میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ارواح مرطوب جنگلی محسن حکیم معانی

مجموعه ای از 13 داستان کوتاه که هیچ ارتباطی با هم ندارند و صرفن طبع آزمایی نویسنده در سبک ها و ژانرهای مختلف است.هم داستان رئالیستی داریم در این مجموعه و هم داستان سورئال, هم مدرن هم پست مدرن... چینش داستان ها هم هیچ علتی ندارد جز سلیقه من!! یعنی هرچه از ابتدا به سمت انتهای مجموعه می رویم (حالا با کمی بالا و پایین) داستانها به نظرم ضعیف تر می شوند. داستان اول (همیشه سرباز) به نظرم بهترین داستان مجموعه است و داستان یازدهم(گاهی حتی یک اتفاق ساده) و سیزدهم(مرگ مولف و مولفه و تالیف) ضعیف ترین آنهاست. البته من شاخص خوبی برای سنجش کیفیت نیستم چون دارم کم کم به این باور می رسم که "مجموعه داستان کوتاه" چیزی نیست که مورد علاقه من باشد...


 

 

همیشه سرباز: روایت از زبان فردی است که شغلش انجام خدمت سربازی برای دیگران است و در واقع تا زمان روایت سه بار این کار را کرده است و حالا مشغول چهارمی است که آن اتفاق رخ می دهد... ایده خوب؛ قصه خوب؛ خلق یک داستان راضی کننده...(خوب)

ارواح مرطوب جنگلی: راوی پانته آیش را در جنگل از دست داده است...سالها قبل, باران شدید موجب سیل و مرگ پانته آ شده است اما راوی گویا در جنگل مانده است منتظر تا بیاید... (متوسط)

اگه صبح راه افتاده بودیم!: ترک شهری که عراقی ها هر لحظه آن را تسخیر می کنند...ابتدای جنگ...پدر و دختر خردسالش تقریبن آخرین نفراتی هستند که در جاده خروجی شهر, حرکت می کنند...این نوع نگاه به جنگ را دوست دارم, قصه خوب روایت شده است...(خوب)

عصا : مردی که کلکسیون عصا جمع می کند و دوره گرد مرموزی به او عصایی را می فروشد که... (متوسط)

دختر و جنگ : دختر هجده ساله ای که در رادیو بوشهر گویندگی می کند. زمان جنگ است و اعلام اسامی شهدا و... و نوع نگاه این دختر به مردی که رئیس اوست... از این جهت که به یادم آورد که در آن فضا هم آدم ها مثل همه زمان های دیگر "آدم" بوده اند, داستان خوبی بود...(خوب)

لطفاً بیدارم نکن : زن و مردی در جاده های شمال ... مورد پسند من نبود!

خروس های گم شده بابا حبیب: روستا...خروسی که مردم روستا گمان می برند نحس است و مرگ پی در پی اهالی روستا... شروع و پایان داستان برایم جذاب نبود...(متوسط)

قلعه: زن و شوهری همراه تور وارد یک قلعه می شوند... قسمت جذابش "نارین قلعه میبد" بود که من دوستش دارم و دو تا سیگار هم در آن محوطه حیاط مانندش که ماشین رو توش میشه پارک کرد کشیده ام یعنی همین کاری که مرد داستان می کند! و طبیعتن هر دستی که دور فندک اونجوری حفاظ می شود تا سیگار مذکور روشن بشود را می ستایم... (متوسط)

ابرهای صورتی بر زمینه سیاه:  نه ماه زندان و ده ضربه شلاق... خلسه...تریاک...هذیان...و ضربه آخری که دردش یک چیز دیگری است...نپسندیدم.

دیگر نمی خواهم روزنامه بخوانم: آقای خ به یکباره تصمیم می گیرد که از اخبار آگاه نشود...ایده خوبی دارد به خصوص وقتی در انتها می بینیم با وجود مایه هایی از کمالگرایی هنوز گیر مسائل سود و زیان مادی هم هست...(متوسط)

گاهی حتی یک اتفاق ساده: نویسنده ای که هنگام راه رفتن به طرح های مختلفی فکر می کند و لگد زدن به سنگریزه ای که می تواند موجب اتفاقات زیادی بشود... نپسندیدم.

مرگ را بنگر: جنگ...مردی در کانال...نپسندیدم.

مرگ مولف و مولفه و تالیف: فاجعه!   

نظرات 13 + ارسال نظر
بی نام چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

حضرت استاد چه کار کنم که اینجا ادبیات برام شده یک مسافرت لوکس گرانقیمت. میدونی چند وقته به خودم قول دادم این تریسترام شندی رو تموم کنم و وقت نکردم حتی یه صفحه شو بخونم؟

سلام
دکتر جان چه می شود کرد...گاهی هم باید مسافرت لوکس گرانقیمت رفت! چقدر زندگی علی وار!؟ من که تصمیم گرفتم "زمانی" رو برای موعد بازنشستگی چال نکنم و همین حال رو حال کنم...جمع کنم برا وارث!؟ مسافرت لوکس گرانقیمت را عشق است
شروع کن باقیش با خود کتاب!

فرزانه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

سلام
مجموعه داستان کوتاه مثل ناخنک زدن به چند جور غذاست ممکن است از چندین ناخنک چیز حسابی هم گیرت نیاد ولی اسم این مجموعه حال آدم را یه طوری می کند حالا من به روح اعتقاد ندارما :)

سلام
موافقم...اسمش خیلی عالیه و البته دو تا سه تا داستان خوب و مطابق سلیقه من هم داره.
گاهی اوقات آدم با مواردی روبرو می شود که با وجود عدم اعتقاد به روح فی الواقع به روح اعتقادونده می شود...فی المثل من هرگاه دچار ضعف اعتقاد در این موضوع می شوم اخبار بیست و سی رو می بینم و به صورت خودکار دچار تقویت اعتقاد به روح می شوم

پنل رایگان چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://panel.mida-co.ir

با سلام خدمت شما مدیر گرامی
شما می توانید فقط با پرداخت ده هزار تومان صاحب یک پنل پیامک کوتاه همراه با خط اختصاصی ارسال و دریافت شوید. با این خط می توانید پل ارتباطی جدیدی برای کاربران خود فعال نمائید.
جهت دیدن دمو و ثبت نام به آدرس زیر مراجعه فرمائید
panel.mida-co.ir

هووووم
بالاخره مدیر شدم ننه

درخت ابدی پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
چیزی که توی این مجموعه‌داستان برام مهمه اینه که نویسنده دلش نخواسته بود وارد حوزه‌ی ممنوغه شه. و قصه گفته. و قصه‌گوی خوبی هم هست.
اما بدم نمیاد که واقعا سوال کنیم چیزی که بهش می‌گن "فراداستان" چقدر ارزش داستانی داره؟

سلام
من یه جور دیگه حرف شما رو تکرار می کنم: هرجا که قصه گفته موفق بوده و هرجا که رفته سراغ طبع آزمایی سطح کار پایین آمده.
سوال خوبیه
در کامنت مداد مفصل تر به این سوال خوب و جوابش از نگاه خودم ورود کردم.

مدادسیاه جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام.
تعبیر "ناخنک زدن" که فرزانه برای خواندن داستان کوتاه استفاده کرده تعبیر جالبی است و سئوال دوستمان درخت ابدی در مورد متافیکشن هم سئوال جانانه ای است که اگر مجالی باشد می شود به صورت پروژه ای مشترک رویش کار کرد.

سلام

پروژه مشترک دوست دارم
یا مجال العارفین ادرکنا
...
من با طبقه بندی ها و تقسیم بندی ها و تعاریف مشکلی ندارم و گاهی هم از آنها استفاده می کنم اما "اعتقاد" بحث دیگریست! این تقسیم بندی ها گاهی مفید هم هستند از حق نگذریم... این تقسیم بندی ها بیشتر توسط تحلیلگران و منتقدین انجام می شود و انصافن هم کار ساده ای نیست که یک گونه را از دل گونه عام بیرون بکشی و با تعریف مختصات و مشخصات یک گونه جدید (جدید در عرصه طبقه بندی) بیافرینی...در دو طرف گروه منتقدین و تحلیلگران "نویسندگان" و "خوانندگان" قرار دارند... نویسندگان که معمولن از این تقسیم بندی ها فراری اند!! و خوانندگان تا وقتی در قامت خواننده باقی بمانند نیاز چندانی به این تقسیم بندی ها ندارند...من به شخصه دوست دارم یک خواننده باشم و برای منِ خواننده جذابیت اثر (که محصول مشترک فرم و محتوای داستان است) اولویت اول را دارد و ارزشمند است و به همین خاطر است که از گونه فراداستان هم مواردی بوده است که مرا به شگفتی و ذوق زدگی انداخته است و از همین گونه بوده اند مواردی که گفتم فاجعه بوده ... برای شروع اگر بخواهم به ویژگی ممیزه این موارد خوب و بد اشاره کنم انگشتم را می گذارم روی "داستان" یا "قصه" ... نوشته ای که فاقد داستان باشد طبعن برای من فاقد ارزش داستانی است!

مهرداد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام؛دوستمون بی نام یه چیزی گفت داغ دل مارو تازه کرد؛ رکورد من فکر میکنم منحصربه فرد تره؛
با دلی خجسته تابستان گذشته شروع کردم به خوندن جنگ و صلح و تا صفحه هزار پیش رفتم و از مهر تا حالا به صفحه هزارو چهل وهفت رسیدم؛ البته کمی هم تولستوی مقصره چون بخشهای جنگ رمان آنچنان کشش نداره یعنی درست همینجا؛ البته دلایل من چیزای دیگه اس؛ عذرخواهی میکنم یه نظر بی ربط با پست گذاشتم داغ دل بود دیگه باید خالی می شد.

سلام
میشه گفت واقعن رکورد است!!
مشابه این وضعیت را در کوه جادو توماس مان تجربه کردم با این تفاوت که زود کاتش کردم و گذاشتم کنار وگرنه منم توی باتلاق فرو می رفتم!
...
اختیار دارید رفیق
هرچه می خواهد دل تنگت بگو

مدادسیاه شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ق.ظ

شروع خوبی است.
من هم مثل تو اصراری بر اسم گذاری کارهایی که می خوانم ندارم اما گاهی به نظرم می رسد به خصوص برای درک ارزش های ساختاری و تکنیکی چیز هایی که می خوانم نیاز دارم بدانم در چه سبکی نوشته شده اند.
برایم راحت تر است تا از نقاشی یا مثال بیاورم . در نقاشی با معیارهای سنجش سبک رنسانس یا باروک، یک اثر اکسپرسیونیستی بی معنا و ناهنجار دیده می شود. همین طور است وقتی می خواهیم شعر نو را (که هنوز مخالفینی دارد که اساسا به دلیل فقدان وزن و قافیه آن را شعر نمی دانند) با قواعد عروضی داوری کنیم.
می خواهم بگویم برای درک برخی ارزش های یک اثر ( و نه لزوماً لذت بردن از آن که می تواند مثل لذت بردن از نوشیدن آب به قول سهراب سپهری بدون فلسفه باشد) گاه لازم می شود تا معیارهای سنجش خاصی که متعلق به آثار قابل مقایسه با آن است (یعنی در همان سبک است) را به کار ببندیم و این امر بدوا نیازمند آن است که سبک آن را بشناسیم. این کار به خصوص وقتی می خواهیم در باره ی ارزش های یک اثر به دیگری توضیح بدهیم غالبا اجتناب ناپذیر است.

برگریم به مطلب تو. فکر می کنم لازم است در مورد « داستان» کمی توضیح بدهی. منظورت"story" است یا "fiction" یا چیز دیگر ؟ و فکر می کنی در جمله ات بشود آن را با تخیل جایگزین کرد؟

سلام
در قسمت اول که طبعن همانطور که در ذیل کامنت قبل گفتم مشکلی ندارم... گاه خودم هم به کار می برم و گاه واقعن مفید هستند...منتها در جایگاه "خواننده صرف" قرار گرفتن به نظرم چندان نیازی به این تقسیم بندی ها ندارد؛ یا آن اثر ما را با خودش خواهد برد یا نخواهد برد! (مطلقش نمی کنم )
...
کلمه داستان را که به کار بردم پشت سرش قصه را هم آوردم و سرجمع اتفاق و حادثه و رویداد و ماجرا مد نظرم بود که هم می تواند مبتنی بر واقعیات باشد و هم تخیل...
در جمله من نمی شود تخیل را جایگزین کرد هرچند در خلق ماجرا نقش اول را دارد.
در برخی نمونه های "فراداستان" هیچ اتفاقی رخ نمی دهد و صرفن نویسنده یک سری مطالب بدرد بخور یا بدرد نخور را به خواننده انتقال می دهد که البته "مقاله" در این زمینه کارکرد بهتری دارد.
منتقدین و تحلیل گران تعاریف مختلفی از فراداستان ارائه می کنند که بر اساس آنها بهترین مثالی که می توان فراداستان تلقی نمود رمان اگر شبی از شبهای زمستان مسافری...ایتالو کالوینو است که البته دارای داستان (ماجرا و واقعه و رویداد و چفت و بست ارتباطی وقایع ) است...برخی از نمونه هایی که از آن نالیدم فاقد این عناصر هستند.
همچنین به نظرم نمی رسد که یک نویسنده نیت کند که داستانی پست مدرن بنویسد یا یک فراداستان بنویسد و ...اگر چنین کند می شود همان فاجعه!

اعظم شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
پس نخونیمش؟

سلام
من هیچگاه توصیه به نخواندن نمی کنم

ندنیک یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

ارواح به اندازه کافی ترسناک هستند حالا داخل جنگل که یک محیط ترسناک تره حضور داشته باشند. تازه مرطوب هم باشند. ژانر وحشت بود

سلام
بستگی دارد به روح اعتقاد داشته باشیم یا نه
...
خیر

مدادسیاه یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام
"پاتریشیا وو" اثر جالبش "فرا داستان" را با این جمله از استادلارنس استرن در تریسترام شندی شروع می کند :« از معدود شیوه های آغازیدن یک کتاب که در ملوک راقیه ماًلوف است، بنده ی کمترین بر این باور است که شیوه ای که خود به کار بسته، بهترین شیوه است ـ به اعتقاد این بنده یکمترین، این شیوه مذهبی ترین شیوه است ـ چرا که نوشتن نخستین جمله را کمر بستم و بعد، برای دومین جمله به قادر متعال توکل کردم.» و سپس در تعریف فرا داستان می گوید :«فرا داستان اصطلاحی است که به نوشته ای داستانی اطلاق می شود که به شکلی خود آگاه و نظام مند، توجه خواننده را به ماهیت یا وضعیت خود به عنوان امری ساختگی و مصنوع معطوف می کند تا از این طریق پرسش هایی را در مورد رابطه ی میان داستان و واقعیت مطرح سازد.»
من فکر می کنم این تعریف در عین سادگی اش یکی از بهترین پاسخ ها به این پرسش است که فرا داستان چیست . با فرض پذیرش این تعریف به نظرت ایرادی دارد که نویسنده از پیش قصد کند که چنین داستانی بنویسد یا نه؟

سلام
تعریف را می پذیرم...به خصوص که از شندیسم مدد جسته است! و اما سوال و نظر من:
پیامبران به طرق مختلف واجد تجربه های معنوی می شوند و معمولن پس از آنها برخی مفسران و شارحان از میان پیروانشان شروع می کنند به کلاسه کردن اصول و فروع دین آن پیامبران و به پیروان آن دین می آموزند که چگونه یک پیرو دین باشند و رستگار شوند اما تاریخ ادیان را اگر با یک نگاه منصفانه میلوی! و درون دینی نگاه کنیم کسی از پیروان با رعایت آن دستورالعمل ها به جایی و حالی که آن پیامبر رسید , نرسید... بل بیشتر به بیراهه رفتند!
اجمالاً با استعانت از مثال ظاهرن بیربط فوق, حرف من اینست که نویسنده ای همچون استاد معظم اشترن با الهامات ذهنی دقیق که حاصل تخیل قدرتمند او بود (کدام نویسنده بود که گفت ذهن اشترن از قوی ترین ذهن هایی است که تاکنون دیده است؟) اثری همچون تریسترام شندی را آفرید اما الان اگر کسی بخواهد با توجه به اصولی که از این کتاب و امثالهم استخراج می شود اقدام به نوشتن یک اثر مشابه بکند, آیا می تواند؟ بله می تواند...اما آیا به همان پایه موفق خواهد شد؟ نه نخواهد شد! مگر این که واجد شرایطی شود که اشترن در زمان نوشتن اثرش داشت...
سرجمع به نظرم با نیت و قصد کسی نمی تواند الهام بسته بندی شده و هدفمندی را دریافت کند... می تواند یک کار تکنیکی خلق کند اما دلنشین از کار در نمی آید.

مدادسیاه دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام
در مورد تقلید از دیگری با تو موافقم اما در مورد سبک یا ژانر فکر می کنم می شود با قصد خلق یک اثر در سبک یا ژانری مشخص یک کار خوب پدید آورد.
آن جمله در مورد استرن اگر درست یادم باشد از گوته است.

سلام
نمی دانم ...شاید بشود...نویسنده ها در مصاحبه هایشان معمولن چیزهایی می گویند که من به این نتیجه می رسم که عموم آنها به این تقسیم بندی ها بی توجه اند و طبیعتن وقتی اهمیتی برای این تقسیم بندی ها قایل نباشند طبعن آن می شود که گفتم...

درخت ابدی دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
یه کتابی به نام "فراداستان" هست با ترجمه‌ی شهریار وقفی‌پور. فکر کنم نویسنده هم پاتریشیا وو باشه. من نه دارم و نه خووندمش.
توی فراداستان، نویسنده فرایند خلق اثرش رو وارد داستان می‌کنه. این نوع داستان‌نویسی اساسا ضد قصه‌س یا شاید بشه گفت ضدرمان/داستانی پست‌مدرنه. اکثرا هم مضامینی طنز یا فلسفی دارن. ولی کلا چنگی به دل نمی‌زنن. به قول میله، باید مقاله می‌شدن، و البته جذاب‌تر. تاکید بر حافظه خیلی قابل استناد نیست. اما واقعا یادم نمیاد چیزی از این ژانر خوونده باشم که نگم چقدر مزخرف بود. خیلی ساده، درکش نمی‌کنم.
اما اعتقاد به ژانرها و طبقه‌بندی‌ها جزو واجباته. مخاطب هم بخشی از ادبیاته. قرار نیست منی که مثلا رمان تاریخی جزو علایقم نیست، از صحنه‌ی ادبیات محوش کنم.
گمون کنم موضوعات قاتی شده.
انواع ادبی بخشی از ادبیاته. عین سیاست یا هر حوزه‌ی دیگه‌ای.
طبقه‌بندی و نقد هم از این جمله‌س. ممکنه که خواننده‌ یا نویسنده‌ای علاقه‌ای به نقد نداشته باشه، اما چاره‌ای نیست و خواه-ناخواه نقد می‌شه.

سلام
اینطور که مشخص است شما از اساس با این قضیه (ورود فرایند خلق اثر به داستان و...) مشکل دارید من تا نیمی از راه باهاتون همراهم چون اگر این ورود در روند داستان خوش بنشیند می پسندم (همین الان بیست تا رمان برتری که خوانده ام را در ذهنم مرور کردم دیدم سه تاش واجد این شرایط هستند که به آنها برچسب فراداستان زد) اما در حوزه داستان کوتاه چیزی به ذهنم نمی آید که من از یک داستان کوتاه فراداستانی خوشم آمده باشد...
...........
اعتقاد به طبقه بندی ها برای تحلیلگر و منتقد بله جزو واجباته ولی برای "خواننده صرف" مباح یا نهایتن مستحبه! من می گم اولین تقسیم بندی برای خواننده این است: داستانِ خوب , داستانِ بد
منم نمی خوام کل این طبقه بندی ها رو محو کنم بلکه می خوام بگم الان هم که دارم اینارو می نویسم برام مهم نیست مثلن رمان هرگز رهایم نکن ایشی گورو جزو گونه علمی-تخیلی طبقه بندی می شود یا نه مدرن است یا پست مدرن! یا به عنوان مثال اگنس پیتر اشتام یا اپرای شناور بارت یا کاتدرال یوسا یا جاز موریسون... البته وقتی بخواهم در موردشون حرف بزنم چیز دیگریست پای طبقه بندی ها و تقسیم بندی ها میاد وسط...چون کمک می کنه به بیان حرفم...ولی موقع خواندن یا در نقش یک خواننده بودن به نظرم همان مباح بهترین حالت است
برگردیم به فراداستان: من میگم شوکه کردن خواننده خودش هدف نیست اما گاهی آدم به متن هایی بر می خوره که بدون هدف فقط شوک وارد می کنند, داستان هم ندارند...اینا هرچی اسمشون باشه برای من ارزش داستانی ندارند اما حرفی اگه داشته باشند که بعضن دارند در قالب مقاله شاید مورد قبول من هم باشند.
...
فکر کنم تریسترام را نپسندی...خوندی بالاخره؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام.
من با مطلب درخت (به جز نظرش در باره ی فراداستان)موافقم.

سلام بر مداد گرامی
منم که نگفتم این طبقه بندی ها رو باید محو کرد میگم چندان اعتقادی ندارم شاید بهتره بگم چیزی رو که درک کردم ازش برام راضی کننده نیست...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد