میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مکاشفات والیبالی 2

مسیر رفتن من به محل کار چند سالی است که از سرویس‌های سازمان جدا شده است. مترو گزینه‌ای است که در تابستان خنک است و در زمستان، گرم. صبح موقع رفتن مثل سرویس‌ها فضایش تاریک نیست هرچند مانند آن همه در حال چرت زدن هستند. این روشنایی و دمای مطلوب، جان می‌دهد برای مطالعه و چند سالی است که این "زمان" تنها وقت ثابت مطالعه من است. وقتی هم به ایستگاه مربوطه می‌رسم، اتوبوسی آماده حرکت است و ده دقیقه بعدش جلوی محل کارم پیاده می‌شوم و حتا چند دقیقه‌ای برای زدن کارت فرجه دارم.

چند روزی است که برنامه حرکت متروها از کرج و توقفات بین راه تغییرات کوچکی کرده است به گونه‌ای که ما 4 دقیقه دیرتر به ایستگاه می‌رسیم. اتوبوس آماده است و داخلش می نشینیم اما راننده حرکت نمی‌کند! می‌گوید به من گفته‌اند سر ساعت فلان حرکت کن و من سر همان ساعت حرکت می‌کنم. و ما تقریبن 14 دقیقه داخل اتوبوس می نشینیم بدون آن‌که یک نفر به ما اضافه شود! راننده اما به کار خود و مسئولیت خود پایبند است...

دیشب مسابقه دوم والیبال ایران و لهستان در جریان بود. در چند نمای نزدیک متوجه شدم که لهستانی‌ها داخل گوش‌هایشان چیزی گذاشته‌اند که من اسمش را می‌گذارم "گوش‌گیر" و بدین ترتیب خودشان را از صدای کر کننده خلاص کرده بودند... لذا ما بودیم و سوهانی که به روح خودمان می‌کشیدیم! همین‌جا داخل پرانتز بگویم که من به‌شخصه این نوع تشویق را نمی‌پسندم چون اساسن این تشویق نیست و فقط می‌تواند تخریب تیم رقیب باشد؛ اگر نگوییم که گاه روی اعصاب و روان خودمان نیز تاثیر منفی می‌گذارد. حالا از این قضیه داخل پرانتز بگذریم.

دیشب احتمالن همه متوجه بودند که لهستانی‌ها از گوش‌گیر استفاده می‌کنند و این سروصدا تاثیری ندارد اما تماشاگران به کار خود و مسئولیت خود پایبند بودند! احتمالن برخی از آنان باید برای معالجه فتق خود، دیر یا زود به یک جراح عمومی مراجعه کنند... بادی البته سترون!

******

دیشب به برخی دوستان می‌گفتم که ما به این گوش‌گیرها باختیم و البته اینرسی بالای‌مان برای انطباق با شرایط متغیر، که مثال‌های متعددی می‌توان در همه حوزه‌ها در این زمینه ردیف کرد. شرایط تغییر می‌کند و ما به کار بیهوده خود پایبندیم!

اگر این گوش‌گیرها نبودند سوسک‌شان می‌کردیم... کافکایی نه بلکه واقعی! اصلن این لهستانی‌ها خیلی نامردند! ما در جنگ جهانی دوم به آوارگان لهستانی پناه دادیم (شاهدش در کتاب گاوخونی آقای مدرس‌صادقی) حقش بود برای جبران هم که شده به ما می‌باختند، اما نشان دادند که معرفت ندارند! من به دوستانم پیشنهاد دادم کمپینی راه بیاندازیم و نشستن بر روی "صندلی لهستانی" را تحریم کنیم اما با توجه به علاقه شدید برخی دوستان به این نوع صندلی، پیش‌بینی کردیم کمپین‌مان با استقبال مواجه نخواهد شد. پس به پیشنهاد یکی از دوستان تصمیم گرفتیم از این به بعد به صندلی لهستانی بگوییم "صندلی گل محمدی".

*****

پ ن 1: امیدوارم حالا که قضیه گوش‌گیرها فاش می‌شود و مورد توجه رقیبان قرار خواهد گرفت، یک مسئولی، یک شیر پاک خورده‌ای، این تماشاگران فهیم را تفهیم کند که این بوقی که می‌زنند فقط روی اعصاب خود ماست. اگر موفق شد لطف کند راه موفقیتش را به ما اطلاع دهد بلکه توانستیم اتوبوس‌رانی را قانع کنیم خودش را با تغییرات جدید منطبق کند.

پ ن 2: امیدوارم مطلب قبلی که دیروز در مورد کتاب سرزمین‌های گرگ و میش نوشتم شهید نشود. ولی خب گاهی اجتناب‌ناپذیر است!


نظرات 13 + ارسال نظر
Bluish دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:03 ب.ظ http://bluish.blogsky.com

پاراگراف صندلی لهستانی خیلی جالب بود!!
نمیدونستم لهستانیا گوش‌گیر داشتن، چه خلاق بودن!

سلام
کار دسته‌جمعی همین می‌شود
میگن احتیاج مادر اختراعه

سحر دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:21 ب.ظ

به نظر من هم این نوع تشویق بیشتر احمقانه است تا دلگرم کننده؛ اینکه فکر کنیم توی اونهمه بلوا و هیاهو بازیکنان خودمون می تونن تمرکز کنن، اشتباهه. اگر قرار باشه این تشویق ها به همین شکل پیدا کنند بازیکنان خودمون هم باید به گوش گیر رو بیارن.
به جز این تماشای اون همه ادم، حتی اگر ان همه سر و صدا هم نمی کردند، اصلا دلنشین نبود: منظره ای اشفته، رنگ وارنگ، ادم ها رو سر و کله ی هم، بی نظم ...
نمی دونم ما کی یاد می گیریم کمیت را به کیفیت ربط ندهیم.

بعد هم دوستان مطلب کوتزی را دریابند، خودم البته هنوز درنیافته ام!

سلام
مثل اون بوبوزلای آفریقای جنوبی بود و واقعن احمقانه بود. اون زمان هم وقتی بازیها رو می‌خواستیم ببینیم اعصابمون خط‌خطی می‌شد. تصور کن بازیکنان هر دو تیم و برگذارکنندگان همگی گوش‌گیر گذاشته‌اند و تماشاگران کماکان به کار خودشان ادامه بدهند!! کاریکاتوریست واقعن!! و البته چندان دور از ذهن و دور از واقعیت نیست! حتا همون زمان هم گزارشگر مستقر در سالن از همه تماشاچیان فهیم باز تشکر خواهد کرد!
ما احتیاج نداریم چیزی یاد بگیریم ما خودمون فهیمیم فهیم!
مطلب کوتزی هم کم خنده‌دارتر نیست!

خزنده دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:27 ب.ظ

خب اگه ما هم عقلمون کار میکرد یه گوشی واسه بازیکنا میساختیم که صدای تشویق یک.. دو...سههه پخش کنه، واسه بازیای خارج از خونه که حس خونه بهشون دست بده. اصن سفارش میداد آقای گودرزی خودم براش می ساختم. با پس زمینه ی صدای سخنرانی سیاستمداران، بخاطر طبیعی تر شدن شرایط . ولی عزیزان گل محمدی عقلشون رسید

مترو در کتابخوانی نقش أمر به معروف هم بازی میکنه! من یه بار خشم و هیاهو گرفته بودم دستم، پیرمرد کناری همچین خیره شده بود به متن. گفتم انصافا نثر فالکنرو توی مترو اینجوری بدون سر و ته بخونی و جذبش بشی، باید دکتری افتخاری بدن بهت

سلام
این گوشی ابتکاری-پیشنهادی دل من را برد...
واقعن چیز خوبی است. مهندس یعنی این
البته به لطف مهاجرت گسترده جوانان و ...به اقصا نقاط عالم، تیم ملی ما در هر کشوری تماشاچی دارد و گاه حتا میزبان نیز محسوب می‌شویم!!

اونم خشم و هیاهو!!‌ حتمن فصل اول و روایت بنجی هم بوده!!! طفلک پیرمرده حتمن بعدش رفته پشت پرده... و نمی گم چی‌چی کرده!

مجید مویدی دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:59 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

اتفاقا دیشب به همین که شما گفتی فکر کردم میله جان. گیرم اصلا بازی با آمریکا این قضیه تاثیر داشت، اما دیشب واقعا مسخره بود.
+ حالا که حرفش شده، منم خودمو سبک کنم:
اون آقای کوبیاک(کاپتان لهستان) داشت یکی از بهترین بازی هاش رو انجام میداد(تا جایی من ازش دیدم) بعد چندیدن بار گزارشگر ما تکرار کرد که "کوبیاک کلافه شده... کوبیاک کلافه شده"... من هم هی با خودم بهش میگفتم """آخه اگه کوبیاک کلافه شده چرا داره ما رو لوله میکنه میندازه کنار دیوار؟؟؟؟!!""
+ نمیدونم گزارشگر داشت خودشو گول میزد یا میخواست ما رو گول بزنه
+ آقا این راننده اتوبوس شما هم باید یه جایزه ای بهش بدن ها! واقعا این حد از پایبندی واقعا سخته

سلام
اینا از تجربه آمریکائیها بهره بردند...
البته کارشون جوانمردانه نبود و یه جورایی توهین به تماشاگران زحمتکش و فهیم بود، مثل این می‌ماند که یک گنده لات به آدم فحش بدهد و آدم اصلن به روی مبارک نیاورد و برود...این دقیقن توهین به گنده‌لات است، آدم اگر آدم باشد می ایستد و کتکش را می‌خورد و مثل آدم می‌رود!
کوبیاک!!
گزارشگر مطابق روال و استاندارد مجریان دیگر صداسیما عمل کرد!
اینا روی اعصابند!

درخت ابدی دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:01 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
جمعه‌شب چند ست از بازی رو دیدم و پیش‌بینی کردم که ایران توی بازی برگشت می‌بازه. دلیلش واضحه. ما مث جماعتی خوش‌محضریم که وقتی وارد جمعی غریبه می‌شیم، دیگه از اون اعتماد به نفس خبری نیست. این تحلیل آب-دوغ-خیاری در اکثر موارد صادقه
توقف‌های بی‌جای اتوبوس‌های خط ویژه آدمو فحاش بار میارن

سلام
من یک زمانی شطرنج بازی می‌کردم. الان به ذهنم رسید که اگر در مسابقات رفقای من به انحاء مختلف تمرکز حریفم را به هم می‌ریختند و من می بردم! آیا این برد به من می‌چسبید!؟ فارغ از چسبیدن و نچسبیدن نتیجه منطقی‌اش این خواهد بود که در ذهن من ثبت می‌شود که من بدون این اعمال دوستانم پیروز نخواهم شد ...و چنانچه در یک مسابقه تمرکز حریفم با کارهای دوستانم از بین نرود آن‌وقت فاتحه من خونده است! این اتفاقی بود که افتاد. درحالیکه به نظر خودم والیبال ما نیازی به اینطور تشویق‌ها نداشت. این نوع تشویق‌ها بیشتر اعتماذ به نفس خراب کن هستند.
این روزها میزان فحاشی‌مان رو به صعود است!

رضاکیانی دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ب.ظ

بی سواد اسم اون ایرپلاگ هستش نه گوش گیر
برداشتی از خودت کلمه در وکردی؟
نمی ترسی از فر هنگستان زبوون فارسی؟

سلام

.. چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:10 ق.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

چقدر قشنگ می‌نویسید شما از این ببعد شما رو خواهم خواند

سلام
شما لطف دارید. امیدوارم لذت ببرید.

مدادسیاه چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام
باز هم به ما که لهستانی ها تلاش مذبوحانه مان برای بر هم زدن تمرکزشان را توانستند با یک گوشگیر خنثی کنند. از لابلای تصاویر بازی رفت در لهستان بعضی دوستان دیده بودند که میزبان مبادرات به ایجاد مشکلات تصویری کرده بود که تنها راه حلش استفاده از چشمبند (یا چشمگیر؟)بوده که طبعا نمی شده استفاده کرد.

از فردا برمی گردم به بلاگفا در آدرس سابقم: http://www.frnouri.blogfa.com/

سلام
در مورد اون رقصنده ها پارسال مکاشفاتی داشتم!
اما خوداییش اونا زیاد نمی توانند حواس بازیکنان را پرت کنند. بخصوص ما ایرانی ها که دارای حجب و حیای ذاتی هستیم و از این تصاویر گریزانیم!!
اما خارج از شوخی بازیکنان چنان گرم بازی می شوند که متوجه این امور نمی شوند...ولی صدا خودش را تحمیل می کند.
..........
مثل اینکه منتظر بودند شما نیمچه اسباب کشی ای بکنید!
مبارک است.
هیچ جا خونه خود آدم نمی شود. حتا سواحل هاوایی!

همطاف یلنیز چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:04 ب.ظ http://darvakh.eshopfa.biz/

سلام سلام
.
آقا شما الان کجایین دقیقا؟
بلاگفا آدرس مدادسیاه رو میدین
اینجا وعده برگشت به بلاگفا رو (یعنی فردا دیگه)
.
راستی شما 1 مکاشفات والیبالی کجاست؟

سلام
من الان دقیقن همینجام!

اگر روی برچسب والیبال در پایین مطلب کلیک کنید به مکاشفات والیبالی سابق دست خواهید یافت. مربوط به سال قبله.
موفق باشید.

سامورایی پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:58 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

همین کارا رو میکنن نمیریم استادیوم دیگه... حالا تصور کن که استادیوم والیبالمون هم صدهزار نفری بود خودت دیگه ببین چه بلبشویی میشد
متن قشنگی بود. راستش منم متوجه گوش گیرای لهستانی نشدم و الان که دارم فکر میکنم میبینم که اصلن بازی رو ندیدم که بخام متوجه چیزی بشم
از فردا که رفتم کافه نادی واسه قهوه خوری یه صندلی یدکی با خودم میبرم و صندلی لهستانیای اونجا رو تحریم می‌کنم

سلام
سامورایی جان به خودت زحمت نده...حمل صندلی حتا از این تاشو‌ها هم مشکله...کافیه قبل از نشستن روی اون صندلی های کذایی، سه بار تکرار کنی تو صندلی فلان! نیستی تو صندلی گل‌محمدی هستی...بعد یه فوت بهش بکنی و روی همون بنشینی. یه نفر این کارو نکرد اتفاق ناجوری براش رخ داد!
با این سروصدا و همچنین عدم حضور زنان، واقعن دوست ندارم برم استادیوم.

مارسی شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:11 ب.ظ

بغضی به سنگینی یه صخره داره گلومو فشار میده.داره خفم میکنه.
شاید به خاطر اون بچه ی غمگینی که همراه مادرش اومده بود مغازه و یا شاید هم به یاد دوران کودکی خودم افتادم.
نمیدونم چندمین مغازه ای بود که واردش می شدن یا چندمین مغازه ای بود که با پدرم می رفتیم.
اما شندیدم که با صدایی لرزون به مادر گفت : نم یخوام.جایزه نمی خوام.و به پدرم گفتم همونا خوبه می پوشم بریم خونه...

........................................
خوب کتاب هایی که قصد خوندنشونو داری با من سازگار نیست.فعلا مشغول خوندن جای خالی سلوچ هستم.

سلام

..........................
کتابهای بعدی به ترتیب اینا هستند:
جاسوسی که از سردسیر آمد
سکه سازان
خانواده پاسکوآل دوآرته
خاطرات یک گیشا
بلم سنگی

ناهید شنبه 27 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:58 ق.ظ

خب برا همین خانوما رو به استادیوم راه نمیدن دیگه !! نیس گوش خانوما ظریفه
ولی جدی من بارها دیدم که بازیکن های خودمون تماشاچی رو برای فریادهای بلندتر بر سر رقیب تهییج میکردن (به سبک نمازجمعه ) معلومه که خودشون از بابت این صداهای ناهنجار مشکلی ندارن . به نوعی این صداهای وحشتناک با فرهنگ ما همسان ه . مث همون بوبوزلای آفریقایی که رفته بود رو اعصاب کره ی زمین اما برای آفریقایی ها هنجار محسوب میشه . خلاصه خواستم بگم که هنجارهای ما همون هوارزدنهاست
در مورد اتوبوس هم فقط میتونم بگم تحمل بدار

سلام
من واقعن برایم این قضیه سوال است. دوست دارم خودم از تک تک بازیکنان والیبال این را بپرسم. اصلن این موضوع جالبی است برای تحقیق... اگر دانشجو بودم روی این موضوع کار می کردم...حالا دانشجوی روانشناسی یا جامعه شناسی یا تربیت بدنی و...
شما هم نکته خوبی رو گفتید منتها من خروجی اون تحقیق رو قبول می کنم!! یعنی واقعن هنوز برام قابل باور نیست که خودمون این سروصدا رو دوست داشته باشیم! شاید فکر می کنیم که دوستش داریم!!
در مورد اتوبوس هم چاره ای نیست. حالا که ماه مبارک تموم شده باید ببینیم چه می شود!

. سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:42 ق.ظ

من از یه بازیکن پرسیدم گفت نمیشه با گوش گیر بازی کرد. آدم تعادلش به هم میخوره. پس حتما لهستانیا دوپینگ کرده بودن. اصلا کار کار این امپریالیسم خونخواره... ولله...

سلام
نمی‌دونم واللله... در نماهای نزدیک در هنگام مسابقه مشخص بود که بازیکنان لهستانی داخل گوششان چیزی گذاشته‌اند. این را فقط من ندیدم دیگران هم دیده‌اند. و دیدیم که نه تنها تعادلشان به هم نخورد بلکه تعادلمان را هم به هم زدند! آیا من هم می‌توانم نتیجه بگیرم آن کسی که از او پرسیده‌اید حتمن بازیکن نبوده است!!؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد