میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زنانه نیست پی. دی. جیمز


کوردلیا گری, دختری 22 ساله است که شریک برنارد پراید در آژانسی کارآگاهی در لندن است. داستان از روزی شروع می شود که برنارد به دلیل ابتلا به بیماری ای صعب العلاج, خودکشی کرده است. او دفتر کار را برای شریکش به ارث گذاشته و حالا کوردلیا می بایست به تنهایی این آژانس کارآگاهی سوت و کور را اداره کند, شغلی که به زعم خیلی ها زنانه نیست.

عصر روز خاکسپاری برنی, اولین مشتری از راه می رسد. سر رونالد کالندر, میکروبیولوژیستی است که به خاطر فعالیت هایش در زمینه محیط زیست معروف شده, از کوردلیا می خواهد که در مورد علت خودکشی پسرش مارک کالندر, تحقیق کند. مارک 5 هفته قبل از دانشگاهش در کمبریج انصراف داده و در یک خانه ویلایی بزرگ به عنوان باغبان استخدام شده بود. بعد از 18 روز جسد آویزان این پسر را در کلبه باغبانی یافته اند و نهایتن دادگاه حکم داده است که مارک در شرایط عدم سلامت دماغی خود را حلق آویز کرده است...حالا پدر می خواهد از علت این عمل پسری که همیشه برای کارهایش دلیل داشت و آدم معقولی بود, سر در بیاورد...

به طور خلاصه اگر بخواهم در مورد داستان نظر بدهم, اولین و بزرگترین ایراد را به طرح داستان و یا بهتر بگویم به طرح جنایت و رفتار عوامل درگیر با موضوع, وارد می دانم که مختصری به آن در ادامه مطلب اشاره می کنم. ترجمه هم اشکالاتی داشت منتها نه به آن صورت که به اصل داستان لطمه بزند...همانطور که گفتم اساس کار خودش ایراد داشت! همچنین متاسفانه طبیعی است در مواردی که مقولات جنسی مطرح می شود, ترجمه گنگ می شود(مانند ص94)...به چند مورد اشکال در ترجمه هم در ادامه مطلب اشاره خواهد شد.(ادامه مطلب خطر لوث شدن را دارد)

*****

در موخره کتاب مختصری در خصوص این خانم نویسنده انگلیسی(که به تازگی از دنیا رفته است)و آثارش صحبت شده است که برای آشنایی مخاطبان مفید است, اما در آنجا نقل قولی بود با این مضمون که منتقدین می گویند این بهترین اثر نویسنده است... گاهی منتقدین با تعاریفشان نویسنده را پیش چشم مخاطب گردن می زنند!!!

این داستان توسط آقای امیر احمدی آریان ترجمه و انتشارات نیلوفر در قالب مجموعه دایره هفتم که اختصاص به ادبیات پلیسی دارد, آن را منتشر نموده است.

مشخصات کتاب من: چاپ اول 1388, تیراژ 2200 نسخه, 247 صفحه, 4500 تومان.

 

 

 

سن و سالی از سربازرس گذشته بود, بیش از چهل سال داشت.

شاید فکر کنید نویسنده با این جمله گور خودش را کنده است و من در ادامه به همین خاطر پوستش را می کنم! نه بابا من از اوناش نیستم!! خب واقعیتیه دیگه سن و سالی از ماها گذشته!

البته نوع روایت به گونه ایست که سن آدمها از توصیفی که می شوند خیلی کمتر است. مثلن من احساسم این بود که برنارد سن و سالی ازش گذشته یا سربازرس دالگلیش که آموزه های غیرمستقیمش در ذهن کوردلیا مدام مرور می شود (و این یکی از نکات مثبت داستان است و به نوعی آموزشی است)یک آدم جاافتاده و...اما این طور نبود. "چهره ای پر از چروک و تاثیرگذار داشت" این چهره پر چروک هم فقط کمی بیش از پنجاه سال داشت.

زیاد طول و تفصیلش نمی دهم, انگیزه قاتل برای قتل خوب پرداخت نشده بود و از آن فجیع تر انگیزه پدر مقتول برای استخدام کارآگاه!!... یاد یکی از شخصیت های داستان مرگ در آند افتادم که از چوب (گمانم چوب بید بود!) یه چیزی می تراشید که استغفرالللله به ماتحت خودش هدایت نماید...این قضیه حال خواننده را می گیرد. 

در برخی صحنه ها جهت افزایش هیجان و جو دادن به خواننده اقداماتی رخ می دهد یا در ذهن آدمها چیزهایی می گذرد که با چیزهای دیگر نمی خواند مثلن در ص164 عنوان می شود که قلاب آویزان از سقف کوردلیا را اذیت می کند (قلابی که جنازه از آن آویزان بوده) خب آخه این را بگذاریم کنار این واقعیت که ایشون چند روزی است که در همان کلبه به تنهایی زندگی می کند و کمربندی که با آن عمل دارزدن رخ داده است به کمر خودش بسته است, فقط همون قلابه اذیتش می کنه! حالا این که جزئیه, مادر مقتول چرا قبل از مرگش آن پیغام رمزآلود را به این صورت برای مارک می فرستد!؟ اگه قرار بود مارک بفهمد که پدرش, پدر واقعی او نیست این تمهید کاملن معقولی بود اما وقتی قضیه کاملن برعکس است...گمراه کردن مخاطب اصل اساسی این ژانر است منتها به شرطی که بعد از گشوده شدن راز, خواننده متوجه شود که هوشمندانه توسط نویسنده گمراه شده است! یا مثلن عنوان شده است(در ص217) که منشی و پدر و همین مادر مرحوم مقتول هر سه می ترسیدند که دکتری ماهر متوجه شود که او فرزندی نزاییده است! واقعن این ترس و اعمال مترتب بر این ترس مسخره است, چون آنها به خاطر ارث این کار را کردند و آن کسی که ارث را می خواست بدهد مرد...پس اینا واسه چی می ترسیدند!؟ اگه پدربزرگه زنده بود این ترس قابل قبول بود. این ملاقات کارآگاه و خانم لیمینگ و تلاش های نویسنده در جمع و جور کردن معما و داستان به خصوص در ص218 وحشتناک بود!! یعنی اینها رو که دیدم خجالت می کشم بگم مثلن در ص176 کوردلیا بلوز پشمی مارک رو از تنش درآورد(هفت سطر مانده به آخر) و این که در ص182 می گوید به یمن لباس پشمی مارک هنوز گرمش بود یک سوتی است...یا به سیگار و فندک گیر بدهم و از این چیزای ساده.

واقعن فصل ششم باید از نو نوشته شود. فاجعه است.

حالا با این اوصاف در مورد ترجمه چی بگم...آدم نمی دونه سطور 8 الی 12 در ص217 شیرین کاری نویسنده است یا مترجم؟! یا در ص71 کوردلیا یاد پدرش می افتد که اواخر عمرش از او سوالی پرسیده که چطور کوردلیا از صومعه سر درآورده و او به تشابه اسمی در کلاس یازدهم اشاره می کند که این کلاس یازدهم قطعن غلط است چون بعدش 6 سال در صومعه بوده و در شانزده سالگی از آنجا بیرون آمده است.

بگذریم...دیدید که اصلن اون قضیه سن و سال داری, تاثیری در موضع گیری و قضاوتم در مورد کتاب نداشت!

حالا یکی دو نکته ای گیر بیاوریم (منهای آن جمله ای که در مطلب قبل استفاده کردم!) و به خوبی و خوشی منبر را به پایان ببریم...اولینش این که من خیلی گرم, جذب داستان شدم و این انتظاریست که من از این ژانر دارم و دوم این که آخر سال نزدیکه و فصل بودجه است و اینها:

من سهم خودم را ]از ارث[ خرج خریدن این خانه کردم و اوراق سهام خریدم. هوگو همه را خرج شراب انداختن کرد. او می خواهد در میان سالی خوشبخت شود, من خوشبختی حال را ترجیح می دهم.(ص93) این نه اشتباه نویسنده است و نه اشتباه مترجم, این تفاوت اقتصاد هاست...برادر در واقع می خواهد به واسطه ارزش افزوده شراب چندساله, بعد هفت هشت ده سال یک سود آنچنانی! داشته باشد... و فی هذه لآیات لاولی الباب!


نظرات 22 + ارسال نظر
اگنس شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:46 ب.ظ

تشکر بابت این کتاب ، اما اگه اجازه بدین ، ما نخریم و نخونیمش! در همین حدی که از مضمونش فهمیدیم، برای جواب پس دادن در شب اول قبر( در باره مطالعه آثار جنایی)، کافیه ایشالله و می تونیم واحدو پاس کنیم !

سلام
البته جنایی خوان های حرفه ای به این مطالب قاعدتن توجه نمی کنند و درستش هم همین است ... یعنی می دونی چیه!؟ من وقتی مخاطب میگه با توجه به مطلب تو سراغ این کتاب نمی روم احساس می کنم چند روز دیگه بعد سی سال پشتم توی گور می لرزه!
امیدوارم که ما هم اون واحدو پاس کنیم

سمره شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام
ممنون

سلام
پیداش نکردی؟

[ بدون نام ] یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:16 ق.ظ

ما هم که به گمانم اولی البابیم و همین یادداشت ما را بس .
...
نویسنده خواست با اسم کتاب فریبمان دهد ، غافل از دوستی ما با شما بود .

سلام
ای وای بر من...بار خودم رو دارم سنگین می کنم
اما اسم کتاب واقعن انتخاب خوبی بود...خیلی چیزای خوب توش بود اما خب من با طرح معماش مشکل داشتم

ققنوس یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 05:26 ب.ظ

من به خاطر استمرارت درمعرفی داستان به ت تبریک میگم!
تو الان گنجینه ای از قصه ها هستی

سلام بر ققنوس
حالا چه خشک و چه خیس...به هر دو سلام
امیدوارم هم استمرار داشته باشم و هم بهبود کیفی
وگرنه کنزی بیش نخواهد بود
ممنون

سمره دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام
خانه خوبرویان روخوندم
ژاپنی ها انگارباهمه دنیافرق دارن ها
خیلی کتاب خوبی بود
ازاونهایی بودکه باوجودبودن درکتابخانه درلیست بعدن بخرم قرارمیگیرند
ولی من داستان دست رو بیشترازداستان خانه خوبرویان دوست داشتم

سلام
من تازه دو تای اولش رو تمام کردم.
موافقم باهات که فضای منحصر به فردی در محصولات فرهنگی ژاپنی وجود داره.
من هنوز قضاوتی ندارم در موردش
ولی از شعف شما ذوق زده شدم

سحر دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:25 ق.ظ

می بینم موتورتان به جای انکه گرم شود تا پت پت کردن فاصله ای ندارد!

بر خلاف شما معتقدم اسم داستان برگردان خوبی ندارد. برگردان خوبش را هم ازم نپرسید، چون نمی دانم!

سلام
به خاطر شرایط کاریمه
و شرایط محیطی
و شرایط غیر مترقبه
و شرایط دیگر!
به این دلایل واقعن فرصت نشستن پشت کامپیوترم خیلی کم شده
مطمئن باشید بعد از تعطیلات عید شرایط مثل سابق خواهد شد و موتور روشن خواهد ماند.
................................
اشاره ام به خوب بودن عنوان معطوف به مطلبی بود که نویسنده کامنت مدنظرش بود: جذابیت و فریبندگی عنوان. وگرنه نسبت خود را با زبان انگلیسی را قبلن بیان کرده ام

. دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام.

سلام بر شما

همه شون دزد و قاتل نیستند

سمره دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام
نه زنانه نیست روپیدانکردم
البته گمانم تواینترنت دانلودیش هست

سلام
آه...یعنی کتاب هایی از این دست که به راحتی قابل دسترسی هست هم دانلودیش هست!؟
عجب تعجب نابجایی کردم

مارسی دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ب.ظ

از لینک سمت چپ واست پیام گذاشتم
منت بذار جواب بده
میلمو چک می کنم امشب

جواب دادم.
امیدوارم به کارت بیاید.

مارسی دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:12 ب.ظ

اینو که واسه نمایشگاه کتاب اردیبهشت دیده بود.
بهت گفتم که کدوم ها رو گرفتم
اونایی که a بودن رو تهیه کرده بودم
خب پس مجبوریم بریم b , c
بازم ممنون

سلام مجدد
b رو در اولویت بگذار که داخلشان شاهکارهای قابل توجهی است.
همین گروه را به تو توصیه می کنم.

سحر دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:12 ب.ظ

فکر کنم اشتباهی شده؛ منظورم این نبود که کتابخوانی تان کم شده است، نخیر، ابدا. فقط چون همیشه می گویید جنایی ها موتورتان را گرم می کنند و این یکی ظاهرا انقدرها هم تحفه نبوده این را نوشتم!

سلام
موتورم که به واقع به پت پت افتاده از هر دو جهت... اتفاقن فارغ از اشکالاتی که گفتم کتاب های معمایی به هرحال طالبینش را جذب می کند به گونه ای که کتاب را زمین نمی گذارند و این هم همینگونه بود هرچند در انتها و موقع نوشتن مطلبش طبیعتن راضی نبودم اما اون کمکی که انتظار داشتم را داشت...موتوری که به پت پت افتاده بود را خاموش نکرد

مدادسیاه دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 ب.ظ

سلام
میله جان فکر می کنی اگر فراخوانی برای انتشار فهرست1001 کتابی که نباید پیش از مردن خواند بدهند، چند کتاب را بتوانی پیشنهاد کنی؟ و آیا این یکی را برای آن فهرست پیشنهاد می دادی؟

سلام
در چنان فراخوانی شرکت نمی کنم
یکی از دوستان ده کتاب را تقریبن مشابه این مضمون انتخاب کرد که داخلش هم اپرای شناوز بود هم تریسترام شندی...خب سلیقه است دیگر...در حالیکه من اگر بخواهم ده تا کتاب معرفی کنم به عنوان لذت بخش ترین هایی که خوانده ام حتمن این دو کتاب توی اون لیست هستند. میخوام بگم به خصوص لیست معکوس خیلی سخته، اگه معیار خودم باشم این کتاب را سریع در آن لیست قرار نمی دهم ولی ممکنه کوهستان جادوی توماس مان را بگذارم یا دعوت به مراسم گردن زنی ناباکوف را چون اینها کتاباییه که باید بعد از مرگ و در کنار نویسنده هاشون زیر اون درختای بهشتی و نهر شراب و اینا خونده بشه

مهرداد سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:36 ق.ظ

میله جان با این نظرات دوستان آخر هفته خیراتی چیزی بده. مثه اینکه پی دی جیمز رسمأ بوسیله مطلب شما مرد.



اما خارج از شوخی کتاب ناخوب رو باید گفت که بده ؛اینطور به بقیه یه زمان هدیه داده میشه تا یه کتاب خوب بخونه؛ غصه لرزیدن رو نخور رفیق اینقدر کتاب خوب معرفی کردی که نزارن توپ تکونت بده

سلام
فکر کنم تا آخر هفته دوام نیارم!!
پریشب یه بشقاب ترکید! دیشب یه ظرف کریستال شکست!! امروز روشویی دستشویی با پایه اش منهدم شد!!! اینها کافی نیست که ایمان بیاورم
الان که من دارم به این نتیجه می رسم کتاب خوبی بود واللله... دارم فکر می کنم یه وقت فردا کل خونه بره هوا...

مارسی سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:38 ب.ظ

اینا شد...نظرت چیه؟
1.اگنس
2.هرگز رهایم مکن
3.کرگدن
4.در غرب خبری نیست
5.همه چیز فرو می پاشد
6.بهشت
7.زندگی کوتاه است
8.ارباب انتقام
9.ترس و لرز
با توجه به قیمت هایی که انتشاراتی ها دادن و سایت مربوط به نمایشگاه زده پول این 9 تا میشه 76500 که 40 درصد بهش تخفیف می خوره میشه 45900
احتمالا 2 نا یا 3 تاکتاب رو بیخیال میشم

سلام
ردیف های 1 و 2 و 4 و 9 را به هیچ وجه حذف نکن.
ردیف 5 را هم دوست داشتم...و فکر می کنم لذت خواهی برد.
ردیف 3 و 7 هم خوب بودند.
ردیف 6 و 8 را نخوانده ام.
قیمت خوبی است.
مبارکه.

مجید مویدی سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:23 ب.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

انگار قرار است که من پیشِ میله زیاد اعترف کنم:
من، تقریبا رمانِ پلیسی، به شکلِ مدرن‎اش، نخوانده‎ام... یعنی اگر کارهای "آلن پو" و چند تا کارِ انگشت شماری که خوانده‎ام را حساب نکنیم، تقریبا چیزی نخوانده‎ام
منتظرم "خانه خوبرویان" را بخوانی...

سلام
پسرم گناهان شما بخشیده شد، فقط موقع رفتن حواستان به صندوقی که دم در نصب کرده ایم توجه داشته باشید
من که دوست دارم البته اگر فروید آن را نشانه شخصیت حقیقی خشن مان نداند... دوست دارم چون جذابیت و کشش خاصی دارد این ژانر...
تمامش کردم. به زودی خواهم نوشت.

درخت ابدی سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
من برا این پست کامنت گذاشته بودم. احتمالا ثبت نکردم.
من دقت نظرت رو تحسین می‌کنم. اما کمی می‌خوام مخالف‌خونی کنم که از نظرت کار خوبی نبود. اتفاقا تعلیق خیلی خوبی داشت و داستانش هم جذاب بود.
توی داستان‌هایی از این قبیل خیلی نباید به عناصر داستان به چشم مواردی ازلی-ابدی نگاه کرد. می‌شه گیر داد، اما خیلی اساسی نیست. همین‌ که داستان از پس نوع ادبی‌ش بربیاد خوبه. و نویسنده‌ی این داستان از عهده‌ش براومده.
از ارکستر شبانه هم اگه یادت باشه، تو و نیکا سوتی‌هایی گرفته بودین. مداد سیاه هم از پایان‌بندی سست آمستردام که پولیتزر گرفته، ایراد گرفته. چطور می‌تونه یه داستان با پایان بد برنده بشه؟ لابد نکات دیگه‌ای داشته، مث داستانی بکر، شخصیت‌پردازی قوی، قتلی تر و تمیز یا موارد دیگه.
به نظرم، باید به این نوع داستان‌ها با توجه به نوع خودشون نگاه کرد، وگرنه همون اشتباهی رخ می‌ده که تا الان افتاده.
توی imdb بخشی هست برا سوتی گرفتن از فیلم‌های حتا بزرگ. دیدنش ضرر نداره.
ارادت داریم.

سلام
احتمالن کامنتی که در پست قبل گذاشتی و اشاره ای هم به کتاب زنانه نیست کردی مد نظرت بوده است.شاید.
ممنون رفیق.
من که از مخالفت استقبال می کنم
در مورد تعلیق و جذابیت و کشش که مخالفتی ندارم همونطور که در ذیل کامنت دوستان هم چندبار اشاره کردم منتها یک جذابیت و مطلوبیت و کشش هست که در حین خواندن (قبل از حل معما)به خواننده دست می دهد و یک نوع دیگرش هم هست که با حل شدن معما کماکان باقی می ماند و یک نوع دیگرش هم هست که بعد از فکر کردن در مورد طرح و بازبینی برخی از قسمت ها کماکان باقی می ماند... من در مورد این کتاب به نظرم رسید که نوع دوم در مورد این کتاب کمرنگ بود و سومی را هم نداشت. برخی مواردی که گفتم قابل حل بود و داستان را نجات می داد به عنوان مثال قاتل این داستان بر چه اساسی اقدام به استخدام کارآگاه خصوصی کرد؟! خب این به نظرم خیلی مهمه (و با اون نقشه طبقه ساختمان ارکستر شبانه و آجرهای کف راهرو فرق می کند) و می تونست در آن ملاقات بین کوردلیا و خانم لیمینگ یک اشاره ای هم بکند که من (منشی) از سر رونالد خواستم کارآگاه استخدام کند... خب این کار را نکرد و متاسفانه یک سطح اومد پایین...
اون سوتی لباس پشمی رو قبول دارم از سنخ همون آجر کف که نیکا اشاره داشت بود.
ارادتمندم

درخت ابدی چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:24 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

پیرو نظر سحر در مورد عنوان، اسم داستان هم ایرادی نداره. می‌شد نزدیک به عنوان اصلی و کمی طولانی باشه. اما الان ایهام خوبی داره.


موافقم.

ناهید چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:29 ب.ظ

درود
کی گفته زنانه نیست ؟!! اصلا کارآگاه بازی توو خون ِ خانمهاست
جدی اسم کتاب رو خوندم مطلقا فکر نمیکردم محتوی چنین داستانی باشه . البته تا نخوانم ندانم ..
میدونی جناب میله ، یه سری کتابا هستن که وقت ِ خوانش به دل می شینه و دوست داری حتما داستان رو دنبال کنی اما وقتی میخوای درباره ش بنویسی ، می بینی چندان هم دلچسب نبوده . یه جورایی انگار از دیده که میرن لاجرم از دل هم میرن از نوشته هات حس کردم این کتاب باید جزو همین کتابای از دیده و دل رفته س ... خلاصه یه گناه به گناهانت اضافه شد . با این توصیفاتت عمرا بخونمش
و اینکه ظاهرا اون بخش ِ آند بدجور به دلت نشسته

سلام
البته از اون جهت که من نه بر له و نه بر علیه حرفی ندارم چون هرچیزی ممکنه در دادگاه بر علیه خودم استفاده بشه.
بیشتر شاید به فعالیت های خاص پلیسی داشت...از این جهت باید به سال نگارش که حدودای قبل انقلاب ما بوده توجه داشت. الان که یه عالمه سریال دیدیم که کارآگاهش زن بوده و خیلی هم خوب بودند
ژانر جنایی علاقمندان خاص خودش رو داره که به این مسایل کاری ندارند از جمله خود من

مجید مویدی پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:54 ب.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

میله جان، نه این که این ژانر را نپسندم... قضیه محدودیت وقت بوده و سیستم ارجحیت بین علاقه‎ها(من رشته‎ی تحصیلیم اقتصاد بوده ناسلامتی).... نه این که رمان پلیسی را دوست نداشته باشم، فقط اول ژانرهای دیگر در ارجحیتم بوده... اتفاقا یکی از دوستانِ کاربلدم، چند تایی از این ژانر را گفته که:" خواندنش واجب است"
فرصت پیش بیاید، می‎خوانم و از نظراتِت هم کمک می‎گیرم

سلام
برخی از این ژانر خوششان نمی آید
برای من لذت بخش است چون همه توجه و حواسم را به موضوع جلب می کند و سلول های خاکستری مغز را کمی گردگیری می کند

منیر پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ب.ظ

یعنی نه فقط بی سلامم ... اهل نام و ننگم نیستم .
اون کامنت بی نام من بودم
شرمنده دیگه
سلام

سلام
راحت باشید
شما کاملن قابل شناسایی هستید

سامورایی شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:34 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

تا حالا جایی اعتراف نکردم اما در دوران نوجوانی تمام کتابهای کارآگاهی مری هیگینز کلارک رو خوندم و یه مجموعه‌ی کامل از آثارش دارم. پس نمیتونم بگم عاشق این ژانر نیستم چون یه زمانی بودم! (چی گفتم؟!)
فکر کنم کتاب خوبیه. به نظرت بخونمش؟!

سلام
تا بازار اعتراف گرمه منم یه چیزایی از جوونی هام اعتراف کنم
.....
والللا چی بگم...درخت مدافع این کتابه و من مهاجم هافبک! گوش بغل کاذب!!
اصن میخای شما هم بخون و بشو داور ...یه قراری هم می گذاریم دور همی یه صفایی هم می کنیم هوووم؟ خوبه ها

سامورایی یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 05:10 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

از این بهتر نمیشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد