میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مرد معلق - سال بلو

"ژوزف" مردی جوان، متاهل، و اصالتاً کانادایی است که نزدیک به دو دهه از اقامتش در آمریکا گذشته است. هفت ماه قبل از شروع روایت، او به سربازی احضار شده است، لذا از کارش در یک آژانس مسافرتی استعفا می‌دهد و باصطلاحِ ما اقدام به گرفتن دفترچه اعزام به خدمت می‌کند اما گیر و گورهای اداری و بررسی‌ها هنوز ادامه دارد و در شروع داستان متوجه می‌شویم که این قضیه ادامه‌دار نیز خواهد بود.او برای بازگشت به محل کارش اقدام می‌کند اما اوضاع کار خراب است و امکان بازگشت او وجود ندارد. ژوزف از نیمه دسامبر سال 1942 شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند و درواقع داستان، روزانه‌نویسی‌های راوی اول‌شخص تا اوایل آوریل 1943 است که جمعاً کمتر از چهارماه می‌شود.

وجه تسمیه داستان معلق بودن راوی است: به سربازی احضار شده است و کارش را به همین واسطه از دست داده است اما او را به سربازی نمی‌برند! احضار او به ارتش نشانه‌ی آن است که به عنوان شهروند آمریکا پذیرفته شده است اما نبردنش به سربازی نشانه‌ایست که هنوز به عنوان یک شهروند عادی پذیرفته نشده است.

داستان رنگ و بویی اگزیستانسیالیستی دارد و مضامینی چون ارزش و معنای زندگی، فردیت و احساس بیگانگی، تنهایی و انزوا، اضطراب و دلهره وجودی، مسئولیت و آزادی و از همه مهم‌تر گریز از آزادی در آن به چشم می‌خورد.

*****

سال بلو (1915- 2005) نویسنده کانادایی-آمریکایی برنده نوبل ادبیات در سال 1976 است یعنی دقیقاً در سالی که من به سیب‌زمینی می‌گفتم دیب‌دمینی! در واقع پیش از نمره دادن و پیش از گفتن جمله‌ای که در ادامه درخصوص این کتاب خواهم گفت، خواستم جایگاه خودم را مشخص کرده باشم! وقتی در سال 2006 لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند منتشر شد، از این نویسنده 7 اثر در لیست حضور داشت که در ویرایش‌های بعدی به 3 کتاب کاهش یافت: مرد معلق (1944)، هرزوگ (1964)، هدیه همبولت (1975).

بدیهی است همه‌ی کتابهای موجود در چنین لیست‌هایی نمی‌تواند منطبق بر سلیقه یک خواننده باشد مثلاً همین مرد معلق را، من در چنین لیستی قرار نمی‌دهم. این همان جمله‌ای بود که وعده دادم منتها یک نکته‌ای را باید متذکر شد: من در مورد کتابی که در دسترسم بود صحبت می‌کنم؛ یعنی نسخه‌ی ترجمه شده... هرچند محتمل است که در صورت رفع کاستی‌های ترجمه، باز هم در لیست احراز صلاحیت شده‌‌‌هایم تجدیدنظر نکنم!

..........................

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه منصوره وحدتی احمدزاده، نشر اختران (یادش گرامی)، چاپ اول1384، 2200 نسخه، 199 صفحه

پ ن 2: نمره من به کتاب 2.7 از 5 است (در سایت آمازون 4.1 و در گودریدز 3.6).

پ ن 3: سال بلو در یک مصاحبه در سال 1998 گفته است که فقط چند نویسنده عالی هستند و بقیه سیاهی‌لشگر و ول‌معطلند!

 

 

 


گریز از آزادی 

در مورد راوی خصلتی که در همان ابتدا به چشم می‌خورد احساس تنهایی است. عاطل و باطل در اتاقش می‌نشیند و به پیش‌بینی جزیی‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین وقایع روزانه نظیر دق‌الباب خدمتکار و رفت‌وآمد پستچی و... می‌پردازد و البته در وجود خود و ارزش و هدف زندگی و مقولاتی نظیر آن تامل می‌کند. نتیجه‌ی تفکرات این‌چنینی، افزایش بار مسئولیت فرد جهت یافتن "معنا" و دغدغه "انتخاب" است که نوعی اضطراب وجودی را به همراه دارد.

پس از عصر روشنگری و طی شدن روند صنعتی‌شدن، دو مقوله‌ی اصلاحات دینی و اقتصاد صنعتی و سرمایه‌داری زمینه‌ای فراهم آوردند تا انسان بتواند بیش از پیش به مفهوم آزادی بیاندیشد و آن را غنا بخشد. رفورم مذهبی (لوتر و کالون و ...) کمک کرد تا آدمی در مسایل دینی استقلال یابد. اعتبار از کلیسا گرفته و به فرد داده شد، مفهومی ذهنی از رستگاری شکل گرفت؛ مفهومی از تجربه‌ی ذهنی که در آن "مسئولیت" تماماً به خود شخص واگذار می‌شود .این جنبه‌ی تعالیم کالون و لوتر یکی از سرچشمه‌های آزادی سیاسی و روحانی است که در عصر روشنگری و پس از آن غنی‌تر و غنی‌تر گردید.

این انفرادی شدن رابطه انسان با خدا و انفرادی شدن فعالیت‌های دنیوی البته عوارضی داشته است که یکی از آنها همین بحث احساس تنهایی و احساس بیگانگی و احساس ناتوانی در فهم و درک زندگی و دنیا است. آدمیان که خود را تنها و ناتوان می‌یابند دو راه دارند که اریش فروم این دو راه را با شبیه‌سازی به دوران کودکی، به‌نظرم به‌خوبی بیان می‌کند. کودک پس از دوران نوزادی به‌جایی می‌رسد که کم‌کم می‌بایست در برابر پیرامون خود به تنهایی واکنش نشان دهد و پیش برود. یک راه این است که خودش را بسپارد به دست توانای پدر و مادر و بزرگترها و احساس آرامش داشته باشد و راه دیگر آن است که با عشق و خلاقیت و پشتکار با دنیا روبرو شود. حال انسان مدرن و فردیت یافته در چنین موقعیتی است یا باید با تقویت "خود" و با عشق و کار مولد با دنیا پیوند یابند یا اینکه تسلیم بزرگترها شود و خودش را به منبع لایزال آرامش پیوند بزند! مسیر دوم تقریباً یکی از مسیرهای پُرترافیک دنیاست و کتاب معروف فروم با عنوان "گریز از آزادی" (1941) به آن می‌پردازد و اقتدارگرایی و همرنگ جماعت شدن را از مکانیزم‌های این گریز و خلاص شدن از بار آزادی عنوان می‌کند.

در داستان مرد معلق نیز، راوی به چنین مرحله‌ای در زندگی‌اش می‌رسد. برداشت من این است که استعفایش از محلِ کار به‌خاطر احضار به سربازی، سبب شده است تا او با از دست دادن وضعیت پایدار قبلی و قبل از رسیدن به وضعیت پایدار آتی دچار حالت تعلیق شود (عبور از کارمندی به سمت سربازی!). این حالت تعلیق و تفکرات تنهایی، او را به آستانه انتخابِ نهایی می‌رساند. ژوزف هرچند به این درک می‌رسد که احتمالاً آزادی هدف ناب و والای زندگی است، و همچنین درک این موضوع که ناتوانی ما در آزاد زیستن منجر به بیزاری از دنیا می‌شود اما برای خلاصی از بار آزادی خودش را تسلیم می‌کند:

این آخرین روز غیر‌نظامی من است . ایوا وسایلم را جمع کرده است . می‌فهمم که دوست دارد موقع جدایی کمی اندوهگین باشم . به خاطر او هستم و از ترک وی متاسفم اما از بابت چیز‌های دیگر اصلا متاسف نیستم . پس از این مسئول کارهایم نخواهم بود . از این بابت سپاسگزارم .در اختیار دیگری هستم، رها از تصمیم‌گیری؛ فسخ آزادی. بشتاب برای ساعات منظم

و برای نظارت بر روح

زنده باد سربازی

 

برش‌ها و برداشت‌ها


1-            نمره کمی به کتاب دادم، می‌دانم. سال انتشار کتاب را باید مد نظر قرار می‌دادم... 1944 ... اما روح سال بلو به من حق خواهد داد! چرا که خودش در سخنرانی نوبل گفت: به نویسندگان احترام زیادی گذاشته می‌شود. عموم انسان‌های هوشمند با بردباری با آنها روبرو می‌شوند، به خواندن آثارشان ادامه می‌دهند و ناامیدی های پی‌درپی را تاب می‌آورند و امید دارند در هنر چیزی بیابند که از دین، فلسفه، نظریات اجتماعی و علم محض نمی‌شنوند. در مرکز این دغدغه‌ها آرزوی بزرگ سرشار از اندوهی برای خلق روایتی گسترده‌تر، کامل‌تر، انعطاف‌پذیرتر، روشن‌تر و همه‌جانبه‌تر درباره‌ی اینکه ما انسان‌ها چه هستیم، که هستیم و زندگی برای چیست، وجود دارد. پس حتماً به من حق می‌دهد که کتاب فروم با ترجمه فولادوند چیزهای بیشتری به خواننده فارسی‌زبان نشان می‌دهد! به‌واقع متنی که خواندم نقاط ابهام زیاد داشت و البته هیچ کششی برای دوباره خواندن ایجاد نکرد.

2-      البته ایشان به این نمرات و توجهات در زمان حیاتش نیز نیاز نداشت چه برسد به الان و در این گوشه دنیا...: به این نتیجه رسیده‌ام که پذیرفته نشدن کتابت آنقدرها هم بد نیست. این باعث می‌شود یک نویسنده به قضاوت خود ایمان داشته باشد و از ته دل بگوید: " همه‌تان بروید به جهنم "!

3-      راوی و طبعاً نویسنده، معتقد است که وراجی‌های احمقانه، خستگی و یکنواختی‌ و موارد دیگر قابل انتظار با هر ازدواجی پیش می‌آیند. فقط مانده‌ام چرا نویسنده در طول زندگی‌اش اصرار به تست کردن این گزاره داشته  و پنج‌بار ازدواج کرده است! دنبال چه بوده به نظر شما!؟

4-      بریدگی و سرخوردگی از آرمان‌گرایی یکی از ویژگی‌های راوی است: زمانی که از حزب بیرون آمدم متوجه شدم هریک از پرستاران بیمارستان‌ها با یک لگن بیشتر به نوع بشر خدمت می‌کنند تا آنچه که آنها با کل سازمان شان انجام می‌دهند (ص32). این‌ آرمانگرایی‌ها را خطرناک عنوان می‌کند: می‌توانند ما را مانند انگل بخورند و بیاشامند و بی‌جان و افتاده بر خاک رهامان سازند. با این‌حال ما همیشه انگل را دعوت می‌کنیم گویی مشتاق خورده و مکیده شدن هستیم. (ص89)

5-      ارزیابی از خودمان یک چیز است و بها دادن دیوانه‌وار به خود چیز دیگر...

6-      روابطش با همسرش ایوا چندان خوب نبود. این‌جور که از متن برمی‌آید راوی سال‌ها بر همسرش تسلط داشته است اما الان رگه‌هایی از توان عصیانگری در همسرش می‌بیند و این او را نگران کرده است. البته دلایل دیگری نیز مطرح می‌کند.

7-      پس از آن به کتابخانه کریسشن ساینس رفتم. کتاب مانیتور را برداشتم (ص109). به هیچ وجه قصد مچ‌گیری ندارم. من اگر یک صفحه ترجمه کنم می‌توان با نتیجه‌اش یک وبلاگ طنز را به مدت یک‌هفته تا یک‌ماه چرخاند. اما خب من هم یک خواننده هستم و حق دارم! به قول یکی از دوستان، لوده هم هستم! به قول نویسنده: آدم‌های شکست خورده ترجیح می‌دهند شوخ‌طبعی کنند.

8-      تنها کار باارزش در این دنیایی که چندان جدی نیست، تخیل است (هنر و اندیشه).

 

نظرات 17 + ارسال نظر
فرانک جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام
تا بحال چیزی ازش نخوندم.و دلم هم نمیخواد بخونم .به قول نویسنده باید برم به جهنم
نسیه ی خیلی جالبی بود!حس دوگانه ای نسبت به نویسنده و کتاب هاش پیدا کردم.با اینکه الان حالم خوب نیست ازخوندن اول تا آخر مطلب اینجوری بودمنمیدونم چرا .شاید چون من یک شکست خورده ام آخه حداقل یک نوبل ناقابل تو زندگیم نگرفتم
چقدر اینروزهادلم میخواد تو موقعیتی بودم که به خیلی ها میگفتم بروید به جهنم.
ممنون از زحماتتون
میدونید صفحه آبی اینجا منو یاد حیاط بزرگ خونه کودکیم میندازه وقتی تو تابستون در کمال آرامش کتابهای هزار صفحه ای میخوندم.چقدر زمان طولانی بود

سلام
البته خیلی زود نباید قضاوت کنیم... من یکی دو کتاب دیگه از بلو در کتابخانه‌ام دارم و سالهای آینده نیز به سراغش می‌روم. در مورد نوبل هم نباید زیاد به فکرش باشید الان کلی رقیب فقط توی ایران دارید! اما راحت‌ترین کار همین خواندن کتاب است با ارامش... واقعاً شدنی است و معادل گرفتن نوبل گاهی منفعت دارد. البته گاهی!

فرانک جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام
ببخشید من قسمت گریز از آزادی رو الان خوندم.فکر میکنم باید کتاب فروم و بخونم. و از خوندن مهمتر عمل کنم . کامنت قبلیم کامل نشون میده حس معلق بودنم بعد از مادرم.فکر کردن مدامم به کودکی ...

سلام
همیشه یادتان باشد که من روده‌درازتر از این حرفام که با دوتا پاراگراف سروته قضیه را هم بیاورم. همیشه مطلب ادامه دارد.

سحر جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:38 ب.ظ

١. شما بعد از این کتاب یه کار پلیسی بزن بر بدن، بعد درباره ش کمی اختلاط کنیم!
درباره ی این یکی من حرفی ندارم ... یه قرن از زمانی که درباره ی اصالت وجود می خوندم، می گذره .... به نظرت پیری آدمو مبتذل می کنه؟!!!
٢. اما باهات موافقم که اون وجه سرگرمی باید در دنیای دو وجهی خواننده - نویسنده جدی گرفته بشه؛ اگه نشه " گریز از آزادی " از " مرد معلق " جلو می زنه خب!
٣. اون قضیه ی " کریسشن ساینس مونیتور " معرکه بود میله ی تیزبین؛ جایزه داری!!!

سلام
1- من که اسمش را پیری نمی‌گذارم... حالا اسمش هرچه که هست مبتذل نیست. کتاب بعدی رو بالاتر در جواب یکی از دوستان معرفی می‌کنم.
2- و طبعاً برای هر خواننده‌ای با توجه به شرایط درونی و بیرونی متفاوت خواهد بود.
3- البته مشکل ترجمه کتابهایی با چنین مضامینی اشتباهات این‌چنینی نیست...راوی اول شخص است و تفکرات ذهنی‌اش را روی کاغذ می‌آورد. خیلی از این افکار وقتی به فارسی ترجمه می‌شود به دلایل مختلف به جملاتی مبهم تبدیل می‌شوند... این است وجه مشکل کار...

مدادسیاه شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:26 ق.ظ

بعد از "دم را دریاب" فضای تاریک و یاس آور این کتاب باعث شد تا اطلاع ثانوی طرف سال بلو نروم.

سلام
عنوان دم را دریاب آدم را به یاد مقولات امیدوارکننده می‌اندازد!

. شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ق.ظ

کتاب بعدی چیه رییس؟

سلام قربان
کتاب بعدی باغ سیمانی اثر یان مک ایوان است. (تمامش کرده‌ام و در موردش نمی‌دانم توصیه کنم یا خیر! اگر کتابخانه دم دست است شاید توصیه بکنم... اما ساده و راحت و زلال است!) بعد از آن طبق برنامه باید سراغ "نام گل سرخ" امبرتو اکو بروم. بعدی‌ها را هم اگر خواستید خواهم نوشت.

سامورایی شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:12 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

سلام بر میله جان
آقا تلگرام داری؟ با بچه‌های وبلاگ نویس یه گروه تلگرامی زدیم. خوشحال میشیم بیای.
اینم لینکش:
https://telegram.me/joinchat/BhYNbwZKDFxcX8ytXxBFHw

سلام
یا اباالحسن... شما به یکی از آلرژی‌داران به تلگرام که به صورت لحظه‌ای در تلگرام حاضر می‌شود پیشنهاد تلگرامی دادید!!

سامورایی شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:21 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

ادت کردم... دیگه خود دانی
گروه خوب و پرباریه. خیالت راحت

مژگان شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ ببخشید.من یکم نبودم

سلام
خواهش می کنم... همه ماها یکم نیستیم

. یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:17 ق.ظ

چرا یادش گرامی؟ چه بلایی سرش اومد؟ مرد؟

آهان... نه! منظورم انتشارات بود و عدم حضورش در نمایشگاه کتاب در سالهای گذشته... الان جستجو کردم دیدم ظاهراً فعال هستند... ولی خب یاد همه ما گرامی

faranak یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:53 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

دوستش نداشتین ؟ من حس می کردم کتاب مردونه ای باشه و اقایون رابطه بهتری باش برقرار کنند
fgi

سلام
یک‌سری جملات برایم مبهم بود و از آن بالاتر کشش داستانی نداشت برایم... راوی اول‌شخص در داستانهایی نظیر این کتاب باید خیلی جذاب‌تر باشند که راوی اینگونه نبود به‌نظرم.

زهرا باقری دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:36 ق.ظ http://varagh.blog.ir

سلام
نظرتون درباره شوخ طبعی عالی بود؛ البته باید بگم نظرشون، نظر جناب سال بلو!

چرا انقدر رنگ و بوی همه چیز اگزیستانسیالیسم است؟

سلام
در مورد شوخ طبعی همانطور که می‌دانید نظر من به نظر ایشون نزدیک‌تره...
اما در مورد سوالتون دو جواب به ذهنم می‌رسد:
اول اینکه کسی که توی ذهنش دغدغه وجودی هست طبعن همه چیز را با رنگ و بوی اگزیستانسیالیستی می‌بیند.
دوم اینکه وقتی می‌گوییم "همه چیز" غیرمستقیم به مسئله "وجود" توجه داریم و همین موجب می‌شود آن رنگ و بو وارد عرصه ذهن‌مان بشود.

گمنام دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:46 ق.ظ http://maaheroshan.blogfa.com

,وقتی به جایی مثل این وبلاگ میرسم که می بینم هنوز و در هجوم همه عناصر دیجیتالی ، عشق به کتاب کاغذی و کتابخوانی وجود دارد و حرفش در میان است ، روحم تازه میشود و امیدوار میشوم به ادامه نفس کشیدن در میان این همه دود و کربن و قیر و آهن !

خسته نباشید .

سلام
روحتان همیشه تازه باد دوست عزیز. ما (من و دوستان همراه) هم به کمک هم نفس می‌کشیم.
ممنون از لطفتان

مجید مویدی دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:42 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky

سلام بر میله ی عزیز
+ شخصا، تا وقتی داستانی رو نخوندم، قسمتهایی از یک یادداشت که ممکنه داستان رو لو بده رو نمی خونم.
این رمان رو هم متاسفانه نخوندم.
+ سلیقه ها و نگاه ها متفاوته، اما تعجب کردم از اینکه نگاهت، با اکثر رفقاییم که این کتاب رو خوندن و به ادبیات آمریکا هم علاقه دارن، تفاوت زیادی داره. اکثرا، مردِ معلقِ بلو رو یکی از بهترین هاش و کار خیلی خوب می دونن. با اینکه جزء اولین رمان هاش هست فک کنم.
+ این کتاب رو هم فعلا ندارم. اما کاری که به زودی خوندنش رو شروع می کنم، "هدیه هامبولت" هست.
ایشالا راجع بهش گپ می زنیم

سلام
+ حق می‌دهم... من اگر حس کنم داستانی با بیان قسمتهایی از آن لو می‌رود این کار را نمی‌کنم. ولی بعضی از داستانها لورفتنی نیستند... اما در کل حق می‌دهم.
+ وقتی کتاب را بخوانید شاید به من حق بدهید. من به تهوع سارتر که طرفداران زیادی دارد هم همین حدودها نمره داده‌ام این البته از تهوع بهتر بود. مرد معلق اولین کار نویسنده است و هنوز جزء 1001 کتاب است. منتها وجه قابل توجهی از نمره و سلیقه من معطوف به وجه داستانی رمان است.
+ دارم آن کتاب را و تعریفش را هم از دوستانم شنیده‌ام...دم را دریاب را هم دارم از این نویسنده...منتها من عادت نیکی دارم که بین آثار نویسنده تا حد ممکن فاصله زمانی یک سال را رعایت می‌کنم.

ماه روشن سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ق.ظ http://maaheroshan.blogfa.com

سلام.
چون هنوز تمام مطالب وبلاگتان را مرور نکرده ام ، نمیدانم از " پاسکال کینیار " نویسنده فرانسوی چیزی خوانده اید یا نه . اگر نه ، پشنهاد میکنم رمان جمع و جور و کم حجم " مادلن در زیباترین صبح جهان " را بخوانید . ضرر نمی کنید !

سلام
ممنون از پیشنهادتان. اسم ایشان را هم نشنیده بودم
گوشه ذهنم نامش را نگاه خواهم داشت. ممنون

kambiz چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام
یکی ازمطالب شما در مورد سریالی بود که اولش میگفت "مردم اسپانیا فرانکو درگذشت " خواستم بپرسم به نتیجه رسیدید؟ منم مایلم اون فیلم پیدا کنم ولی متاسفانه چیزی ازش یادم نیومد تا به وبلاگ شما رسیدم

سلام
یادش به خیر... نه... اسم سریال یادم نیومد اما الان که دوباره فکر کردم یک آدم تروریست موتورسوار که موتور خفنی داشت یادم می آید با اسمی توی مایه های خوان یا خواکیم یا...!!آخرین چیزی که بهش رسیدم سری قبل این بود:

http://www.youtube.com/watch?v=ie0m3EJVf8U
این لینک یوتیوب همون صحنه ای است که در تیتراژ اون سریال کار شده بود...ببینید این سرنخ کمکی می کنه

فرساد پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام الان وبلاگ تون پیدا کردم
واقعا عالی من عاشق این مطالبی هستم که می نویسید
ممنونم چون ساعت ها با خوندن مطالبی مثل وبلاگ شما سرگرم می شم بدون اینکه ذره ای احساس از دست دادن زمان عمرم داشته باشم، من واقعا دلم می خواهد با کتابهای خوب و نقدهایی اونا آشنا بشم، بارها 100 کتاب برتر و کتابهای پیشنهادی جهانی رو سرچ کردم، بار اول باورم نمی شد من فقط از لیست 100 تایی یک کتا اونم نصفه پی دی اف خونده بودم

سلام
خوشحالم که چنین با ذوق و شوق به مطالب وبلاگ پرداحته‌اید... این حال‌تان مستدام باد
هیچگاه دیر نیست! از همین الان شروع کنید و از دنیای ادبیات داستانی لذت ببرید.
ممنون از شما بخاطر شارژ نمودن در اول هفته

درخت ابدی جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:18 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
"دم را دریاب" رو ازش خونده‌م و بدک نبود. کارهاش غالبا مربوط به شخصیت‌های تنهاست، با توصیفاتی درون‌گرایانه که روال خوندن رو کمی کند می‌کنه و گاهی هم ملال‌آور می‌شه. انگار همه‌ی اتفاق‌ها در ذهن راوی میفته. کسی که مدام با خودش کلنجار می‌ره ملال‌آوره دیگه.
3. باید دید دامنه‌ی انتخابش چقدر گسترده بوده. تعددش نشون می‌ده هر بار از یه سوراخ گزیده شده.
8. و کمی شوخ‌طبعی که در کنار تخیل و هنر و فرهنگ لازمه.

سلام
یک‌جایی از یادداشتهام نوشته بودم که داستان، خواننده را با خودش نمی‌برد... انگار انداخته باشدت سه‌کنج دیوار و مدام بخواهد برایت موعظه کند! حرف‌های خوب هم اگر بزند باز اذیت می‌کند آدم را...بعدها خیلی‌ها از این تاکتیک استفاده کردند! تقلیدی ملال‌آور.
اونجا نویسنده‌ها دامنه انتخابشان محدود نیست! به نظرم می‌تونه هربار از نقاط مختلف گزیده شده باشد.
حتماً

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد