود و یکی دو دقیقه بعد, وقتی برق وصل می شود 139 عضو حاضر با جنازه غرق در خون رئیسشان روبرو می شوند... از طرف دولت, کسی مسئول پیگیری پرونده می شود که در دوران فرانکو ید طولایی در تعقیب و شکنجه مبارزین چپگرا داشته است و به همین خاطر حزب تصمیم می گیرد به موازات بررسی های مجاری رسمی از یک کارآگاه خصوصی برای کشف راز این جنایت استفاده کنند ولذا آنها به سراغ "پپه کاروایو" می روند.

کاروایو کارآگاهی خوش خوراک!

او کارآگاهی کاتالان است که از قضا در جوانی یکی از اعضای حزب کمونیست بوده است و سال هایی را نیز در حبس گذرانده است.پس از آزادی و خروج از اسپانیا, به آمریکا می رود و ابتدا به تدریس زبان اسپانیایی و پس از آن به عنوان مترجم در وزارت کشور مشغول می شود و یک روز به خودش می آید و می بیند یک مامور سیا است که نصف دنیا را سفر کرده است و رویای سپری کردن بازنشستگی در کشورش را دارد...او حالا با این سوابق, ساکن بارسلونا و یک کارآگاه خصوصی است.

او به غیر از خصوصیات عام کارآگاه های داستان های جنایی (نظیر زیرکی و حاضرجوابی و...) مشخصات ویژه ای نیز دارد:

الف) مثل اسب! غذا می خورد و بسیار به غذاها و مواد غذایی و روش طبخ و حواشی آن توجه دارد.البته این موضوع را مدیون خالقش مونتالبان است که از قضا تالیفاتی در زمینه آشپزی دارد.

ب)  آرمانباخته است و این موضوع در یاداوری خاطراتش و نوع نگاهش به این خاطرات که از قضا در این ماموریت و روبرو شدن با همرزمان سابق و کسانی که روزی الگوهای او بوده اند خودش را نشان می دهد. یکی از فعالیت های روزانه اش آتش زدن کتاب های کتابخانه شخصی اش است! در صفحه 52 می بینیم یکی از آثار انگلس را با چه ولعی آتش می زند و چون باید به ماموریت برود نگران است که روزهای زیادی از این مراسم دور خواهد بود! و در صفحه 226 در یک شرایط حساس و خطرناک چشمش به ویترین کتابفروشی می افتد و به این فکر می کند که دیر یا زود باید کتاب های جدیدی بخرد و آگاهانه بسوزاند...به جرم داشتن حقایق بی حاصل و ناقص.

***

پ ن 1: اسامی اسپانیایی سه قسمتی را دوست دارم و نام نویسنده مرا به یاد بازیکنی که دوست داشتم انداخت: رافائل مارتین واسکوئز... خواستم بگم که واسکوئز را به باثکث ترجیح می دهم!

پ ن 2: این کتاب را آقای کاوه میرعباسی ترجمه و انتشارات نیلوفر منتشر نموده است (کتاب من: چاپ اول, تابستان 1386, تیراژ3300نسخه, 336 صفحه, 4500 تومان)

پ ن 3: موزیک متن هم مربوط به آلبوم "خداحافظ لنین" یان تیرسن است که برای فیلمی به همین نام ساخته شده است.



 

 



حل معما نه برای حل معما

این رمان البته یک رمان جنایی است ولی بیش از آن یک نقد به احزاب ریز و درشت چپ است, آن هم از نگاه کارآگاهی که وصفش آمد... رنگ عوض کردن های مذموم (مثلن کسانی که تا دیروز سنگ استالین را به سینه می زدند و حال با چراغ سبز برادر بزرگتر انتقاد می کنند و...), دور افتادن از واقعیات جامعه به دلیل غرق شدن در تئوری ها, روشنفکرهایی که از کارگران رادیکال تر می شوند که مبادا کسی در انقلابی بودنشان شک کند, روشنفکرهایی که به همدیگر اعتمادی ندارند و یا با چندرغاز مارکسیسم حزب تشکیل می دهند, نفوذی هایی که به راحتی جا باز می کنند و جوانان خوش نیت را به چیز می دهند, و از همه مهمتر تاسف خوردن به حال کسانی که مبارزه می کنند چون به مبارزه کردن عادت کرده اند و می توانند در رزومه خود بنویسند: حرفه= مبارزه سیاسی!

این داستان در سال 1981 نوشته شده است.

سکانس برتر!

...الان عرصه سیاست بین المللی پر شده از «مهمان های ناخوانده» و هر جوجه پادشاه این دنیا اول از همه یک سازمان اطلاعاتی راه می اندازه و بعدش هم دست به کار ساختن بمب اتمی میشه. فقط این طوری بلدند جلب احترام کنند... حالا بازار پر شده از تازه کارهای ناشی...از مامورهای سایر سازمان های اطلاعاتی به طور نیم وقت سرویس می گیره (قذافی رو میگه!)...گندش را درآورده اند. (ص194)

شاید می توانست!

شاید جملات گاه طولانی و سرشار از اسامی مختلف و توصیف ساختمان ها و غذاها و شاید جملات گاه مبهم باعث می شود که خواننده آن انتظاری که از یک رمان جنایی دارد برآورده نشود...در این میان برخی کم دقتی های ترجمه نیز مزید بر علت شده است. البته من در زمینه ترجمه تخصصی ندارم ولی گاهی مجبور بودم که برخی جملات را دوباره بخوانم تا متوجه مفهوم آن بشوم و گاهی هم نمی شدم!

جانور غریبی نظیر آن حرامزاده کم پیدا می شود. این هم یکی از محصولات ناب ایبریایی که «اگر اصل نباشد, عوضش مغتنم است». ژاندارم, الدنگ, سن فرمین, آشغال کله, پدر نامرد, قرمدنگ, مادر فلان, اصالت نژاد, همه از یک قماش اند. اما اورتگا ای گاست در نیمه راه بین ذهن شناختگر و موضوع شناخت معطل مانده بود, درست مثل ایگرگ وسط فامیلش که اورتگا را از گاست جدا می کرد و مردم را بلاتکلیف می گذاشت. اورتگا یا گاست, کدامشان؟

از ضرب المثل کمی نارسا که بگذریم احتمالن "سن فرمین" باید یه جور کنایه باشد که ما ازش بی خبریم اما "اصالت نژاد" وسط این فحش ها چه کاره است؟ شاید نژادپرست منظور نظر است؟! جمله آخری را هم باید یه جورایی باهاش کنار بیاییم...

لذا سرجمع شاید این کتاب می توانست یک رمان جنایی فاخر به زبان فارسی باشد همانگونه که نسخه اصلی با توجه به تعاریفی که از آن شده است واجد این صفت (فاخر) قلمداد شده است.

نظرات 9 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ب.ظ

من چون قبلا درباره ی کتاب به اندازه ی کافی روده درازی کرده ام فقط این نکته را اضافه می کنم که جذابیت رمان پلیسی نه در بحث های فلسفی و نقد گرایش های سیاسی بلکه در خلق شخصیت های جالب، هیجان و تعلیق، سرعت شکل گیری رویدادها و گره افکنی درست است که خیلی کم در این کار به چشم می خورد. شاىد یک رمان پلیسی خاص باشد اما با عرض معذرت اصلا جذاب نیست.

سلام
اختیار دارید این صفحه مخصوص همین حرف هاست و منم استفاده می کنم...
برای یک رمان پلیسی موافقم که تحلیل های سیاسی و فلسفی یه جورایی "فضل" محسوب میشه که اگر در کنار "اصل" خوش نشسته باشد سطح کار را بالاتر می برد... اما فراموش نکنید که مقتول دبیرکل حزب کمونیست است و کارآگاه عضو سابق حزب، پس برای این فضای خاص اگر تحلیل های سیاسی فلسفی غایب باشد سطح کار را چند لول پایین می آورد...
...
متوجه جمله آخرتان نشدم چرا با عرض معذرت!؟ مگه من گفتم که جذابه!

مدادسیاه دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام.
راستی هم که سن فرمین(اگر Saint Fermin باشد) و اصالت نژاد وسط آن همه الفاظ بی ناموسی جالب اند.
میله جان اسم های اسپانیایی که اسم فامیل پدری و مادری و گاه اجدادی در آنها می آید هر بخشش یک جزء است که خودش می تواند چند سیلاب باشد. اسمی را که گفته ای اگر درست شمرده باشم در جمع هشت سیلاب است.

سلام

اصلاح شد قربان...منظورم همین سه قسمتی بودن بود! و در واقع می خواستم بگم واسکوئز رو به باثکث ترجیح می دم

که دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

به به خوشمان آمد! سفر به ایران نزدیکه و نیت اینه که باز کل چمدان را در راه برگشت کتاب باز بزنم. اینه که دارم لیست تهیه می کنم. توصیه ای ندارید احیانن؟
خداحافظ لنین رو دیدین؟ ببینین. آتیش به جون آدم می زنه :)

سلام
بار زدن چمدون با کتاب رو توصیه می کنم اما این که چه کتابایی...دقت رو گوشزد می کنم چون به هر حال چمدان ظرفیت محدودی داره
سعی می کنم به سبک سال های گذشته لیست پیشنهادی رو آماده کنم... مگه میشه توصیه ای نداشت!!
چند تا مطلب در موردش خوانده ام

اعظم دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
خواهش میکنم برای تعطیلات عید همین الان کتاب معرفی کنید تا اواخر اسفند خیابونا خییییییییلی شلوغه و دنبال کتاب گشتن در کنار خانه تکانی بسی دشوار...بنظرم 10 کتابی که ارزش خواندن در تعطیلات عید را دارند معرفی کنید.حتا اگه از بین کتابهای معرفی شده همین وبلاگتون باشه.متشکرم.

سلام
به زودی این کار را خواهم کرد و البته از بین کتابهایی که خوانده ام
اما فعلن برای دستگرمی می توانید به پستی که سال گذشته این ایام گذاشته ام مراجعه کنید...در اولین فرصت کتاب های قابل توصیه امسال را هم به آن لیست اضافه می کنم. آدرس آن پست :
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1391/12/23/post-380/

اعظم سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:23 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

متشکرم...این پست سال قبل رو خوندم.منتظر معرفی جدیدتون هستم.

سلام
به زودی خواهم نوشت.
ممنون

غریبه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام
در کتاب تلفظ نام های خاص تلفظش "باسکِس" آمده و احتمالن بنا به توصیه های اکید دوستانمان در وزارت خانه جان جانان، خسرو شیرین سخنان برای رفع هرگونه شبهات و ابهامات ... به "باثکث" تغییر یافته. مثل تلفظ کوندرا که با با سکون روی "ن" و "د "می خوانندش بعضی ها...

سلام
اوهوم
همیشه این جور مواقع یاد دو تا تیم فوتبال معروف یونان می افتم
ممنون

درخت ابدی پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
کتاب رو 3-4 سال قبل خونده‌م و خیلی دوسش دارم.
یادمه که خیلی سخت پیش رفت ولی وارد داستان که شدم قشنگ بود

سلام

جالب بود برام که این کتاب رو خوندید شما...
پس برای شما هم سخت پیش می رفت... به نظرم اگر یک تور بارسلون و مادرید می رفتیم و برخی بناهای توصیف شده را می دیدیم و برخی از غذاها را تست می کردیم لذت بیشتری داشت!

زنبور پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:17 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
همینقدر بگم که همت والای شما در منظم خواندن و نوشتن و بودن و بودن ستودنی است والاه. آنهم با دو فرزندو کارهای مهندسانه
سالم باشید و در صحنه
انشا الله
لام را سنگین تلفظ کنید میله جان
میخانمتان

سلام
با الف مد دار بخون زنبور این سلام را...
ممنون رفیق

nader یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:34 ب.ظ http:///www.facebook.com/

چه خوب بود اگر نگاهی به آثار Juan Goytisolo می انداختید«آخرین برنده جایزه پرنس آستوریاس» که خیلی دیرترازآنکه مستحقش بود دریافت کرد ودلیل آن عقاید ضد مونارکیک وچپ ایشان بود.دراینجا(De La Ceca a La Meca ) کتابی ازایشان را معرفی میکنم مجموعه مقالاتی ست که یکی ازآنها سفربه ایران را حکایت میکند.
موفق باشید

سلام
در این فقره متاسفانه من به فیسبوک دسترسی ندارم. اگر محل معرفی جایی به غیر از فیسبوک است بفرمایید تا استفاده کنم (احتمالن لینک داده‌اید ولی در کامنتدونی قابل مشاهده و استفاده نیست برای من). چنانچه در فیسبوک است ایمیل بنده nzp1974@yahoo.com است. خود کتاب را سرچ کردم به یک جاهایی رسیدم... ولی نمی‌دانم همانجاست یا نه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد