میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آشفته حالان بیداربخت غلامحسین ساعدی

مجموعه ای از ده داستان کوتاه از مرحوم غلامحسین ساعدی که زمان نگارش آنها از سال 1340 تا سال 1360 می باشد. از ایشان قبلن مجموعه ترس و لرز را خوانده بودم (اینجا).

وقتی هر ده داستان را در کنار هم یک مرور سریع بکنیم می بینیم وجه اشتراک بیشتر آنها تمثیلی بودن و اشاره داشتن به شرایط امنیتی حاکم بر جامعه می باشد که دومی خود به نوعی نویسندگان را به سمت اولی سوق می دهد. بهترین تمثیلی که من ِ خواننده را به خود جذب کرد تمثیل "تمیز کردن خانه" است که با توجه به تعدد کاربردش به نظر می رسد جایگاه ویژه ای نزد نویسنده داشته است.

تمیز کردن

اصولن تمیز کردن فعالیتی است که موجب می شود کیفیت زندگی افزایش پیدا کند و به همین خاطر است که زن و شوهر جوان داستان چهارم و احتمالن همه ما یکی از معیارهای اساسی مان در مورد خانه همین تمیز بودن آن است.اما تمیز کردن های به کار برده شده در داستانها اقسام متفاوتی دارد که با هم مرور می کنیم:

در داستان اول وقتی ماموران امنیتی وارد خانه سمندر می شوند شروع به تفتیش می کنند و هر گونه مورد مشکوکی را جمع آوری می کنند و داخل یک گونی می ریزند و در نهایت چند گونی با خود بیرون می برند که محتویات آن واقعن برای ما خنده دار است اما وقتی "متهم" و "محکوم" دو لغت جداگانه ای هستند که مصداق یکسانی دارند و اصولن وقتی ماموریت مامور تهیه مدرک برای محکومیت متهم باشد طبیعتن یک "موش کوکی" هم می تواند مدرک جرمی در حد "بمب ساعتی" باشد. از موضوع پرت نشویم!...ماموران به جمع آوری این مدارک از خانه ها "تمیز کردن" می گویند، نشان به آن نشان که این تمیز کردن منجر به ایجاد آرامش در جامعه می شود!

در همین داستان اول، اسکندر در بخش پایانی خودش به پیشواز تمیز کردن خانه اش می رود تا گزک دست کسی ندهد کاری که دوستان رضوی در داستان نهم همگی انجام می دهند.

در داستان "خانه باید تمیز باشد" تمیز کردن به نوعی تمثیلی است از نابود کردن همه زشتی ها و پلشتی های اجتماعی موجود...شاید برای زن و شوهر جوانی که برای سه روز به ماه عسل آمده اند بهترین انتخاب بعد از مواجه شدن با وضعیت خانه مذکور، رفتن به مسافرخانه یا هتل بود (مثل ما آدم ها که دو روز در این دنیا زندگی می کنیم و گاه عاقلانه ترین انتخاب این است که بزنیم به چاک مهاجرت) اما مرد این داستان که نمونه ایست از آرمانگرایان دهه چهل و پنجاه، آستین بالا می زند تا خانه را تمیز کند و تقریبن اکثر زمان ماه عسلش را (بخوانید دوران جوانی) صرف مبارزه برای تمیز کردن خانه می کند...این نگاه آرمانی در داستان هفتم (پادگان خاکستری) هم دیده می شود؛ جایی که طوفان کویری شروع می شود و همه چیز را با خودش می برد و تمیز می کند و این تمیزی موجب احساس آرامش می شود.

البته این که تمیز کردن های اینچنینی واقعن منجر به تمیزی می شود خود بحث دیگری است اما عجالتن در دو داستان متاخرتر این مجموعه با این واقعیت مواجه می شویم که: اولن آسمان تیره تر و هوا کثیف تر شده است و دومن تمیزی خانه به قدر نیم بوسه ای نیز دوام نیاورده است.

تعصب فرمانده پادگان در داستان ششم (صداخونه) بر تمیزی پرچم و یا کوشش رابرت برای تمیز کردن خانه قبل از ورود شارلوت در داستان دوم نیز قابل توجه است.

***

در ادامه مطلب مختصری به داستانهای این مجموعه اشاراتی شده است.

مشخصات کتاب من: انتشارات نگاه، چاپ اول 1388 ، تیراژ3000 نسخه، 272 صفحه، 4500 تومان


 

اسکندر و سمندر در گردباد

گردباد و طوفان همه چیز را به هم می ریزد و آسمان تیره می شود و هر آت و آشغالی را بالا برده است... بعد از فروکش کردن طوفان، سمندر و اسکندر که روبروی هم خانه دارند مطابق معمول از روی بالکن با هم صحبت می کنند. آدم های ساده ای که با هم دوست هستند. غفلتن از دهان سمندر بیرون می پرد که شاید فردا برود مسافرت و دو سه روز بعد برگردد...بعد از جدا شدن، سمندر از گفته اش پشیمان می شود و می خواهد به اسکندر بگوید که دروغ گفته است؛ روی بالکن می رود و سوت می زند و با چراغ قوه نور می اندازد و علامت می دهد اما اسکندر که قرص خواب خورده است متوجه نمی شود...اما این سوت و علامت دادن ها موجب می شود که به عنوان یک مورد مشکوک راپورتش داده شود و فردا صبح در خانه اش دستگیر می شود و واقعن به سفری بی بازگشت می رود!...اسکندر که از غیبت دوستش رنج می برد سعی می کند در فرصتی که برایش پیش می آید با مامور شهرداری دوست شود و برای این کار پول هم خرج می کند...وقتی این دوستی انگل گونه شکل می گیرد اسکندر متوجه می شود که همین دوست جدیدش موجب دستگیری سمندر و به فنا رفتن او شده است.

داستان اندکی تمثیلی است اما وقتی تاریخ نگارش آن را ببینیم دیگر چندان تمثیلی نیست! رئال می شود!!...

1-   این که آدمهای معمولی و واقعن معمولی گاه موجبات نابودی آدمهای دیگر را پدید می آورند جای بحث ندارد...یکی از خصلت های شرایط انقلابی همین است که مانند گردباد هر آت و آشغالی را بالا می برد و وقتی آت و آشغال ها بالا باشند طبیعی است که هر اتفاقی ممکن است.

2-   وقتی ماموران می ریزند برای گرفتن سمندر چند گونی اشیاء مشکوک جمع می کنند و باصطلاح خانه را تمیز می کنند (تمیز از موارد شبهه ناک) و او و مدارک جرم را با خود می برند. این اشیای مشکوک واقعن زهرخند به لب می آورد...در انتها وقتی اسکندر از واقعه خبردار می شود "موش کوکی" و "عروسک دلقک" خودش را داخل پاکتی می گذارد و به سطل آشغال می سپارد (این هم یک نوع تمیز کردن خانه است که در داستانهای دیگر هم تکرار می شود).

3-      در انتها وقتی اسکندر به آسمان نگاه می کند هوا را خیلی بدتر از ابتدای داستان تشخیص می دهد...فاعتبرو یا اولی الابصار.

شنبه شروع شد

رابرت (نویسنده ای جوان) عاشق شارلوت است و هر شنبه به انتظار آمدن اوست. او از شنبه ها متنفر است چون تمام روزش را با دلهره سپری می کند... بالاخره شارلوت می آید و تحقیر پشت تحقیر...

1-   تا وقتی آنچنان وابسته است حالش خراب است...هرکس به کس دیگر، هرکه می خواهد باشد، تکیه کند آخر به زمین خواهد خورد...خلاصه این که اگر می خواهید تکیه کنید حواستان جمع باشد که زیاد خیال بازی نکنید...هر رابطه ای آغازی دارد و هر آغازی در بطن خود آبستن پایانی است.

بازی تمام شد

راوی و دوستش حسنی در زاغه های حومه شهر زندگی می کنند. حسنی مدام از پدرش کتک می خورد. آن دو با هم قرار می گذارند تا جلوی پدر حسنی دربیایند. آنها پس از زدو خورد به سمت چاه های زیادی که کنار هم کنار هم حفر شده است فرار می کنند و ...

1-   فقر و فلاکت و جهالت فضایی را پدید می آورد که بهترین محیط برای رشد عقاید خرافی است و این در راه حل هایی که در انتهای داستان از زبان بزرگترها بیرون می آید خودش را نشان می دهد. البته گاهی هم جهالت به تنهایی این محیط را به وجود می آورد... حداقل تجربه های بعدی این را نشان می دهد.

خانه باید تمیز باشد

زن و مرد جوانی برای گذراندن ماه عسل به کنار دریا می روند تا برای سه روز در ویلای یکی از آشنایان اقامت کنند. آنها وقتی در خانه را باز می کنند آن را پر از حشرات و حیوانات موذی و عجیب و غریب و حال به هم زن می بینند. اما مرد نمی خواهد پا پس بکشد و به کمک پسر یکی از همسایه ها مشغول تمیز کردن خانه می شود...

1-   این داستان تمثیلی هم جالب است... تمیزی خانه به اندازه یک بوسه کوتاه هم طول نمی کشد و دوباره حیوانات هجوم می آورند...که با زمان نگارش داستان رمزگشایی ساده می شود.

آشفته حالان بیداربخت

ئی جی پروفراگ شاعری است که عاشق میس لمبتون است و در یک کافه منتظر آمدن اوست و جدول حل می کند اما حال نزاری دارد و کلافه و آشفته حال است...

1-   آشفته حالی این شاعر از اتفاق منجر به بیداربختی او می شود و معشوق بی وفا را در کافه ای دیگر با همان حال نزار و مشغول حل کردن جدول و به انتظار دیگری می بیند! اینجا هم پس از خروج از وابستگی درهای خلاقیت به روی شاعر باز می شود (مانند داستان دوم).

صداخونه

پادگان و نظام جمع...سربازی که نمی تواند رژه برود و نمی خواهد که بتواند ولذا مدام تنبیه می شود. او از زخمی عمیق در زیر بغل راستش رنج می برد اما کسی توجهی به این زخم ندارد و تنها چیزی که مد نظرشان است انجام منظم و شکیل رژه است...

1-   در جایی از داستان این سرباز نحیف می گوید به درد این می خورد که وقتی دشمن حمله کرد و همه کشته شدند و دشمن پرچمش را به اهتزاز درآورد، او که که خودش را به مردن زده است از درون زخم عمیقش پرچم را بیرون بیاورد و آن را دوباره برافرازد...وقتی همین اتفاق به صورت فراواقعی در انتهای داستان رخ می دهد، فرمانده از فاصله دور سرباز را به خاطر لکه روی پرچم مورد خطاب و عتاب قرار می دهد و البته همانگونه که انتظار می رود هیچ واکنشی نسبت به جسدهای روی هم تلنبار شده نمی کند.

پادگان خاکستری

راوی و زنش در قلب کویر زندگی ساکت و آرامی دارند اما ناگهان یک روز پادگانی کنار خانه آنها برپا می شود و آرامش آنها را برهم می ریزد. ایتدا به نظر می رسد که زندگی تازه ای در پیش پای آنها در حال تکوین است اما ...

1-   اینجا هم نظم و تکرار پادگانی به عنوان کاری بیهوده نشان داده می شود...مثل این که ده ها و صدها چراغ را وسط روز روشن کنیم!...زن راوی هر روز صبح این اطمینان و اعتقاد را دارد که آن روز سربازان کار مهمی را انجام می دهند اما در انتهای روز ...هیچ!

2-   شاید عنوان شود که این نظم و تکرار ها به کار روز مبادایی می خورد که هر آن ممکن است بیاید...اما در داستان می بینیم که در آن روز مبادا، باد همه چیز را با خودش خواهد برد!

3-   ...همه جا پر بود از التهاب تمام نشدنی و دل هایی که بیهوده می طپید. دیوانه وار آمدند و برای خود حسرتکده ای ساختند که نمی توانستند بیرون بیایند و نفس بکشند... نظام های پادگانی...

4-   نویسنده امیدوارانه معتقد است با توجه به سست بودن چنین نظام هایی، روزی طوفانی که از دل کویر (فقر؟!) بر می خیزد همه این برساخته ها را نابود خواهد کرد و آرامش دوباره به سینه آدمیان باز می گردد. نویسنده در سال 1341 بسیار امیدوار است! برعکس زمان نگارش خانه باید تمیز باشد...

میهمانی

معلمی در شهرستانی کوچک مشغول زندگی خودش است که ناگهان دوست قدیمی اش به سراغش می آید و یکی دو روز در خانه آنها ساکن می شود و بسیار هم به همه خوش می گذرد اما...

1-      لعنت به کسانی که اعتماد را به باد می دهند.

2-      از اواسط داستان کاملن مشخص بود در انتها چه می شود. بیشتر آدم افسوس می خورد.

ای وای تو هم!

آقای رضوی پیرپسری است که نویسنده است و ناشری مقالاتی از او را که با نام مستعار نوشته بوده است را یکجا و با نام اصلی نویسنده روانه بازار نموده است. همه دوستان معتقدند که فاتحه رضوی خوانده شده است و خودشان را کنار می کشند. یکی از دوستان اما می خواهد هرطور شده این دوستش را نجات دهد اما...

1-      اینجا هم دوستان رضوی مبادرت به تمیز کردن خانه های خود می کنند و هم ماموران در نهایت خانه رضوی را تمیز می کنند...

2-      اگر می خواهید دوستتان را نجات دهید اول از همسرتان اجازه بگیرید تا ناخواسته دوستتان را به چیز ندهید!

واگن سیاه

راوی مامور ساواک است و درباره یک سوژه حرف می زند که معلوم نیست دیوانه است یا بهلول یا ...ابتدا او را زیر نظر می گیرد و با او دمخور می شود و مورد مشکوکی نمی یابد و پرونده را بایگانی می کند. چند ماه بعد مامور دیگری او را بازداشت می کند و به اداره می آورد و راوی از او بازجویی می کند و باز هم مورد مشکوکی نمی بیند و او را رها می کند. اما با توجه به برگه بازجویی از راوی خواسته می شود که یکی دو مورد را مجددن بررسی نماید...

1-   دشمن همینجوری که از آسمان نمی آید گاهی آنقدر انگشت در سوراخ می کنیم تا بالاخره از درونش یک دشمن بیرون بیاید! حالا وقتی هم که بیرون آمد باز هم خیالمان راحت نمی شود که!...آخرش نمی فهمیم این دشمنی که بیرون آمد واقعن دشمن بود یا نه...

      

نظرات 12 + ارسال نظر
helen چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:15 ب.ظ http://mihanblog-ir-pars.leue.biz

سلامممممم ایول
ادم یه همچین وبایی رو میبینه از وب خودش ناامید میشه
5618

سلام
خودمم گاهی چنین حسی بهم دست می دهد

قناری معدن چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:31 ب.ظ http://filterplus.blogfa.com

این تمیز کردن خانه برای من شده عین یک بمب ساعتی که یکی از همین روزها منفجر می شود

سلام
شما بوی مهاجرت می دهید

علی پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:43 ق.ظ http://ploton.blogsky.com

دراین مهرکه پیش روداریم تولدیکی ازعزیزانم هست که دوست دارم



براش تبریک تولدجمع کنم هرچقدرشد البته هرچه زیادتربهتر



ممنون میشم دراین پست فقط تبریکهایتان رابزارید

سلام
پسر بزرگه من رو هم مد نظر داشته باشید
ممنون میشم

درخت ابدی جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:01 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
ساعدی نویسنده‌ی خوب و دقیقی بود. می‌شه گفت که نویسنده‌ی موقعیت‌هاست. اگه تمیزکاری مضمون این کتاب باشه، باید گفت که عالی کار کرده.
تی.اس. الیوت شعر معروفی داره با عنوان سرود عاشقانه‌ی جی آلفرد پروفراک که براهنی هم ترجمه کرده.

سلام
حیف شد واقعن...حیف.
نمی توان گفت که تمیزکاری مضمون و حلقه اتصال این داستانهاست چون این داستانها در طول بیش از بیست سال نوشته شده و هر کدام در مجله ای جایی چاپ شده است و یا چاپ نشده...بعدها در کنار هم قرار گرفته اند و شده اند این کتاب...اما این مضمون مشخصن در چند داستان تکرار می شود و نشان می دهد که جایی ویژه در ذهن نویسنده را به خودش اختصاص داده است.
این مورد شعر الیوت جالب بود...نمی دانستم...الان سرچ کردم و دیدم...جالب بود...مرسی

مدادسیاه شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:47 ق.ظ

سلام
نمی دانم موقعیت این داستان ها در میان آثار ساعدی چیست. ساعدی را که نسل ما می شناخت نویسنده ی عزاداران بیل، چوب بدست های ورزیل، پرواربندان، آی باکلاه، آی بی کلاه و غیره بود.

سلام
موقعیت برخی از این داستانها را می توان در نقل قول احمد شاملو درخصوص اوضاع احوال ساعدی هنگام خروج از زندان اوین جستجو نمود و یافت... در پست بعدی اشاره ای به این قضیه خواهم کرد.

سحر یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:16 ب.ظ

ساعدی به جز ادبیات جایگاه ویژه ای در نمایش و سینمای ما هم دارد. کارهایی که مداد سیاه ازشان اسم می برد بی نظیرند، اما ساعدی کارهای کمتر شناخته شده تر و جمع و جوری هم دارد که درخشانند، به عنوان مثال نمایشنامه ی تک پرده ی دعوت ، درباره ی دختری که به کمک خدمتکارش می خواهد برای رفتن به یک مهمانی حاضر شود و وقتی بالاخره کارهایش تمام می شود ، به خاطر نمى اورد به کجا دعوت شده است..... از ان کارهایی است که هرگز از ذهنتان بیرون نمی رود.

سلام
مسلماً همین طوره ... این نمایشنامه هم در همین حدی که گفتید خیلی جالبه...
منتها حیف از این استعداد که نابود شد. حیف.
ممنون
..............
راستی ترجمه افتضاح از یک داستان جنایی می خواهید کتاب "غریبه ها در قطار" پاتریشیا های اسمیت وسطاشم!

پالوما! یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام
نمیدونم چه حکمتیه ها! مدیونی فک کنی تنبلیه!
ولی این پست رو سه بار بالا پایین کردم ولی نخوندم

سلام
حکمت متعالیه

سحر سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:48 ق.ظ

از این نویسنده اقای ریپلی زیرک را خوانده ام. فیلم " بیگانگان در قطار " را هم دیده ام. توی هر دو با بررسی مقوله ی جنایت و استحاله ی ادم های معمولی به جنایتکار سر و کار داریم.
ترجمه ای که دارید از ان جیبی ها کاهی عهد بوق است؟! دلتان بسوزد، مال من ترجمه ی درخشانی از فرزانه طاهری بود!
خوب است توی ان لیست کذایی جایش بدهید، در هر حال های اسمیت نام مهمی در ادبیات جنایی است.

سلام
دلمان نیمسوز شد! اگر همین کتاب با ترجمه بهتری در بازار بود جزغاله می شد دلمان...
هیچکاک فیلم بیگانگان در قطار را بر اساس همان کتاب ساخته است ...
کتاب را تمام کردم و در موردش خواهم نوشت
جیبی نبود...ترجمه محمد حسن سجودی
آن کتاب معمای ریپلی را هم ببینم می خرم.
ممنون

مارسی سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:49 ب.ظ

داستان اول و خانه باید تمیز باشد و پادگان خاکستری رو خوندم
گیج شدم.
انسان باید تمرکز داشته باشد

سلام
خیلی سمبلیک تر از کارای قبلش شده
مطلب من کمکی نکرد بهت؟

مارسی چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ب.ظ

شما که اصلا واضح صحبت نکردی...


نسیم سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:51 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. خسته نباشید آقا. چه خوب و مفصل.
این دو تا کتاب آخر رو چه دلم خواست بخونم. انشاالله در آینده :)

سلام
یعنی دریا و تابستان در بادن بادن !؟
چرا اینقدر دور

نسیم سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1393 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام. حقیقتش دیشب یک تعدادی از نوشته های اینجا رو خوندم و غرق در لذت بودم اشتباه کردم انگار:)
منظورم همین آشفته ... و یک کتاب دیگه بود که فکر کنم انتری که ....
بازم مرسی. غنیمتیه این نوشته ها. خوشحالم ادامه میدین :)

سلام
بسیار کار پسندیده ای کردید
اوهوم... مرسی از لطفت
از مرحوم ساعدی من ترس و لرز رو بیشتر پسندیدم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد