میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

معجون غیرت و آئینه‌های عبرت!

بعد از المپیک و دادن راهکار برای المپیک بعدی حسابی خسته شدم و چون ماراتن راهیابی به جام جهانی فوتبال در پیش بود که موجب بالا رفتن آدرنالین و همچنین ضعف اعصاب و همچنین نشان دادن پتانسیل‌های عظیم فرهنگی می گردد، فرصت را مغتنم شمرده و چند روزی به مسافرت رفتم. از آنجایی‌که مسافرت بدون سفرنامه همانند کتاب بدون جلد است؛ و کتاب بدون جلد شبیه تنِ آدمی بدون لباس زیباست، و آدم بدون لباس طبیعتاً نشان از بی‌غیرتی دارد و البته ما هم به عنوان یک ایرانی مربای غیرت تشریف داریم لذا در ادامه مطلب سفرنامه‌ای خواهیم نگاشت از سفری به استان زنجان...

...................

پ‌ن1: کتابهایی که در انتظار نوشته شدن هستند: در انتظار گودو (بکت) فرارکن خرگوش (آپدایک).

پ ن 2: لینک قسمت دوم: اینجا


 

 

یادگاری می‌گذارم، پس هستم!

اولین مقصد سفر سلطانیه بود، جایی که به دستور ارغون‌خان کلنگ ساخت پایتخت جدید حدود 750 سال قبل بر زمین خورد؛ شهری که در زمان الجایتو (پسر ارغون) به پایان رسید و پایتخت شد. الجایتو وقتی به دنیا آمد نیکلا نام گرفت چون مسیحی به دنیا آمد. بعدها بودایی شد و بعدترها مسلمان شد و نهایتاً شیعه و با نام سلطان محمد خدابنده در سن 35 سالگی از دنیا رفت. به نظرم روح پرتکاپویی داشت!

گنبد سلطانیه که از لحاظ ابعاد، شهرت جهانی دارد، در واقع بنایی است که الجایتو در محل ارگ سلطنتی ساخت تا پس از مرگش در آنجا دفن شود. همین نشان می‌دهد مرگ در سن 35 سالگی، در آن زمان چندان جوانمرگی محسوب نمی‌شده است! اما نکته مهم سن و سال و مرگ‌اندیشی نیست بلکه آن است که این بنا وسط ارگ ساخته شد ولیکن علیرغم وجود بنای سلطانیه از ارگ جز چند پایه (که آن هم تقریباً به مدد مرمت‌کاران ایجاد شده است) چیزی باقی نمانده است. علت چیست؟!

در طول تاریخ در ایران دو تیپ حاکم داشته‌ایم: پادشاهی که پایتختش اسبش بود و پادشاهی که پایتختش تختش بود! معمولاً گروه دوم چیزهایی را به عنوان یادگاری و شاخصی برای نشان دادن عظمت خود می‌ساختند و گروه اول نیز دقیقاً بر اساس همان شاخص اقدام به تخریب آن می‌نمودند. همین اتفاق برای ارگ سلطانیه رخ داده است و پس از افول ایلخانان و حضورِ خاک در توبره‌کنِ تیمور، و سپردن این مناطق به پسرش میرانشاه که اندکی هم شیرین می‌زد، تمام یادگاری‌ها پاک شد به غیر از ساختمان‌های مذهبی. در واقع یکی از دلایلی که حکام تلاش می‌کردند یادگاری هایشان رنگ و بوی مذهبی داشته باشد جاودانه شدن اثرشان و اسمشان بود.

الجایتو و طرح ناکامِ خاورمیانه جدید!

گنبد سلطانیه خودش را از چندین و چند کیلومتری به چشم و دلِ بازدیدکننده وارد می‌نماید اما عظمت آن قاعدتاً از زیر آن بیشتر نمود پیدا می‌کند که در حال حاضر چنین امکانی به دلیل حجم عظیم داربست و چوب و...جهت مرمت وجود ندارد.

الجایتو وقتی به مذهب شیعه درآمد چنان ذوب شد که تصمیم گرفت در نقش یک مدافع حرم، همه‌ی قبور ائمه شیعه را به پایتختش انتقال دهد لیکن فقهای ملتزم رکاب مانع او شدند و گفتند حاجی یه کم یواش‌تر! نبش قبر حرام است. خُب عزیزانِ دلِ برادر ایشان مرتکب کلی فعلِ حرامِ دیگر هم می‌شد می‌گذاشتید این یک قلم حرام را نیز انجام دهد! فقط تصور کنید خاورمیانه در صورت چنین عملیاتی چه شکلی می‌شد! حالا اگر به ژئوپلیتیک منطقه علاقه ندارید به این فکر کنید لااقل گنبد و ضریح‌های مطلایی که می‌سازیم همینجا بیخ گوش خودمان بود و الان هدف چاق و چله‌ی داعشی‌ها نبود. راهپیمایی اربعین هم از همین تهران شروع می‌شد به مقصد سلطانیه... فوق فوقش از شهر عبید زاکانی هم می‌گذشتند!

قبر من کجاست!؟

به هرحال الجایتو به توصیه فقها و علما به انتقال تربت نجف اکتفا کرد و با همان خاک بخشی از بنای سلطانیه را متبرک نمود... قسمتی که تربت‌خانه نام دارد... تا پس از مرگ به آرامشی که از شراب حاصل نشده بود ‌دست یابد. اما در هیچ‌کجای بنا اثری از قبر سلطان نیست! بنا به برخی از روایات چون به همراه ایشان جواهرات قابل توجهی دفن شده بود با ظهور پادشاه اسب‌نشینِ بعدی (تیمور و پسرش) این قسمت از بنا که ازقضا دلیلِ ساخت آن است؛ توسط ایشان تغییر کاربری یافته است. البته ما می‌دانیم چه با جواهر چه بی جواهر، اصولاً قبر سلاطین یک بنای موقتی است!

یکی از اطرافیان تاثیرگذار و مورد علاقه الجایتو، ملا حسن کاشانی آملی است که در زمینه‌ی شعر هم دستی بر آتش داشته است. مقبره‌ی ایشان به بنای سلطانیه نزدیک است. نگهبان در را برای ما باز نمود و از آن دیدن کردیم و البته در آنجا هم قبری ندیدیم!

با فاصله‌ی کمی از این دو بنا، گنبدی آجری به چشم می‌آید که وقتی به آن نزدیک می‌شوید نام چلبی اوغلی را بر تابلویش خواهید دید. بنا به روایتی محل دفن شاگرد والامقامِ مولوی یعنی حسام‌الدین چلبی است که طبیعتاً روایتش سست است. البته اگر فقیهان جلوی الجایتو را نگرفته بودند من این روایت را رد نمی‌کردم! اما حالا که حرم‌ها در کشور همسایه است بگذاریم مقبره حسام‌الدین در همان قونیه باشد. البته چلبی اسمی عام است که جانشینان بعدی مولانا (فرزندان و نوادگانش) نیز همان لقب را داشتند و احتمالاً اینجا مربوط به یکی از آنهاست... این مدرسه و خانقاه و مقبره بنای جالبی است به‌خصوص که عکس بزرگی از بنا که در دوره قاجاریه انداخته شده است در ورودی بنا (که از قضا اداره میراث فرهنگی شهر است) گذاشته شده است و وقتی عکس را می‌بینی و وارد می‌شوی انگار از تونل زمان گذشته‌ای... وقتی هم وارد بنای مقبره می‌شوی اگر نوای استاد شجریان (رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند مستی ز جامت می‌کنند مستان سلامت می‌کنند...) در گوشتان باشد دیگر نورعلی‌نور است (خطاب این شعر مولانا همین حسام الدین چلبی است) اما نکته جالب باز هم همان است که حدس می‌زنید: آنجا هم خبری از جنازه و قبر نیست!

احتمالاً در این سرزمین زمانی به جای شعار رأی من کجاست شعار قبر من کجاست رواج داشته است و البته آن هم راه به جایی نبرده است!

مغز‌های وود وودناک از این سرزمین دورباد!

از یادگاری‌های باقی‌مانده از مغولان، برخی معابد بودایی است که البته اکثر آنها بعد از تغییر دین ایشان، به دستور خود ایشان تخریب شد. در واقع مغز ایشان برای تخریب مدام وودوود می‌کرده است! خوشبختانه دو سه موردی از این معابد جان سالم به‌در برده‌اند که یکی از آنها معبد داش‌کسن در نزدیکی سلطانیه است. معبدی که در دل کوه تراشیده شده است و نقش‌برجسته‌های زیبایی دارد؛ دو اژدها در طرفین که یکی از آنها به‌غایت سالم است. شاید یکی از دلایل سالم ماندنش در عصر حاضر جاده‌ی خاکی آن است که امیدوارم آسفالت نشود! طبیعتاً خلوتی بیش از حد زیاد هم خوب نیست و خطرناک است (در واقع به غیر از گنبد سلطانیه در سه مکان بعدی ما خودمان بودیم و خودمان... تنهای تنها) اما خوشبختانه یک کانکس نگهبانی در قسمت ورودی هست و ما یک نگهبان را مشاهده کردیم.

طبعاً در این معبد از مجسمه یا نقش بودا خبری نیست ولی می‌توانید دو قسمت از صورت بودای این معبد را در موزه مردان نمکی زنجان (خانه ذوالفقاری‌ها) ببینید. در قسمت بعدی به زنجان خواهیم رسید.


نظرات 11 + ارسال نظر
کامشین سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 06:31 ب.ظ

میله جان
من در حال حاضر مشغول سر و کله زدن با این موضوع هستم که از رویه ایلخانیان در مواجه با دین سر در بیاورم. گویا ایشان در نوع خود بسیار دموکرات بوده اند و از این رو دربارشان پر بوده از مسیحی و بودایی...بعد دیدن اینکه شما بار سفر اینجا سبک کرده اید بسیار خوب بود. اما برادر چرا در عکس اول تصویر را کشیده اید و ریخت گنبد را درازتر از آنی که هست به نمایش گذاشته اید؟ شما همیجوری اش هم خوب بودید و قدتون رشید بوده لاغر هم هستید...گنبد هم به میزان لازم بلند هست و تپلی اش هم که از اساس باعث شهرتشه....

سلام بر کامشین گرامی
اول می‌روم سراغ عکس! حواسم نبود که باید برخی از عکس‌ها را عمداً کش بدهم تا در زمان انتشار به شکل واقعی‌اش نزدیک شود الان رفتم اصلاح کردم و و به قول خودمان پخ کردمش تا کشیدگی‌اش در انتشار از بین برود! و نکته دوم در این عکس آن است که اون جوان با قد رشید و لاغر من نیستم! پسر بزرگمه که 13 سالشه قرار بود من عکس را طوری برایش بیاندازم که انگار کل بنا را دارد جابجا می‌کند!! منتها من بلد نبودم! خودش خیلی وارد است در این زمینه...
و اما دموکرات بودن ایلخانان: تا دموکرات بودن را چه معنا کنیم! شاید بتوان گفت خیلی تعصبات عجیب و غریب روی مذهب نداشته‌اند... فکر کنم برادر الجایتو (غازان خان) وقتی مسلمان شد دستور داد همه امرای مغول مسلمان شوند و تقریباً همه شدند! این قضیه شاید به شما کمک کند واژه بهتری برای ایشان انتخاب کنید.
چنگیزخان وقتی قبایل مختلف را به اتحاد رساند عده‌ای از این قبایل مسیحی بودند عده‌ای بودایی و حتا مسلمان (کما اینکه نماینده‌ای که به دربار خوارزمشاه فرستاد مسلمان بود)... اینا یک هدف داشتند و خوب تشخیص دادند که با تعصب روی یک دین و مذهب کارشان پیش نمی‌رود به همین خاطر نسبت به مذاهب تسامح و تساهل داشتند.

مارسی پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:22 ب.ظ

سفر خوبه.همش که نمیشه بیایین اینجا و شهر مارو شلوغ کنید...
اولین فرصت از سمت 3هزار به الموت میرم با موتور
این هم برای میله.
http://uupload.ir/files/6p49_photo_2016-09-08_12-05-56.jpg

پ ن : چند روز پیش به سمت کارگرشمالی در حال سفر به پادگان بودم که که مردی ازم خواست به کتاب هایی که تو گاریش هست نگاه کنم و هر کدومو که خواستم بردارم به قیمت 1000 ت.بدم نیومد و نگاهی کردم و 2 کتاب برداشتم بکی انگل از ماکسیم گورکی و یکی فقیر ها اثر ژیگموند موریس که دومی رو خوندم و خیلی برام جالب بود.
http://www.ashja.com/bookimg_220_6871.jpg
البته مال من چاپ 1358 با کاغذ کاهی بود.
بعضی وقت ها ...

سلام
سفر خوبه... من نمی‌دونم ملت واس چی میان شهر شما... اگه به‌جاش بروند جاهای دیگه هم برای خودشون خوبه و هم برای شما
عکس‌ها نشون می‌ده که سربازی نمی‌تونه جلوی راه آدم رو بگیره
هزار تومان یه پفک هم نمیشه

حالا پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:13 ب.ظ

حالا کجای این سفر بتون سخت گذشت که مقصرش دوستان وبلاگی بودن که لینک همه رو از وبلاگت حذف کردی؟اونجا اگه قبر نبود حداقل نشونه‌های دیگه‌ای بود، تو حتی کوچکترین نشونه‌ای نزاشتی از حضور دوستات تو وبلاگت چی شده میله جان؟ شاید هم در مسیر سفر، زیادی نوشته‌های پشت کامیون‌ها روخوندی: نیش دوست از نیش عقرب بدتر است وای روم سیاه میله نه که تو هم به این نتیجه رسیدی که تمام بدبختی‌ها به خاطر ذغال خوب و رفیق بده:

سلام رفیق حالا
اول اینکه جالب بود برام واکنش شما درست چند ساعت بعد از حذف موقت لینکها جهت پروژه بهسازی آنها که توضیح خواهم داد اصلن علت چه بود.
تا همین چندماه قبل نزدیک به صد لینک در پیوندها قرار داشت که به قول یکی از دوستان از هر 5 تا یکیشون فعال بود! فضای وبلاگستان همینطوریش سرد است حساب کنید گوشه چشمتان مدام به اسامی ای بخورد که یا حذف کرده اند و یا اعلام کرده اند دیگر نمی نویسند و یا بدون اعلام مدتهاست که نمی نویسند یا هر چندماه یکبار یک سر به وبلاگشان می زنند و نگاهی به کامنتهای رسیده می اندازند و... این شد که شروع به چابک سازی لیست نمودم خداحافظی و سلام...منتها از آنجایی که این کار داشت به مرور انجام می شد موجب سوء تفاهم شد و یا لااقل من چنین برداشتی داشتم. این شد که تمامی لینکهای باقی مانده را ثبت نموده و همه را حذف کردم تا از فردا شروع به اضافه کردن لینک هایی بنمایم که:
می خوانمشان
فعالند
وبلاگنویسی برایشان اهمیت دارد
.....
پس بدانید و آگاه باشید که سفر و ناملایماتش و حتا آن جریمه شدن بابت باز بودن دو سه دقیقه ای کمربند همسر! هیچکدام تاثیری در این قضیه نداشته است و عنقریب و به مرور لینکها اضافه خواهند شد.
و البته که دوستی و تداوم آن ارتباطی با بود و نبود لینک وبلاگی که ول شده است ندارد و نخواهد داشت

مدادسیاه پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام
فارغ از بی سرنشینش بودن آرامگاههایش سفر جالبی بوده. خیلی دوست دارم گنبد سلطانیه را از نزدیک ببینم. در تاریخ معماری زیاد در باره اش خوانده ام.

سلام بر مداد عزیز
حتما خواهید رفت و خواهید دید
بسیار جالب بود.
البته این قسمت اول سفر بود و در قسمتهای آتی هم چیزهایی خواهید دید که جذابیت سفر را زیاد کند

فرانک شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:27 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com

گنبد سلطانیه را چند بار رفتم ولی خود زنجان را نه سفر واقعا واقعا لذت بخشه
امیدوارم هر کدومو انتخاب کردید از خوندنش لذت ببرید

سلام
در واقع انتخاب شده بودند و خوانده هم شده‌اند! فقط تا الان فرصت نوشتن نداشته‌ام!
به زودی خواهم نوشت تا راه برای کتاب‌های بعدی باز شود.
در مورد جاهای دیگر زنجان در قسمتهای بعدی خواهم نوشت.

سامورایی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:34 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

عجب سفرنامه‌ای... هوس میکنم بازم برم سفر ول حیف نه پول دارم و نه وقت
در انتظار گودو که خیلی معروفه و دوس دارم نقدشو از زبان تو بشنوم

سلام
من اینجا فقط نقشم غلیان دادن هوس دوستان است
یه جورایی به گودو هم نزدیکه این نقش...

درخت ابدی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:32 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام بر میله ی عزیز
سفرنامه ی جالبی بود با طنز خاص خودت
بعید نیست که یه جایی همون اطراف امامزاده شده باشن اون قبرهای خالی و بی نشان
نکات خوبی بود و آموزنده
من هنوز زنجان رو ندیدم. شاید هفته ی دیگه برم
اون عکس با داربست ها خوب دراومده

سلام درخت‌جان
کاش یه خورده سفر را عقب بیاندازید تا من قسمت‌های بعدی را بگذارم حداقل قسمت دوم را بخوان و بعد برو... الان در انتظار گودو را آماده کرده‌ام... احتمالاً قسمت دوم را هم به زودی آماده خواهم کرد.
ممنون

طیبه چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:08 ق.ظ

به . نخسته .

حالا انقدر دنبال سند و مدرک هستی ؟ قبرم میخوای؟ اصلا مگه اینهمه چیز ،یعنی ادم فهیم که میره مزارات متبرکه رو دید میزنه و دور میزنه و از شکاف شیشه ای اسکناس میاندازن داخل ،دنبال قبر و نشونه اند ؟ نزدیک 11 هزار تا امامزاده داریم .به قول معروف جاهایی که پلنگ هم نمیتونسته بره امامزاده داریم و گنبد و بارگاه . کسی کاری به محتویات اون فضای قدسی نداره . حالا فرضم که قبر بود . گلاب به روتون ما یکبار از قبر یزدگرد در سن ده سالگی بازدید کردیم ،خب چیز رویش بود .
اینجا ادم دستپاچه زیاده . مگه لقمان وصیت نکرده روی اسب هم که بودی ... . همون بهتره که نشونی از قبر حسام و بقیه نیست وگرنه الان پر بود از استیکر .
در اخر ما در فرهنگ مذهبی و غنی خودمان ادم بی قبر و بی نشون کم نداریم اینم رویش ! فیلمهای سال 57 شابدوالعظیم رو ببین . تمدن ایرانی اسلامی اجازه نمیده که هر بی سرو پایی صاحب قبر باشه .
الان دارم فکر میکنم اگه یهویی خبری بشه و مردم هوس تغییر به سرشون بزنه ، سر بعضی جاها چی میاد ؟

سلام
سلامت باشی رفیق

والللا من دنبال سند و مدرک نیستم... نشون به اون نشون که شش ساله که توی یه آپارتمان زندگی می‌کنم که سند نداره! می‌گن سازنده‌اش رفته آمریکا و داره حال می‌کنه و قوه قضاییه ما هم که قربونش برم... این از سند... در مورد مدرک هم نشون به اون نشون که هنوز نرفتم مدرکمو از دانشگاه بگیرم! بعد بیست سال! پس می‌بینی که من اصلاً دنبال سند و مدرک نیستم. ولی از شما چه پنهون بدم نمیاد یه قبر در یه جای باصفا داشته باشم... از همون‌ جاهایی که پلنگ هم به سختی می‌ره و حسابی دنجه... البته گلاب به روی همگی‌مون جای دنج همیشه هموطنان عزیز رو وسوسه می‌کنه که کمربندها رو باز کنند و... می‌دونی که بسته نبودن کمربند چقدر در بالا رفتن آمار تلفات تاثیر داره پس همینجا یک پیام فرهنگی بدهم که لطفاً کمربندهاتون رو هر جایی باز نکنید...
قبر یزدگرد
استیکر گفتی و همگان را به یاد تعصب این ملت در یادگاری گذاشتن انداختی ... به نظرم این یکی ازنتایج عرفان ناب هموطنان ماست! در همین سفر شاهد بودم که سقف گچ‌کاری گنبدهای متروک (مثل ملا حسن کاشی) تا بنای آتشکده‌ای در طارم همگی مملو از اسامی و تاریخ حضور هموطنان است و این چیزی نیست جز تفسیر این مصرع که: مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه!
و اما در باب سوالتان درخصوص هوس تغییر و بعضی جاها عرض کنم خدمتتان که تاریخ این سرزمین در این زمینه خیلی شفاف است و نیازی به تفسیر و تعبیر ندارد! البته من هنوز امیدوارم که آیندگان متمدنانه‌تر عمل کنند...بالاخره امید چیز بدی نیست

. چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 03:26 ق.ظ

تو کتاب هلن گاردنر گفته که گنبد سنتا ماریا دل فیوره رو از روی همین گنبد سلطانیه ساختن. چه میدونم ، خواهر کامشین در این زمینه صاحب نظر تر هستند. من اینجا رو دو بار رفتم. اولین بار دانشجو بودم و بعد هم که سال ۸۷ رفتم. خوش گذشت. یادش به خیر. پیر شدیم.

سلام
بله من هم شنیدم
شما بگید پیر شدید پس ما چی باید بگیم!؟ هوای کار ما رو هم داشته باشید.
واقعاً یادش به خیر

قیس سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام میله ی عزیز! اگر نقد داستان کوتاه را هم تو برنامتون قرار بدید' عالی.

سلام بر شما
نقد داستان کوتاه یک کار حرفه‌ایست... البته گاهی من در مورد داستان کوتاه هایی که می خوانم می‌نویسم.
در حد توانم به روی چشم.

قیس سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 11:13 ق.ظ

و اینکه رمانی را سراغ دارید که تم و موضوعش در مورد ''سلوک'' و عرفان باشه?!

سوال سختی است:
الان توی ذهنم گرگ بیابان هرمان هسه آمد... یا سیذارتا از همین نویسنده.
فرانی و زویی هم به ذهنم رسید از سلینجر
چیز دیگری الان به ذهنم نرسید (البته کل کتابهای کوییلو هم هست)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد