میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

دریا جان بنویل

مکس موردون نویسنده سن و سالداریست که چندی قبل همسرش را در پی یک بیماری یکساله از دست داده است و به دنبال دیدن خوابی عجیب به یک روستای ساحلی می آید؛ جایی که نیم قرن قبل، در کودکی تعطیلات تابستان را با خانواده اش در آنجا می گذرانده است. به آنجا می رود تا به قول خودش در میان ویرانه های گذشته زندگی کند. بدین ترتیب داستان به خاطرات گزینش شده ای از راوی اختصاص دارد:

الف) خاطرات حدود نیم قرن قبل راوی یعنی حدود ده سالگی او

ب) خاطرات مرتبط با همسرش به خصوص در سال آخر

ج) سفری که به همراه دخترش پس از دیدن خواب به این منطقه داشته است

د) گذشته نزدیک یا زمان حال که راوی به تنهایی به منطقه آمده است

آن طور که از متن بر می آید تخصص مکس در زمینه تاریخ هنر است و در حال نوشتن کتابی در مورد پیر بونار نقاش فرانسوی است...اما حاصل کار، می شود کتابی که ما می خوانیم.همینجا ذکر کنم خواننده درخصوص تاریخ هنر و نقاشی و همچنین در خصوص اساطیر یونانی و تاریخ روم باستان، بد نیست اندکی اطلاعات داشته باشد تا برخی زوایای داستان را درک کند وگرنه مثل من باید مدام در گوگل سرچ کند... البته می توان همینطور به صورت معمول هم خواند...

چرا پیر بونار؟!

به عنوان نمونه این سوال برایم پیش آمد که چرا پیر بونار... در طول داستان چند بار نام این نقاش به میان می آید. جایی از داستان دختر راوی در مورد پدرش می گوید که او به تازگی کار سترگی درخصوص بونار به پایان رسانده است و راوی در ذهنش اذعان می دارد که چند صفحه ای آن هم به صورت خام نوشته است. یک جای دیگر هم البته مختصری از رابطه بونار و همسرش و یکی از تابلوهای معروف او سخن می گوید و اشاره می کند که این تابلوهای بونار از همسرش چند سالی پس از مرگ همسر ادامه داشته است.

وقتی در مورد بونار سرچ کردم، دیدم که درونمایه کار این نقاش دریافت بصری نبوده بلکه تکیه بر حافظه و خاطره جهت نزدیک شدن به مرزهای ناخودآگاه بوده است و به قول خودش حضور شیء و شخص, ذهن نقاش را مغشوش می کند...خب باید اعتراف کنم که وقتی این مطالب را دیدم اشک در چشمانم حلقه زد (یاد جاز تونی موریسون افتادم) به واقع کاری که بنویل در دریا انجام داده است مشابه سبک نقاشی بونار است.البته در مورد بونار گفته اند که نقاشی هایش باشکوه و پرجاذبه و شاد است ("گفته اند" نقلیست از ویکیپدیای فارسی) اما در مورد دریای جان بنویل باید بگویم باشکوه به خاطر ساختار داستان مصداق دارد ولی پرجاذبه و شاد نیست...دقیقن همان فضایی را دارد که تصاویر روی جلدی که در ادامه مطلب آورده ام به ما القا می کند.

نثر بنویل شاعرانه است و نگاهش نقاشانه! خیلی جاها خاطره را روایت نکرده است بلکه همچون یک تصویر ثابت نقاشی نموده است...به قول راوی خاطره حرکت را دوست ندارد ولذا می بینیم مثلن در صفحه 180 راوی یک صحنه شستشوی سر یکی از شخصیت های داستان را همانند یک نقاشی کامل برای ما توصیف می کند به گونه ای که تابلوی معروف زن شیردوش برای خودش و ما تداعی می شود.

داستان دو فصل دارد و هر فصل به تکه های متعددی تقسیم شده است و گاهی ذهن راوی در برخی تکه ها با چرخش های ملایم و تداعی معانی از زمانی به زمان دیگر می رود که در چند تکه، زیبا و قابل توجه از کار درآمده است.

***

جان بنویل متولد سال 1945 در ایرلند است و نثر شاعرانه این کتاب نشان از زادگاهش دارد و البته حال و هوای مه آلود و پر ابهام سواحل انگلستان...او جایزه بوکر سال 2005 را با همین کتاب دریا کسب نمود (که برای یک اثر هنری در تقابل با آثار عامه پسند جای شگفتی دارد). از این نویسنده پنج اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب دریا است که در شصت سالگی نویسنده به رشته تحریر درآمده است.این کتاب توسط آقای اسدالله امرایی ترجمه و توسط نشر افق با موافقت نویسنده اثر بر اساس قانون کپی رایت منتشر شده است.

مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1389، تیراژ1500نسخه، 212صفحه، قیمت برچسبی7500 تومان

ادامه مطلب خطر لوث شدن را دارد

معرفی مداد سیاه از کتاب در اینجا که خطر لوث شدن ندارد.

 

گذشته، نیرویی در راستای رساندن به مرزهای ناخودآگاه

لحظه هایی هست که گذشته با چنان نیرویی ظاهر می شود که به نظر می رسد آدم را از بین می برد. (ص41)

خاطره مانند احساس, مستقیم و بی واسطه است. گرمی و صمیمیتی که با یک خاطره درآمیخته می شود با موضوعات عینی و پیش رو میانه ای ندارد. (ویلیام جیمز)

اشاره کردم که جرقه بازگشت راوی به گذشته در خوابی که دیده است زده شد. راوی در خواب، خودش را می بیند که در جاده ای تاریک راه می رود بدون این که سوسوی چراغی را ببیند...این خواب نشانی از اضطراب را در خود دارد. وقتی راوی بیدار می شود، اولین چیزی که به ذهنش می رسد "خانه سدارها"ست (خانه ای که در ده سالگیش خانواده گریس در آن سکونت داشتند) و خود راوی هم علت این را نمی داند که چرا آنجا به ذهنش آمده است.

خانه نمادی از آرامش است اما شاید خانه سدارها با آن توصیفاتی که در داستان خوانده ایم چنین چیزی را در وهله اول به ذهنمان نمی آورد. آنجا مکانی است که دو عشق کودکی راوی در آن سکونت داشته اند، دو عشقی که هیچکدام به ظاهر آرامش بخش نبودند.

راوی به خانه سدارها می رود به این امید که اثری از گریس ها در این مکان بیابد اما خبری نیست. زنده هایی که آمده اند و رفته اند اثری از مردگان باقی نگذاشته اند پس باید به حافظه و خاطره مراجعه کند (پیر بونار).

ملاقات با خانواده گریس ها به قول راوی زندگیش را از این رو به آن رو کرده است. در خوانش اول این بیان مرا به خطی انداخت که تا به انتها به دنبال یک اتفاق عظیم بودم...اتفاقی که در ظاهر هرگز نیافتاد! یعنی توقع من به اشتباه بالا رفته بود! از آن جهت که بلافاصله پس از بیان این انقلاب می گوید: اما بعد، در کدام لحظه از لحظه های ما، زندگی به کلی عوض نمی شود؟

به نظر می رسد که این انقلاب به واسطه آن احساس گناهی است که گریبان راوی را از آن پس رها نمی کند. در واقع در این مکان اتفاقی رخ داده است که تحت تاثیر آن پس از خواب و در آن سفر اول، در ذهنش به دخترش می گوید: بگذار به گذشته برگردم تا از رسوایی خانه سدارها بگذرم...جای دیگری هم از اشاره آنا به مادر خودش این موضوع به ذهنش می آید که انگار همسرش می خواهد با اشاره به این گذشته های دور از چیزی خلاص شود.

از نظر راوی زمان حال تحمل ناپذیر است و آینده و حال نیز از همان گذشته سرچشمه می گیرند؛ پس تنها زمان ممکن، گذشته است و صراحتن عنوان می کند تنها جایی که برای راوی بازمانده است تا در آن پناه بگیرد همین گذشته است هرچند که برخی موضوعات در برابر به ذهن آمدن مقاومت بکنند. سفر راوی به گذشته یک نوع مدد گرفتن جهت عبور از مرزها و کشف خود است.این که خودش باشد و به طور کامل خودش باشد (به صفحات 148 و 149 و 176 هم عنایت داشته باشید...خیر پیش!).

باجناق، جنین، شیشه شیر

آن وقت ها که جوان بودیم زندگی آرامش فراوانی داشت. شاید حالا این طور به نظر می رسد. دعوتی به آرامش. در دنیای غیرعادی خود انتظار می کشیدیم و آینده را رصد می کردیم...

چرا ما در گذشته به دنبال آرامش می گردیم؟ برخی روانشناسان از جمله باجناق بنده عقیده دارند که انسان عمیق ترین احساس آرامش را به عنوان جنین در رحم مادر تجربه می کند و اساسن آن گریه ای که در بدو تولد سر می دهد بخاطر از دست دادن این محیط امن است. در واقع ما از همان بدو تولد دچار نوستالژی هستیم! به همین خاطر است که نوزاد را بلافاصله در بغل مادر قرار می دهند تا بواسطه نزدیک شدن به منبع آرامش نخستین، احساس امنیت بکند و بعدها برای جدا کردن از سینه مادر، شیشه شیر به دستش می دهند و الی آخر...در واقع من و باجناق و دیگران عقیده داریم که انسانها در فرایند بزرگ شدن مدام به دنبال یک چیز آرامش بخش می گردند تا آن آرامش نخستین را تداعی کند و در این جستجو گاه گذرشان به همان گذشته و خاطرات گذشته که نزدیکی بیشتری با منبع اولیه دارد رجوع می کنند.

در تکه ای از داستان (ص198) راوی دریا را با یک حس و حال جالب توجهی توصیف می کند که واقعن به شعر می ماند. در انتها چنین می گوید: بطری من کجاست؟ شیشه شیر خرس گنده را می خواهم. مایه آرامش من.

نکات متفرقه و تستی

1- "دنگال" به عنوان واژه ای پر تکرار در متن به معنای وسیع و جادار, کلمه ای بود که از این ترجمه یاد گرفتم.

2- داستان با جمله "خدایان با هم وداع کردند" آغاز می شود...جذاب است اما گنگ که البته در اواسط کار کاملن روشن می شود این خدایان که با هم وداع کرده اند به چه معناست. اما در همین پاراگراف اول جمله ای هست که تا الان هم برای من روشن نشده است:یکی تازه از روی قبرم رد شده است.یکی. تا اواسط کار منتظر بودم که مشخص کند یک مرده دارد برای ما روایت می کند (در صفحه 55 هم می گوید: این روزها همه عزاداران کلیسا بی هیچ احساسی روی قبرم این طرف و آن طرف می روند) در واقع اغفال شدم! اما چرا!؟

3- غیر از نقاشی، نویسنده به هنر عکاسی نیز یک ادای دینی دارد. همسر راوی در زمینه عکاسی فعالیت داشته است. راوی وقتی از عکس های جوانی اش که توسط آنا گرفته شده است یاد می کند، اشاره می کند که در همه عکس ها انگار حالتی را داشته است که می خواسته فرار کند...در واقع اینجا نیز عکاسی به عنوان یک هنر به نوعی خودش را به مرز ناخودآگاه سوژه رسانده است...آن احساس گناهی که از دوران کودکی تا به الان در ناخودآگاه راوی لانه کرده بود و تنها پس از آن خواب و آن رفتن به گذشته ها ظهور کرد و به خودآگاه راوی وارد شد، در همان دوران جوانی توسط عکس ها خودش را نشان داده بود. صحبت از عکس و عکاسی شد همینجا به پایان بندی داستان اشاره ای کنم...اواسط داستان، آنا از بیماران دم مرگ عکس هایی انداخته بود که بنا به نظر اهلش واقعن عکس بوده اند و خودش آنها را کیفرخواستی علیه دنیا قلمداد می کند؛ در صحنه پایانی راوی با به یاد آوردن خاطره ای عجیب جواب دنیا را به این کیفرخواست بیان می کند: یک بی اعتنایی و شانه بالا انداختن بزرگ دنیا که از طریق دریا به ما ابلاغ می شود.

4- دریا از نگاه من چیزی است که نشان می دهد دنیا حالتی بی اعتنا نسبت به وقایعی که در آن می گذرد دارد. یک جور ابدیت در مقابل تغییر عناصر دیگر. آدمها می آیند و می روند و جای پایشان مدت کوتاهی روی ساحل باقی می ماند و بعد موج ها آن را می شویند و از بین می برند.راوی از زنش یاد می کند و دخترش هم بعدها از او و مادرش یاد می کند و بعدها کسی یا کسانی از دختر یاد می کنند و دیگر اثری از راوی در یادها نمی ماند و به قول راوی این پایان محتوم و انحلال ماست.

5- راوی نوجوان از طبقات پایین اجتماع است و خانواده گریس آن بالا بالاها...مانند خدایان...باعث افتخارش است که خدایان او را انتخاب کرده اند و بالا کشیده اند. این حسی است که حتا در کهنسالی به راوی دست می دهد(ص167) این یکی از نکاتی است که در سفر به گذشته و ناخودآگاه راوی کشف می شود.

6- احساس گناه راوی بابت اتفاقات کودکی کل زندگی اش را تباه کرده است: به کل از بچه ها می ترسم. ترسم این است که ژیس دورس بچه کش قرن پانزدهم را در من زنده کند.مسیر راوی از کودکی تا زمان حال که تحت تاثیر مشروب و مواد روانگردان است را همین احساس گناه، هدایت کرده است.

7- چرا در صفحه 103 کانی به رز می گوید حسود!؟

8- دیالوگ چندان جایگاهی در داستان ندارد و اصل همانطور که گفتم نقاشی تصاویر گذشته است. نقل قول هایی هم که آورده می شود در همین جهت است ولذا مثلن می بینیم بین دو جمله ای که پشت سر هم از طرف همسر راوی بیان شده است 50 صفحه فاصله می افتد (ص126 و ص177)

9- چند بار مخاطب قرار دادن در داستان بود که به نظرم اضافه بود و وجهی نداشت و حتا ضربه زننده بود (صفحات 132 و 167 و 175) و چند جا برخی کنایات و اشارات دارای ابهام بود و حتا با سرچ در گوگل هم از ابهام خارج نشد!(صفحات 154 و 163 و 208 کاش در مورد این آخری که به "ارکان حرب مالیتر" اشاره شده، مترجم اصل عبارت را در زیرنویس می آورد تا بلکه به جایی می رسیدیم) و چند مورد خطا در صفحات72و 149 و 163 و 178و211 به چشمم خورد که جهت پرهیز از دراز شدن در همین حد اشاره شد.

10- در مورد آن تاریخ روم و اینها یک مثال می زنم:در جایی از داستان سگی دست راوی را گاز می گیرد و کارش به دکتر می کشد می خواهد بگوید اوضاعش خیلی وخیم نبوده اینطور می نویسد: کاپری نبود و دکتر هم تیبریوس نبود...به هر حال این هم یک نوعش است!

11- همه کارگرهای واقعی از افسردگی و بی قراری می میرند. از بس که کار کرده اند و از بس که کار مانده است.(ص37)

12- گذشته درون من مثل قلب دوم می تپید.(ص14)

13- شاید تمام زندگی لحظه ای طولانی باشد برای ترک دنیا و همه آنچه در آن است.(ص81)

14- امروزه فقط آدمهای طبقات پایین و مرده ریگ اشراف به خود زحمت ازدواج را می دهند و بقیه به دنبال جفتی برای خود هستند، انگار که زندگی رقص است یا شرکتی تجاری، خیلی سخت است که پریدن از آن ارتفاع سرگیجه آور و هراس انگیز را درک کنی. از آن بالا به دنیای آنا و پدرش پرت شدم...(ص86)

15- زندگی طولانی باعث شده بود به مرگ رغبتی نشان ندهم. (ص114)

16- شامگاه آخرین شعاع های نور را با شن کش به آسمان می ریخت...(ص117)

17- خاطرات همیشه می خواهند خود را با جاهایی که از گذشته به یاد می آورند، وفق دهند.(ص120)

18- من جاشو پیری را به یاد می آورم که کنار آتش بخاری چرت می زد و سرانجامی مثل دریاندیده ها می یافت و باد گزنده ی زمستانی پنجره ها را به لرزه در می آورد. وای! چه شود که مثل او باشی, که او بوده باشی.(ص7)


نظرات 21 + ارسال نظر
سمره سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام
بسیار بسیار آموختم
یه چیزی من فکرکردم کاپری وتیبریوس ییماریه تو گوگل هم سرچ کردم هیچی نیومد
ممنون بیشترازهمه به خاطراینکه گمراهانی رو از گمراهی نجات دادید
درمورد اون نقاش هم خیلی اطلاعات مفیدی بود تشکر

سلام
ممنون از همراهی تان
میزان نیاز به سرچ بالا بود...البته اعتراف می کنم که چند مورد را همینجوری زیر سیبیلی رد کردم
در مورد بونار ولی چه خوب که سرچ کردم

مدادسیاه سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام
بعد از خواندن این پست رفتم سراغ دریای خودم. دیدم نوشته ام خیلی امپرسیونیستی است . یادم آمد که دوستش داشتم. شاید به ویژه به این دلیل که نقاشانه است.
ایراداتی را که گفته ای یا توجهم را جلب نکرده بود یا فراموش شان کرده بودم . از همه جالب ترش "ارکان حرب مالیتر" است.

سلام
من را بگو که می خواستم آن را به شما به طور اخص خواندنش را توصیه کنم دقیقن به دلیل نقاشانه بودنش و...
لینک معرفی شما را پایین صفحه گذاشتم اگر قبل از نوشتن مطلب شما را دیده بودم کارم را راحت تر انجام می دادم.
امیدوارم کتاب دم دست باشد و یک نگاهی به آنجاها که ابهام داشتم بیاندازید

پروین چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:50 ق.ظ http://nahayatenoor.blogfa.com

iهمان موقع هم که این کتاب را می خواندم ، هر لحظه یاد فیلم " گام معلق لک لک " آنجلو پولوس می افتادم . هر دو به طرزِ غریبی مرا افسرده و مضطرب ، همراه با احساسِ بی پناهی میکردند ، بویژه آن حسِ اِشرافی که راوی در کتاب ، و آن سیاستمدارِ جامعه گریز و منزوی در فیلم پولوس ،نسبت به مقوله ی تنهایی و مرگ داشتند .

فکر کن که همه ی عمر ، حس جاشوِ پیری را داشته باشی که کنار اتش بخاری چرت میزند و عاقبت در کنار همان آتش ، می افتد و میمیرد و به هیچ جای دنیا هم بر نمیخورد.

به هر روی ، ممنون بابت معرفی و تحلیل " دریا " که هم آرامش و هم توفانش ، غربت انگیز است .

سلام
اول این که شگفت زدگی و خرسندی خودم را بابت این که برای اولین بار(یا حداقل جزء معدود دفعات) است که کتابی را خوانده ام و در موردش نوشته ام و سه نفر از دوستان آن را خوانده اند و نظرشان را اینجا می بینم(پشت سر هم!!!). جان بنویل آدم خوش شانسی است از این لحاظ اگر موندیانو امسال نوبل نگرفته بود و سهم اروپایی ها ادا نشده بود می گفتم بابت این خوش شانسی سال آینده نوبل می گیرد اما خب حالا باید دو سه سالی دیگر یا نهایتن بیست سالی دیگر صبر کند
بله فضای سردی داشت اما می توان در آن بی اعتنایی بزرگ و شانه بالا انداختن دنیا کورسو و سوسوی امیدی دید! ایمان به این که "به هیچ جای دنیا بر نمی خورد" مثل باقی ایمان ها با خودش اندکی آرامش به همراه می آورد.
تراژدی جاشو وقتی عمیق تر می شود که مثل دریاندیده ها از دنیا می رود. وحشتناک است.وحشتناک.
...

مهرداد چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام ؛↳‏
اینجوری که من متوجه شدم نویسنده دست روی یک سری مسائل روانشناسی مربوط به ناخودآگاه گذاشته اما بطور معکوس که خواننده رو می بره به همون جاده تاریک و دیدگاه سراسر یأس به زندگی و فنا و نابودی و مرگ. که خواننده عام رو یجورایی به دپرسیون میرسونه.؛↳‏
اما نگاه متفاوت بود به دریا از همه حرفهای زیبای همیشه دریا با مخاطبانش از مرگ و... هم میتونه حرف بزنه.نگاه به زندگی این نویسنده رو دوست نداشتم ممنون بابت مطلبی که گذاشتی تصمیم ما رو درباره خوندنش عوض کردی.؛↳‏
باجناق هرچند که فامیل نمیشه اما خوبه اینجا خوب بدرد خورد؛ بسیار از مطالب باجناق هم استفاده کردیم متشکر؛
خدا قوت

سلام
البته مستقیمن نویسنده در مورد مسایلی که در جمله اول آوردید اشاره ای ندارد...ضمن این که خواننده با توجه به حال و هوای درونی اش ممکن است اثر بگیرد و آن چیزی که در انتهای بند اولتان آورده اید.
لینک معرفی مدادسیاه را هم زیر نوشته ام اضافه کردم آن را هم بخوانید و بعد تصمیم بگیرید.
شاید باورتان نشود...من باجناقم را دوست دارم. از ته دلم میگم.
ولی خداییش رفرنس رو دیدید!؟ چه رفرنسی محکم تر از باجناق

منیر چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام میله ی مایل به نظر روانپزشکهای باجناق

شماره 4 خیلی خوب بود .
شماره 15 رو هیچ نمی فهمم .
با این عباراتی که توی داستان هست باید خودم رو آماده کنم بسیاری از آن را نفهمیده رد کنم . بالاخره به ناخوشی نویسنده باید احترام گذاشت و کاری به کارش نداشت .
...
با این شرحی که دکترها از حال ما داده اند و دلتنگی مادرزادی برای غوطه خوردن در آب و این حرفا...
درباره خودم به این نتیجه میرسم که اون گریه ی معروف بعد از تولد رو برای اینکه برام حرف درنیارن کردم و یا شاید هم محکم زدن منو دردم اومد (-:
........
ضمنن میله گرامی ، این سبک کتاب نگاری رو که آسمان و ریسمانٍ روایت رو بخوبی به هم می دوزی و یه جورایی خودتو و خواننده رو به دنباله ی ریسمان آویزان میکنی دوست می دارم . ( این اسمون ریسمون با اون آسمون ریسمونی که معروفه فرق داره ! )
پاینده باشید

سلام
من خود روانپزشکان رو دوست دارم نه نظراتشون رو
معکوس شماره 15 را در پست قبلی به کار برده بودم و فکر می کنم در فهمش موثر باشد. عجالتن به این معناست که هرچه قدر عمرمان درازتر می شود وابستگی مان به دنیا و عدم رغبت مان به ترک آن بیشتر می شود.
از گرگ بیابان ناخوش تر نیست
دلتنگی مادرزادی که گفتید به همان دوران جنینی است دیگر! غوطه وری و اینا
ممنون ولی فرق این و اون آسمون و ریسمون رو نگرفتم! به دار زدن اشاره ای داشت!؟
ممنون بابت 4

مجید مویدی پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام بر میله بدون پرچم
می دانستی بی پرچم بودن میله، شاعرانه‎اش می کند؟ چون یک یک را از گزدنش برمی دارد و یک بعد به اش اضافه می کند....
بگذریم از این نظریه عجیبم.
این بارِ اولی ست که اینجا می آیم. از مطالبت لذت بردم.
این "دریا" را متاسفانه نخوانده ام. اما با توضیحاتِ شما، می رود داخلِ صفِ انتظار.
باز هم برمی گردم و مطالب آرشیوت را می خوانم

سلام بر شما
یک انتخاب خوب بود این نام...برگرفته از رمان "زنگبار یا دلیل آخر" که اولین کتابیه که در موردش نوشتم...داشتم میگفتم که این یه انتخاب خوب بود و به من این اعتماد به نفس رو داد که هی! تو هم می تونی انتخاب خوب داشته باشی
اون جمله ای که این نام رو ازش گرفتم جمله جالبی بود.
ممنون رفیق

مجید مویدی پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ

جمله را تصحیح میکنم:
.... شاعرانه اش می کند، چون یک قید را از گردنش برمی دارد.....

منیر پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:29 ب.ظ

ایشالا عروس و دامادتان هم روانپزشکان مجرب و پولداری باشند . نه که این دکترها را خیلی دوست دارید (:
...
این که گفتم شماره پونزده رو هیچ نمی فهمم منظورم جمله اش نبود . منظورم آدمهایی بود که از شدت پیری نمی خواهند بمیرند . یکی شو توی فامیل نزدیک داریم . از دیدنش شاخ در میارم
...
منظورم از اشاره ام به نخستین گریه مرسوم آدمها هنگام تولد هم این بود که : دلتنگ شدن آدمها برای دوران جنینی شان از آن معانیی است که برام ملموس نیست . هیچ وقت دلم برای غوطه وری در دریا تنگ نمیشه . بیش از پانزده شانزده ساله که شنای دریا نرفتم . تماشای گستره دریا رو ، و شنیدن صداش رو از پنجره خانه ام که نزدیک دریاست دوست دارم . خیلی دوست دارم .
....
منظورم از آسمان ریسمان هم اینه که ، نوشته های شما از نوعی پیوستگی و انسجام آگاهانه ای برخورداره که زمین و آسمون روایت رو به خوبی به هم وصل میکنه . خودت رو از روایت جدا نمیکنی و این مجال رو این نوشته ها به من میده که فاصله من که هنوز کتاب رو نخوندم با روایت به حداقل برسه .
...
کافی بود توضیحات استاد ؟ (-:

سلام
داماد!؟
در مورد اول من واقعن تعجب کردم که آن جمله این مفهوم را هم می تواند برساند
...
منظور باجناق و برخی روانشناسان این است که آدمها دلتنگ اون احساس آرامش می شوند به صورت ناخودآگاه نه صرفن دلتنگ شرایط فیزیکی و شیمیایی مشابه... حالا البته این گزاره مثل گزاره "با حل کردن نمک در آب محلول آب نمک به دست می آید که شور است " نیست که نشود با آن مخالفت کرد.
...
اوهوم این افتاد
ممنون

سامورایی پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:30 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

سلام میله جان
یه بار بهت گفتم هرکتابی رو میخام شروع کنم به خوندن اول یه سرچ میکنم توی اینترنت ببینم اوضاعش چجوریه و یه خلاصه‌ای ازش دستم بیاد. بعد از سرچ یا همان جستجوی پارسی، اولین و دومین گزینه برای انتخاب، وبلاگ تو و مداد سیاه میومد که همین باعث آشنایی من با شماها شد و باعث خوشوقتی بنده‌س!
مثل همین الان که اینقدر با آب و تاب و هوشمندانه این کتاب رو معرفی کردی.
خیلی خیلی ممنون

سلام
از مزایای گوگل همین است که ما را ( ما یعنی من و وبلاگم یهویی ) در کنار مدادسیاه قرار می دهد
و همچنین موجب ازدیاد دوستان می گردد.
اصن گوگل مثل برق مهم است و مثل برف دوست داشتنی
نوش جان

سامورایی پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:32 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

نکات متفرقه عالی بود.
مخصوصن بندهای 11 و 15 رو دوست داشتم

ص.ش پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:39 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

امروز کارت عضویت تمدید شد
همین کتابو هم امانت گرفتم ببینم چیه. کل این پستتو هم نخوندم تا لوث نشه. وقتی خوندم نظرمو میگم. خواستم کتاب تابستان در بادن بادنو هم امانت بگیرم ولی تو چنتا کتاخونه نبودش. ...امیدوارم سردرد مزمنم همکاری کنه. الهم اشفع کل مرضانا.

سلام
بابت تمدید خوشحالم اما...اما امیدوارم برای شروع دوره جدید انتخاب خوبی بوده باشد... انتخاب بعدی را هم فعلن توصیه نمی کنم !!
دریا تموم شد تا انتخابات بعدی میتونی از آرشیوی های خوب انتخاب کنی که خلاصه موتور خواندن خوب آب بندی بشه
منتظر نظرت در باب دریا هستم.
آمین

مهرداد پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام‏↳‏
ممنون بابت ارجاع به مداد سیاه و ممنون از ایشان. اونجا فضا مثبت تره؛بعد از اون وخوندن دوباره مطلب اینجا متوجه شیوه هنرمندانه وبونارگونه بودنش شدم و حالا احساس میکنم خوندنش خالی از لطف نباشه ؛‏↳‏
ممنون

سلام

گفتم که....
ممنون از توجه شما

[ بدون نام ] جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:22 ب.ظ

مجید مویدی جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:06 ب.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

سلام دوباره به میله
با اجازه لینکت کردم رفیق
شاد باشی

سلام
سلامت باشی رفیق

الى یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام ، ممنون از زیر و رو کردن خوب تون در مورد رمان ! حالا فهمیدم حق داشتم ادامه ندم خوندنش رو ، شاید وقتى پیر شدم !
به نظرم فضایی نیست که من لذت ببرم ازش

سلام
از این که به خودتان حق دادید خوشحالم...آدم وقتی به خودش حق می دهد یک احساس رضایت قلبی و یک حس خاصی بهش دست می دهد که نیکوست
امیدوارم دیگر گذرتان به دکترهای وایبری نیافتد. آمین

الى دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:16 ب.ظ

آمین

درخت ابدی پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:16 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
رمانی با موضوع نقاشی و عکاسی و دریا و گذشته رو نخوندن یعنی ندید گرفتن ادبیات.
تصاویر قشنگی بود.
مطلب و لینکت هم خوب بود

سلام
یکی از مخاطبان خوب این رمان می تواند درخت ابدی باشد...در چند بند و چند نوبت به یاد شما بودم اصن اون بند مربوط به عکاسی را برای ترغیب شما نوشتم. حتمن این کتاب را به شما توصیه می کنم.

انا یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:45 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

To. باید کتاب جالب انگیز نااکی باشد میله جان

سلام بر رویای تفاوت عزیز
فکر می کنم به مذاق شما هم همانند درخت خوش بیاید. امتحان کنید تا با سعی و خطا هم که شده سلیقه شما هم دستم بیاید

ص.ش دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:08 ب.ظ

خیلی فضا سازی داره. قشنگ ذهنو حسابی به کار میندازه. روند خوندن این رمان برای من یه کم کنده. یه هفته ای هست دستمه آ هنوز تمومش نکردم. برا شما هم اینطوری بود جناب میله؟

سلام
دقیقن برای منم همینطور بود...پنج روز اول 120 صفحه و دو روز برای باقیش... خیلی کند پیش رفت. برخی تکه هاش نیاز به دو دور خوندن داشت.

الف دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 04:36 ب.ظ

ببخشید توی این کتاب چیزی راجب "قانون بونار" نگفته؟

سلام
شش سالی گذشته است اما تا جایی که یادمه دو سه بار اشاره به نام نقاش شده بود فقط...
طبعاً در داستان همین میزان اشاره کفایت می‌کند.

لینک دانلود رایگان کتاب
https://sarayeketabesoti.ir/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7/?preview=true

سلام
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد