میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ممد نبودی ببینی...!

نوروز در راه است و بهاریه نطلبیده مراد! همان‌طور که از اسم نوروز پیداست، اجداد ما بر این عقیده بوده‌اند که در چنین ایامی همه‌چیز نو می‌شود و می‌بایست نو شود. در فواید نو شدن قبل از ما بسیار گفته‌اند و شما بسیار شنیده‌اید.

یک‌بار در ایام شباب با یکی از دوستان در چنین روزهایی نشسته بودیم (دوران مجردی بود و این امکان وجود داشت تا در چنین ایامی بنشینیم!). آن دوست مشغول ورق زدن تقویم سال بعد بود و احتمالن در خصوص تعطیلات غور می‌نمود... ناگهان با حالت برافروخته‌ای جمله‌ی نگاشته شده بر روی یکی از صفحات که نقل قولی از ژان‌پل سارتر بود را خواند که تقریبن چنین مضمونی داشت: چه‌قدر خوب بود آدم، همان‌گونه که به‌راحتی زیرپوش خود را عوض می‌کند می‌توانست عقیده خود را نیز عوض کند. طبعن آن دوست ما به شدت با این قضیه مخالف بود و البته "زندگانی و عقاید ایشان" موضوع منبر ما نیست! موضوع منبر ما همانا "صعوبت تغییر" است، همان که سارتر نیز حسرتش را می‌خورد.

باقی در ادامه مطلب

*****

پ.ن1: این هم عیدی من به همه دوستان...داستان صوتی: اینجا (قسمت1 - قسمت2 - قسمت3)

پ ن2: تعطیلات چنانچه قسمت باشد عازم اسپانیا و سپس آرژانتین خواهم بود. جای همه دوستان را خالی می‌کنم پیشاپیش...پس از بازگشت از آمریکای جنوبی به بخش سرطان سر خواهم زد. زنگها برای که به صدا در می‌آید و سپس قهرمانان و گورها و بعد اگر فرصت شد, آن رمان سولژنتسین!

پ ن3: لیست کتاب‌های باقی‌مانده کتابخانه دوست‌مان هم برای فروش در اینجا قابل مشاهده می‌میاشد.(به همان لینکی که در وبلاگ ایشان هست مراجعه شود)

ادامه مطلب ...

مقاومت شکننده 6 – چناران کهن!

اگر پست‌های مربوط به مقاومت شکننده را دنبال کرده باشید، یادتان هست که الان نوبت وارسی سقوط و علل انقراض سلسله‌ی صفویه است. (لینک پست‌های قبلی: 12345)

گفتیم که پس از گذشت نزدیک به هزارسال از سقوط ساسانیان، با روی کار آمدن صفویان، ایران دارای حکومت مرکزی مستقل و قدرتمندی شد و سرزمین ایران کلیت یکپارچه‌ای یافت. در این هزار‌سال همیشه رویای شکوه و عظمت ساسانیان و پیشینیان‌شان در پس ذهن ایرانیان بود ولذا هر‌که به قدرت می‌رسید در‌ پی برپایی آن شکوه عمل می‌کرد. صفویان البته در این راه تا حدودی موفق شدند اما سقوط‌شان نیز به سقوط ساسانیان شباهت پیدا کرد!

***

پ ن: عکس بالا احتمالن به دلیل فیلتر شدن سایتی که از آنجا لینک شده قابل رویت نیست. عکس مربوط به مجسمه شاه عباس در اصفهان است که سال 1358 از محل خود در میدان دروازه شیراز (میدان آزادی) برداشته شد و بعدها نیز اثری از آن یافت نشده است. مجسمه فوق از برنز و دارای پنج تن وزن بود و توسط استاد ایرج محمدی ساخته شده بود. 

ادامه مطلب ...

زندگی نو اورهان پاموک

راوی, پسر دانشجوی جوانی در یکی از رشته های مهندسی است که روزی در بوفه دانشکده, متوجه کتابی در دستان یکی از دختران می شود. خصوصیات فیزیکی-شیمیایی دختر سبب می شود که کتاب در ذهن راوی ثبت شود. از قضا موقع برگشت به خانه در بساط یک دستفروش آن کتاب را می بیند. کنجکاو می شود و آن کتاب را می خرد. این کتاب همانی است که در جمله اول داستان از آن یاد می شود:

روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد. کتاب چنان نیرویی داشت که حتی وقتی اولین صفحه هایش را می خواندم، در اعماق وجودم گمان کردم تنم از میز و صندلی ای که رویش نشسته ام جدا شده و دور می شود. اما با آن که گمان می کردم تنم از من جدا و دور شده، گویی با تمام وجود و همه چیزم، بیش از هر زمان دیگر، روی صندلی و پشت میز بودم و کتاب نه فقط بر روحم، بلکه بر همه چیزهایی که مرا ساخته بودند، تاثیر می گذاشت.

طبعن راوی پس از این تاثیرپذیری شگفت, به دنبال آن دختر می رود و با توجه به آن خصوصیات پیش گفته, عاشق جانان می شود. دختر او را به ملاقات دانشجوی دیگری به نام محمد می برد تا در مورد کتاب حرف بزنند. راوی به زندگی نویی که گویا در کتاب از آن صحبت شده, ایمان آورده است اما محمد که ظاهرن از سابقون است و سفر طولانی ای در پی این هدف رفته است و مرارت ها کشیده است به او انذار می دهد که ته این مسیر چیزی نیست و بسیار هم خطرناک است. راوی گرم تر از این حرف هاست...بخصوص وقتی از جانان می شنود که محمد به او احتیاج دارد و باید همراه او برود.

چندی بعد راوی به طور اتفاقی از پنجره کلاس صحنه ترور محمد را می بیند اما وقتی به خیابان می رود اثری از این جنایت نمی یابد. جانان هم در پی این اتفاق ناپدید می شود. راوی به دنبال دختر یا به دنبال زندگی نو, راهی سفرهای بی هدف می شود و شهر به شهر با اتوبوس طی طریق می کند تا این که به طور اتفاقی...(نگران نباشید.اینجا حدودای صفحه 50 است و شما سیصد صفحه دیگر جلوی رویتان خواهد بود)

*****

این کتاب حتمن علاقمندان خاص خودش را دارد و این که در ایران حداقل به چاپ هفتم رسیده است گویای همین است و فراتر از آن، این که در دنیا به زبانهای مختلف ترجمه و با تیراژهای قابل توجه به فروش رفته است و ...اما من چه حالی داشتم موقع خواندن کتاب؟!

واقعن با سماجت و پشتکاری مثال زدنی! توانستم خودم را به نیمه های کتاب برسانم. تقریبن سینه خیز ...البته پس از آن بلند شدم، گرد و خاک لباس هایم را تکاندم و باقی مسیر را قدم زنان طی نمودم, در حالی که به یاد کوه جادو و گرگ بیابان افتاده بودم! برای نوشتن مطلب نیاز بود که یک بار دیگر کتاب را بخوانم...واقعن نیاز بود...با این که نکات ارزشمندی در کتاب بود اما هرکار کردم نتوانستم خودم را راضی به این کار کنم و با همین اندوخته در ادامه مطلب چیزهایی که به ذهنم رسیده را می نویسم.

*****

اورهان پاموک برنده نوبل ادبی سال 2006 است. بدیهی است که مسایل جانبی در گرفتن جایزه موثر است اما مطمئنم که ادبیات در صدر این انتخاب است...کتابهای او قبل از دریافت نوبل به 46 زبان ترجمه شده بود مگر این که اعتقاد داشته باشیم این امر نیز برنامه ریزی شده و ...است در این صورت بد نیست به یک دکتر یا مشاور مراجعه کنیم!

 

مشخصات کتاب من: ترجمه ارسلان فصیحی، نشر ققنوس، 344 صفحه ،چاپ پنجم (قیمت چاپ هفتم 15000 تومان)

پ.ن : همانگونه که در پست قبلی ذکر شد یکی از دوستان اقدام به فروش کتابخانه خود نموده است که می توانید برای دیدن لیست کتاب ها به اینجا مراجعه نمایید.

 

ادامه مطلب ...

رمان های قابل توصیه!

به عادت سال های گذشته اگر بخواهم از بین کتابهایی که امسال خوانده ام تعدادی را انتخاب کنم و بچسبانم به لیست های سال های قبل، می شود همین لیستی که در ادامه مطلب آورده ام. کتابها را مثل سنوات گذشته سه گروه کردم ؛ اگر در هر گروه چندتایی را خوانده باشید و پسندیده باشید می توانید به احتمال زیاد از باقی همگروهی هایش نیز لذت ببرید و بالعکس! البته بدیهی است که مو لای درز این تقسیم بندی می رود.خوب هم می رود!

درخصوص آن علامت تعجبی که جلوی عنوان این مطلب گذاشته ام باید یک توضیحی بدهم. الان که به لیست سالهای قبل نگاه می کنم این احساس در من به وجود می آید که برخی از آنها را اگر الان بخوانم مطمئنن مورد پسند خودم واقع نخواهد شد...این یک امر طبیعی است... با این حساب کلمه "توصیه" در عنوان این مطلب یه جورایی معادل کلمه "مدیر فنی" در فوتبال ماست که بزرگان گفته اند یعنی: کشک!

منتها علیرغم این قضیه دستی در لیست نمی برم. این رمان ها را در زمان خواندن دوست داشته ام و این دوست داشتن در صفحات وبلاگ ثبت شده است و نمی شود از زیرش در رفت!

*****

پ. ن.:

این گروه بندی است و نه درجه بندی. دقت بفرمایید لطفن. یعنی یک کتاب گروه A هیچ ترجیحی به یک کتاب گروه B و C ندارد. فقط من با سلیقه خودم این تشخیص را داده ام که اگر کسی دو سه کتاب از یکی از این گروه ها را خوانده باشد و لذت برده باشد به احتمال زیاد از همگروهی هایش نیز لذت خواهد برد و بالعکس مثلن اگر یکی دو تا از گروه C را خوانده باشید و خوشتان نیامده باشد توصیه من این است که سراغ همگروهی های آن نروید.

*****

پ.ن: برای خرید از کتابخانه شخصی یکی از دوستان به اینجا مراجعه نمایید.

ادامه مطلب ...

پیش درآمدی بر زندگی نو و برنامه های پیش رو

از الان تا آخر سال چیزی نمانده... برنامه این وبلاگ چیه توی این ایام: یه پست برای جمعبندی رمان هایی که توی این یک سال گذشته خواندم که در کنار رمان های منتخب سالهای گذشته قرار خواهد گرفت... یه پست در مورد زندگی نو اورهان پاموک...یه پست که طبعن مثل هرسال روضه شب عید می خونم!...یه پست انتخاب کتاب قطور! برای ایام عید...یه پست مقاومت شکننده ای هم خواهم داشت و احتمالن یه پست هم برای کتابی که از امروز شروع می کنم به خواندنش (نتیجه انتخابات مشخص شد و آن سوتی داستان صوتی را هم نوشتم که چه بود!). خب طبیعتن به همه اینها که عمرن نمی رسم. ولی چهارتای اولی رو حتمن خواهم داشت...و پست بعدی را به همان جمعبندی رمان های امسال اختصاص می دهم.

*****

بهتر است همینجا یه پیش درآمدی به زندگی نو داشته باشم که تا زمان نوشته شدن مطلبش، یادش زنده باشد!... با نقل این دو قسمت:

...شنیده بودم چه بلاهایی سرِ آدم هایی مثل من آمده که با خواندنِ یک کتاب زندگیشان از مسیر خارج شده. سرگذشت کسانی را شنیده بودم که کتابِ اصول مقدماتی فلسفه را خوانده، به تک تک کلمه های کتابی که در عرضِ یک شب خوانده بودند حق داده، روز بعد عضوِ «پیشاهنگ نوین پرولتاریای انقلابی» شده، سه روز بعد در جریان سرقت از بانک گیر افتاده و ده سال آب خنک خورده بودند. این را هم می دانستم که بعضی آدم ها یکی از کتاب های اسلام و اخلاقِ نو یا خیانت غربزدگی را می خوانند، در عرض یک شب از میخانه به مسجد می روند، روی قالی های سرد، میان بوی گلاب، منتظر مرگی می نشینند که پنجاه سال بعد به سراغشان می آید. کسانی را هم می شناختم که اسیر کتاب هایی مثل آزادی عشق یا خودشناسی می شوند. بیشتر این ها کسانی بودند که به طور ذاتی می توانستند طالع بینی را باور داشته باشند، اما آن ها هم با کمال صمیمیت می گفتند: «این کتاب در عرض یک شب زندگی ام را به کلی عوض کرد!»

راستش، پستی این چشم اندازهای ترس آور نبود که فکرم را مشغول می کرد؛ از تنهایی می ترسیدم. از این می ترسیدم که همان کاری را بکنم که احمقی مثل من به احتمال زیاد می کرد، می ترسیدم برداشت نادرستی از کتاب کرده باشم؛ از سطحی بودن، یا نبودن می ترسیدم، یعنی از این که بتوانم مثل همه باشم؛ از خفه شدن در عشق می ترسیدم؛ از این می ترسیدم که راز همه چیز را بفهمم و یک عمر این راز را برای کسانی که اصلاً نمی خواهند از آن سر در بیاورند تعریف کنم ومسخره به نظر آیم و آخر سر متوجه شوم که دنیا از آنچه فکر می کردم هم ظالم تر است... (صص 19 و20 زندگی نو – اورهان پاموک)

 

این را می خواهم بگویم: همان طور که می خواندم و می خواندم تا جانان را فراموش کنم؛ بلاهایی که سرم آمده بود، درک کنم؛ رنگ های زندگی نوی را که نتوانستم بهش برسم، تجسم کنم و وقتم را خوش و عاقلانه تر-البته همیشه عاقلانه شمرده نمی شود- بگذرانم، آخر سر نوعی کرم کتاب شدم، اما دچار هوس های روشنفکرانه هم نشدم. مهم تر از این، کسانی را هم که دچار این هوس ها شده بودند، تحقیر نکردم. کتاب خواندن را همان قدر دوست داشتم که سینما رفتن و ورق زدن روزنامه ها و مجله ها را. برای این کتاب نمی خواندم که به منفعت یا نتیجه ای برسم، یا چه می دانم، تصور کنم از بقیه بالاتر، با معلومات تر و عمیق ترم. حتی می توانم بگویم که کرم کتاب بودن نوعی تواضع هم به من بخشیده بود. عاشق مطالعه بودم، اما خوشم نمی آمد در مورد کتاب هایی که خوانده بودم با کسی حرف بزنم؛ بعدها فهمیدم عمو رفقی هم همین طور بوده. اگر کتاب ها در من میل به حرف زدن را ایجاد می کردند، بیش تر توی سرم میان خودشان این کار را می کردند. گاه حس می کردم کتاب هایی که پشت سر هم خوانده ام با همدیگر نجوا می کنند و برای همین توی سرم به جایگاه ارکستری تبدیل شده که هر گوشه اش سازی برای خود می زند و متوجه می شدم به خاطر این موسیقی است که زندگی را تحمل می کنم. (ص285 همان)