میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میراث!

گاهی که به ولایت می روم و به خانه‌هایی که پیشینیانم در آن زندگی کرده‌اند نگاه می‌کنم تلاش می‌کنم احساس کنم که آنها چطور زندگی می‌کردند... تصورشان از دنیا چه بوده است و از این قبیل.

آخرین باری که مادربزرگم را دیدم بخشی از خاطرات قدیمی‌اش را بازگو کرد که سرشار از درد و رنج بود... مادربزرگم از آن تیپ آدم‌هایی بود که باید با منقاش از دهانش حرف می‌کشیدی! شاید اگر آن روزها بیشتر در کنارش بودیم می‌توانستیم کلی خاطرات دست‌اول بشنویم که البته نشد... مختصری اینجا در موردش نوشته‌ام.

این اواخر مادرم مدام حسرت می‌خورد که چرا اطلاعات مادربزگ‌مان در مورد سهمِ آبِ آن چند وجب زمینِ به‌جا مانده از نیاکان را مکتوب نکرده‌ایم و حالا هیچ‌کس نمی‌داند که چی به چیست! و... البته این حسرت خوردن‌ها همیشه همراه بود با یادآوری یک جعبه چوبی که حاوی کاغذهایی است که آن اطلاعات را می‌توان در آن جست... البته آن روزی که نوه‌ها ظروف مسی و سفالی و گلی مادربزرگ را از باب یادگاری بین خود قسمت کردند من چنین جعبه‌ای را ندیده بودم و در خاطراتم نیز چنین شیئی حضور نداشت. به همین خاطر وقتی چند هفته قبل مادرم جعبه‌ای چوبی را به من داد تا سهمِ آب را در کاغذهای داخلش بجویم چشمانم گرد شد و وقتی شروع به دیدنِ کاغذها کردم گردتر...

خوشبختانه کاملاً جا افتاد که این جعبه سهم من است و از آن خوشبختانه‌تر این‌که مدعی قابل توجهی هم نداشت. حالا گاهی برخی شب‌ها نگاهی به چندتا از کاغذها می‌کنم... تعدادشان زیاد است و گاهی شیفته‌ی این مکتوب‌کردن‌ها و حفظ و نگهداری آنها می‌شوم. از نامه‌ی داییِ خودم به پدربزرگم در زمان سربازی که مربوط به چهل سال قبل است (که در آن به اندازه یک برگه A4 فقط اسامی فامیل و آشنایان را لیست کرده تا پدربزرگم به آنها سلام برساند و عید را تبریک بگوید!) تا قباله نکاح یکی از اجداد در 180 سال قبل (که عاقد با خطی خوش و گاه غیر‌قابلِ‌فهم برای ما، ریزِ مهریه عروس‌خانم را شرح داده است، مهریه‌ای که کاملاً برایم آشناست) ... شاید کاغذهایی جدیدتر و قدیمی‌تر هم باشد هنوز اول راهم و حس می‌کنم ارث اصلی به من رسیده است.

.......................

پ ن 1: کاغذی که در ادامه‌ی مطلب آورده‌ام تاریخ 1253 هجری قمری را دارد.

پ ن 2: مطالب بعدی به ترتیب درخصوص کتابهای تورگنیف‌خوانی (ویلیام ترور) روشنی روز (گراهام سوئیفت) انتخابات الویرا (وی.اس. نایپل) خواهد بود.

  

 


 

نظرات 27 + ارسال نظر
زهره سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:48 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

وووووای چقدر این سند عالیه. می تونی بزاری توی موزه. نخند. جدی گفتم

سلام
حالا باهاشون کار دارم ولی به موزه هم فکر می‌کنم اما کجا و کدوم موزه؟!

. چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:55 ق.ظ

هیهات که وفای زمونه به یه تیکه کاغذ بیشتر از وفاش به آدماست.
پس پولدار شدین رفت پی کارش.
واقعا جالبه کاش این کاغذ صدا داشت و میتونستیم صدای نویسنده رو هم بشنویم.
خانم بچه ها را سلام برسانید.

سلام
البته جنس کاغذ و احساس مسئولیت نگهدارنده‌ی آن هم در میزان وفای زمونه بسیار موثر است
هر ارث ارزشمندی لزوماً به پول تبدیل نمی‌شود
اتفاقاً خیلی صدا دارد، کافیست که گوش جان را باز کنیم
ممنون دبیر فیزیک گرامی

مجید مویدی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:04 ب.ظ

عجب چیزی. چه ارثی. چه میراثی بهت رسیده میله. غبطه خوردنیه. دوس دارم چنین چیزی رو از نزدیک لمس کنم و مهم تر ازو اون، بخونمش ببینم از چی می نوشتن و چطور می نوشتن.
یه سری مکتوبات قدیمی رو از روستای زندگیم خوندم، اما قدمتشون به بیشتر از شصت هفتاد سال نرسیده معمولا.
اینجاست که به صورت موزون و بلند بلند باید بگیم "خوش به حالت میله" :))

سلام
خودم هم شگفت‌زده شدم. کشف ارتباطات فامیلی... عمق یافتن اطلاعات شجره‌نامه ای...آشنا شدن با اصل اسامی‌ای که به مرور زمان تغییراتی یافته اند و معنایشان برای همگان مجهول است (مثلاً مکانی هست که به آن می‌گویند پَلیَزون و من از هرکسی پرسیدم نمی‌دانست این به چه معناست! در یکی از کاغذها دیدم نوشته است: پَل یزدان) و خیلی چیزهای دیگر...

مژگان پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 ق.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ این نوشته چقدر خوب بود. چه میراث با ارزشی.
+ داشتم به خطش نگاه می کردم. قدیما همه نستعلیق می نوشتن؟ فکرکنم توش کلمات عربی هم زیاد داشته باشه.

سلام
مرسی
برای من که خیلی باارزش است.
فقط خواندنش خیلی سخت است! کلمات عربی هم زیاد دارد.

دادیار پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:26 ق.ظ

سلام
خیلی ارزشمنده این سند. سندای امروزی که هنوز مهرش خشک نشده باطل میشه.
این سند با خط شکسته ی نستعلیق نوشته شده، البته بالای آن که با آیه ای از قرآن شروع شده با خط ثلث است. بیشتر اسناد قدیمی با این دو خط نوشته می شده و بیشتر با خط شکسته.
خط شکسته یکی از زیباترین و چشم نوازترین خط هاست که حاصل ذوق و نبوغ هنرمندان خوشنویس ایرانی است. این خط به دست یک نابغه به نام درویش عبدالمجید طالقانی به اوج زیبایی رسید. نمونه کارهایش را در موزه رصا عباسی می توانید ببینید.
خط نستعلیق بسیار آهسته نوشته می شود و خواندنش هم بسیار راحت است. نیاز به تند نویسی خط شکسته را به وجود آورد، اما به نظر من پیچ و خم های بیش از حد این خط میتواند علت دیگری داشته باشد. شاید هم این پیچش ها به این خاطر بوده که هر کسی نتواند آن را بخواند و به قول حافظ: اسرار عشق و مستی بر مدعی آشکار نشود. واقعآ که ما ایرانی ها اشرف عجایبیم و پر از پیچیدگی درست مثل خط شکسته!

سلام
اطلاعات خوبی در کامنت شما بود. بسیار ممنونم.
خواندن این خط با حل و کشف معما همراه است چون علاوه بر شکل و شمایل خط و پیچیدگی‌های سبک نوشتار که به زیبایی اشاره کردید که از کجاها آب می‌خورد دارای واژگانی است که اکثراً مهجور شده‌اند.
انسانهای پیچیده معمولاً محصولات پیچیده‌ای تولید می‌کنند و همچنین از زاویه‌ای دیگر تمایل ما به پیچیده و سخت و غامض نشان دادن را هم نباید از نظر دور داشت! کافیست به کتابهایی که در حوزه فلسفه و کلام تالیف و ترجمه می‌شوند نگاه کنیم... واقعاً تمایل به پیچیده نشان دادن مشهود است... چه‌بسا کاتبان قدیم هم بدشان نمی‌آمده است که دیگران کمتر از کارشان سر در بیاورند!

سحر پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:17 ب.ظ

١. منم هر بار به روستاى پدرى مى روم با اینکه نیاکانم چگونه مى زیستند مشغول مى شم، حتى گاه همین جا هم که نشستم میگم الان موقع کرم ابریشمه یا نشا یا الان باید دنبال کارگر بگردیم براى درو .... کاش هرگز ریشه هایمان را از یاد نبریم.
٢. فکرشو بکن زمان و آداب چه اهمیتى در زندگى گذشتگان داشته؛ ساعات طولانى شان را گاه صرف پرکردن اسامى خویشاوندانشان مى کردند تا رسوم را به جا آورند.
٣. چیز خوبى به ارث بردى، قدرى مایه تیله هم به همراش بود، عالى تر هم مى شد .... طماع نیستیم، همان قدرى کفایت می کرد!

٤. دلم مى خواد در پایان از جناب دادیار هم تشکر کنم به خاطر اطلاعات خوبى که دادند، گرچه ایشان دو سه پست قبل خوانندگان اینجا را نواختند و کمی دلمان را شکستند .... اما کلا خوبی کامنتدانى هم همین است دیگر!!!!!!!!

سلام
1- اگر سه چهار نسل بعد از من آن ندیده‌ها سری به وبلاگم نزنند خیلی بی‌معرفتند نه مسافرت طول و دراز می‌خواهد و نه... خرجش یه گوگل است
2- حیف شد این نامه‌نگاری‌ها از بین رفت. خیلی شیرین بود...
3- قدیم‌ها اصلاً مایه تیله نبود که برای ما ارث بگذارند!
4- نواختن داریم تا نواختن... نواختن از سر درد داشتن و محترمانه آرزوی من است و نواختن ایشان از این جنس بود.

دادیار پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام مجدد

خط نستعلیق از تلفیق دو خط "نسخ" و "تعلیق" به وجود آمد که به همین دلیل در ابتدا نسختعلیق نام گرفت که به مرور زمان به خاطر سهولت در تلفظ "خ" حذف شد و کم کم نستعلیق نام گرفت. خط نستعلیق دارای قواعد بسیار خشک و تغییر ناپذیر بود و قواعد کلاسیک نقطه گذاری در حروف آن غیر قابل تغییر بود و این با روحیه ی ایرانی که چهارچوب و محدوده را برنمی تابد در تضاد بود. برای همین به مدد قوه نبوغ و تخیل توانست خطی را ابداع کند که حصارهای خشک نستعلیق را بشکند. خط شکسته در اصل همان نستعلیق است بدون قواعد محدود کننده ی آن.
نکته ای که قابل تآمل است این است که این روحیه ی آزاد منشی نزد ایرانیان تنها مختص به هنر نبود؛ بلکه عرفای بزرگ ما همان کاری را که هنرمندان خوشنویس با خط کردند آنها با دین اسلام کردند. آنها هم نیک آگاه بودند که این قواعد خشک با روحیه ی ما جور در نمی آید، پس به مدد عرفان توانستند مرزهای دین اسلام را درنوردند و چشم ها را متوجه گوهر معنوی آن کنند. حال چقدر در این راه موفق بوده اند نمی دانم؛ اما یقین دارم در خط شکسته و عرفان ما هزار نکته ی باریکتر زمو هست که باید کشف شود.
در پایان از خانم سحر سپاسگزارم. من از نقد ها و نظرات دوستان، مخصوصآ ایشان در حوزه ادبیات داستانی بسیار استفاده می برم و همچنین از دوست عزیزم میله جان که دستاوردهای خود را در این حوزه بدون هیچ چشمداشتی در اختیار ما میگذارد.
گاه اگر تند و تیز می نویسم به حساب همان پیچیدگی روح ایرانی ام بگذارید و خصیصه ی زود داوری های او؛ اما لطفآ مرا هم از نقد خود محروم نکنید.
چه بگویم بانو: تخته سیاه مدرسه ی جهل گشته ایم/ هر روز جمله ی غلطی سرنوشت ما...
بر ما ببخشای

سلام
کنار هم قرار دادن خط و عرفان جالب بود. این زمینه‌ایست که من بیش از آنچه گفتم چیزی برای بیان ندارم و فقط یاد می‌گیریم.
مرسی

سحر پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام جناب دادیار؛

توضیحات بسیار خوبتان کنکور هنر را به خاطرم آورد که باید اطلاعات گسترده اى در باب هنرهاى مختلف مى داشتیم، از خوشنویسان و سبک هاى خطاطى تا تذهیب و نقاشى قهوه خانه اى و مینیاتور تا نمایش و فیلم و موسیقى و ادبیات .... ملغمه ى غریبى بود که در آن شما نه بر اساس قابلیت هاى هنرى بلکه براساس ضرایب رسم فنى و شناخت احجام انتخاب مى شدید!

ضمنا اگر قرار باشد ما ناراحت شویم تا یک خواننده ى خوب و مطلع این وبلاگ از خاموشى درآید و همنوایى کند، خوشا ناراحتى

سلام
شما بابت تبدیل نمودن هر خواننده خاموش به خواننده فعال یک قصر در بهشت ادبیات برای خود می‌سازید.

مژگان پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:07 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/



+ یک بار هم جناب دادیار متن خوبی درباره نظر کارل یونگ، در وبلاگ من نوشت. ولی متاسفانه بعد از ورود ایشان یک دادیار قلابی هم اومدُ حسابی آشوب به پا کرد.
+ برای من که خیلی جالبه جناب دادیار این همه اطلاعات عمومی شون در همه زمینه هاخوبه. کاش بیشتر می شناختیمشونُ بیشتر از نظراتشون استفاده می کردیم.

سلام
من دیر رسیده‌ام به جمع ولی از اینکه در نبود من جمع را سنگین و رنگین حفظ نموده‌اید سپاسگذارم.

دادیار پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:21 ب.ظ

سلام و بسیار سپاسگزارم از شما
بانوی بزرگوار، خانم مژگان، تنها دغدغه ی من در زندگی فهمیدن و دانستن است. زیبایی و اندیشه را حتی اگر شده از زشت ترین پدیده ها بیرون میکشم و از کنار کمتر چیزی بی تفاوت میگذرم. به قول شوپنهاور: "زندگی پرسش دشواری است و من سعی میکنم آن را صرف تآمل بر خودش کنم" و در این راه به تمام حوزه ها سرک میکشم؛ ادبیات، هنر، فلسفه، روانشناسی، طبیعت و...
همین کاری که شما هم دارید میکنید و من هیچ چیز اضافه بر آنچه شما میدانید نمیدانم؛ البته که در یک حوزه شما از من بیشتر می دانید و در حوزه ای دیگر شاید من از شما بیشتر، که مکان هایی اینچنین بهترین فرصت برای تبادل این اندیشه ها و آموخته هاست.
من به وبلاگ شما سر میزنم و بسیار استفاده می برم از نظراتتان در نقد و معرفی فیلم. چند شب پیش فیلم کالواری را دیدم. نمیدانم آن را دیده اید یانه؟ داستان فیلم در رابطه با یک کشیش است که بسیار تلاش میکند تا از رنج انسان های پیرامونش بکاهد. او میداند و می بیند که این انسان ها دیگر نمی توانند با تکیه بر آموزه های کلیسا و کشیشان به زندگی خود معنا دهند و کلیسا دیگر نمیتواند مآمن و مرهمی باشد بر زخمها و رنج هایشان؛ البته در این فیلم نشان میدهد که اعمال غیر اخلاقی کشیشان عامل این بی اعتمادی بوده است.
جالب است که در این فیلم دقیقآ شاهد آن جمله ویران کننده ی یونگ می شویم و پی می بریم که انسانها (مخصوصآ در عصر ویرانی خاستگاه های معنا) به چه اعمالی دست میزنند تا دمی زندگی را فراموش کنند و رنج بودن را...(ببخشید فضولی بود در کار شما)

خدمت خانم سحر عرض کنم که در نظام آموزشی ما به تنها چیزی که اهمیت نمی دهند، قابلیت هاست و دقیقآ به همین خاطر است که از دل این نظام هیچ قابلیتی رشد نکرده و نخواهد کرد.
سپاس

مدادسیاه پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام
میله جان توصیه می کنم یک قاب خوب و حرفه ای برایش بگیری و قابش کنی.

سلام
توصیه خوبی است. حتماً این کار را خواهم کرد. ابتدا باید ته اسناد را دربیاورم و بعد از میان‌شان گزینه‌های قاب شونده را انتخاب کنم.

امیر جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:41 ق.ظ http://moaleme92.blogsky.com

سلام میله جان
من جدا و جدا توصیه می کنم یک قاب خوب و حرفه ای برایش بگیری و الخ !

اوشون سیخ بدون کباب هستن؟

سلام
جداً و جداً توصیه شما را گوش می‌کنم. بله خود خودشان هستند به همراه پاروی بدون قایق!

مدادسیاه جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام
میله جان یک قاب خوب حرفه ای برایش بگیر و قابش کن.

سلام
توصیه خوبی است. حتماً این کار را خواهم کرد. ابتدا باید ته اسناد را دربیاورم و بعد از میان‌شان گزینه‌های قاب شونده را انتخاب کنم.

مهرداد شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:30 ق.ظ

سلام به میله ی خاطره انگیز عزبز
به دلایلی که قبلأ هم گفتم مدتیست غیبت دارم.
امروز یا شب این پستت رو خوندم.
منو برد توی دنیای شیرین.
فکر کنم همه انسان ها با هر گذشته ای . با هر عقیده ای. حتی با هر فقط ژست روشنفکرانه ای که باشه این حس فکر به گذشته خوب رو داره.
بخاطر موقعیت شغلی جدیدم تا چند وقت دیگه که همه چی روی روال خودش بیفته وقت نمیکنم و نمیتونم وبلاگت رو بخونم و این آزارم میده همونطور که کتاب نخوندن و خط ننوشتن که اینجا هم ازش صحبت شد آزارم میده.
امیدوارم بزودی به این دنیای زیبا برگردم.
اما خواستم بدونی چه برسیم اینجا کامنت بزاریم چه نه و چه برسیم بخونیمش و چه نه در هر صورت شما ،قلمتان و وبلاگتان برایمان محترم و دوست داشتنیست.

دیدی تو ی سربازی هستی مثلأ چند ماه که اونجا هستی اینقدر برا شخص خودت اون چند ماه زیاد گذشته که انگار الان با برگشتنت دنیا عوض شده.
. اما خوبه میبینم بچه های خوبی که اینجا از کامنتای خوبشون استفاده میکردم هنوزم هستن.
پس از همینجا به همشون سلام میکنم.
به مداد سیاه با وبلاگ پر محتواش
درخت ابدی و شعرهای تفکر برانگیزش
سمره پای ثابت همزمان خوانی کتاب های اینجا
مجیدمؤیدی امریکای جنوبی خوان قهار
امیر .معلم جوان
و همچنین سحر .مترجم جوان و مشهور آینده. و قبل اینا دانا.
موفق باشید دوستان.

‘’دیدید چقدر نامه نوشتن به سبک دایی میله در چهل سال پیش زیباست.این هم نمونه اش‘’

سلام
آقا راحت باش... شما دیگه الان جزء سابقون هستید... هرچند سابقون زیادی از پیش ما رفته‌اند اما کماکان کامنتدونی روشن و گرم است.
با توجه به اینکه کامنت گذاشتن واقعاً راحت نیست.
امیدوارم موقعیت جدید شغلی ساعات شادتری و آینده‌ی مناسب‌تری ایجاد نماید. البته با تلاش خود شما...
سلام شما به همه دوستان ثبت شد.
مرسی

فرانک شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:31 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

روحشون شاد باشه چه میراث جالبی

سلام
ممنون.
واقعاً از ته دل آرزو می‌کنم روح ها وجود داشته باشند و شاد هم بشوند

بندباز شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:48 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

گذشته از هر چیزی خیلی زیباست! دارم فکر می کنم زندگی قدیمی ها با وجود این همه سختی و مشقت، زیبایی رو به همراه خودش داشته. چطور می تونستند زیبایی رو در کنار سختی ها حفظ کنند؟ و چرا حالا برعکس شده؟!!...
دارم فکر می کنم به حسی که توی دلتون هست موقع دیدن و لمس کردن و فکر کردن به این میراث

سلام
این هم نکته قابل توجهی است... حداقل شکل و فرم عقدنامه زیبایی عجیبی دارد. حتا یادم هست که در تعاریف آنها از مراسم ازدواج نیز مناسک جذابی بود. هرچند به‌غایت زندگی‌شان سخت بوده است...فقط تصور کن مادربزرگ من شش هفت فرزندش را زیر پنج‌سالگی از دست داده بود یعنی در خیال هم قابل هضم نیست...
اما حالا...

استراگون شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:42 ب.ظ http://choobalef.blog.ir/

چه مادربزرگ باهوش و خوش ذوقی :)

سلام

نامه های یک سارا شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:01 ب.ظ http://saranegar.blogfa.com/

اینو باید قاب گرفتش.محشره

سلام
در اولین فرصت...

سحر یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:24 ق.ظ

براى مهرداد گرامى؛

اول اینکه اون عبارت " جوان و مشهور " بسى مایه ى مسرت شد؛ آدم دیگر جوان نخواهد شد، اما مشهور شاید!!!

دوم اینکه از آنجا که حتى از آن فاصله ى دور، بدون امکانات همچنان به یاد دوستان این صفحه هستید، به عنوان یک خادم بی ادعاى بهشت ادبیات ! کتابى برایتان در نظر گرفته ایم، فقط تمرکزتان براى مشهور شدن ما در آینده را از یاد نبرید، حتی در آن دور دست ها
راستی کجایى شما؟!

قابل توجه مهرداد

مژگان چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:55 ق.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/


+ خواهش می کنم.

مهرداد پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام خدمت میله عزیز
از لطفت ممنون.
و سحر خانم
خوب چه کنیم ما در نگارش به پای یک مترجم نخواهیم رسید.
منظورم مترجم جوان (مکث) . و مشهور آینده بود.
از اونجا که شخصأ هیچ هدیه ای رو بیش از هدیه گرفتن یک کتاب خوب دوست ندارم. تازه اونم با امضای خود مترجم و یا شاید نویسنده. احتمالأ ذوق مرگ خواهم شد. . قول میدهم تمام تمرکزم را در,این باب بسیج کنم.
متشکرم.
اما سوال شما. من نماینده سرزمین آفتاب تابان (منظورم ژاپن نیستا) . شمال. مازندرانم.
اما الان شما ٢٩٠کیلومتر از شیراز بیا به سمت اصفهان وسط کویرا و یا چیزی نزدیک به همین مقدار یا کمتر از اصفهان بیا وسط کویرا به سمت شیراز.
ما اینجاییم

سلام

سحر شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام بر جناب مهرداد؛

وقتى دارىد از حد فاصل شیراز به اصفهان یا برعکس ! به مازندران بر مى گردید، اگر در تهران توقف کنید می توانید با دوستان قرارى بگذارید و چون حالا دیگه همه فهمیدن چی دوست دارید ، همونو بهتون هدیه میدن

موفق باشید

مهرداد یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:42 ق.ظ

سلام
ها؟
دوستان؟
عجب
چگونه؟

سلام
به سختی

سحر یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:50 ب.ظ

سخت نگیرند دوستان ، خودم هماهنگى ها رو انجام میدم

مهرداد دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:09 ق.ظ

یعنی چی؟
چرا اینجوری شده ؟ پست ها .کامنت ها . کتاب دستم . وضعیت کاری. کتاب دستم.
همه چی راز آلود و مبهم شده.
دست به دست هم دادین منو بفرستین پیش مری لویئس؟

سلام
ایشان با شما هماهنگ می‌کنند.

الى دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 10:59 ب.ظ

ممکنه چیزى که من مى نویسم به مذاق شما و خیلى ها خوش نیاید ولى من از این نوستالژى ها خوشم نمى اد ، از پدربزرگم هر دو یشان از این دستخط ها زیاد دیدم ، گویا رسم انموقع ها بوده ، ولى از رفتارشان اغلب حماقت دیدم و بى تدبیرى ، مثلا پدربزرگ پدرى ام در یک اقدام به نظر من احمقانه یک سوم اموال ش رو به خیریه بخشیده و حالا غیر از ضرر مالى اش ما رو به یک دست انداز قضایى، ورثه اى بزرگ انداخته ،...

سلام
البته که سلایق در همه‌ی امور متفاوت است. مثلاً در گودریدز کتابی را که صد نفر نمره 5 از 5 داده‌اند حتماً ده نفر نمره 1 داده اند.
به عنوان مثال رفتاری که گفتید را حماقت و بی‌تدبیری نمی‌بینم. رفتار ایشان با توجه به اهدافشان کاملاً منطقی است (با تعریف پاره‌تو و وبر و جامعه‌شناسان دیگر از کنش منطقی) چون عملشان برای دستیابی به منافعی است که در دنیای پس از مرگ با توجه به اعتقاداتشان در دسترس است... پدربزرگتان اتفاقاً رعایت همه مسائل را نموده و روی یک سوم از اموالش وصیت کرده و توجه داشته است که دو سوم حق ورثه است. این رفتار از نظر شما منطقی نیست چون احتمالا کنش ایشان با توجه به اعتقادات شما به چیزی ختم نمی‌شود. دست‌انداز قضایی هم که بماند! واقعاً پدر صاحاب آدم را در‌می‌آورد و عمیقاً درک می کنم چه دردسرهایی دارد. اگر در زمان حیات خودش این کار را می‌کرد شاید خیلی راحت‌تر بود.

مهرداد شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 09:10 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام میله جان آن شیراز و اصفهان از اینجا آب میخورد
مخلصیم

سلام
بله دقیقن از همین جا بوده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد