"هری آنگستروم" ملقب به هری ربیت(خرگوش) جوانی 26 ساله است. در دوران دبیرستان و اوایل جوانی بسکتبال بازی میکرد و ستاره تیم بود. اما بعد به سربازی رفت و پس از آن به عنوان فروشنده محصولات یک شرکت مشغول به کار شد. با یکی از همکارانش به نام "جنیس" دوست شد و ارتباطشان منجر به بارداری جنیس شد و با توجه به تمایل هریخرگوش به ازدواج، آنها زندگی مشترکشان را شروع کردند. یک زندگی معمولی و متوسط...
روایت عصر یک روز آغاز میشود که هری در حال بازگشت به خانه است و در مسیرش تعدادی نوجوان را در حال بازی بسکتبال میبیند. به یاد ایام قدیم کمی با آنها بازی میکند و بعد به خانه میرود. جنیس درحالیکه فرزند دومشان را باردار است، مدتی است که الکلی شده و مدام پای برنامههای تلویزیون مینشیند. هری به دلیل این سبک زندگی چنیس را خرفت می داند. صبح روز روایت، جنیس به همراه مادرش برای خرید بیرون رفتهاند و پسرشان نلسون را خانهی مادرشوهرش گذاشتهاند. هری دقایقی بعد از ورودش به خانه، برای بازگرداندن پسرشان از خانه خارج میشود درحالیکه جنیس به او سفارش میکند سر راه برایش سیگار بخرد. هری برای انجام این کارها بیرون میرود اما ناگهان تصمیم میگیرد از این وضعیتی که در آن گرفتار شده است فرار کند... اما به کجا!؟
همینجاست که به یاد رمان "زنگبار یا دلیل آخر" افتادم. آنجا هم شخصیتهای داستان به فکر فرار بودند: آدم باید از اینجا برود، اما باید به جایی هم برسد. پدر هم میخواست از اینجا فرار کند اما همهاش میرفت وسط دریا , بیهدف. وقتی آدم غیر از وسط دریا جایی نخواهد برود ناچار هر بار برمیگردد. پسر با خود میگفت آدم فقط وقتی میتواند از اینجا کنده شده باشد که آن طرف دریا به خشکی برسد. (زنگبار یا دلیل آخر – آلفرد آندرش)
آپدایک هم در ابتدای روایتش مشابه چنین مضمونی را از دهان پیرمردِ پمپبنزینی خطاب به هری بیان میکند: تنها راه رفتن به یه جا اینه که قبل از راه افتادن بدونی کجا می خوای بری. در واقع شخصیت اصلی داستان آپدایک نمیداند کجا می خواهد برود و فقط به صورت غریزی کارهایی را برای برونرفت از وضعیتی که بدر آن گرفتار شده است عمل میکند. شاید از نگاه نویسنده در زمان نگارش داستان برآیند نسل جوان جامعه چنین بودهاند.
*******
جان آپدایک (1932 – 2009) رماننویس مشهور آمریکایی تقریباً همه جوایز ادبی منهای نوبل را دریافت نمود. از مهمترین و مشهورترین کارهای او مجموعهایست که به مجوعه خرگوش معروف شده است. فرار کن خرگوش در پایان دهه پنجاه قرن بیستم منتشر شد. آپدایک بعدها سه رمان دیگر بر اساس همین شخصیتی که در این داستان خلق کرد نوشت. این کتابها در پایان دهههای 1960، 1970، 1980 منتشر شد. از نظر او این رمانها گزارش پیوستهی شرایط شخصیت اصلی و آمریکا در دهههای مورد نظر است. سه رمان از این مجموعه (از جمله همین کتاب) در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است.
مشخصات کتاب من؛ ترجمه سهیل سُمی، انتشارات ققنوس، چاپ دوم 1390، تیراژ 1100 نسخه، 397صفحه
...........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است (نمره گودریدز 3.6 و نمره آمازون 3.9).
پ ن 2: طبعاً با توجه به ادامه مطلب، تصویر روی جلدی که در ادامه مطلب آوردهام را مناسبتر و کلیدی برای ورود به داستان میدانم.
ادامه مطلب ...
داستان یک زن در قالب یک رمان کوتاه؛ زنی آمریکایی که در عنفوان جوانی با مردی که بیست سال از خودش مسنتر است ازدواج میکند. مرد مالک معادن نقره در نقطهای در مکزیک است، مردی خودساخته که از کودکی کار کرده است و بعد از چهلسالگی اقدام به ازدواج میکند. مرد عاشق کار خود است و به نوعی ازدواج و پس از آن بچهدار شدن نیز بخشی از کار اوست و به قول راوی او با ازدواج آخرین پله نردبان زندگی خصوصیاش را نیز طی نمود. مرد عاشق همسر جوان خود نیز هست و تا سرحد مرگ او را میپرستد. مرد دوست داشت که با سفیدپوستان مراوده داشته باشد اما وقتی به خانهاش میآمدند(آنها به همراه دو فرزندشان در خانهای در یک دهکده در کنار معدن زندگی میکردند) آرامش نداشت چرا که اگر به همسرش نگاه میکردنداحساس میکرد که معادنش به تاراج رفته است و... اما مرد و زن نه از نظر روحی و نه از نظر جسمانی با یکدیگر هماهنگی نداشتند:
روابط زناشویی نداشتند و نفوذ مرد بر او فقط و فقط از نقطهنظر اصول اخلاقی بود. بهمین دلیل زن روزبهروز افسردهتر و وابستهتر به شوهرش شده بود.
روزی یکی از مهمانان که مرد جوانی بود به کوههای مقابل خانه اشاره کرد و صحبت به سرخپوستانی کشید که در پشت این کوهها با همان عقاید و سبک زندگی کهن، زندگی میکنند. مرد جوان چنان با هیجان و احساس در مورد اسرارآمیز بودن زندگی و آئین آنها صحبت کرد که در زن تاثیر گذاشت و او احساس کرد که میخواهد به آنجا برود. وقتی مرد برای انجام کاری به مسافرت رفت، این زن زیبای 33 ساله تصمیم گرفت به آن مکان سرخپوستان در پشت کوهها برود. او علیرغم خطراتی که پیش رویش بود بخاطر شَعَف درونیاش حرکت کرد اما...!
*****
مسئلهی فرار از وضعیت نامطلوبی که انسان در آن گرفتار آمده است یکی از مسائل مطرح در ادبیات داستانی است! این علامت تعجب در انتهای جمله از آن رو است که به ذهنم رسید تقریباً همهی داستانها را میتوان به این موضوع محوری (خروج از وضعیت نامطلوب) تبدیل نمود... بگذریم... شاید نتوان به صورت کامل واژهی "فرار" را به شخصیت اصلی داستان اطلاق کرد. زن پیرو احساسات و غریزهاش میخواهد موضوعی را تجربه کند. موضوعی که شاید و حتماً خلاف احکام عقلی و عرفی است؛ سفر به سرزمینی ناشناخته با انواع خطراتی که به ذهن میآید (بخصوص الان که منِ خواننده از سرنوشت غریب ایشان مطلعم!!). لارنس در زندگی شخصی خود وضعیتی تقریباً مشابه را تجربه کرده است، اما ظاهر داستان برخلاف هالهای است که چهره نویسندهاش را (حداقل در ذهن من) در بر گرفته است!
*****
دی.اچ.لارنس (1885 – 1930) نویسنده، شاعر، نقاش و مقالهنویس بریتانیایی یکی از نوابغ عرصه رمان در زمان خود بود و بهواسطه تبحر در نمایاندن غرایز حیوانی و عواطف بشری شهرت داشت. چاپ و نشر برخی آثارش تا سالها برای وزرای ارشاد! کشورهایی همچون انگلیس و آمریکا دردسرآفرین بود و ورود کتابهایش به برخی شهرها موجب هتک حرمت بقاع متبرکه آن شهر میگردید. مشهور است که فردی در روز بازی ایران-کرهجنوبی به جلد کتاب "عاشق لیدی چترلی" نگاهی انداخت و در دم به گریگور سامسا تبدیل و پس از آن به سوسک مبدل شد. (حالا بشینید روز تاسوعا خاکبرسری تماشا کنید!)
از این نویسنده هفت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت و کماکان چهار اثر (عاشق لیدیچترلی، رنگینکمان، پسران و عشاق، زنان عاشق) در این لیست حضور دارند.
مشخصات کتاب من؛ مترجم ثریا خوانساری، نشر فردا، اصفهان، چاپ اول 1384، تیراژ 2200 نسخه، 96 صفحه.
..........................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (در گودریدز 3.5 و در آمازون 3.3)
ادامه مطلب ...
طبعاً بنا بر این نیست که تمام لحظات یک سفر در سفرنامه نوشته شود لذا در این آخرین قسمت سفرنامه که اختصاص دارد به منطقه "طارم" به یکی از نتایج استفاده از بروشورهای گردشگری اشاره میکنم... باشد که رستگار شویم!
طارم بهطور کلی زیباییهای خاص خودش را داشت بخصوص برای من که اینهمه درخت زیتون را یکجا ندیده بودم. دو سه روستا را سِیر کردیم و چند مکان را هم گذاشتیم برای سفر بعدی که با تجهیزات کافی بیاییم.
ادامه مطلب ...