میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اتاق – اما دوناهیو

راوی (جک) پسر پنج‌ساله ایست که به همراه مادرش در یک اتاق زندگی می‌کند. زمان آغاز روایت شروع پنج سالگی اوست. او صبح‌ها از خواب بلند می‌شود، صبحانه می‌خورد، تلویزیون می‌بیند، با مادرش بازی می‌کند، هروقت احساس نیاز می‌کند ممه می‌خورد، در ساعتی مشخص از روز زیر نورگیر اتاق به همراه مادرش مناسک جیغ زدن را انجام می‌دهد، کتاب می‌خواند یا از مادرش می‌خواهد برای بار nاُم همین معدود کتابهایی که دارند را برایش بخواند، شام می‌خورد و سر ساعت مشخص به محل خوابش که به یک کمد شباهت دارد می‌رود. این تقریباً برنامه روزانه اوست. گاهی دیرتر از حد معمول خوابش می‌برد ولذا صدای باز شدن درِ اتاق را در حوالی ساعت 9 شب می‌شنود. در چنین ساعتی "نیکِ پیر" وارد اتاق می‌شود. او هیچگاه نیکِ پیر را ندیده است و فقط می‌داند که او با توجه به لیستی که مادر تهیه می‌کند هفته‌ای یک‌بار چیزهایی برای آنها می‌آورد. می‌داند که مادرش از نیکِ پیر خوشش نمی‌آید و رفتار نیک با مادر تهدیدآمیز است...

قضیه چیست!؟ البته اگر قضیه را شنیده‌اید (با توجه به اینکه سال گذشته، فیلمی که براساس کتاب ساخته شد موفقیت‌هایی در مراسم اسکار داشت احتمال اینکه چیزهایی شنیده باشید زیاد است) و گمان می‌کنید دیگر خواندن کتاب لطفی ندارد، اشتباه می‌کنید. داستان با توجه به ایده‌ی خوفناک و نادرش شما را با خود همراه خواهد کرد. از آن دست کتابهای مورد توجه عام که گاهی برای ما خواص!!! خواندنش توصیه شده است. برای اینکه مزه‌اش کم نشود در ادامه مطلب چند کلمه‌ای خواهم نوشت.

******

اِما داناهیو یا اِما دون‌اِهو یا اِما دونوگو یا اِما دانهو، نویسنده‌ای ایرلندی‌تبار ساکن کانادا است. چندین رمان حاصل کار اوست که پر فروش‌ترین و معروف‌ترینش همین اتاق است که جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است. این کتاب در سال 2010 منتشر شد و بلافاصله به زبانهای متعدد نیز ترجمه شد. در ایران هم تقریباً همزمان دو ترجمه‌اش روانه بازار شد و تقریباً زمانی که دو ترجمه قبلی به چاپ دوم رسیدند، دو ترجمه دیگر به جمع آنها اضافه شد و به حول و قوه الهی چنانچه دو ترجمه‌ی دیگر هم اضافه شود می‌توان ورود این کتاب به جمع شش‌تایی‌ها را تبریک گفت!

اتاق، محمد جوادی، نشر افراز، اما داناهیو

اتاق، علی قانع، نشر آموت، اما دون‌اِهو

اتاق، علی منصوری، نشر روزگار، اما دانهو

اتاق، حکیمه مردانی، انتشارات امیرکبیر، اما دونوگو

در چنین مواقعی ناشرین با تغییر کوچکی در ترجمه نام داستان کار خودشان را از دیگران متمایز می‌کنند اما در خصوص این کتاب انصافاً امکان این کار وجود نداشت لذا به سراغ نوع نگارش اسم نویسنده رفتند و خلاقیت خود را نشان دادند. چهار املای متفاوت!‍ من هم برای اینکه از قافله عقب نمانم و ضمناً به مترجم پنجم گرای لازم را بدهم، در عنوان مطلب اسم ایشان را به سبکی متفاوت نوشتم تا از این طریق به اعتلای قضیه کمک کرده باشم.

واقعاً اگر این قشر فرهنگی جامعه نتواند یک نهاد مدنی یا سازوکاری مدنی برای حل مشکل ترجمه‌ی همزمان بیابد ما چه توقعی از اقشار دیگر جامعه باید داشته باشیم؟

مشخصات کتاب من؛ ترجمه علی قانع، نشر آموت، چاپ اول، 357صفحه

.............

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 است. (در سایت گودریدز با نمره 4 از مجموع 478733 رای... در واقع تعداد آرایش خیره‌کننده است. در سایت آمازون 4.3 از 5 نمره گرفته است که نشان از اقبال زیاد خوانندگان به کتاب دارد)

پ ن 2: مطالب بعدی به "در انتظار گودو" و "فرارکن خرگوش" اختصاص دارد.

پ ن 3: بچه‌ها مچکریم.

 

 

پرونده فریتزل

در سال 2008 پیرمردی اتریشی به نام ژوزف فریتزل در رسانه‌های دنیا خبرساز شد و بر صدر اخبار نشست. در واقع در این دنیای پرآشوب و مملو از انفجار و جنگ و تهدید وقتی یک پیرمرد اتریشی در صدر اخبار قرار می‌گیرد به‌خودی‌خود جای تعجب دارد! او دخترش را برای مدت 24 سال در زیرزمین خانه‌اش حبس کرده بود، حبس توأم با تجاوز، که منجر به یک سقط و شش زایمان شد. سه تا از بچه‌های به دنیا آمده را با این ترفند که دخترش آنها را با نامه‌ای در نزدیکی خانه گذاشته است وارد دنیای بیرون نمود اما وقتی در سال 2008 به‌نحوی پرده از این جنایات برافتاد سه‌تا از بچه‌های دیگر به همراه مادرشان رها شدند... بچه‌هایی 19، 18 و 5 ساله که نور خورشید را هم ندیده بودند!

ابعاد این فاجعه و برخی ابهامات پرونده ذهن آدم را درگیر می‌کند. این قضیه جرقه‌ای بود برای نویسنده "اتاق"... منتها دوناهیو رابطه پدر و دختر را به رابطه یک مرد با دختری نوزده ساله که آن را ربوده و در اتاق زندانی نموده تبدیل می‌کند و همچنین تعداد بچه‌ها را به یک عدد کاهش  و اتاق را در محوطه حیاط خانه "نیکِ پیر" قرار می‌دهد. اتاقی همانند یک گاوصندوق بزرگ که تنها دریچه کوچکی رو به آسمان دارد.

این دنیا و آن دنیا

مادر و پسری در یک اتاق... جک هیچگاه از اتاق بیرون نرفته است و دنیای او همین اتاق است. می‌توانید تصور کنید در ذهن او چه می‌گذرد؟ به نظرم موضوع بسیار جذاب و جالبی است و می‌تواند مدتی ذهنمان را مشغول خود کند. نوع نگاه جک به دنیا و مسئله واقعی و غیرواقعی، نوع نگاه او به اتفاقات داخل اتاق، نوع برخورد جک با نقشه‌های مادر برای فرار، و البته نحوه رویارویی و انطباق با دنیای بیرون پس از فرار، همه اینها موضوعات جذاب و چالش‌برانگیزی هستند که می‌تواند برای خواننده لذت‌بخش باشد و هست.

تلویزیون

گنجاندن عنصر تلویزیون در اتاق تصمیم دولبه‌ایست. جک تصاویر تلویزیون را در قیاس با اتاق غیرواقعی می‌داند. مثلاً جایی جک به مادرش می‌گوید در لیست خرید یک تلفن اضافه کنیم تا مادر بتواند با پدر و مادرش تلفنی صحبت کند. فانتزی و معصومیت کودکانه در این راه‌حل کاملاً به چشم می‌خورد اما جک تلفن را در تلویزیون دیده است و چنانچه تصاویر تلویزیونی را غیرواقعی بداند که می‌داند، تناقض پیش خواهد آمد. یا مثلاً "دریا" و ارتباط سیفون توالت با آن... دریا غیرواقعی است و تصور ارتباط یک واقعی با یک غیرواقعی توسط راوی کمی ثقیل است. یا درخواست یک سگ برای هدیه تولدش و...

نویسنده از این عنصر در راستای اهدافش استفاده برده است اما به نظر من این قضیه حلقه‌ی سست زنجیر کتاب در بُعد فلسفی است. از طرفی در قسمتهایی از کتاب نقش منفی تلویزیون و تاثیر آن بر پوسیدگی ذهن بیان می‌شود لیکن نمی‌توان کتمان نمود که یکی از مهمترین فاکتورهایی که در رشد عقلی این کودک نقش دارد همین تلویزیون است.  

راوی پنج‌ساله

انتخاب راوی 5 ساله هم همانند تصمیم به وجود تلویزیون در اتاق است. راوی پنجساله البته نویسنده را از آوردن تحلیل معاف می‌کند و او فقط می‌تواند به دادن کدهایی به خواننده اکتفا کند و خواننده با دریافت این کدها به فکر فرو رود و... این می‌تواند نقطه قوت کتاب باشد. البته همین ارائه کدها نیز گاه می‌تواند از طرف یک راوی پنجساله و با شرایطی همانند جک، ما را شگفت‌زده کند. اصولاً کودکی که پنجسال (کل زندگیش) در یک اتاق محبوس است قاعدتاً باید عقب‌ماندگی‌های اساسی به نسبت همسن‌و‌سالان خود داشته باشد که این راوی نه تنها این‌گونه نیست بلکه خلاف آن است. این موضوع ممکن است به‌خودی‌خود برای یک رمان نقطه ضعف به حساب نیاید اما به شرط آنکه مدعی روانشناسانه بودن نباشد.

 جمعبندی و نتیجه‌گیری

خیلی خلاصه و صریح: کتاب خوبی است اما به نظرم می‌توانست خیلی بهتر از این باشد! برخی در مورد کتاب صفاتی نظیر فلسفی و روانشناسانه را آورده‌اند که این‌کار فقط موجب می‌شود سطح توقعات خواننده افزایش پیدا کند و درنتیجه کتاب همانند ورزشکاران المپیکیِ ما دچار استرس شده و ببازد و البته واضح و مبرهن است که چیزی از ارزش‌های او کاسته نمی‌شود! تصور کنید دیروز تیتر زده‌اید سونامی ایرانی روی فلان... و امروز تیتر می‌زنید سونامی در همان بازی اول خاموش شد. نکنید این کار را...

 می‌توان گفت این کتاب، یک کتاب پُرکشش و عامه‌پسند است و خواننده را در موقعیت اندیشیدن به چند موضوع فلسفی و روانشناسانه قرار می‌دهد که این امر کم‌اهمیتی نیست. از آن کتابهایی است که اتفاقاً وجودش برای کتاب‌خوان نمودن عموم مردم لازم و حیاتی است و به همین دلیل هم در آن سوی دنیا در صدر پرفروش‌ها می‌نشیند و قدر می‌بیند.

نظرات 23 + ارسال نظر
حمیدرضا پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.80ghalam.mihanblog.com

خیلی ممنون بابت پست خوبتون . منم کل داستانشو شنیدم ولی میدونم که از اون دست کتاب هایی نیست که با یه تعریف خسته کننده بشه . و این ، قدرت نویسنده رو نشون میده .

سلام
البته اگر کل داستان را شنیده باشید که کمی از لطف داستان را کم می‌کند مگر اینکه منظورتان از داستان همان قضیه فریتزل (پیرمرد اتریشی) باشد که بله...

محمد پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام خیلی منتظر نقدتون راجب اتاق بودم واقعا ممنون این روزا پر کار تر شدید خیلی خوبه.امروز تو مشهد کتاب در غرب خبری نیستو پیدا کردم و چون جزو کتاب های خوب شما بود بدون درنگ ورداشتم.و اما یه چیز جالب تر من همدانم و کتاب زیاد رونق نداره و مشهد که اومدم مسافرت رفتم کتابخونه حرم که خیلی مجهزه و نام گل سرخو داشت که کل همدانو گشتم نبود واسه اینکه شما پنج داده بودید شیطون رفت تو جلدم گفتم اینقد اینجا کتاب داره بزار اینو دو در کنم چیزی کم نمیشه و گذشتمش بغل دستم و خواستم آروم برم بیرون که متصدی فهمیدو ازم گرفتش خلاصه اینکه پنج ندید چون دفعه بعد جنایت میکنم

سلام

یه وقت این کار رو نکنید برادر ارزشش رو نداره... اصلن یک کار دیگه بکنیم. شما چندتا کتاب که توی همدان گیر میاد رو به من اعلام کن من بهشون 5 بدم و خلاص
نام گل سرخ که پارسال چاپ جدیدش با ترجمه جدید آمد به بازار...عجیبه که نیست...یا من اشتباه می‌کنم!؟
................
پ ن: درست می‌گفتم.... این دو لینک زیر برای خرید اینترنتی کتاب... یکیش با 15٪ تخفیف و دیگری با 20٪ تخفیف... آنک نام گل با ترجمه رضا علیزاده:
http://www.manoketab.com/Home/Detail/276884/%D8%A2%D9%86%DA%A9_%D9%86%D8%A7%D9%85_%DA%AF%D9%84_%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D9%87_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D9%88_%D8%A7%DA%A9%D9%88_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87
و این هم دومی:
http://www.ashja.com/Fa/BooksInfo/?bid,11328/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A2%D9%86%DA%A9-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D9%84.html

محمد جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:16 ب.ظ

راسی ببخشید باز من کتاب جز از کل رو تموم کردم حتما به شما هم پیشنهاد میکنم چون مطمئنم شما بهش پنج میدید

بله توصیه خوبی است... در راه رسیدن به کتابخانه‌ام است. با این تعاریف متعدد انتظار من در همین حد بالا رفته است. خدا به دادش برسد!

مدادسیاه جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:08 ب.ظ

سلام
هم موضوعش جالب است هم راوی اش. اما نمره اش مشکوک است.

سلام
نگران نمره نباشید... به هرحال گاهی لازم است

زهره جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:10 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

نه خیلی جگر خراشه. هم داستان و هم اون اتفاق واقعی

سلام
جگرخراش بودن اون اتفاق واقعی را قبول دارم اما داستان جگرخراش نیست.

زهرا نامداری شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام و ممنون از اینکه مرا از خواندن این کتاب معاف کردید

سلام
اینکه دوستان را از خواندن یک کتاب معاف کنم حس خوبی نیست و فقط درصورتی این حس التیام می‌یابد که آن دوست کتاب بهتری را جایگزین نماید.

کامشین شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:34 ب.ظ

میله جان اگر یادت باشه پارسال من یک ماجرای کوچولو با تلفظ درست اسم یکی از شاگردانم داشتم، همون که جسیکا آمد جلوی همه خیطم کرد که بلد نیستم داناهیو را تلفظ کنم! که از قضا خودت آمدی و بهم گفتی اگر کتاب اتاق را خوانده بودم می دونستم که شاگردم دخترعموی نویسنده است و فامیلی اش هم داناهیو است. پس نتیجه اول شما تلفظ درست نام خانوادگی نویسنده را می دانید، نتیجه دوم شما حداقل یک سال پیش خواندن این کتاب را تمام کرده بودید نتیجه سوم فیلمش را هم دیده ای. نزن زیرش!
اما نکته بعد: میله جان چه کتاب تراز اولی را سراغ داری که در پشت داستانش نشه یک دنیای دیگه (روانشناسانه یا فیلسوفانه یا علوم اجتماعیانه!) را ندید؟ سراغ داری به من بگو! مگر اینکه کتاب تراز اول نباشه و در حال در آوردن ادای روشنفکر بازی باشه. اما باور کن پشت داستان های ر اعتمادی هم یک دنیای دیگه هست گیرم که دنیای خود کتاب چیز دندان گیری نباشه.
پی کامنت: خودم هم نفهمیدم چی گفتم و چی نوشتم

سلام
عجب حافظه‌ای آفرین بله الان کاملاً یادم آمد.
اما نتیجه‌گیری‌هایت غلط است اول اینکه بله من فکر می‌کردم تلفظ درست نام نویسنده را می‌دانم چون از اختلاف بین علماء اطلاع دقیقی نداشتم و بر اساس اجتهاد شخصی گمان می‌بردم داناهیو صحیح است (با اینکه خودم کتابی را خریده بودم که اسم نویسنده را دون‌اِهو ذکر کرده بود).
نتیجه دوم هم صحیح نیست گاهی کتاب‌هایی که می‌خرم چندسالی در کتابخانه‌ام می‌مانند تا خوانده شوند ولیکن چون مدام موقع انتخاب جلوی کتابخانه می‌ایستم و کتابها را نگاه می‌کنم و همچنین مدام لیست کتابهای موجود را مرور می‌کنم تا مرتکب خرید تکراری نشوم طبعاً عناوین کتابها و نویسنده‌هایشان جلوی چشمانم هست.
نتیجه سوم هم صحیح نیست چون فیلم در دسترسم نبوده و نیست. در واقع متاسفانه و بدجور متاسفانه، من فرصت دیدن فیلم‌هایی که در دسترسم هست را هم ندارم
....
اما نکته بعد: با این نکته موافقم. وقتی مطلب را نوشتم با خودم فکر می‌کردم (در مورد ادعایم که این داستان را نمی‌توانم فلسفی و روانشناسانه بدانم) و به نظرم ضعیف بود ادعایم! یعنی در واقع فراکسیونی در ذهنم شکل گرفت و این مدعا را به چالش کشید و مثالهای بسیاری آورد! در طرف مقابل اما سلول‌هایی که پای ادعایشان ایستاده بودند شروع کردند به سفسطه کردن!! آنها در جواب دوستانشان می‌گفتند که شما تا سر کوچه بروید ماست بخرید و برگردید با چند موقعیت فلسفی و روانشناسانه روبرو می‌شوید و این خلق موقعیت‌ها خودبه‌خود نمی‌تواند عمل ماست خریدن را یک کنش فلسفی و روانشناسانه قلمداد کند حتماً به من حق می‌دهید که هنگ کنم و بی‌خیال دعوای آنان شده و صحنه را به سرعت ترک کنم!
من اما الان با شما موافقم. شاید در مطلب خواسته‌ام با این ادعا مثل برخی از مربیان و مدیران فشار را از روی کتاب بردارم تا بدون استرس کارش را انجام دهد

زهرا نامداری یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:28 ب.ظ

البته منظورم این نبود که این کتاب بد است
فقط با سلیقه ی من همخوانی نداشت.
ب نظر من کتابا هم مثل آدما هستن، ممکنه یکی به دلت نشینه و خیلی هم آدم خوبی باشه
برای همین نمیتونم کتاب بهتری معرفی کنم. به قول شاعر متاع کفر و دین بی مشتری نیست/ گروهی این، گروهی آن پسندند.
اما در حال حاضر کتابایی که دارم میخونم اینا هستن:
1- چطور زندگی کنیم/ مونتنی
2- کافکا در کرانه/ هاروکی موراکامی
راستی در داستانهای موراکامی یه چیز خاص هست. وقتی داستاناشو میخونم وارد ابعاد دیگه ای از زندگی و هستی میشم که خیلی پر رمز و رازه. میدونی موراکامی یه زاویه ی دید خاص داره و این باعث میشه داستاناش خیلی برام جذاب بشه.
در هر صورت دوست عزیز ببخشید اگه منظورم رو درست نرسوندم و ناراحتتون کردم. به بزرگی خودت بر ما ببخشای


طبعاً همین طور است. من هم کمی خواستم شوخی بکنم. با توجه به کثرت گزینه‌ها ما ناگزیر از انتخاب هستیم و قرار هم نیست که همگان انتخاب یکسانی داشته باشند.
و اما بعد:
شش سال و اندی از وبلاگ‌نویسی من گذشت و هنوز اثری از موراکامی نخوانده‌ام البته قرار بود کافکا در ککرانه را پارسال بخوانم اما افتاد به امسال و امسال هم هنوز نوبتش نشده است! البته خیلی زود نوبتش خواهد رسید...

آنابیس یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:09 ب.ظ

این دقیقا معرفی بود یا نقد یا خلاصه داستان؟!
فیلمش خوب بود ولی فکر نکنم کتابش رو بخونم.
در هر صورت ممنون.
مشتاقانه منتظر در انتظار گودو هستم و نظر شما.افکار بکت رو خیلی می پسندم.
یک چیزی هم بگم فکر می کنم یک اشتباه بزرگ در مورد کتاب ها اینه که فقط با دید محتوایی بررسی می شند،شاید چون کتاب های بزرگ اغلب ترجمه هستند زیاد شیوه ی بیان و نوع نثر درشون مشخص نیست.ولی من فکر می کنم چیز مهمیه،اگه بهش بیشتر بپردازید خوبه.ممنون.
+ به توصیه تون عمل کردم و اسمم رو تغییر دادم.

سلام
هیچکدام این دقیقاً همان "نسیه" است که آن بالا نوشتم!
همیشه یادتان باشد که کتاب از فیلم بهتر است
.......
سعی کنید انتظارتان مشتاقانه نباشد چون تجربه ثابت کرده انتظارهای اینگونه منجر به "توی ذوق خوردگی" می‌شود همچنین موجب می‌شود من دچار استرس و وسواس شوم... بخصوص که تا سه چهار روز دیگر یک مرخصی یک هفته‌ای خواهم داشت و وبلاگ تعطیل می‌شود و چنانچه بخواهم مطلب مربوط به گودو را بنویسم باید ظرف همین یکی دو روزه بنویسم که همین وسواس مانع خواهد شد
.........
ممنون از توصیه شما... توصیه خوبی است...حفظ تعادل همیشه خوب است.
و همچنین ممنون که به توصیه قبلی عمل کردید... خیلی خاص است

ناهید یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام
داستان این کتاب و البته فیلمش رو زیاد شنیدم و بر همین اساس انقدر زیادی لو رفته که تصمیم به خواندنش ندارم. بنابراین با خاطری آسوده ادامه ی مطلبت رو خوندم . البته این که نوشتید این کتاب فلسفی و روانشناسانه نیست تا حدودی در تصمیمم به خواندن ادامه ی مطلب موثر بود. به جورایی زدید تو سر مال
در فرهنگ غنی شده ی ایران به هنری که فلسفی و روانشناسانه نباشه به زبان عامیانه میگن مطربی!!! به داستان این کتاب نمیاد ژانرش مطربی باشه ها !! نخوانده میگم تجدید نظر کنید

سلام
تا جایی که یادمه من در ادامه مطلب درخصوص فلسفی و روانشناسانه نبودن کتاب نوشته بودم! چطور این نوشته‌ی من می‌تواند موجب تصمیم شما برای خواندن ادامه‌ی مطلب گردد!! خود این موضوع یک قضیه‌ی فلسفی است
اتفاقاً توی سر مال نزدم و بلکه خواستم خیر سرم کتاب را در جایگاه متناسب آن قرار بدهم که ظاهراً ناموفق بوده‌ام. و به قول شما باید تجدید نظر کنم. صحیح است.
اینجا اگر بگوییم عامه‌پسند دقیقاً انگار زده‌ایم توی سر مال درحالیکه عمده‌ی بازار نشر می‌بایست چنین خصوصیتی داشته باشد! اینجا چون همگی جزء خواص محسوب می‌شویم به ما برمی‌خورد که کتاب عامه‌پسند بخوانیم. من اما دوست دارم ماهی یک بار یک کتاب از این دست بخوانم. یک عامه‌پسند خوب.
شاید بهتر بود به جای عامه‌پسند از اصطلاح هالیوودی استفاده می‌کردم.

آنابیس یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:58 ب.ظ

اوه منظور من ابدا از مشتاقانه ،مشتاق نظر مثبت نبود،من به شخصه "نقد" رو دوست دارم و زاویه دید متفاوت
ببخشید فکر کنم مسئولیت بزرگی رو با حرفم بهتون تحمیل کردم،می تونم "مشتاقانه" رو به "صبورانه" تغییر بدم به خاطر وسواس شما
اون همیشه رو قبول ندارم،نمونش کتاب و فیلم انجمن شاعران مرده

صبورانه بهتر است
کلمه‌ی همیشه کمی غلو طنزآمیز به همراه داشت... به شهادت آیکون انتهایی جمله ( )
ممنون

بندباز دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:13 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

من خیلی روی این قضیه که ممکنه داستان چطور مطرح بشه و چطور از آب دربیاد حساب کرده بودم... البته به قول شما تا کتاب رو نخونیم، نمی شه قاطع گفت که داستان خوبی هست یا نه؟ اما با این توصیف شما یاد سریال های ایرانی افتادم و طرح هایی که هر چی جلوتر میروند آدم احساس پشیمانی می کند از دیدنشان... .
من هنوز اون خبر وحشتناک رو خاطرم هست... وقتی اول داستان رو خوندم، یهو تنم لرزید و خیلی زود یاد اون خبر افتادم! وقتی در ادامه ی مطلب دیدمش... حسابی حالم گرفته شد.

سلام
آه... به گمانم نیاز به شفاف‌سازی هست
عامه‌پسند اینجا یعنی مخاطب عام داشتن... مورد توجه عام بودن... یعنی محدود به قشر خاصی از کتابخوانان نیست... یعنی به راحتی می‌توانید آن را به دوستان مختلف و با سلایق متفاوت‌تان این کتاب را هدیه بدهید. می‌بینید که با این توصیفات که گفتم نه‌تنها کتاب بدی نیست بلکه کتاب خوبی است. معمولاً حرفه‌ای نوشته می‌شوند و پارامترهای یک کار حرفه‌ای را دارا هستند. مثل یک فیلم هالیوودی. آن سریال‌هایی که گفتید داستانش چیز دیگریست... معمولاً حرفه‌ای نیستند. آب به خیکشان بسته می‌شود و تقریباً هیچ مزیتی برای بینندگانشان ندارند جز گذراندن وقت فراغت...
مطمئن باشید این کتاب شایسته چنین قیاسی نیست. اگر چنین بود نمره‌اش زیر 1.5 می‌شد.

مارسی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:38 ب.ظ

قیمتش گرونه.به فکر بیمار ها و سرباز هادباشید

سلام
لااقل نمی‌کنند در پادگان‌ها کتابخانه درست و حسابی دایر کنند

مهدی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:46 ق.ظ

سلام و با تشکر از زحمات شما در روشن نگه داشتن چراغ وبلاگ در روزگاری که دیگر وبلاگ ها از رونق افتادند.
همیشه پست های شما را می خوانم اما سوال من این است که چرا کارهای وطنی در وبلاگ شما کم است کارهای بزرگانی چون چوبک، دولت آبادی و... هر چند این سالها کارهای وطنی ضعیف تر از گذشته شده یا ما با افراد شاخص آشنا نیستیم
دوست دارم نظر شما را نیز در مورد این آثار بدانم. به نظر من بعضی از این آثار قابل اعتنا هستند مثلا کلیدر و خیلی از کارهایی که ما نخواندیم

سلام
چراغی که به وبلاگ رواست به تلگرام حرام است
.....
تا همین دیروز خودم چنین انتقادی را به وبلاگم روا می‌دانستم ولی وقتی به آمار وبلاگم رجوع کردم دیدم که نسبت به خودم سختگیری کرده‌ام! آمار تعداد پُست‌هایی که گذاشته‌ام را مقایسه کنید:
آمریکای شمالی 46
ایران 44
بریتانیا 35
آمریکای لاتین 25
فرانسه 22
آلمان 15
فکر می‌کنم حق می‌دهید که تقریباً کم نگذاشته‌ام. هرچند تایید می‌کنم در دوران وبلاگ‌نویسی به آثار داستانی قدیمی‌تر(غول‌های ادبیات داستانی) کمتر پرداخته‌ام... کمتر... نه اینکه اصلاً... به عنوان مثال از گلشیری و ساعدی و چوبک و علوی و... کار داشته‌ام. البته این شانس را داشته‌ام که برخی از آثار این بزرگان را هم سالها قبل از دوران وبلاگ‌نویسی خوانده‌ام.
من با خواندن آثار وطنی (حتا جدیدی‌ها یا غول‌های آینده) مشکلی ندارم و حتا معتقدم باید بیشتر بخوانیم تا کارهای قوی‌تری نیز خلق شود. و انشاءالللله در آینده نیز بیشتر خواهم خواند.
ممنون

بندباز سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:48 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

سپاس بابت شفاف سازی

ممنون که موجبات شفاف‌سازی را پدید آوردید

سحر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:37 ب.ظ

با شما موافقم که عامه پسند بودن به معناى بى اهمیت بودن نیست .... اینجا یه خط پر رنگ میان کارهاى معمولى تر و خاص ها وجود داره که بدون شک از همون خط میان کتابخوان ها و کتاب نخوان ها میاد؛ کتاب خوان ها قشر کوچک خاصى با سلایق خاص هستند که تا جایی که بتونن از سلایق گروه دیگر فاصله می گیرند ( گاه به صورت کاملا خودآگاه ) و طبعا سلیقه ى کتابخوانی شان هم خصوصیات کاملا تعریف شده اى دارد که کتابى مثل اتاق به زحمت در آن جا مى گیرد
... حالا اتاق به کنار، به خاطر همون سلین و هرابال و مودیانو و راث، کتاب هاى پلیسی را هم دریابید!

سندیکای مشترک کارآگاهان و جنایتکاران

سلام
بله تقریباً همین‌طور است و با تاکید بر قید "اینجا" چون من جاهای دیگر را ندیده‌ام
به نظرم در یک بازار سالم نشر و یک جامعه سالم کتابخوان، میزان تقریبی کتاب‌های عامه‌پسند نسبت به کتاب‌های خاصه‌پسند حدود 80 به 20 باشد درحالیکه اینجا تقریباً برعکس است چون کتاب خواندن امر عامی نیست.
مثلاً همین هرابال که گفتید... اگر تنهایی پرهیاهو به چاپ دهم برسد و مجموعاً 15000 تیراژ داشته باشد یک کتاب جنایی می بایست حداقل 60000 تا تیراژ بخورد اما یک کتاب جنایی اگر شاهکار باشد و الطاف خفیه نیز شامل حالش شود بعید است اینجا به مرز 6000 تا برسد.
....
من کارآگاه یا جنایتکار نیستم اما کارآگاهان و جنایتکاران را دوست دارم

سحر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:41 ب.ظ

بعد هم آقا این داورها حق ما رو قورت دادند، وگرنه شما ببین ما در تیراندازی و دوچرخه سواری و قایقرانی و شنا چه پتانسیل هایی داریم .... جدیدا کشتی فرنگى و جودو هم بهش اضافه شده ... خیلی بدجنس و خبیث اند، ما همیشه مظلوم واقع شده ایم

تا فردا تحلیل‌های خودم در مورد المپیک را به رشته‌ی تحریر در خواهم آورد تا بلکه چراغ راهی باشد برای مسئولین ذیربط

ناهید سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:48 ب.ظ

آخ آخ ... یادم باشه کتابهای کارآگاهی بیشتر بخونم

بله حتماً در این زمینه کوشا باشید... مطمئن باشید که جواب می‌دهد

ناهید سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:01 ب.ظ

و بعد اینکه ..
در استفاده از واژه ها بیشتر باید به فرهنگ عامه رجوع کرد. در ایران عامه پسند یا مطربی یا خز بودن هر کدام در مقوله های جداگانه استفاده شده اند اما جمع همه ی اینها به آثاری اطلاق می شوند که بیهوده و بی محتوا هستند. من فکر میکنم یا هنوز لغت مناسبی برای آثاری که به قول شما نه روانشناسانه هستند نه فلسفی اما در سطح هم قرار ندارند وجود ندارد یا اینکه مهارت عجیبی داریم برای ویرانیِ معانی. نشان به این نشان که اگر کتابی را به دوستی هدیه بدهی و بگویی کاملا عامه پسند است؛ نخوانده آن را به کتابخانه ی سر کوچه اهدا خواهد کرد.
جای بوکوفسکی خالی ست

من این توصیه و تذکر را به گوش جان نیوشیدم و قول می‌دهم تکرار نکنم. یعنی در متن مطلبی که نوشتم کلی در این زمینه قیقاج رفتم تا چنین سوءتفاهمی رخ ندهد اما رخ داد و این نشان می‌دهد که اصطلاح فوق کاملاً به فنا رفته است فکر نمی‌کردم تا این حد به فنا رفته باشد!
کتاب بوکوفسکی (که الان باید با عنوان اسمش رو نیار خطابش کنیم!) از متقدمین کتاب‌های خوانده‌نشده در کتابخانه‌ام است!! هیچ جا از عدالت خبری نیست

بندباز سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:10 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

این رو فراموش کردم بگم که طراحی جلد این کتاب خیلی خوبه.

بدانید و آگاه باشید که طراحی جلد یکی از ترجمه‌ها مطابق همین طرح می‌باشد.

الی چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:39 ق.ظ

پس بالاخره خواندیدش ، من این رمان رو فقط با جایگزین کردن خودم و پسرم پیش مى بردم و بسیار تحت تاثیر قرار مى گرفتم ، حتا فیلمش هم دیدم از ارزش های اثر برایم کمونشد ! چون مى دانید که اغلب فیلم ها توى ذوق مى زند ،
و خب این راوى بچه چالش هاى زیلدى رو بوجود اورده که گاهى از حد خودش قصور مى کند و در واقع فراتر میره ، اما مهم اینه که عنصر سرگرم کنندگى رو خیلی داره

سلام
خب با این جایگزینی از اون حس عاشقانه بین مادر و پسر حسابی لذت برده‌اید. داستان خوراک فیلم‌های هالیوودی است و من ندید مطمئنم که فیلم خوبی از کار درآمده است.
این سرگرم کنندگی همان چیزی است که من می‌خواستم با کلمه عامه‌پسند برسانم اما موفق نبودم!

مارسی جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 11:12 ب.ظ

کتاب به شدت روی اعصابم بود.خیلی میتونست بهتر باشه البته یکی از راه های بهتر شدنش کمتر شدن تعداد صفحات میتونست باشه.خیلی چیز های تکراری داشت مخصوصا شیر خوردن جک.

سلام
پس شما هم با من عمقیده هستید که می‌توانست خیلی بهتر این باشد.
خیلی رک بخواهم بگویم تقریباً سریع و باعجله نوشته شده است و بازاری!

نگین شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 09:18 ب.ظ

کاش رایگان بود

سلام نگین عزیز
در کتابخانه‌ها می‌توانید آن را به صورت رایگان در اختیار گرفته و بخوانید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد