میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مون بزرگ آلن فورنیه


راوی (فرانسوا سورل) فرزند یک پدر و مادر آموزگار است که در مدرسه ای روستایی سکونت داشته اند. وقتی پانزده ساله بود و در همان مدرسه درس می خواند, دانش آموز جدیدی به نام مون به کلاسشان وارد می شود. مادر مون, او را به پدر و مادر فرانسوا می سپارد و در نتیجه این دو در خانه نیز کنار هم قرار می گیرند و دوستی عمیقی بین این دو برقرار می شود. مون که یکسال از فرانسوا بزرگتر است و از لحاظ هیکل نیز از بقیه شاگردان گنده تر است به "مون بزرگه" ملقب می شود.

در یکی از روزها مون بزرگه در اثر حادثه ای راهش را گم می کند و سر از کوشکی قدیمی در می آورد که از قضا قرار است جشنی به مناسبت عروسی پسری نوجوان به نام فرانتس برپا شود. مون در آنجا با دختری زیبا به نام ایوون (خواهر داماد) روبرو می شود و شیفته او می گردد...جشن سرانجام خاصی دارد و مون نیز به همراه باقی مهمانان از قلعه خارج می شود و یکی از مهمانان شبانه او را به نزدیکی مدرسه می رساند درحالی که مون متوجه جا و مکان و موقعیت این قلعه نمی شود.

مون و فرانسوا پس از این واقعه دغدغه بازیافتن این مکان اسرارآمیز را دارند؛ جایی که گمان می کنند یافتنش موجب خوشبختی است. جایی که گمان می کنند راه یافتن به آن پیچیده و عجیب است اما...

***

آلن فورنیه این کتاب را که اولین اثرش نیز هست را در سال 1913 و در 27 سالگی منتشر نمود و با توجه به این که سال بعدش در جنگ جهانی اول کشته شد ضمن این که کتاب به آخرین اثرش تبدیل شد, طعم شهرت کتابش را نچشید. آنچنان که مرحوم مهدی سحابی در مقدمه کتاب اشاره کرده است این کتاب یکی از کلاسیک های ادبیات فرانسه در ابتدای قرن بیستم است و «شاهکاری کوچک»... مترجم البته بیراه نمی گوید (کافیست به این نکته توجه کنیم که 9 بار به انگلیسی ترجمه شده است), هرچند مطابق سلیقه من این کتاب در لیست شاهکارهایی که خوانده ام قرار نمی گیرد اما خوب بود...

داستان مملو از احساسات و گاه در عین سادگی مستعد نمادین انگاشته شدن است. به طور خلاصه برداشتهای من این چهار موضوع بود:

1-      خوشبختی خیلی دور و دیریاب نیست.

2-      دنیا خیلی کوچک است...البته با توجه به اتفاقات داستان باید گفت زیاده از حد کوچک است.

3-      کاری که با نیت خیر انجام می دهیم لزومن منتهی به خیر نمی شود.

4-      اگر کسی بخواهد خوش باشد با همین چیزهای ساده می تواند خوش باشد و اگر نخواهد خوش باشد با هر چیز ساده ای ناخوش خواهد شد.

برخی نکات در ادامه مطلب خواهد آمد که ممکن است خطر لوث شدن داشته باشد.

***

مشخصات کتاب من:ترجمه مهدی سحابی, نشر مرکز , 1381 , (در سال 1368 توسط کتابسرای بابل با همین ترجمه و با نام دوست من مون منتشر شده است) , تیراژ 2200 نسخه , 293 صفحه , 2150 تومان

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب در مورد "گهواره گربه" کورت وونه گوت و "جنگ آخرالزمان" ماریو بارگاس یوسا خواهد بود. دیدم تعطیلات است و فرصت مناسب برای قطورخوانی, دوباره دست به انتصاب زدم اما این بار یوسا که مو لای درز این انتصاب نمی رود... چنین گفت باکونون!

 

 

پسندیدم

1-      ... اما به خوبی دیده می شد که به عمرشان پا را از ناحیه خودشان فراتر نگذاشته اند, و گرچه سالهای سال در رگبار و کولاک سفر کرده بودند سفر بی خطرشان در طول شیارهای گاوآهن بود که از این سر تا آن سر کشتزارهایشان هزار بار می رفت و بر می گشت... این جمله از زبان مون بیان می شود و تشبیه فوق العاده ای است.

2-      اگر معلم بودم به بچه ها یاد می دادم که عاقل باشند, عاقل به آن معنی که خودم می دانم. کاری نمی کردم که دلشان بخواهد همه دنیا را بگردند, آن طور که بدون شک شما, آقای سورل, موقعی که معلم بشوید خواهید کرد. من برعکس به بچه ها یاد می دادم که خوشبختی را در همان نزدیکی خودشان و در چیزهایی جستجو کنند که ظاهرشان به خوشبختی نمی ماند. طبعن این دیدگاه با بند اولی که آوردم متفاوت است, اولی تشبیه خوبی داشت اما دومی که از زبان "ایوون" بیان می شود خیلی ساده است اما توسط داستان صحه گذاری می شود.

3-      فکر کردن به این موضوع که می توان گذشته را زنده کرد؟ یعنی خوشی های گذشته را می توان دوباره زنده کرد؟ یعنی آب رفته را می توان به جوی بازگرداند؟ داستان گاهی این حس را منتقل می کرد که نه, اما اگر خوشبختی همین دور و ور آدمه و توی چیزای ساده ست چرا نه؟!

4-      زمانی که مشغول خواندن بودم و به فصل کوشک و جشن رسیدم, بی برو برگرد فکر می کردم این اتفاقات در خیالات مون رخ می دهد و این قلعه و مهمان ها و همه و همه نمادین هستند و رمزآلود... اما در ادامه دیدیم که اینگونه نبود و اتفاقن همه اینها نه تنها نمادین و اسرارآمیز نبود بلکه همین بیخ گوش شخصیت های اصلی داستان رخ داده بود و کاملن واقعی بود و خیلی ها هم از این وقایع باخبر بودند. این انتخاب هوشمندانه ای بود در راستای موضوع بند 2 ... از این زاویه داستان در مرز "شاهکار کوچک" قرار می گیرد.

5-      یکجایی در داستان صحبت از تصویر پرزیدنت کارنو می شود که در زیرنویس نام کامل این رییس جمهور فرانسه "ماری فرانسوا سعدی کارنو" عنوان می شود...مثل این که پدربزرگ ایشان از فرط علاقه به گلستان سعدی این نام را روی فرزندش گذاشته است. زمانی که سیکل کارنو را در فیزیک می خواندیم(که جزء کارهای عموی ایشان است) اشاره ای نشده بود یا من توجهی نکرده بودم. جالب بود, همین.

نپسندیدم

1-      ۱- دنیا زیادی کوچک بود. این که دقیقن مون به نامزد فرانتس بربخورد و اون قضایا...می دانم که دارم زیادی گیر می دهم و اینجور تصادفات نمک داستان است!

2-      ۲- خداییش فرانتس دیگه زیادی کوچک بود! طبق براوردی که داشتم زمان عروسیش باید حدودای دوازده سال می داشت...اگه آمریکای جنوبی بود و داستانی از آن خطه باز یه چیزی...اگه زمان داستان الان بود که بچه ها غوره نشده مویز تشریف دارند باز یه چیزی.

3-      ۳- چندین بار صحبت از فاجعه پیش رو و خطا و از این حرفها داشت که نیازی نبود اینطوری جو بدهد.

4-      ۴- در ص227 صحبت از سوگندی که مون و فرانسوا و فرانتس خورده بودند می شود که من قبلش جایی در داستان با این سوگند برنخورده بودم...واقعن نفهمیدم چرا فرانتس فکر می کرد فقط مون می تواند نجاتش دهد(ص230) و یا فرانتس از کجا خبر شده بود که عروسی خواهرش است(ص232) یا مثلن در پاراگراف دوم ص243 صحبت از بیست سالگی فرانتس می شود که با اعداد قبلی مطابقت ندارد و از این قبیل گیرهای سه پیچ...

5-      ۵- گاهی راوی اول شخص به دانای کل پهلو می زد مثل ص230 در سه سطر آخر.

 

 

نظرات 19 + ارسال نظر
سمره یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام
خسته نباشید

سلام
ممنون از شما
و عذر تقصیر بابت تاخیر

مدادسیاه یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:13 ب.ظ

سلام
نمی دانم در مورد تک شاهکارهایی مثل این کتاب، اتحادیه ابلهان و ... سرگذشت نویسنده تأثیری بر ارزیابی اثر داشته و دارد یا نه؟

سلام
مسافرت و حواشی اش خیلی طول کشید!
به نظر من که دارد. فکر می کنم شما هم این نظر را داشته باشید.
شاید در ابتدا کمتر باشد این سهم اما بعدها نقش بیشتری بازی خواهد کرد.

Btaraf سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:21 ق.ظ

تو بخش کتابیه دنیای من نوشته های شما تهدید حساب میشه, مرده خوری ای که نمیشه ازش دست برداشت :) @-}--

سلام بر بی طرف
پس باید یه تجدید نظری بکنم یعنی بخش ترغیب شدن خواننده به خواندن کتاب و ایجاد خماری (و به خصوص درد دست و استخوان!!) بعد از خواندن مطلب را اضافه کنم
ممنون

کامشین سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:34 ب.ظ

مثل همیشه عالی بود میله
یادم انداختی که ده هزار تا فیلم با این موضوع دیده ام اما خاک عالم بر سرم که کتابشو نخوانده ام
من می رم که سر بر زمین نهاده بمیرم
راستی کلی باهات حرف دارم نمی دونم از کجا شروع کنم

سلام بر کامشین
فرق دارد اما به هر حال روایت روایت است (چه مکتوب چه مفلوم!) و زندگی بی روایت یه جورایی است! بی روایت است
....
بابت ابتدای جمله آخر:چه خوب و بابت انتهایش ولی شما که استادید پس می توانید

سحر چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:55 ق.ظ

این موتیف خوشبختی دور و برمان است و قدر اطراف مان را بدانیم همیشه توی ادبیات وجود داشته . "رستگاری در دستان خودت است. " ادم تا جایی توی زندگی بهش ایمان دارد، بعدش به همراه چیزهای دیگر به باد میرود .
فکر نکنم حوصله ی این کتاب را داشته باشم.

سلام
یکی از دوستان نزدیک که احتمالن اینجا را هم می بیند دو سه هفته قبل خیلی سعی کرد اثبات کند که تقریبن هیچیش دست خودمون نیست! خلاصه سر دو سه درصد داشتیم چونه می زدیم و بحث می کردیم!!!

سمره یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام
خوش برگشتید

سلام
ممنون

غریبه دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام
قبلنا زودتر از یه سال کتاب یه نویسنده رو نمی خوندید!! در عجبم چطور میشه کتاب قطور رو تو مسافرت دست گرفت!

سلام
ممنون از دقت نظرتان
توجه شما را به این نکته جلب می کنم که سالهای سگی را در اسفندماه خواندم که می شود پارسال و مطلبش را هم به دلایل مشغله و اینها بعد از عید و فکر کنم اوایل خرداد نوشتم که می شود سال وبلاگی قبل!!
(علاوه بر ادله فوق که مو لای درزش نمی رود، طرف یوسا است و این کتاب قطورترین کتاب کتابخانه ام بود)
بستگی به مسافرتش دارد...اگر جای تکراری باشد و هوای بیرون سرد و همه مشغول عزاداری باشند و خانه روستایی مادربزرگ باشد و خود آدم، چرا که نه!؟ مشکلش اینجاست که این کتاب زیادی قطور بود و 500 صفحه اش مانده است به الان!!! اما بدجور گرفتارش شدم و موندم چه کنم!

لادن دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:24 ب.ظ http://LAHOOT.BLOGFA.COM

سفر به انتهای شب رو خوندم تو گوگل رو سرچ کردم نقد شما رو پیدا کردم عالی بود عالی.

سلام بر شما
چه کتاب خوبی را خوانده اید فکر کنم در عالم رمان برای کسانی که به سفر به انتهای شب می روند به سبک مذهبیون و مناسک حج (حاجی و اینا!) بایست لقبی گذاشت
هوس دوباره سفر این حج رمانی را کردم.
ممنون

غریبه سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:28 ق.ظ

پیشنهاد:
1. کتاب را به دو نیم کنید
2. کوله پشتی بخرید
3. مثل فلاسفه کتاب را بغل بگیرید (کلاسوری)

سلام
1- این جنایت را در مورد کتاب ریاضیات آپوستول کردم هنوز پشیمانم.
2- دارم ولی سخت است!
3- سخت تر است!!
همان صبح ها دیر برسم سر کار بهتر است! (یعنی شبها تا پاسی از شب بخوانمش)
ممنون

درخت ابدی چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:01 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
ترجیح می‌دم بعد از خوندن کتاب کامنت بذارم. این یعنی قصد خوندنش رو دارم.

سلام
هوووم
این یعنی یه خبر خوب

پری ماه چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:42 ق.ظ

سلام.تو کتاب فیزیک ما دقیقا به اون موضوع اشاره شده بود.البته در یک کادر رنگی و به عنوان یه چیزی شبیه بیشتر بدانیم که نشان می داد از این قسمت در کنکور سوالی مطرح نخواهد شد!

سلام
واقعن سطح کیفی کتاب ها بهتر شده در مدارس زمان ما کتاب ها خیلی خشک و رسمی بودند...
دقت کردید اینایی که قرار نیست توی کنکور و امتحان ازش سوال بیاد چقدر ماندگارند در ذهن دانش آموزان و دانش جویان!؟

مارسی چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:47 ب.ظ

قرار نبود یه داستان از هدایت صوتی کنی؟؟؟

سلام
هنوزم قراره... منتها زمان برایش مشخص نکرده بودم
فعلن که جای ساکت که بشه داستان صوتی تولید کرد دور و برم نیست.
پیشنهادتان کدام داستان است؟

مارسی پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:43 ب.ظ

توپ مرواری....
اگه شما اونو داستان کوتاه قلمداد کتی...

من میتونم در حد 4 الی 5 صفحه صوتی کنم...اینو مد نظر داشته باش

مارسی جمعه 23 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:01 ب.ظ

اصلا داره؟؟؟
اونایی هم که هست قبلا صوتی شده...
اطلاع می دم...
ولی این دفعه صوتی مونید اینی که میگم رو...
و دیگر هیچ

سلام
کوتاه باشه و من از عهده ش بربیام...تصور کنید من بیست سال سیگار میکشم و نفسم راه نمیده!
اگه قبلن صوتی شده باشه مشکلی نیست چون با صدای من گوش می کنید و تفاوت رو حس می کنید

مارسی جمعه 23 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ب.ظ

اگه قبلن صوتی شده باشه مشکلی نیست چون با صدای من گوش می کنید و تفاوت رو حس می کنید
........................

اگر اینطوره که شما می گید بدون شک طلب آمرزش...
300 بار خوندم.301 تمین بار با صدای شما
خیلی دوست دارم با صدای شما ببینم چطور میشه.
لطفا اینو صوتی کنید و بعد در موردش بنویسید...

سلام

همون جمله رو صوتی کنم!؟ کدومو!؟

مارسی شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:43 ق.ظ

طلب آمرزش رو صوتی کنید...
http://up.iranblog.com/images/vpd9u36oxrkgcbc8qm8f.rar
......................
6 صفحه بیشتر نیس...
شیره ای هم باشید میتونید 6 برگ رو صوتی کنید...
آقا یادتی تو انتخابات قبلی چی گفتم؟
دیدی من راست می گفتم(همه از دست من تقلب می کنن)

سلام
پرینت کردم. ممنون.

به هر حال من با هر کتابی که رای بیاورد کار می کنم

محمد حقی دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ق.ظ http://ketabestan.ir

سلام
عالی مثل همیشه
دوست داشتم جهت معرفی ها گپی باهم داشته باشیم
ایمیلم رو نوشتم
فرصت داشتید
خوشحال میشم

سلام
لطف دارید دوست عزیز
این هم ایمیل من:
Nzp1974@yahoo.com
در خدمتیم

مارسی چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:36 ب.ظ

چی شد پس؟؟؟

سلام
چقد هولی!
اون داستان ممکنه سیبیل وبلاگو دود بدهد!

مارسی پنج‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:49 ب.ظ

من هول نیستم...
تا حالا 100 بار این داستانو خوندم...
شما مگه نخونده بودی؟
قبول دارم.ممکنه خطرناک باشه.ولی نه هیچ سایتی فیلتر نشده با این داستان...
میله خودته

سلام
مشکل الان قطعی تلفن خونه است...
میصوتمش و اگه اینحا هم نگذاشتمش برات میفرستمش
آدرس ایمیل رو بفرست برام
تا آخر هفته بعد فرصت بده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد