اژدهاکشان مجموعهای از 15 داستان کوتاه است که همگی در مکانی مشخص و زمانی تقریباً مشخص جریان دارند: روستای "میلَک" در زمانی نهچندان دور! این روستا در منطقهی الموت واقع است. زبان مردم این روستا تاتی است و طبیعتاً در داستانهای این مجموعه برخی کلمات و گویش تاتی، نمود پیدا کرده است. آن گونه که از داستانها برمیآید مردمان این روستا مثل باقی روستاییان از طریق کشاورزی و دامپروری گذران میکنند و البته محصول عمدهی آن فندق است. طبعاً در سالهای اخیر تعدادی از روستائیان به شهرها از جمله قزوین مهاجرت کردهاند که این قضیه هم در داستانها نمود دارد.
هنگام خواندن این داستانها (بهویژه در خوانش دوم) احساس میکردم که در میلَک زندگی میکنم و این معجزهی ادبیات است. ادبیات در مقایسه با جغرافیا (ابعاد مکانی) و تاریخ (بُعد زمان) به یک بُعد دیگر میپردازد: بُعد پنجم! که مجموعهی باورهای مردم آن جامعه است. باورهایی که در قصهها و افسانهها و اسطورهها نمود پیدا میکند و در این سطح باقی نمیماند بلکه جهانبینی آنها را شکل میدهد... سبک زندگی مردم نیز متاثر از همین باورهاست. یک جامعه را بدون درک این بُعد نمیتوان شناخت و از طرف دیگر یک جامعه مثل این روستا، با از بین رفتن قصهها و افسانههایش از بین خواهد رفت...
چقدر شباهت بین این روستا و روستای خودمان با صدها کیلومتر فاصله دیدم. گاهی مادربزرگم را در میلَک دیدم که مثل مشدی دوستی از دنیا رفت، گاهی عین عباراتی که از آنها شنیدم را در داستانها خواندم (خدا پیغمبر که دیگه مسخره نی!) گاهی با صدای ضربات کلنگ در ظلمات شب، پیش چشمانم تصویر سوراخهای عمیق گنجیابان در جایجای روستا شکل گرفت، و البته پشتم با شنیدن نظر آن آدم شهری درخصوص مرمت امامزاده در داستان آخر لرزید و در حاشیه کتاب نوشتم: ای وای! و یک شکلک غمگین هم زیرش کشیدم!! خب حق دارم؛ چون روستای ما هم یک امامزاده داشت با گنبدی مخروطی و خاص، با قدمت حدود پانصدسال که به بهانه مرمت تبدیلش کردند به همین گنبدهای معمولی که همهجا میبینیم!
*****
از دیگر آثار یوسف علیخانی میتوان به قدمبخیر مادربزرگ من بود، عروس بید و بیوهکشی اشاره کرد. چاپ اول اژدهاکشان در سال 1386 روانه بازار کتاب شده است. این کتاب نامزد نهایی هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و برنده اولین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد بوده است و تاکنون به چاپ ششم رسیده است.
مشخصات کتاب من: چاپ پنجم بهار 1390، نشر آموت، تیراژ 2200 نسخه، 175صفحه
پ ن 1: نمرهی من به این مجموعه داستان 4 از 5 میباشد (نمره در گودریدز 3.2 از مجموع 44 رای است).
ادامه مطلب ...
هاربَنز هرطور بود دوج را راه انداخت و به بالای تپه الویرا رسید؛ تابلو زرد و سیاه اتحادیه اتومبیلرانی ترینیداد آنجا نصب شده بود و نام محله «الویرا» را رویش نوشته بودند. این خلاصه املاک الویرا است که به افتخار همسر یکی از صاحبان قدیمی ناحیه رویش گذاشتند، اما هرکس که این محله را خوب میشناسد به آن میگوید الویرا.
هاربَنز مالک یک موسسه حمل و نقل و یک معدن سنگ است که در دومین انتخابات مجلس ترینیداد بعد از ترویج دموکراسی، از حوزهی الویرا کاندید شده است. ترینیداد مستعمره سابق انگلستان در جنوب دریای کارائیب است که در سال 1962 به استقلال رسید. اکثریت ترکیب جمعیتی آن سیاهپوست (39٪) هندی (38٪) است و مذاهب غالب در آن کاتولیک (29٪) پروتستان (29٪) هندو (23٪) و مسلمان (5٪) است.
دموکراسی چهار سال پیش، در 1946، به الویرا آمده بود؛ اما تقریباً همه را غافلگیر کرد و تا 1950، چند ماه پیش از دومین انتخابات عمومی با حق رأی همه بزرگسالان، مردم نتوانستند به امکانات آن پی ببرند. درواقع داستان هجویهایست بر نوع نگاه مردم الویرا به دموکراسی و انتخابات و علیالخصوص تلاش آنها برای بدست آوردن "امکانات" آن است.
هاربنز یک هندو است. او سوار بر کامیون دوج شرکتش در ابتدای داستان وارد الویرا میشود تا با دو تن از قدرتمندان الویرا دیدار کند و حمایت آنها را جلب نماید؛ زرگری هندو که نفوذ بالایی روی پنجهزار رأی هندوها دارد و خیاطی مسلمان که هزار رأی آنها را میتواند مدیریت کند و این تعداد برای انتخاب شدن در حوزهای که هشت هزار رای دارد کفایت میکند. اما داستان به این سادگی نیست، "واعظ" رقیب سیاهپوست و مسیحی او که برعکس او ساکن الویراست، خانه به خانه در حال تبلیغ است و جوانی بااستعداد و هندو مدیر انتخاباتی اوست. در هنگام ورود اولین تصادف ظرف بیستسال گذشته برای هاربنز رخ میدهد (که البته با معیار ما اصلاً نمیشود به آن تصادف گفت!) برخوردی کوچک با دوچرخهی دو زن سفیدپوست عجیب و پس از آن سگ سیاه مادهای را زیر میگیرد و در هر دوبار موتور ماشینش خاموش میشود. او این اتفاقات را به فال بد میگیرد و این مدخل داستان است. انتخابات در منطقهای با مردمانی ساده و خرافاتی و فقیر به خودی خود موضوع جذابی برای یک رمان است.
هاربنز...هر وقت به الویرا میآمد و مهادئو را میدید، اول میپرسید:«خب امروز چندتا مریض هندو داریم؟ ورودیههاشان چقدره؟» مهادئو دفترچه یادداشت سرخی درمیآورد و میگفت مونگل امروز حالش تعریفی نداره. دو دلار حالش ِ جا میاره. لاچمن از درد شکم میناله. خیلی عیالواره و کل خانه شش رأی دارن. به نظرم بهترِ بهش ده دلار بدی. یا دست کم پنج دلار. راموتار هم خودشِ زده به خریت. اما خیلی بیسواده. نمیتانه حتی یک علامت x بذاره و حتماً رأیش باطل میشه. با اینحال یک دلار بش بده. مردم اینجوری خیال میکنن تو علاقهمندی.»
*******
سِر ویدیادار سوراجپراساد نایپل یا به اختصار وی.اس.نایپل برنده نوبل ادبیات در سال 2001 است. او متولد سال 1932 در ترینیداد و یک هندوی هندیتبار است. در 18 سالگی با گرفتن بورس تحصیلی به انگلستان رفت. در بیبیسی مشغول به کار شد و سفرهای متعددی کرد که همین سفرها دستمایه هایی برای نوشتن شد. او دو بار به ایران سفر کرده است که سفرنامهی اولش در ابتدای انقلاب نکات جالبی دارد (اینجا). انتخابات الویرا از رمانهای ابتدایی اوست که در سال 1958 نوشته شده است و وقایع آن در سال 1950 رخ میدهد ولذا معرفی پشت جلد کتاب درخصوص دومین انتخابات پس از استقلال خطاست. از نایپل سه اثر (خم رودخانه، در کشوری آزاد، راز رسید) در لیست 1001 کتاب حضور دارد. اینطور که به نظر می رسد "خانهای برای آقای بیسواس" از مشهورترین آثار اوست.
................................
مشخصات کتاب من: ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات هاشمی، چاپ اول 1382، تیراژ 2200 نسخه، 279صفحه
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.8 از 5 است. (در گودریدز 3.7 و در آمازون 4.3 )
پ ن 2: کتابهای بعدی به ترتیب "اژدهاکشان" و "شب ممکن" خواهد بود.
پ ن 3: در ادامهی مطلب چند نکته درخصوص ترجمه و مطابق معمول این روزها یک نامه، خواهید خواند.
ادامه مطلب ...
"اتفاقی برایت افتاده.
اکنون دو سال است که ریتا این را میگوید و حالا میداند که امری گذرا نیست.
اتفاقهایی میافتد. ما از خطی عبور میکنیم. ما دری را باز میکنیم که اصلاً از وجود آن خبر نداریم. میتوانست هرگز اتفاق نیفتد، شاید هرگز یکدیگر را نمیشناختیم. شاید بیشتر زندگی، تنها سپری کردن زمان باشد." (پاراگراف ابتدایی داستان)
"جورج وب" راوی اولشخص داستان، کارآگاهی خصوصی است. دفتری در ویمبلدون دارد و عموم مشتریانش زنانی هستند که به همسران خود مشکوکند. "ریتا" منشی و کمی فراتر از منشی اوست... او هم زمانی یکی از مشتریان جورج بوده است اما حالا مدتی است که همکار اوست. دو سال قبل، "سارا" وارد دفتر میشود و از جورج میخواهد که ماموریتی ساده را انجام دهد. ماموریت عبارتست از تعقیب "باب ناش" همسر سارا... باب که یک پزشک است با همسرش توافق کرده تا معشوقه کرواتش را روانهی سوئیس کند و حالا جورج میبایست با تعقیب آنها از خروج این کروات اطمینان حاصل کند. ماموریت ساده ایست. باب طبق توافق عمل میکند اما پس از بازگشت به خانه، توسط سارا به قتل میرسد. روز شروع روایت دقیقاً دو سال از آن واقعه گذشته است. سارا در زندان است و یک ملاقاتکنندهی دائمی دارد: جورج وب.
داستان، بیان سیال و غیرخطی همهی افکار و احساسات راوی در همین روز (یک روز از ماه نوامبر سال 1997) است. داستان در واقع بیان یک رابطهی خاص است. احساسی که راوی نسبت به سارا دارد. احساسی که با هیچ ارتباط فیزیکی تشدید و تحریک نمیشود و حتا دورنما و چشمانداز روشنی هم ندارد. در واقع به نظر میرسد که این رابطه بعد از مدتی میبایست فروکش نماید اما در روز روایت، ما هم همانند جورج احساس میکنیم که چیزی از آن احساس اولیه کم نشده، بلکه شکوفاتر شده است.
جورج عاشق ساراست و این حس در یک "آن" و در زمانی که جورج به استخدام سارا درآمده بود، در او بهوجود آمد... البته متفاوت از موارد مشابه که دو نگاه در هم گره میخورند: نگاه من از توی شیشه به چشمانش که نبود، به زانوانش بود. میگویند یکدفعه، مثل یک صاعقه، اتفاق میافتد... این همان لحظه بود و به نوعی در طرح جلد کتاب لحاظ شده است. عشق، و عاشق ماندن در داستان با نگهداشتن و حفظ معشوق رابطهای ندارد بلکه عاشق بودن یعنی آمادگی برای از دست دادن.
******
گراهام سویفت متولد سال 1949 در لندن است. این نویسنده 10 رمان و 3 مجموعه داستان در کارنامه خود دارد. او برنده جایزه بوکر در سال 1996 برای کتاب آخرین دستورات است. کتاب بعدی او پس از این موفقیت، هفت سال بعد نگاشته شد: روشنی روز (2003). روشنی روز در سال 2006 در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند قرار گرفت (تنها اثر نویسنده در لیست) ولی در ویرایشهای بعدی از لیست خارج شد.
.........................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه خانم شهلا انتظاریان، نشر قطره، چاپ اول 1388، تیراژ 1650 نسخه، 301صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.6 از 5 است. در واقع بعد از دریافت نامه جورج وب که در ادامه مطلب خواهم آورد تصمیم داشتم نمرهی کتاب را قدری بالاتر ببرم ولی به خاطر مصالح عالیهی وبلاگ، صرفنظر نمودم. (نمره در گودریدز 3.4 از مجموع 1738 رای و در آمازون 3.8 )
پ ن 3: من فکر میکنم بهترین خواننده آثارم، کسی است که میداند، هیچ چیزی در جهان کامل نیست. او بهترین مخاطب من است. (گراهام سویفت)
ادامه مطلب ...