راوی (جک) پسر پنجساله ایست که به همراه مادرش در یک اتاق زندگی میکند. زمان آغاز روایت شروع پنج سالگی اوست. او صبحها از خواب بلند میشود، صبحانه میخورد، تلویزیون میبیند، با مادرش بازی میکند، هروقت احساس نیاز میکند ممه میخورد، در ساعتی مشخص از روز زیر نورگیر اتاق به همراه مادرش مناسک جیغ زدن را انجام میدهد، کتاب میخواند یا از مادرش میخواهد برای بار nاُم همین معدود کتابهایی که دارند را برایش بخواند، شام میخورد و سر ساعت مشخص به محل خوابش که به یک کمد شباهت دارد میرود. این تقریباً برنامه روزانه اوست. گاهی دیرتر از حد معمول خوابش میبرد ولذا صدای باز شدن درِ اتاق را در حوالی ساعت 9 شب میشنود. در چنین ساعتی "نیکِ پیر" وارد اتاق میشود. او هیچگاه نیکِ پیر را ندیده است و فقط میداند که او با توجه به لیستی که مادر تهیه میکند هفتهای یکبار چیزهایی برای آنها میآورد. میداند که مادرش از نیکِ پیر خوشش نمیآید و رفتار نیک با مادر تهدیدآمیز است...
قضیه چیست!؟ البته اگر قضیه را شنیدهاید (با توجه به اینکه سال گذشته، فیلمی که براساس کتاب ساخته شد موفقیتهایی در مراسم اسکار داشت احتمال اینکه چیزهایی شنیده باشید زیاد است) و گمان میکنید دیگر خواندن کتاب لطفی ندارد، اشتباه میکنید. داستان با توجه به ایدهی خوفناک و نادرش شما را با خود همراه خواهد کرد. از آن دست کتابهای مورد توجه عام که گاهی برای ما خواص!!! خواندنش توصیه شده است. برای اینکه مزهاش کم نشود در ادامه مطلب چند کلمهای خواهم نوشت.
******
اِما داناهیو یا اِما دوناِهو یا اِما دونوگو یا اِما دانهو، نویسندهای ایرلندیتبار ساکن کانادا است. چندین رمان حاصل کار اوست که پر فروشترین و معروفترینش همین اتاق است که جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است. این کتاب در سال 2010 منتشر شد و بلافاصله به زبانهای متعدد نیز ترجمه شد. در ایران هم تقریباً همزمان دو ترجمهاش روانه بازار شد و تقریباً زمانی که دو ترجمه قبلی به چاپ دوم رسیدند، دو ترجمه دیگر به جمع آنها اضافه شد و به حول و قوه الهی چنانچه دو ترجمهی دیگر هم اضافه شود میتوان ورود این کتاب به جمع ششتاییها را تبریک گفت!
اتاق، محمد جوادی، نشر افراز، اما داناهیو
اتاق، علی قانع، نشر آموت، اما دوناِهو
اتاق، علی منصوری، نشر روزگار، اما دانهو
اتاق، حکیمه مردانی، انتشارات امیرکبیر، اما دونوگو
در چنین مواقعی ناشرین با تغییر کوچکی در ترجمه نام داستان کار خودشان را از دیگران متمایز میکنند اما در خصوص این کتاب انصافاً امکان این کار وجود نداشت لذا به سراغ نوع نگارش اسم نویسنده رفتند و خلاقیت خود را نشان دادند. چهار املای متفاوت! من هم برای اینکه از قافله عقب نمانم و ضمناً به مترجم پنجم گرای لازم را بدهم، در عنوان مطلب اسم ایشان را به سبکی متفاوت نوشتم تا از این طریق به اعتلای قضیه کمک کرده باشم.
واقعاً اگر این قشر فرهنگی جامعه نتواند یک نهاد مدنی یا سازوکاری مدنی برای حل مشکل ترجمهی همزمان بیابد ما چه توقعی از اقشار دیگر جامعه باید داشته باشیم؟
مشخصات کتاب من؛ ترجمه علی قانع، نشر آموت، چاپ اول، 357صفحه
.............
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 است. (در سایت گودریدز با نمره 4 از مجموع 478733 رای... در واقع تعداد آرایش خیرهکننده است. در سایت آمازون 4.3 از 5 نمره گرفته است که نشان از اقبال زیاد خوانندگان به کتاب دارد)
پ ن 2: مطالب بعدی به "در انتظار گودو" و "فرارکن خرگوش" اختصاص دارد.
پ ن 3: بچهها مچکریم.
ادامه مطلب ...
"مازیار" ویراستاری 34ساله و باسواد و اهلمطالعه و همهچیزدان است. او به عنوان راوی اول شخص، با لحنی محزون و حسرتآلود و رمانتیک، داستان را آغاز میکند. مخاطب او در این روایت، دختری به نام هاله است که حدود شش ماه قبل از دنیا رفته است. هاله دختری است که بهزعم راوی در فصل اول، دختری محترم و ماخوذ به حیا بود که ناگهان به یک دیوانهی پیشبینیناپذیر که مرز شوخی و جدیاش معلوم نیست، تبدیل میشد. مازیار در فصل اول، ماجراهای شبِ تولدش را تعریف میکند؛ شبی که راوی با هاله و سمیرا به رستوران بوف رفتهاند، شبی که مسخرهبازیهای هاله و همراهیهای سمیرا با او و انفعال راوی، منجر به بروز حوادثی میگردد، شبی که با توجه به این ماجراها به "شبِ بوف" معروف شده است. عنوانی که بر تارک فصل اول نشسته است.
فصل دوم با عنوان "شبِ شروع" و فصلِ پس از آن با عنوان "شبِ واقعه" هرکدام به نوعی ساختار ذهنی خواننده درخصوص شخصیتهای داستان و ماجراهای پیرامون ارتباط آنها با یکدیگر را در هم میریزد. اتفاقی که در فصل چهارم و پنجم، "شبِ کوچک" و "شبِ شیان" تکرار میشود.
شبهایی ممکنالوقوع و ممکنالتصور! من اگر بخواهم تیتری برای معرفی این کتاب انتخاب کنم این عنوان را انتخاب میکنم: "در ستایش جعلِ واقعیت" که میشود همان در ستایشِ داستانپردازی. یکی از دوستانم میگفت که از مارکز پرسیدند برای نوشتن داستان چه چیزی برای شما اهمیت و اولویت دارد؟ ایده یا تصویر؟ و ایشان قاطعانه پاسخ داده بود که تصویر. در واقع این رمان مصداق خوبی برای این ارجحیت است. چند تصویر کوتاه... و تخیل یک ذهن خلاق که داستانی را بر قامت آن تصاویر استوار میکند. داستانی که استمرارش بر جعل واقعیت توسط راوی استوار است. یک داستان تکنیکی و دقیق. دقت کار آنجا اهمیت پیدا میکند که توجه کنیم فرم کار بسیار مستعد خطاست... من خطایی ندیدم و از این جهت به عنوان یک خواننده شگفتزده شدم.
*****
محمدحسن شهسواری متولد 1350 در بیرجند، نویسنده و روزنامهنگار است. از دیگر آثار او میتوان به پاگرد، شهربانو، وقتی دلی، میم عزیز و... و دو مجموعه داستان کلمهها و ترکیبهای کهنه، و تقدیم به چند داستان کوتاه اشاره کرد. از نگاه ایشان ادبیات داستانی در کنار "کشف بخشی از زندگی بشر، سرنوشت و سرشت او" میبایست به دنبال "مطالعه روایت به عنوان محمل اصلی ادبیات" باشد. به نظر میرسد در این کتاب، کفهی دومی اندکی سنگینتر باشد.
مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ چهارم 1390، 160 صفحه
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4 از 5 است. (در گودریدز از مجموع 239 رای نمره 2.75 را به دست آورده است)
پ ن 2: در ادامه مطلب نامه یکی از آشنایان خانوادگیمان را آوردهام! فردی که در فصل پنجم وارد داستان میشود و از دوستان نزدیک راوی اصلی داستان است. البته ایشان نقش بسیار مهمی در انتخاب رشتهی تحصیلی من داشت و در واقع من را به مهندسی مکانیک علاقمند کرد و پس از آن هم ادبیات و حواشی آن.
ادامه مطلب ...
عجیب است! نه به نوشتن مطلب برای وبلاگم میرسم و نه به خواندن مطالب دوستان و نه حتا به کامنتها... نه به صفحات اجتماعی و گروههای مجازی میرسم و نه به دیدار غیرمجازی دوستان و اقوام... رؤسای مربوطه نیز معتقدند که از کارهایم عقب هستم. کارهای اداری-شخصی زمینمانده و نیمهکاره هم که... خوابم هم که به میزان کاملاً مشهودی کم شده است. تلویزیون هم که نمیبینم. در خانه و محل کار هم که کتاب نمیخوانم. پس علت چیست!؟
ما دیگر زمان حال را در آرامش نمیگذرانیم بلکه مدام در تلاشیم که خود را برای آینده آماده سازیم. (اومبرتو اکو – از کتاب رهایی نداریم)
این جمله البته جواب سوال بالاتر نیست اما مدخل خوبی است.
*****
صبح که از ایستگاه مترو بیرون میآییم، اتوبوسی را که باید برای رسیدن به محل کار سوار آن شویم، میبینیم که در افق دیدمان محو میشود. البته اتوبوس بعدی در ایستگاه منتظر ماست. سوار اتوبوسِ منتظر میشویم. راننده پشت فرمان در انتظار رسیدن به زمان دقیق حرکت است و به همین خاطر ما دقایقی را نشسته و ایستاده، با انتظار راننده همراه میشویم. بالاخره زمان حرکت فرا میرسد و رانندهای که خونسردی خودش را در قبال غرولند مسافران معمولاً حفظ میکند، اتوبوس را به حرکت درمی آورد و ما در حالی از محوطه ایستگاه خارج میشویم که در افق دید برخی از هموطنانمان محو میشویم!! مسافرانی که از قطار بعدی مترو پیاده شدهاند و برخی از آنها دواندوان به سوی اتوبوس میآیند و البته که هیچگاه نمیرسند!
کاملاً بدیهی است که امثالِ من، فردی را که در آینده بتواند ساعت حرکت اتوبوسها را با ساعت رسیدن مترو به ایستگاه تنظیم کند، نابغه بدانیم. من به "برجام" و حل این مشکل بسیار امید بسته بودم لیکن ظاهراً بدعهدی آمریکاییها را دست کم گرفته بودم لذا تا اطلاع ثانوی ضمن تاکید بر حفظ حجاب، تکرار میکنم، تکرار میکنم که ما باهوشترین مردم روی زمین و باهوشترین ایرانیان، از زمان مادها تاکنون هستیم.
*****
حالا از بین کتابهای زیر دو گزینه را انتخاب کنید. فرض کنید که در یک اتاق محبوس هستید و این پنج کتاب در دسترس شماست... کدام کتابها را برای خواندن انتخاب میکنید؟
الف) اتاق – اِما دوناهیو (راوی کودکی 5ساله است که به همراه مادرش در اتاقی محبوس است. او در همین اتاق به دنیا آمده است و دنیای بیرون را ندیده است)
ب) در انتظار گودو – ساموئل بکت (یکی از مهمترین نمایشنامههای قرن بیستم)
ج) دیو باید بمیرد – سسیل دیلوئیس (یک رمان جنایی)
د) زنی که گریخت – دی.اچ.لارنس (داستان زنی که همسر و فرزندانش را رها میکند و به سوی آیندهای ناشناخته میگریزد)
س) ماشین زمان – جی.اچ.ولز (پدر جد فیلمها و سریالهایی که با مضمون سفر به آینده روایت میشوند)