میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

به ژاپنی جان گالزورثی

جان گالزورثی (1867 - 1933) نویسنده انگلیسی و بنیانگذار انجمن بین المللی نویسندگان PEN و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1932 است. در این لینک ها می توانید مختصری با این نویسنده آشنا شوید: اینجا و اینجا.

عنوان داستان کوتاهی که انتخاب کرده ام "درخت بِهِ ژاپنی" است تا بدین ترتیب آماده شویم از ژاپن و کاواباتا خداحافظی کنیم و برویم سراغ انتخابات بعدی و انگلیسی زبانان آمریکای شمالی که گزینه های مربوطه در ادامه مطلب آمده است.

داستان "بِهِ ژاپنی" را از نشریه کیان(شماره 42) انتخاب کرده ام و از روی همان ترجمه خوانده ام (ترجمه خانم ارغوان غوث) اما الان که به دنبال لینک زندگینامه می گشتم متوجه شدم با ترجمه دیگری در یک مجموعه داستان چاپ شده است(با ترجمه آقای فرهاد منشوری) و از قضا یک متن دیگر را هم ( که ده سال قبل از کیان در کیهان فرهنگی با ترجمه حسن هاشمی چاپ شده است) در فضای مجازی دیدم که خب اندکی متفاوت هم بود! لینک آن ترجمه متفاوت را هم اینجا بخوانید.

در مورد "به ژاپنی" هم اینجا اطلاعات لازم را ببینید و عکس ها البته خالی از لطف نیست.

لینک داستان صوتی:

اینجا


پ ن: یک سوتی هم در فایل صوتی هست! اصن فایل صوتی و سوتی با هم قرابت و قرانت دارند! به یابنده مژدگانی داده خواهد شد. انتخابات کتاب هم در ادامه مطلب!! از هر گروه به یک گزینه رای دهید.

بعدن نوشت: سوتی به نوع بیان اسم نویسنده برمی گشت. اسم نویسنده گالزورثی بود به انگلیسی این طوری یعنی John Galsworthy درحالی که من اونو این طور تلفظ کردم: جان گالسورتی (البته در ترجمه اینطور آمده بود) منتها من با کسره ای که در حرف "ر" داده بودم اسم این نویسنده را عملن به یک اسم ایتالیایی تبدیل کردم!


  

گروه الف

تورتیا فلت  جان اشتین بک

دانی وقتی از سربازی برگشت، دریافت که وارث و صاحب ثروت شده است. ویوجو، یعنی پدربزرگش، مرده بود و دو خانه ی کوچک در تورتیا فلت برایش به جا گذارده بود. با شنیدن این خبر، حس مالکیت روی دوش دانی سنگینی کرد. پیش از آن که به خانههایش سری بزند، یک گالن نوشابه خرید و بیشترش را سر کشید.

حرامیان   ویلیام فاکنر

پدربزرگ گفت: بون هاگنبک یک همچین آدمی بود. اگر عکسش را روی دیوار نصب می ‌کردند انگار سنگ قبرش را علم کرده باشند، عین دیوارکوب یا اعلانیه‌های پلیس بود. هر پاسبان و گزمه اهل شمال می‌سی‌سی‌پی از توی معرکه بازار هم او را بیرون می‌کشید و جلبش می‌کرد، و برای این کار فقط لازم بود که تاریخ پای عکس را بخواند.

زنگها برای که به صدا در می آید  ارنست همینگوی

بر روی چمن های کنار جنگل دراز کشیده و چانه را روی دست ها گذاشته بود و به اطراف می نگریست. اب جویبار آرام و منظم از کوه سرازیر می گردید ولی از آن نقطه به بعد از سراشیبی تیز با قوت و سرعت رو به پایین می رفت. چند صد قدم بالاتر از او، منظره آسیابی به چشم می خورد. او رو به همراه خود کرد و گفت: ...

 

گروه ب

سرود سلیمان  تونی موریسون

نماینده بیمه عمر مشترک کارولینای شمالی قول داده بود که ساعت 3 از مرسی به آن سوی دریاچه سوپریور پرواز کند. دو روز پیش از این رویداد، او یادداشتی را پشت در خانه کوچکش که به رنگ زرد رنگ آمیزی شده بود چسبانده، روی آن نوشته بود:...

قلب شکارچی تنها    کارسون مک کالرز

در شهر دو مرد لال زندگی می کردند که همیشه با هم بودند. هر روز صبح زود از خانه شان بیرون می آمدند و دست در دست خیابان را می پیمودند که سر کار بروند. آن دو رفیق خیلی با هم فرق داشتند.

مگر آن که   کارول شیلدز

بر حسب اتفاق است که من در حال حاضر دوره ای از اندوه و دلتنگی شدید را می گذرانم. در تمام طول زندگی شنیده ام که مردم می گویند ناگهان دردی شدید حس کرده اند و خود را تهی از جسم و جان یافته اند، ولی هرگز نفهمیده ام منظور آنها چیست.


نظرات 32 + ارسال نظر
سمره شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام
قشنگ بود
ممنون

سلام
انتخابات در ادامه مطلب فراموش نشود!

[ بدون نام ] شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:34 ب.ظ

جایزه رو پست میکنید ، واریز میکنید یا ...؟
همین جا بنویسم سوتی را یا عه عه ممم ... ؟

سلام
گفتم مژدگانی...
داور دقت کن
همینجا بنویسید
انتخابات هم فراموش نشود.

منیر شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام منیر بود بالایی ...

بله
انتخابات را دوستان فراموش نکنند!

درخت ابدی شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:14 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
مرسی.
ظاهر دو نفر جالبه که شبیه به همه و هردو جذب یک درخت می‌شن و از هم فرار می‌کنن. شاید اسم پرتده‌ها و مشکلات جسمی و احیانا رقابت مانع ارتباط شده باشه. شکوغه‌ها هم تقابل رو نشون می‌دن.
گزینه‌ی آخر برام جذاب‌تره. اما باید ببینمش.

سلام
این شباهت ظاهری به قدری زیاد است که آدم به ذهنش می رسد که نکند او خودش را می بیند! به خصوص آنجایی که آن همسایه به نظرش احمق می اید...علتش را بدین نحو بیان می کند که انگار خودش را در او دیده بود...شایدم میخواد بگه در دوران جدید ظاهر آدمها به هم شبیه شده اما ارتباطی شکل نمی گیره...اما خب جالبیش برای من این بود که اون احساس محبت و زایل شدنش در فاصله دوبار خواندن توکا حاصل شده بود؛ پرنده ای که بی خواندن هایش چندان فاصله ای نیست!
منتظر رای های شما هستم.

سمره شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام
قبول کنیدانتخاب سخته
مثلن توی یکی ازپاراگراف ها فقط منظره توصیف شده
من مهلت میخوام تا ازروی گزینه های موجودتقلب کنم
یا لااقل چندتاشون رو ببینم
ولی شاید ازالف گزینه 1واز ب گزینه 2
لطفن فعلن رایم رو به صندوق نیندازید تا یکی دوروز دیگه

سلام
دقیقن انتخابات این سری بسیار سخته! چون نظارت پیشینی دقیقی انجام دادم و همه گزینه ها واقعن مورد تایید نظام هستند. یعنی نخونده به این اطمینان رسیده ام که گزینه ها مو لای درزشان نمی رود. حتمن بررسی کنید و بعد رای بدهید.
ممنون.

مدادسیاه شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام
از گروه اول تورتیا فلت و حرامیانن هر دو رمان های خیلی خوبی اند اما در زمره ی بهترین کارهای اشتاین بک و فالکنر نیستند اما زنگها ... از بهترین کارهای همینگوی است و با توجه به این که این سه نویسنده در یک حدودند قاعدتأ باید گفت زنگ ها... اما من حرامیان را پیشنهاد می کنم.
از گروه دوم قاطعانه سرود سلیمان گرچه آخری را نخوانده ام.

سلام
هوووم. لذت بردم از گزینه هایی که انتخاب کردم! از گروه اول و نظرتان به این نتیجه رسیدم که لذت ببرم. قشنگ بین هر سه تا نوسان کردید. اما در گروه دوم انتظار داشتم که کار خانم مک کالرز را هم مد نظر داشته باشی چون یادمه که در موردش لفظ شاهکار رو به کار برده بودی و البته شاهکاری که در 23 سالگی خلق شده است. آخری کتاب مهجوری است که البته در موردش تعاریف خوبی شنیده ام.
حرامیان 1
سرود سلیمان 1

نسیم یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:39 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. این درختیه که خیلی دوست دارم. معنی بهار رو میده و شما هم موقع مناسبی یادش آوردین.
داستان هم خوب بود. حس کردم قبلا خوندمش.
رای هم گروه ب آخری.

سلام
یه درخت بادام توی باغچه خونه پدری هست که همیشه خیلی خیلی زود میره به پیشواز بهار، الان ده روزه که شکوفه داده! همیشه پیام آور بهاره... و هیچوقت هم البته میوه نداده تا الان!!

مگر آن که 1

مهرداد یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:08 ق.ظ

سلام؛ داستان صوتی شما در حین سال برای من مثل یک سفر 2روزه است برای رهایی از همه دغدغه ها ؛البته با گوشی هنوز موفق بدریافتش نشدم اما ممنون؛
و انتخابات‏؛
زنگ ها برای که به صدا درمی آید و سرود سلیمان

سلام
چرا حالا سفر دو روزه!؟
لطف داری رفیق
....
زنگها برای که به صدا در می آید 1
سرود سلیمان 2

منیر یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:00 ق.ظ

سلام دوباره
از گروه اول حرامیان
از گروه دوم مگر آن که
...
حرامیان بخاطر نویسنده اش . مگر آنکه همینجوری .
...
مژدگانی با جایزه چه فرقی داره ؟
...
عکس درختها چقدر قشنگه.
آدمهای شبیه هم از دیدن هم مضطرب میشند ؟
اتفاق جالبی هست اما .

سلام
فرقش اینه که مژدگانی رو میشه مجازی داد و جایزه رو نمیشه مجازی داد!
(این فرق رو پس از غور فراوان به دست آوردم!!)
بله واقعن زیباست.
ذیل کامنت درخت برداشت خودم رو نوشتم. میتونه یه دلیلش اون باشه.
حرامیان 2
مگر آن که 2

سامورایی یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

فعلن که دارم فایل سوتی رو گوش میدم!
این درخت چقدر منو یاد درخت ابدی انداخت
بعد از معرفی مداد سیاه، تورتیا فلت رو دوس دارم بخونم!

سلام
بله به خوبی یاد درخت ابدی افتادی. موافقم.
تورتیا فلت 1

مجید مویدی یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:27 ق.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

سلام های ما به میله
حرامیان فاکنر
مگر آن که از شیلدز...
(راستش این شیلدز را اصلا نمی‎شناسم اما از این جمله‎ش خیلی خوشم آمده... با خودم گفتم چه خوب که از میله بخواهم این را بخواند و نظرش را بدانم...
..........................................
راستی از اطلاعات و لینک های خوبی که تو متن دادی ممنونم برادر جان
موفق باشی

سلام بر شما
فکر بسیار خوبی کردی برای خود من هم همینجوره
اسمشو در لیست 1001 کتاب دیدم
خواهش می کنم لطف دارید.
...............
حرامیان 3
مگر آن که 3

سمره یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام
براساس گزینه های موجود
رای من زنگ ها
قلب شکارچی تنها
هرچنداینجورکه معلومه رای نمیاره
ولی دیگه به صندوق ریخته بشه

سلام
اوهوم...ممنون...نه واقعن معلوم نیست:
زنگها برای که... 2
قلب شکارچی تنها 1

نفس یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام.
انگار قسمت اینه که هر 3 یا 4 سال یه بار سراغ سایت شما بیام و از مطالبتون لذت ببرم.
بعد از ادبیات انگلیسی و مترجمی زبان انگلیسی حالا میخوام ادبیات نمایشی بخونم.فکر کنم دیگه مشتری هر لحظه سایت شما باشم.مرثی بابت مطالب مفیدتون.

سلام
قسمت رو ببین...
اگه قرار باشه یکی دو دور دیگه اینجوری سر بزنید خواهید دید که ......خواهید دید که......خواهید دید که... آیکونا درست و درمون نیستند! اما عجالتن یاد داستان فرستاده سلطان محمود و تابوت فردوسی افتادم.
.
.
.
.
الکی مثلن

ناهید دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:45 ق.ظ

درود میله جان ...
داستان کوتاه عجیب قریبی بود . آدمهایی که با خودشون هم قهرن !! یه جورایی انگار درخت به ژاپنی میتونست نقطه ی قوت خیلی خوبی برای ایجاد ارتباط باشه اما نشد !! و نهیب ِ گاه به گاه توکا ... اوهوووووی درخت به این زیبایی !! بی لیاقتا حداقل دو کلام در مورد این زیبایی حرف بزنید اگر به قحطی کلام رسیدید ... یه همچین چیزی ...

و اما انتخابات ... چقدر سخته این بار !! نویسنده ها بدجور از ممیزی ت رد شدن هاااا ... خیلی سختگیری کردی .
از گروه الف به نظرم تورتیا فلت بهتر باشه . و از گروه ب مگر آن که کارول شیلدز .... خیلی دوست دارم انتخاب گروه ب رو خودمم بخونم . نمیدونم چرا این حس اومد .

سلام بر شما
این آدمها دور و برمون زیادند و برامون عجیب نیستند اما وقتی دقت می کنیم برامون عجیب می شوند.
خب قانون طبیعت اینه که ما زیاد دقت نمی کنیم و در نتیجه زیاد هم تعجب نمی کنیم! چون اگه اینجوری نبود مدام در حال تعجب کردن بودیم! اما خب بد نیست گاهی تعجب کنیم...پس لازمه که گاهی این زمزمه مشور رو بشنویم که: داور دقت کن
.................
سخت و بسیار سخت. اصلن شبیه انتخاباتای معمول دنیای بیرون نیست!
تورتیا فلت 2
مگر آن که 4

ص.ش دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

خوب. بریم سرغ انتخاب
من کتاب حرامیانو خریدم ولی هنوز نخوندمش. پس اول حرامیان.
گروه ب. سرود سلیمان از تونی موریسون. چون خوندن اثارشو گذاشتم تو لیست کتابام..

سلام
بله کار خوبی می کنید. برای گوش دادن به داستان وقت بسیار است
.................
حرامیان 4
سرود سلیمان 3

فرواک دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:43 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
خب از گروه اول سبک هر سه تا نویسنده رو دوست دارم. حرامیان رو خونده ام و به نسبت خشم و هیاهو کار راحت تریه. اما راحت الحلقوم نیست. اشتاین بک راحت تره. البته من الان یعنی همین الان سبک همینگوی رو ترجیح می دم چون بینابینه نثر ساده داره و از قید و صفت و استعاره درش خبری نیست. شاید یک ساعت دیگه نظرم عوض شه. اما از گروه دوم صد البته موریسون. جاز و دلبند و خانه ش رو دوست داشتم. از بقیه هیچ کتابی نخونده م. موریسون هم نباید راحت الحلقوم باشد.
...
باسترک درست نیست؟ من در مورد داستان صوتی یاد انیمیشن راز بال ها ی تینکر بل افتادم. احتمالا شما ندیدید چون دخمل ندارید.

سلام
این که حرامیان از خشم و هیاهو راحت تره واقعن خیال آدم رو زیاد راحت نمی کنه! چون خشم و هیاهو واقعن سخته...
پس من عجالتن این رای رو حساب می کنم. البته حق تغییر رای براتون محفوظه.
........
باسترک رو درست بیان کردم. چون رفتم سرچ کردم و دقیق درآوردم که تلفظش چیه
ندیدم. حالا دختر نداشتن من رو توی چشام فرو نکنید. گناه دارم
............
زنگها برای که ... 3
سرود سلیمان 4

نفس دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:12 ب.ظ

ولی خداییش من با سلطان محمود فرق دارما. لا اقل هر بار گذارم اینجا افتادس یه جورای ازتون تشکر کرده ام! اگه یادتون باشه قبلا در مورد رمان قبلا با هم حرف زده بودیم
البته با کاروان هدایای سلطان محمود که قابل مقایسه نیس ولی لااقل حتما شومام دلگرم شدین که تا حالا سایتتون رو پاس.
شما فامیلتون چیه؟ دیسکورس حرف زدن و نوشتنتون برام خیلی آشناس!!!!!!

سلام
در مثل مناقشه نیست...
رو پا بودن وبلاگ قطعن بخشیش مرهون دوستانی است که کامنتدونی آن را گرم نگه می دارند.
همینطوره. ممنون.
میله بدون پرچم به خاطر این که این جا کمی متفاوت از دنیای غیرمجازی هستم. اینی که آشناست میله است
ضمنن فتح عرصه های مختلف ادبیات رو بهتون تبریک میگم.

سحر سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ق.ظ

از گروه اول " زنگ ها ... " با اینکه کمتر از " وداع با اسلحه
" و "خورشید همچنان می درخشد " دوستش داشتم، اما همینگوی است دیگر.

از گروه دوم " سرود سلیمان "

بدبختانه دمِ عید است و فرصت بالای منبر رفتن وجود ندارد!

سلام
اتفاقن دم عید وقت مناسبی است که آدم برود بالای منبر...من خودم بیشتر این سالها جهت تیمن و تبرک حتمن قبل عید یکی دو منبر می روم.
منتها خب بهتر است بعد از پیک مناسک خانه تکانی باشد
........
زنگها برای که... 4
سرود سلیمان 5

فرواک سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام
اینکه حرامیان راحت تر از خشم و هیاهوست شاید به این خاطره که اصلا قابل قیاس باهاش نیست. حرامیان داستان سفره. پیرنگ سفر و بلوغ داره و اصلا ذهنی نیست. خیالتان از این بابت راحت.

سلام
ممنون
البته گاهی با یه سفر کوتاه هم می شود خواننده را کله پا کرد!
الان به هیچ وجه برام مناسب نیست بروم سراغ ذهن گراها و حدیث نفس و اینها...

سحر سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ب.ظ

به جای پیدا کردن سوتی شما یه سوتی ترجمه ای پیدا کردم! این هم مرضی است برای خودش که هر چه می خوانی ـ یا در اینجا می شنوی ـ اصلش را تصور کنی . مترجم اون پنجره های فرانسوی را عینا به جای French windows گذاشته که درست نیست طبعا. معادل این واژه در شیشه ای یا قدی است.
بعد رفتم سراغ لینک ترجمه ی دیگر ... وقت نداشتم تا آخر و با دقت بخوانم، اما حس کردم آن ترجمه ی بهتری است.

داستان هم خوب بود. همه اش حس می کردم یارو الان است که بمیرد و این حس مبهمی که وجودش را پر کرده به خاطر حضور مرگ است، نگو به خاطر دیدن خودش از بیرون بود!

سلام
سوتی من رو کسی ندید و نشنید...جایزه هم پیش خودم می ماند
ممنون از دقتت بابت ترجمه
میخواستم بگم کاش ممیزی کتاب به جای گیر دادن به چیزای الکی به نحوه ترجمه و زبان فارسی و چه و چه می پرداختند که بعد اصلن پشیمان شدم!
امیدوارم اون ورژنی که در کتاب چاپ شده است از هر دوی اینها بهتر باشد.
یک برداشت می تواند این دیدن خود از بیرون باشد
مرسی
.............................
دوستان دیگر هم بدانند وقت برای گرفتن سوتی مذکور زیاد نیست ها
فوقش تا پست بعدی که الان دارم بهش فکر می کنم.

اگنس پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:09 ق.ظ

سلام .

یاالله، ما آمدیم!

آقا ، یعنی چرچیل هم وقتی سه نصف شب بیدارش کردن و بهش خبر دادن آلمانیها لندن رو بمبارون کرده ان، اینقدر جا نخورد که من بعد از مدتی فترت، آمدم و دیدم چقدر عقبم از مطالب!

اولا" تا یادم نرفته رایم رو بریزم؛ هر چند که میدونم طبق معمول سنواتی ، جزء 63 درصدیها نخواهم بود !
1 - حرامیان
2 - قلب شکارچی تنها

در باره داستان به ژاپنی هم ، آقا چقدر روح این ترجمه ها با هم متفاوته. بماند که به نظرم در هر دو ترجمه ، واژه ها گاهی خیلی نعل به نعل و بدون انعطاف یا مفهوم دقیق زبان مبدا آمده اند ( همون طور که یک مورد پنجره فرانسوی رو یکی از دوستان اشاره کردند ) . واقعن کاش ممیزهای ارشاد خودشون سواد و اشراف کافی به این مسائل داشتند و به این چیزها بند میکردند و ارتقای اخلاقیات جامعه رو بیشتر در گرو این گونه امور می دیدند !

فایل صوتی هم خیلی خوب بود . ممنون . فقط یک جا به نظرم رسید وقتی یکی از اون آقایون ( به نظرم تندرام) داشت از نوای خوش توکا میگفت، واژه ی " میخواند " با علامتِ ساکنِ روی حرف " نون" شده بود " میخواند " با فتحه روی همین حرف.

این در حالی بود که وقتی تندرام از آوای خوش پرنده میگفت ، پرنده ساکت بوده و استمراری در نغمه سرایی اش نبوده و فعل، باید احتمالا اشاره به گذشته ی نزدیک داشته باشد.

شاید هم من اشتباه برداشت و بی دقتی کرده ام که در این صورت عذرخواهی میکنم. به هر حال ، حالا بروم مشقهای عقب افتاده رو بنویسم ، یعنی بخوانم تا آلمانیها دوباره نیامده اند !!!

سلام
یا اللله، بفرمایید همه محرمند...
این بیان شما نشون میده که هنوز زنده ایم. عقب ماندن اینجا معنا نداره.
ترجمه ها همانطور که گفتم تفاوت دارد و این تفاوت برای یک داستان یک صفحه ای در نگاه اول عجیب است...حالا در نگاه های بعدی نمی دانم چگونه است! چون من از این منظر فقط یه نگاه کردم که به قول قدیمیها حلاله!
در مورد اون فعل در داستان حق با شماست باید گوش بدهم ببینم اگر اینگونه باشد یکجور لغزش است اما این اونی نیست که مد نظر من بود!!
موفق باشید.
بابت رای هم ممنون
حرامیان 5
قلب شکارچی تنها 2

اگنس پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:22 ق.ظ

راستی یه سوال هم بپرسم و رفع زحمت کنم . ارتباطِ داشتن فرزند پسر یا دختر و دیدن انیمیشنهایی خاص چیه !؟ مگه کارتونها هم تفکیک جنسیتی شده اند !؟

سلام
ظاهرن تفکیک نشده اند. اما خب دوستمان بیشتر اشاره اش به همان نداشتن دختر بود. البته این را هم در نظر داشته باشید که یه جورایی بالاخره این هویت جنسی برای سوژه ها تعریف می شود چه بخواهیم چه نخواهیم.

Raha شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:34 ب.ظ http://asentrayeman@Persianblog.ir

سلام...از هر گروه آخرین کتاب،البته اگه هنوز زمان انتخابات باقی ست!

سلام
تا آخر امشب زمان باقیست
.....
زنگها برای که.. 5
مگر آن که 5
....
انتخابات به اون سمت رفت که امشب من نگاه کنم ببینم محمد امین چه زمانی از در میاد تو و تکلیف را مشخص کند!
رقبا مساوی شدند با این رای

منیر شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:32 ب.ظ

جایزه را به مژدگانی تغییر نام میدهید !
صد تا سوتی پیدا بکنیم باز میگید این سوتی مد نظر نبود !
خب برادر من ! ما که بدون جایزه و مژدگانی هم داشتیم پیوسته میخواندیم شما را !!
چرا ... ؟!
سه نقطه را پر کنید .
اگر درست پر کردید ، من به آدرس شما یک پورشه پست میکنم .

سلام
رسمن در این زمینه غلط کردم
یاد اون سریال روزی روزگاری افتادم
خان خله بود که می گفت اگر فلان کارو بکنی من این ساعتمو بهت میدم!؟ فکر کنم خودش بود...من هم از اون زاویه صحبت مژدگانی و جایزه را کردم...ولی در عین حال اگر درست اشاره می شد مژدگانی و جایزه را می دادم.
.......
سوتی را عنقریب ذیل همین مطلب می نویسم.
شما را سر کار نگذاشته ام (لطفن پورشه را پست کنید)

منیر یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

منظورم سه نقطه ی بعد از چرا بود .
" چرا ... ؟"
از این جمله :
"خب برادر من ! ما که بدون جایزه و مژدگانی هم داشتیم پیوسته میخواندیم شما را !! چرا ... ؟! "

آن چه را قرار بود من بعد از چرا بنویسم پیدا کنید و بنویسید ، من هم سر قولم هستم !!
بله ...
بازی با قواعد وطنی ، ما هم بلدیم

***********
دیشب سه باره گوش دادم ،پیدا نکردم .
مقادیری تغییرات ناهمگون لحن هست که خب دیگه ما بهش عادت کردیم . اما سوتیی بدتر از سرفه اول نوار پیدا نکردم

من هم همان را گفتم:
شما را سر کار نگذاشته ام (لطفن پورشه را پست کنید)
یعنی جای سه نقطه می شود گذاشت:
چرا ما را سر کار می گذارید!؟
یا
چرا ما را دنبال نخودسیاه می فرستید!؟
**********
تا چند لحظه دیگر می نویسمش یعنی الان:
سوتی به نوع بیان نام نویسنده برمی گشت.
حالا در یک پ.ن. زیر مطلب شرح می دهم.
ممنون

منیر یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ق.ظ

راستی ، در اون زمینه رسمن اختیار دارید .شرمنده نکنید


کدوم زمینه!؟
زن دادن به پسرانم؟ این مال قدیما بود الان دیگه موردی نیست که من رسمن اختیار داشته باشم
آهان
رسمن غلط کردنم را می گویید
آره در این زمینه رسمن اختیار دارم

میله بدون پرچم یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:27 ق.ظ

در هر گروه دو گزینه رای برابر کسب کردند. این بار طوری شد که باید خودم هم رای بدهم و متاسفانه رایم تاثیرگذار خواهد بود! از گروه اول حرامیان فاکنر و زنگهای همینگوی هرکدام 5 رای دارند. مدادسیاه در رایش به حرامیان اشاره کرد که زنگها شاهکار همینگوی است و حرامیان شاهکار فاکنر نیست و البته رایش را به حرامیان داد. خب...با خودم کلنجار رفتم و تصمیم گرفتم رایم رو بدهم به زنگها برای که به صدا در می آید.
در گروه دوم سرود سلیمان موریسون و مگرآن که شیلدز هرکدام 5 رای آوردند که من علیرغم لذت زیادی که از جاز موریسون بردم رایم را می دهم به شیلدز که ازش چیزی نخوانده ام.
مگر آن که را امروز شروع می کنم و بعد از آن زنگها...
ممنون از همگی

سلام بر میله عزیز

ممنون که انتخابات رو به سرانجام رسوندی:
زنگها ... 6 رای
مگر آن که 6 رای

مهرداد یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:36 ب.ظ

روزگار غریبیست نازنین‏↳‏
بعد از چند انتخابات که هیچکدام از کاندیداهای محترم اینجانب رأی نیاوردند ؛معجزه ای در حال رخداد بود و هر دو گزینه این دوره در حال رأی آوردن بود که شخصیتی به نام میله بدون پرچم در عین ناباوری موریسونمان را ازصحنه روزگار حذف کرد.

سلام
چاره ای نبود چهار گزینه هم رای بودند... وگرنه خودم سابقه نداشته این گونه وارد عرصه انتخابات بشوم.

منیر یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:45 ب.ظ

نخیر !
سه نقطه اینطور پر میشد :
چرا سوتی دادی میله ؟ چرا سوتیی دادی که نشود درست درمان پیداش کرد ؟ چرا سوتیی را که نمیشود درست درمان پیدا کرد لو دادی میله ؟
خب جواب تان که درست نبود ،
اگر کارخانه پورشه پسرم را بعنوان دانشجو بپذیرد و سالی یک پورشه نصف قیمت بهش بدهد و او / یعنی پسرم اولین پورشه اش را به پاس تلاشی که برای موفقیتش کردم به من هدیه کند ، میتوانستم با این آزاد شدن راه حمل ماشینهای آلمانی به ایران، در صورت درست بودن پاسخ تان ، آنرا / پورشه را برایتان از طریق جاده بیاورم دم در خانه تان.
رای هم که می دهید !
چشم مان روشن

سلام
ایشاللا که پسرتان پورشه دار شود
اصولن پسر شما سوار شود انگار ما سوار شده ایم
راضی به زحمت های آنچنانی و جابه جایی های بزرگ نیستم.

دیگه مجبور شدم رای بدهم. چاره ای نبود. هرچی وایسادم یه آدم امین از در داخل بشه و با رایش تکلیف رو مشخص کنه پیداش نشد...مجبور شدم خودم وارد بشوم.

.. سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:53 ب.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

صدای شماست؟

سلام
بله صدای خودم است. خیلی ضایع است!؟

ماهور دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 12:50 ب.ظ

با سلام
ممنون از داستان صوتی
بعد از اولین داستان صوتی که از تو وبلاگتون شنیدم جذب اینجور کتاب شنیدن شدم و کتابهای بیشتری رو گوش میدم .... البته صدای شما دلنشین تره
منتظر اتفاق پررنگتری بودم ولی همینم خوب بود

سلام دوست من
در ذیل کامنت درخت ابدی و برخی دوستان دیگر توضیحات تلگرافی در مورد برداشت خودم داده‌ام که بد نیست... کامل داستان یادم رفته بود یعنی هیچیش یادم نبود! دوباره رفتم یه نگاهی به لینکها و کامنتها انداختم تا یادم آمد.
کامنتهای شما برای پست‌های قدیمی بسیار مغتنم است.
بسیار ممنون
ضمنن دلنشینی صدا بیشتر به کیفیت گوش شما برمی‌گردد

ماهور دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 11:30 ب.ظ

ممنون از شما
شک نکنید که همیشه همه ی کامنتهارو به دقت میخونم
اینم حسن عقب موندنگیه من
کاش وقت بیشتری برای مطالعه داشتم

ممنون رفیق
شما که خوب می‌خوانید... بیشتر از این!؟
چه چیزی جلوی مطالعه بیشتر را می‌گیرد: کار؟ درس؟ وظایف خانوادگی؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد