میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آموزه های یک سرقت

خیلی طول و تفصیلش نمی دهم: چند روز قبل, صبح که از خواب پا شدم نوشتم که امروز اگر روز خوبی باشد در مورد سه تا از مشکلاتم دوتا خبر خوب خواهم شنید! طبعن یکی از آن سه موضوع ماشین به سرقت رفته بود (اینجا) و من برای اینکه اون روز حتمن روز خوبی باشد شرط دو از سه را گذاشتم!!

حدود ساعت 8 صبح وقتی در محل کار به سمت یکی از مشکلاتم یورش برده بودم موبایلم به صدا درآمد... یک شماره ناشناس: "شما فلانی هستید"... "بله من فلانی هستم"... "شما ماشینتون به سرقت رفته بود"... "بله"... لطفن به همین شماره زنگ بزنید.

زنگ زدم. مامور کلانتری بود. ماشین پیدا شده بود...البته منهای برخی وسایل آن!. لطف کرده بود با موبایل شخصی زنگ زده بود تا بتواند شیرینی مورد نظر را هم از کانال غیررسمی دریافت نماید! حالا که کل قضیه سرقت به پایان رسیده این امکان فراهم شده تا به برخی از وجوه آن بخندیم!!

1-      وقتی ماشین شما به سرقت می رود, برای ثبت شکایت دو الی سه روز باید بدوید. اگر شانس بیاورید که پیدا شود نیز دو الی سه روز برای دریافت آن باید بدوید! هزینه های جانبی این کار به مراتب بیش از مجهز نمودن خودرو به انواع قفل و سوییچ مخفی و غیره و ذلک است, پس هر هزینه ای که در این رابطه انجام می دهید هزینه نیست بلکه سرمایه گذاری است!!

2-      مکانهایی که باید بروید کلانتری, دادسرا و آگاهی است... امیدوارم که هیچگاه تجربه زیارت این اماکن نصیب شما نشود!

3-      برای تشرف به این مکانها توصیه بنده این است که از هرچه به عقلتان می رسد و از هرچه که به عقل جن می رسد چند نسخه کپی به همراه داشته باشید چون در این اماکن یا دستگاه کپی نیست و یا اگر هست صفی دارد که یاداور صفهای نان در سی سال قبل است!

4-      اصلن به فکر استدلال و بحث نباشید چون این دوستان گوششان پر است... در واقع چیزی که آنجا زیاد است مراجعینی مثل شماست. در واقع به همین خاطر گفتم امیدوارم گذرتان به اینجاها نیفتد چون مثل خوردن سیب توسط آدم و حوا می ماند!!! به مجرد خوردن خواهید فهمید چقدر لخت و عریان هستید و در برابر این همه اتفاقات ناجور بی دفاع.

5-      اگر این دوستان هم چیزی گفتند که با هیچ منطقی همخوان نبود عصبانی نشوید؛ شما هم گوشتان را پر کنید! به عنوان مثال: من با دیدن یک ماشین دیگر در جایی که ماشین خود را پارک نموده بودم شوکه شدم, در آن حد که شماره پلاک خودرو از ذهنم در رفت و قبل از اعلام سرقت به 110 به یکی از بستگان زنگ زدم تا بلکه شماره را از ایشان بگیرم (مالک قبلی خودرو بودند و نقل و انتقال رسمی انجام نشده بود). همان زمان خودروی گشت پلیس داشت از آنجا رد می شد که طبعن پریدم جلو... ماجرا را گفتم و گفتم که شماره پلاک را الان به من خواهند گفت (آهان یادم رفت بگویم که کارت ماشین و برخی مدارک داخل خودرو بود!) و اتفاقن همان  لحظه مالک قبلی زنگ زد و شماره را خواند و من به مامور گشت اطلاع دادم. فردای آن روز در اتاق افسر تجسس به انتظار امضای آخر نشسته بودم. ایشان سوال نمود چه زمانی پارک کرده بودی و چه زمانی متوجه سرقت شدی (سوال فرمالیته بود چون همه موارد را شب قبل در کلانتری نوشته بودم و در پرونده ثبت بود). جواب دادم فلان و فلان... ناگهان فرد دیگری که در اتاق بود پرید وسط که نخیر! شما خودت خودرو را پارک نکرده بودی!! در جواب تعجب و انکار من فرمود به این دلیل که شماره پلاک را از شخص دیگری پرسیدی!!! بعد بلافاصله اضافه نمود که بیست سال است که افسر اطلاعات است و تا کسی بگوید ف او تا فرحزاد رفته است!... خب دقیقن در چنین لحظاتی است که شما نباید عصبانی شوید!! توصیه من این است که اینجور مواقع زیر لب چندبار بگویید "ف"... بلکه طرف برود فرحزاد و شما خلاص شوید! در ادامه سیر پرونده شما خواهید فهمید که نتیجه بیست سال افسری ایشان چه بوده است و با خیل عظیم مالباختگان آشنا خواهید شد!

6-      در مسیر پرونده مطمئنن برخی افراد به شما آدرس اشتباه می دهند. چاره ای نیست! حتا اگر به ایشان تذکر بدهید و راه درست را یاداور شوید آنها از حرف اولشان کوتاه نخوهند آمد... بله می دانم! وقتتان تلف می شود لیکن چاره ای نیست! به عنوان مثال مسئول دفتر قاضی در دادسرا وقتی پرونده را به من داد گفت برو آگاهی فلانجا... درحالیکه من اطمینان داشتم باید بروم آگاهی بهمانجا... دوبار به ایشان عرض نمودم که اشتباه می کند (با نرم ترین قول ممکن) لیکن ایشان به جای اینکه لحظه ای تردید نماید, می خواست مرا همانند قطعنامه های سازمان ملل جر بدهد. طبعن من رفتم آگاهی فلانجا و آنجا به من فرمودند که باید بروم آگاهی بهمانجا!!!

7-      برای رفتن از آگاهی به دادسرا و بالعکس توصیه من این است که از موتورسیکلت هایی که جلوی این اماکن خدمات رسانی می کنند استفاده کنید. به خاطر هیجانش یا زودتر رسیدن نمی گویم بلکه این عزیزان می توانند بهترین راهنمایی ها را به شما بدهند و از زمان علافیت شما بکاهند. در این قضیه شک نکنید!

***********

همین هفت مورد کفایت می کند. امیدوارم که هیچوقت به کارتان نیاید.

.

پ ن 1: کتابهایی که پشت خط نوشته شدن مطالبشان مانده اند زیاد شده است که به مرور در موردشان خواهم نوشت: بلم سنگی ساراماگو, خشم راث, رویای تبت وفی. یک کتاب قطور را شروع کردم تا این مطالب نوشته شود: برادران کارامازوف.

پ ن 2: بواسطه درگیریهای فوق الاشاره! کامنتهای پست قبل بدون جواب ماند که الان می روم سروقت آنها. این "نیم فاصله" را هم ندارم (با ویندوز 7 گویا مشکل دارد و نصب نمی شود که باید بروم دنبال رفعش!) و فرم نوشتاری مطلب زشت شده است.

نظرات 14 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:33 ب.ظ

اونقدر که شما ناله نفرین کردی، آقا دزده دید اگه ماشینو پس بیاره بیشتر براش می صرفه تا اینکه اونهمه پول خرج بیمارستان و دوا، درمون کنه!!!

سلام
همش چند ثانیه دهانم را به نفرین باز کردم!! آن هم طبق محاسبات وقتی بود که ایشون ماشین منو لخت ول کرده بود گوشه خیابون
ایشالا به راه راست هدایت شود!! خوبه!؟

درخت ابدی دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
این ماجرا بیش‌تر از این‌که جالب باشه تاسف‌باره.
فساد از سر و روی دلایل می‌باره و خدا نکنه کسی گذارش به این مسیر بیفته. اما باید دلمون خوش باشه که مردم از برکت انقلاب، باسواد شدن و راه و رسم شارلاتان‌بازی رو خوب یاد گرفتن

سلام بر درخت ابدی
قسمت پر غصه اش جایی است که شما اطمینان نداری که این وسایل را دزده برده یا توی پارکینگ باز کردند یا اینکه همه با هماهنگی هم عمل کرده اند!!
یه نکته جالب هم که یادم رفت اشاره کنم اینه که شما برای گرفتن مال خود یک مرحله عجیب را در دادسرا باید طی کنی : شما باید امضا بدهی که از شکایتت صرف نظر کردی و پرونده مختومه بشه!!! اینجوری آمار پرونده هایی که ختم به خیر شده افزایش می یابد! خلاصه اینکه همه از این سرقت منتفع می شوند

امیر سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام میله جان
نمی دونم الان تبریک بگم یا نه. آخه همچین اتفاقی واسه خودم یا نزدیکان یا حتی دوستانم پیش نیومده و طبعا نمی دونم اوضاع ماشین از چه قراره،تا چه حد روده ها و کلیه شو درآوردند و ازین حرفا

سلام
والللا اونجوری که اطرافیان و همکاران با شور و شعف شیرینی می خواهند ظاهرن باید تبریک گفت

رهگذر سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 05:30 ب.ظ

سلام
پسر، تو نابغه ای تو نوشتن.
اون مآمور بدبخت اگه میدونست با کی طرفه، بیشتر مواظب ادبیات چاله میدونیش بود.
میگم یه سئوال ازتون دارم: ما چه گناهی کردیم اینجا به دنیا اومدیم؟

سلام
من به واقع در حیرتم از قوت استدلال اون مامور ... ما واقعن نسبت به شرلوک های وطنی کم لطفیم!! و مدام آنچه خود داریم ز بیگانه تمنا می کنیم!!!
ما اینجا به دنیا اومدیم چون جد اولیه مون سیب دماوندی خورد توی بهشت

مدادسیاه چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام
میله جان از پیدا شدن ماشینت خیلی خوشحال شدم.

سلام
ممنونم رفیق

کامشین پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 06:51 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

نصیحت های من را به یاد بیار میله
باهاش مهربون باش و یک چند وقت نقش یک مشاور را براش بازی کن
این اصلا خوب نیست آدم را بدزند و یک کلیه اش را کش بروند. ماشین طفلی ات الان هنوز تو شوک و استرسه. صبر کن، عوارض افسردگی بعد ازتروما را هم نشون می ده. تا می تونی باهاش مهربان باش.
یک وقت ردش نکنی بره؟ عقده ای می شه ها!
ازش از خاطرات دزدی و سرقت و تجاوز بپرس، البته خیلی با اختیاط شاید تو هم کتابی مثل استخوان های دوست داشتنی نوشتی. حالااسمش را بگذار جلوبندی دوست داشتنی.
اصلا تو داستانش را بنویس نامگذاری اش با من
جعبه فرمان دوست داشتنی
آینه بغل دوست داشتنی
ماهک دنده دوست داشتنی
یاتاقان دوست داشتنی

ای وای یکی جلوی من را بگیره.....

سلام کامشین

نه حواسم بهش هست... رفتم براش کفش‌های نو گرفتم... یه کلیه نو بهش پیوند زدم ...یه باتری نو برای قلبش کار گذاشتم که احساس پیری نکنه!
باهاش دو تا مسافرت پشت سر هم رفتم تا حال و هواش عوض بشه!!
حسابی باهاش خوش بودم تا بفهمه بدون اون به ما خوش نمی‌گذره...
از اونجایی که در یک فرهنگ ایرانی اصیل بار اومدم تا تونستم از دردهای خودم و از بیماری‌هام و از بدبختی‌هام براش تعریف کردم تا یه وقت با خودش فکر نکنه که این بلا فقط سر خودش اومده!!
خلاصه الان به نظرم اون توی فکر اینه که در نقش مشاور برای من قرار بگیره و کمی دلداریم بده!
مطمئنن اگه یه روزی بخواهم ازش جدا بشم می‌سپرمش دست کسی که اونو عاشقانه دوست داشته باشه

طلبه شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام علیکم
ان شا الله مشکلات شما حل شود .
ممنون ازپاسخگویی به سوالاتم بعد ان موارد که فرمودید به ئنبال روایات و سیره عملی بزرگان و علما در موضوع مورد نظر رفتم و جواب های خوبی بدست اوردم . تشکر میکنم از شما

بله رمان را شروع کردم ابتدا پولی در جیب گذاشتم و به سوی میدان انقلاب روانه شدم که هر انچه پسندیدم بخرمشان رفتم ابتدا دستفروش ها و کتابهای اطراف خیابان را دیدم همان اول قلعه حیوانات را گرفتم بعد وارد بازارچه ها و کتابفروشی ها شدم و لذت بردم بعد از گشت و گذار، بخور و نمیر نویسنده ای به اسم پل استر توجه مرا به خودش جلب کرد کتاب راگرفتم و تا 30 دصدش را خواندم همانجا ! عالی بود.گفتم 3 کتاب از این نویسنده به من بدهید و ایشان هم گشتند و موسیقی شانس ،کشور آخرین ها ،مردی در تاریکی را به من دادند این 3 کتاب با همراه بخور نمیر و قلعه حیوانات اولین کتابهای من برای ورود جدی به رمان خوانی بود .الان هم لیست کتاب های استر را تهیه کردم و ان شا الله به پایان برسانم ببینم تا بعد .
ای کاش زودتر رمان خوانی را شروع میکردم 22 سالگی شاید کمی دیر باشد ولی با جدیت در برنامه ام گنجانده ام حتی محل تحصیل را تغییر دادم تا وقت بیشتری داشته باشم .
مجددا ممنون از شما

سلام بر شما
خوشحالم که به کار آمده است آن جواب‌ها
عجب داستان پر حرارتی داشته داستان انتخاب کتاب شما... خیلی لذت بردم. خودم هم همین‌گونه شروع کردم به خریدن کتاب.
حالا جالب است که بدانی من هیچ‌کدام از این چهار کتاب را نخوانده‌ام! در عوض چهار داستان دیگر از این نویسنده را خوانده‌ام.
اصلن دیر شروع نکرده‌اید.
در واقع سر وقت مناسب برای مطالعه رمان‌های جدی است.
امیدوارم لذت و بهره لازم را ببرید.

سحر یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 ق.ظ

با اجازه ی جناب بدون پرچم دلم می خواهد به طلبه تبریک بگویم. خواندن رمان لذتبخش تر و مفیدتر از چیزی است که آدم تصور می کند، یعنی نوعی تاثیر پنهانی و دلنشین دارد که شاید آدم ها مدت ها بعد درک کنند.

بیست و دو سالگی آنقدرها هم دیر نیست! به کارتان ادامه دهید.

قابل توجه ایشان.

ص.ش. ردفکر یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام بر شما.
چه خوب که پیدا شد.... تبریک واقعا
خیلی وقت بود ‌از وبلاگا دور بودم.
گفتم بیام و عرض ادب کنم

ماهمچنان در جرگه طرافداران شماییم.لطف عالی مستدام

سلام
ممنون رفیق...
همیشه به خوشی و شادمانی ...
شما لطف دارید.

مجید مویدی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:34 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام بر میله ی گرامی
+ آقا اول از همه تبریک بگم. چون به نظرم هر چه قدر هم که دزدها دل و روده ش رو پیاده کرده باشن، باز هم همین که ماشین رو دارید، بهتر از هیچه.
+ اما با این همه درد سر و ضرر و زحمت، اون شیرینی خواستن دیگه از اون خصوصیت های ناب و خاص ما ایرانی هاست ها؛ دم همکارها گرم. به قول معروف "ایول دارن"
+ جدا امیدوارم که سر و کار هیچ کسی به مراجع قضایی و کلانتری ها و این دست بیفته. معمولا تو این جور موارد، مال باخته یا ضرر دیده، بیشتر از خود مجرم ضرر میکنه.
این قضیه البته در فهم علم ریاضی و فلسفه نمی گنجه، اما دانشمندان دارن تلاش می کنن یه جوری تبیین و تفسیرش کنن :))
+ در آخر هم اینکه سخت منتظر یادداشت ها هستم. خودم به خاطر گرفتاری خیلی زیاد، این یک ماه گذشته نتونستم اصلا رمان بخونم. فقط چند تا داستان کوتاه خوندم

سلام رفیق
- بله بهتر از هیچ است و خیلی هم بهتر از هیچ است.
- نگران شیرینی دادن من به همکاران نباشید! من گرگ باران دیده هستم! هرچند بسیار نزدیک بود که تیغ زده شوم ولی خب از بیخ گوشم گذشت!! و خب دیگه کم‌کم مشمول مرور زمان خواهد شد!
- مجرم ضرری نمی‌بیند...بخصوص این مجرمان. و همه سود می‌برند غیر از مالباختگان! و محاسبه این سود هم به قول شما به گردن دانشمندان جوان اقتصاد مقاومتی!
- یادداشت بلم سنگی امروز و فردا آماده می‌شود. ممنون

مجید مویدی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:37 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

منم با اجازه می خواستم از این تریبون استفاده کنم به جناب طلبه چیزی بگم:
+ اصلا دیر نشده برای خوندن برادر من. اصلا.
خوشحالم از این بابت که ادبیات داستانی بهتون لذت داده. خودم سالها و تجربه ش کردم و هر روز هم این لذت داره برام جدی تر و بیشترر میشه.
خوندن داستان، یکی از تجربه های واقعا بی نظیره این زندگی و دنیاست.
امیدوارم ادامه بدید و همیشه هم لذت ببرید

قابل توجه ایشان

طلبه دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام بر همه ی شما بزرگوران بخصوص جناب آقای میله (آقا حسین) و آقای مجید مویدی و خانم سحر
خیلی ممنون از همه ی شما. چقدر جالب است ،تبریک گفتن به خاطر رمان خوانی !
چند هفته قبل بعد حدود 15 سال به محل تولد پدرم که ناحیه ای کوهستانی است رفته بودم .بعد یک گردش مختصر در روستا دیدم به هر کسی رسیدم بخصوص به پیرمرد ها و پیرزنها بعد اینکه میپرسیدند یا میفهمیدند فرزند چه کسی هستم اولین چیزی که میگفتند این بود :
کوه مبارکت باشد !
تبریک به خاطر سفر موفق به کوهستان و حالا تبریک به خاطر رمان خوانی و البته به همه این هابه تازگی تبریک گفتن های به مناست دندان در اوردن فرزندم را نیز اضافه میکنم .(تمامشان روزی و برکت و نعمتند ای کاش قدر بدانیم)
ایام برای همه پر برکت باشد ان شا الله
از اشنایی مجازی با شما خوشحالم :)))

موفق باشید. قابل توجه دوستان دیگر.
در سن 22 سالگی بچه آدم دندان دربیاورد در این دور و زمونه نادر است و جای تبریک دارد.

منیر دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام
والزاریات خوبی بود ...
...
اما از موارد مشابه در اینجا برایتان بگویم ؟
خب شاید باور نکنید . نه که اینجا خارج است ...
یک موردش را میگویم :
دوست خیاطم روزی متوجه شد به دخل خیاط خانه اش دستبرد زده شده و دزد محترم ( چون خارجی ست احترامش واجب است ) آمده تا از حیاط خانه که چسبیده بوده به خیاط خانه ، آرام و بی سرو صدا در برود .
خودش را به راه نابلدی زده بود اما دست بر قضا بخاطر هوش سرشار پسرجوانشان که رفته بود به دخل سر زده بود و آنرا خالی یافته بود ، پی به سرقت بردند .

آقا جان زنگ زدند اداره پلیس .
به جان خارج قسم توی یک کوچه ی نچندان فراخ پنج ماشین پلیس را جا دادند تا بهمراه پانزده مامور پلیس گزارش مبسوطی تهیه کنند
القصه دزد بود ... پول سرقتی در جیب دزد بود ...
همه چیز حاضر بود تا دوست من به پول دخلش دوباره دست یابد اما روند قانونی اجازه ی اینکار را نمی داد .
لگن را با دزد ضمیمه پرونده کردند و به مال باخته شماره تلفن دادند که تماس بگیرد.
الان از آن ماجرا دو سال می گذرد . از ماه ششم دوستم از پولش صرف نظر کرد و تصمیم گرفت ماجرای چهارصد یوروی اش را که جلوی چشمش پرید بعنوان یک خاطره خنده دار همیشه برای همه تعریف کند و درهمی بخندیم ...

موضوع برخورد با سارق اینجا خیلی خنده دار است . شما اگر با دوربین مدار بسته ، چهره دزد را واضح و روشن هم داشته باشید نمی توانید از او شکایت کنید چون دزد می داند که میتواند از شما بعنوان فیلم برداری بدون مجوز از چهزه ی نازش شکایت کند .
آخر میدانید چهره حریم خصوصی آدمهاست جریه اش سنگین است ...
آقا جان خنده بازاری ست در کل !
جان مان ساق ... والاااا مال برای همین روزهاست دیگر برای باختن ... بپاییم جانمان را نبازیم .

احساس سعدی رو دارم درک میکنم وقتی که می پندید

سلام
اول این‌که بعد از کامنت شما متوجه شدم اعداد ردیف‌های مطلبم خارج از کادر بودند! چرا قبلش متوجه نشدم بماند
درستش کردم.
اما در باب حس و حال آن خیاط بی‌نوا چه بگویم... درک می‌کنم.
به جان خارج و داخل قسم این مورد را اگر اینجا مطرح کنید از طرف مردم مهدور الدم تلقی شده و خونتان پای خودتان است! منظورم از این مورد دقیقن مواردی است که ممکن است به توهم بهشت بودن سرزمین‌های دیگر لطمه بزند و یا اصولن هر چیزی که به توهمات ما لطمه بزند حکمش همان است که عنوان شد.مراقب باشید
حالا واقعن خیاط به پولش نرسید!؟ مگه میشه!!؟؟

رضاکیانی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:01 ق.ظ

ببین داداش. بی خودی جو سازی نکن. توی کافر نامرد حقته که بری پیش اربابای آمریکایی ت زندگی کنی که پلیسای نامردتر از خودشون سیاپوستای بدبختو انقدر با شوکر برق می دن توی خیابون که طرف مثل ذرت بو داده (چس فیل؟) می شه
خیلی نامردی که این امنیتی که از صدقه سری نظام مقدس جمهوری اسلامی داری مسخره می کنی... همین شر و ورا رو اگه توی وبلاگت تو آمریکا نوشته بودی سازمان ان.اس.آ پوست کله ت رو کنده بود
بی لیاقت... خائن.... قلم به دست مزدور
آی یقه م رو ول کن

مرگ بر میله‌ی آمریکایی!
میله حیا کن مملکتو رها کن!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد