میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مقاومت شکننده 4 - امام جمعه باران!

بخش عمده مطلب خانه خوبرویان خفته را نوشته ام اما مقبول نیافتاد و لازم است که سر صبر یک نگاه دیگر بیاندازم و... خواستم یک خاطره مناسبتی از زمان مدرسه و مدیر مدرسه مان بگویم اما دیدم خیلی خشن است و ممکن است تعابیری از آن بشود که سیبیل شاغلام و ابواب جمعی آبدارخانه دود داده شود...این بود که این شد...رفتم سراغ نامه ای از ژان کان به مدیران شرکت هند شرقی هلند در سال 1619 که بسیار آموزنده است و در صفحه 68 از کتاب مقاومت شکننده آمده است:

می توانیم اجناسی از گجرات را با فلفل و طلا در ساحل سوماترا مبادله کنیم, ریال و پنبه سوماترا را با فلفل بانتام و ریال و صندل و فلفل را با اجناس و طلای چینی معامله نماییم؛ با اجناس چینی از ژاپن نقره بگیریم. به مردم سواحل کوروماندل ]جنوب هندوستان[ ریال و سایر اجناس را بدهیم و ادویه بگیریم, ادویه و بعضی اقلام دیگر را به مردم عربستان بدهیم و ریال دریافت کنیم و همین طور کار را ادامه بدهیم. همه این عملیات را به یاری کشتیها و بدون آوردن پول نقد از هلند می توانیم انجام بدهیم. ما هم اکنون مهمترین ادویه را در اختیار داریم. پس در این میان چه کم داریم؟ آیا برای پمپ کردن اولیه, آب در اختیار نداریم؟ (منظورم از آب, مقدار کافی پول نقد است که به یاری آن یک تجارت گسترده را در آسیا به راه بیاندازیم). می بینید آقایان و مدیران خوب, هیچ چیز شرکت را از دست یابی به غنی ترین تجارت دنیا باز نمی دارد.

و شاید شما هم بعد از خواندن این نامه به یاد حکایت زیر از باب سوم گلستان سعدی در فضیلت قناعت افتاده اید:

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد. همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است ؛ سعدیا، سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه ای بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف، ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده ای. گفتم:  

آن شنیدستی که در اقصای غور

بار سالاری بیفتاد از ستور

گفت: چشم تنگ دنیادوست را

یا قناعت پر کند یا خاک گور

........................................

البته نمی خواهم بگویم فقط سعدی این وسط بابت عدم شکل گیری تجارت خارجی قدرتمند و وارد نشدن پول به چرخه اقتصادی داخل و تبلیغ علیه تلاش و کار سودمند و غیره مقصر است!...آقا رفتی کیش تفریحاتتو کردی بالا غیرتن شب چیزی مصرف نکن که خوابت نبره چون اگه وسط حرفات چهارتا حرف درست و حسابی هم بزنی بالاخره یکی پیدا میشه که بگه فلانی چت کرده بود از دم چرت و پرت می گفت.یه جوری هم اینو میگه که هزارسال مایه عبرت دیگران بشه.

نظرات 10 + ارسال نظر
مدادسیاه پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام
میله جان آن نامه توجه من را هم جلب کرد اما از تو چه پنهان به جای حکایت سعدی یاد تابلوهای طبیعت بیجان قرن هفدهم هلند افتادم که یکی از نشانه های ثروت و مکنت آن روزگار این کشور است.

سلام
اوهوم
واژه حتمن را به شاید تبدیل کردم

منیر جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:13 ق.ظ

یکی از خوبیهای تریسترام اون زیرنویسهاش بود که هر چند خیلی وقتها نمیشد فهمید الان کی زیرنویس داده ولی خب روشنگرانه بود .
می دونم لطف طنز رقیق میشه اگر گرا بدهید ولی خب اگر هم ندهید ...

سلام
عیب حکایات قدیمی که مثلن در کتابهای درسی بود و قبلن چند بار خوانده ایم در این است که موقع دوباره دیدن ، خیلی چیزهایش را نمی بینیم چون حس می کنیم که آه این اوهوم آره ...
به عنوان مثال این که دیدار سعدی و بازرگان شبی رخ داده است که این دو عزیز در کیش بوده اند و این همان ابتدای حکایت آمده است... به چشم ما نمی آید! چون ذهنمان موقعی که چشممان روی جملات اول است دارد به شعر انتهای حکایت ور می رود.
........
در کل منظورم این بود که اگر افکار تجاری آن هلندی جالب و کارآمد بود و موجب سرریز شدن ثروت به کشور متبوعش شد، ما هم مشابه این افکار را داشته ایم اما به نوعی این افکار تجاری و به طور عام افزایش ثروت در فرهنگ ما مذموم است...حالا تحت عنوان فضیلت قناعت و اینها...
حالا اون قسمت انتهایی به نوعی اشاره داشت که وسط حرفای بازرگان دو کلام حرف حساب هست منتها چون شب تا صبح بیخ گوش سعدی (که اهل این حرفا نبوده و احتمالن دنبال سکوت و اینا بوده دو خط بنویسه) حرف زده موجب شد سعدی حکایتی ازش بسازه که اون دیوار مذموم بودن مال اندوزی بالاتر بره...گفتم میرید کیش حواستون جمع باشه

منیر جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:53 ق.ظ

این عیب من است که اسم ها برام مهم نیست و لاجرم هیچ یادم نمی ماند . شاید هم چون یادم نمی مانند تصمیم گرفتم برام مهم نباشه .
بله حق با شماست ، ماجرای سعدی رو هم سرسری خوندم /خواندیم.
متشکرم از توضیح .
....
باران کجاست ؟ امام جمعه باران کیست ؟

باران و امام جمعه اش هم در اول مطلب مستتر است!
تهران چند امام جمعه دارد و پیش از این نیز چنین بوده است و معمولن انتخاب آنها به صورت چرخشی و با توجه به حال و احوال آنها یا حال و احوال سیاست های کلی و اقتضائات اینچنینی صورت می پذیرد. خیلی سال قبل (اون سالهایی که شماها یادتون نمیاد و ماها یادمون میاد!) امام جمعه ای داشتیم که همشهری علی دایی بود! این بنده خدا یه روز که باران (یا شایدم برف رحمت الله علیه) می امد و او امام جمعه بود به زبان آمد که بابا هر وقت برف و بارون میاد و اوضاع جوی خرابه نوبت رو به ما می اندازند!!!...شوخی ای کرد که چندان دور از واقع هم نبود!
حالا حکایت این پست است...قرار نبود دو تا پست پشت سرهم از مقاومت شکننده بگذارم منتها ...
............
ممنون از سوالتان
بد نیست این اصطلاحات برای نسل های آتی گفته شود چون زبان را غنی تر می کند

مارسی جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:37 ب.ظ

در انتخابات آینده این کتاب رو هم مد نظر داشته باشید...
http://www.up.iranblog.com/images/3w5dvqw9wbwvcmyqsce.jpg

مستاجر

سلام
اول باید بخرمش... چرخی زدم دیدم باید به خاطر بسپرمش
مرسی

ص.ش شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:08 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

امام جمعه باران
من سعدی رو دوست دارم. . هواپیما گرونه. کیش کجا‌ ما کجا! واقعا انتخاب افراد برای نماز جمعه بر حسب موقعیته نمونش هپمبن نماز جمعه جمعه ای که گذشت.
اون قسمت شاغلام رو نفهمیدم. راستی جناب میله. هیچی هیچی. پیداش کردم

سلام
من هم سعدی را دوست دارم.
شاغلام و آبدارخانه اش در نشریه مرحوم گل آقا حضور داشتند که شما یادتون نمیاد ...ما یادمون میاد
جوینده یابنده است

غریبه شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام
نمیدونستم سعدی هم اهل کیش رفتن بوده

سلام
قدیما این سفرها رو زیاد بیان نمی کردند برای این که ریا نشه

مدادسیاه شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام
میله جان منظورم این نبود که آن کلمه باید تغییر کند. آوردن حکایت سعدی بعد از آن نامه فوق العاده به جا و مناسب است. می خواستم آن چه را که یادم آمد گفته باشم. دوره ای که نامه ی مزبور نوشته شده دوره ی اوج شکوه هلند است. این دوره منطبق است بر آن چه به عنوان دوران طلایی در نقاشی هلندی از آن یاد می شود و یکی از شاخصه های آن طبیعت بی جان های فوق العاده زیباست.
راستی یادم آمد که هلندی های یکی از آن کشتی های بادبانی متعلق به کمپانی هند شرقی شان را در مقیاس واقعی ساخته اند که از جاذبه های توریستی آمستردام است.

سلام
اختیار دارید قربان... از دو جهت اون کلمه می بایست تغییر می کرد:
جهت اول این که استثنا بر آن قضیه وارد شد و جهت دوم این که کلمه قطعن یکجور ارزشگذاری هم با خودش داشت توی اون جمله که مد نظر من نبود (این که خواننده پس از خواندن نامه کان یاد حکایت سعدی بیفتد یا نیفتد رجحان ارزشی ندارد)
اساسن در فضیلت عدم قطعیت کتابها نوشته شده که امثال من حواسش جمع باشد
اتفاقن این که شما یاد چنان چیزهایی افتادید بسیار برای من جالب بود.
و این مطلب آخر هم در مورد کشتی بادبانی و جاذبه توریستی بسیار قابل توجه...گویی ژان کان و کمپانی هند شرقی هلند هنوزم که هنوزه به فکر هدایت پول به داخل مرزهای کشور متبوعشان هستند
ان فی ذلک لآیات لاولی الباب

مهرداد یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:05 ق.ظ

من هم سعدی رو دوست دارم‏" حالا که بحث سعدی داغه منم برای سعدی دوستای غیر حرفه ای مثل خودم یه کتاب معرفی کنم که گزیده های سعدی هستش به همراه توضیحات جزیی "‏ در صحبت سعدی‏"‏ یا " ٣٦٥روز با سعدی‏"‏ از دکتر حسین الهی قمشه ای. روزی 10دقیقه وقت میخواد تا یک سال میشه سر سفره سخن شیرین سعدی بود واحتمالن سر سال به ناچار دیابت هم گرفت

سلام
حالا که مبحث ابراز ارادت به ایشون گرمه یاداوری می کنم که من بابامو خیلی دوست داشتم و دارم ولی خیلی وقت ها شده که یه حرفاییش یادم میاد که میگم خدابیامرزدت توی این فقره عجب گندی زندی
ولی خب با این حال دوسش دارم.

درخت ابدی جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 07:29 ب.ظ http://eternaltee.persianblog.ir

باز صد رحمت به کسایی که اسم این موارد رو آوردن. امام جمعه که حتا همینم درک نمی‌کنه

سلام قربان
نگران شدم رفیق

فرانک دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام
من یاد دبیر تاریخ فوق العاده باسواد و دلسوزمون خانم عسگری افتادم. امیدوارم سلامت باشن .سوادشون خیلی بالاتر از حد دبیرستان حتی دانشگاه بود ولی ما بچه های بازیگوش دلسوزیشون برای ایران و خودمون درک نمیکردیم .چرا یاد ایشان افتادم چون جناب سعدی رو قبول نداشتن. یعنی نصیحت کردن رو قبول نداشتن. میگفتن خودمون باید از تجربه تاریخ درس بگیریم تا دوباره گرفتار نشیم.ولی حیف..

سلام
اینکه یاد دبیر تاریخ افتادید خیلی خوب است.
دوباره این مطلب را خواندم... واقعاً اون تاجر همراه سعدی رفته روی اعصابش! و سعدی هم حالشو با اون حکایت گرفته منتها این فرهنگ عدم تلاش برای افزایش سرمایه در پس‌زمینه موضوع به ما چشمک می‌زند! موضوعی که در اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری "ماکس وبر" به نحو شایسته‌ای بیان شده است و یکی از علل توسعه در بخش‌هایی از اروپا قلمداد می‌شود.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد