داستان با توصیف گدایان شهر آغاز میشود. گدایانی که به واسطه رقابتشان چشم دیدن یکدیگر را ندارند و تا میتوانند یکدیگر را اذیت میکنند. آنها شبها برای خوابیدن به رواق کلیسا میآیند. یکی از این گداها به نام گداخُله و معروف به عروسک مقوایی، مرد مفلوکی است که نسبت به کلمه "مادر" حساس است و دیگران با دستاویز قرار دادن این نام، حتا در موقع خواب هم او را به ستوه میآورند. شبِ شروع روایت در رواق کلیسا، این بدبخت بعد از چند روز نخوابیدن، تازه به خواب رفته است که سایهای وارد کلیسا میشود درحالیکه صدای رفت و آمد سربازان نیز به گوش میرسد. سایه وقتی از کنار گداخُله عبور میکند هوس میکند مثل دیگران کرمی بریزد! به او نزدیک میشود و با پا ضربهای به او میزند و کلمه مادر... را نیز به زبان میآورد. عروسک مقوایی از خواب میپرد و به خیال خودش به روی گداشَله میپرد و انگشتانش را در چشمان او فرو میکند و دماغش را گاز میگیرد و چنان با پا ضربات متعددی به نقطهی حساس وارد میکند که طرف بدون اینکه بتواند واکنشی نشان بدهد نقش زمین میشود. عروسک مقوایی از کلیسا فرار میکند درحالیکه جسد کلنل خوزه پارالس فرمانده شهربانی پایتخت در رواق کلیسا برجا میماند!
کلنل از یاران نزدیک رئیسجمهور است. مرگ او بدینصورت و به وسیله یک گدای دیوانه قابل پذیرش نیست... حتماً توطئهای در کار است و البته هر رویدادی، فرصتی است تا یکی دو چهرهی مورد سوءظن از صحنه سیاسی حذف شوند (با توجه به اینکه لیست دیکتاتورها در این زمینه همیشه بهروز است!). فردای آن روز در اتاق بازپرسی، پس از کشته شدن یکی از گدایان در زیر شکنجه، همهی گدایانی که شاهد قتل کلنل توسط گداخُله بودند به این حقیقت شهادت میدهند که قتل توسط ژنرال کانالس و کارواخال (وکیل دعاوی) صورت پذیرفته است و اینگونه دومینوی داستان آغاز میشود و ما با دیکتاتوری دیگر از خطهی آمریکای لاتین به نام آقای رئیسجمهور آشنا میشویم...
"آقای رئیسجمهور" (السینیور پریزیدنته) یکی از اولین و برجستهترین رمانهای آمریکای لاتین با محوریت حضور دیکتاتور است. معروف است که آستوریاس این داستان را با عنایت به خلقیات دیکتاتور گواتمالایی "استرادا کابررا" نگاشته است. آستوریاس بعد از سقوط کابررا و گرفتن مدرک حقوق برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و طی ده سالی که در پاریس بود روی نوشتن این رمان نیز متمرکز بود. دیکتاتورِ حاضر در داستان اسمی ندارد و همچنین موقعیت جغرافیایی کشورش نیز جایی نامشخص در آمریکای لاتین است. میتوان گفت نویسنده به وضعیتی عام نظر دارد و به نظرم در این راه موفق بوده است و به همین خاطر، انتشار کتاب در گواتمالا سالها به تاخیر افتاد چون حاکم بعدی نیز تلاش داشت بر تمام شئونات جامعه کنترل داشته باشد!
نثر آستوریاس در هنگام توصیف بهغایت شاعرانه است و تعابیر و تشبیهات شاعرانه کاربرد بسیاری در این داستان دارد و گاهی نیز وارد مرزهای سورئالیسم و رئالیسم جادویی میشود. تعابیر شاعرانهی نویسنده گاه ساده و گاه پیچیدهاند:
در مناطق استوایی شبهای آوریل سرد و تاریک و آشفتهمو و غمگینند گویی بیوهزنی هستند که روزهای گرم مارس را چون شوهر عزیزی از دست دادهاند.
باد در شاخه ورجه ورجه میکرد. در مکتب شبانه قورباغهها که در آن خواندن ستارهها را فرا میگرفتند روز طلوع میکرد. محیط هضمکردن خوشبختی! حواس پنجگانه نور.
گاری با منبع آب از کوچه میگذشت. شیر آبش اشک میریخت، در حالیکه ظرفهای فلزی مردم میخندیدند.
اولی ساده، دومی سخت و عجیب (اشکِ مترجم درآر! و ایضاً اشکِ خواننده!!) و مورد آخری شبیه یک هایکوی زیبا!
*****
میگوئل آنخل آستوریاس (1899 – 1974) شاعر و نویسنده گواتمالایی برنده نوبل ادبیات در سال 1967 است. با کمال تعجب اثری از این نویسنده در لیست 1001 کتاب نیست... در حالیکه همین کتاب به نظر من لیاقت حضور در این لیست را دارد. عمدهی آثار او به فارسی ترجمه شده است. آقای رئیسجمهور را خانم زهرا خانلری ترجمه و انتشارات خوارزمی منتشر نموده است. کتابی که من خواندم چاپ پنجم در سال 1356 است که تیراژ 11000 تایی دارد. آدم این تیراژها را میبیند چشمانش گِرد میشود!
مشخصات کتاب؛ مترجم خانم زهرا خانلری، انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم بهمن 1356، تیراژ 11000 نسخه، 408صفحه
................
پ ن 1: نمره کتاب 4.7 از 5 است. ( در سایت گودریدز نمرهی 4 از مجموع 2136 رای و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: کتاب بعدی راسته کنسروسازی اشتینبک است. و البته روح پراگ ایوان کلیما نیز به تواتر چند قسمتی همراه ما خواهد بود.
فضیلتهای ناچیز مجموعهی کوچکی است از نوشتههای نویسنده پیرامون مسائل مختلف... از کفش های پاره تا تربیت فرزندان... از مرثیهای برای چزاره پاوزه که در سال 1950 خودکشی کرد تا نوشته هایی در رابطه با حرفه نویسندگی. برخی از این روایتها با زاویه اول شخص مفرد نوشته شده است و برخی دیگر اول شخص جمع... در این موارد نویسنده به عنوان نماینده جمعی که در آن موضوع ذینفع هستند دست به قلم برده است، مثلاً در مرثیهای که برای پاوزه نوشته، "ما" جمع یارانی است که یک دوست بزرگ را از دست دادهاند و "ما" در قسمت "فرزند انسان" نماینده نسل جوانی است که در زمان جنگ میزیست و یا "ما" در فضیلتهای ناچیز به عنوان یکی از والدینی که به دغدغه تربیت فرزندان میاندیشد.
خواندن این نوشته ها خالی از لطف نیست و حاوی نکاتی است که خواننده را به فکر وامیدارد. شاید با خواندن برخی از قسمتهایی که در ادامه مطلب آوردهام شما نیز با من در این زمینه موافق باشید.
******
ناتالیا گینزبورگ (1916 – 1991) نویسنده ایتالیایی و صاحب آثاری چون الفبای خانواده و میکله عزیز است. آثار متعددی از او به فارسی ترجمه شده است. فضیلتهای ناچیز را مرحوم محسن ابراهیم به فارسی برگردانده است که انصافاً ترجمهی خوبی است.
مشخصات کتاب من؛ نشر هرمس، ترجمه محسن ابراهیم، چاپ سوم 1384، تیراژ 3000نسخه، 120 صفحه
پ ن 1: نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 است (چون سیستم نمرهدهی من برای رمان طراحی شده است قابلیت استفاده برای این کتاب را ندارد! ولی اگر بخواهم گودریدزی نمره بدهم همین نمره را خواهم داد)
ادامه مطلب ...
مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بیشماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضهها بود. پادشاه تمام وقت خود را کنار در مخصوص هدایا میگذراند، (متوجه هستید که منظور هدیههایی است که به پادشاه تقدیم میشد.) هر وقت که میشنید در مخصوص عریضه را میزنند، وانمود میکرد که چیزی نشنیده است و تنها زمانی که ضربات کوبه برنزی در، نه تنها گوشآزار بلکه شدیداً مایه آبروریزی میشد (زیرا که آرامش همسایهها برهم میخورد و مردم شروع به پچپچ میکردند که این دیگر چه پادشاهی است که حتا جواب در زدنها را هم نمیدهد) او به منشی اول دستور میداد که برود و ببیند حاجتمند چه میخواهد. سپس منشی اول منشی دوم را فرا میخواند که او نیز به نوبه خود منشی سوم را صدا میزد. منشی سوم به مباشر اول فرمان میداد و او به نوبه خود به مباشر دوم و سلسلهمراتب به همین ترتیب پیش میرفت تا به زن نظافتچی میرسید که چون هیچکس از او فرمان نمیبرد، خود میرفت و در را اندکی باز میکرد و از میان شکاف در میپرسید، چه میخواهی.
این شروع داستان است. مردی به دنبال گرفتن یک کشتی از پادشاه است تا با آن به یک جزیره ناشناخته برود... وقتی به اواسط داستان رسیدم به نظرم رسید ممکن است برای بچهها نیز جذاب باشد و میتوانم دو سه شب مشغولشان کنم! اما وقتی جلوتر رفتم دیدم عمق ماجرا بیش از اینهاست و ممکن است با سوالاتی مواجه شوم که در پاسخشان بمانم... لذا منصرف شدم. کتاب را هم حدود یکساعت در مترو تمام کردم. چند روز بعد دیدم پسر کوچکم (پاروی بدون قایق، برادر کوچکتر سیخ بدون کباب، که حتماً معرف حضور دوستان قدیم هست) در حال خواندن کتاب است... گوشزد کردم کتاب متناسب با خوانندگان نهساله نیست... مخصوصاً با آن سبک استفاده ساراماگو از علایم سجاوندی... اما افاقه نکرد. چند روز بعد کلی از کتاب تعریف کرد و آن را برای دیگران شرح داد! و چند روز بعدتر سر شام از من پرسید آیا کوری و تاریخ محاصره لیسبون رو داریم!!!
*****
از ساراماگو پیش از این کوری و بلم سنگی را خواندهام. این کتاب قرابت خاصی با بلم سنگی داشت. اینجا هم مسئله عشق و خودشناسی و جستجوی آنها مطرح است. چند جملهی منتخب را در ادامه متن آوردهام. این کتاب در سال 1997 در پرتغال منتشر شد. ساراماگو در سال 1998 برنده نوبل شد و این کتاب کوچک در سال 1999 به انگلیسی منتشر و در سال 2000 با ترجمه خانم محبوبه بدیعی توسط نشر مرکز منتشر گردید.
مشخصات کتاب من؛ چاپ هفتم سال 1392، 62 صفحه (که منهای مقدمه و طرحهای نقاشی حدوداً 34 صفحه داستان است) ، تیراژ 1600 نسخه
................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (نمره کتاب در سایت گودریدز 3.9 از مجموع 4369 رای و در سایت آمازون 4.5 است)
پ ن 2: مطالب بعدی به کتابهای فضیلتهای ناچیز گینزبورگ و آقای رئیسجمهور آستوریاس اختصاص خواهد داشت.
ادامه مطلب ...
یک زمانی پرواز در آسمان رویای بشر بود و زمانی دیگر مسافرت در زمان... بشر به رویای پرواز دست یافت اما مسافرت در زمان نهایتاً توانست از داستانهای مکتوب به عرصهی فیلم و سریال و روایتهای تصویری وارد شود که از قضا روایتهای جذابی هم در میانشان یافت میشود. یکی از اجداد طاهرین این تم، ماشین زمان اچ.جی.ولز است.
راوی اول شخص داستان فردی است که گزارشی از تجربیات یکی از آشنایانش در رابطه با مسافرت در زمان را روی کاغذ میآورد. شخصیت اصلی داستان به نام زمانپیما یا مسافر زمان معرفی میشود. او ابتدا برای دوستانش (که راوی هم در میان آنهاست) در مورد مفاهیم مرتبط با زمان صحبتهایی را مطرح میکند و سپس نمونه اولیه و کوچک ماشینی را که برای رفتن به زمانهای دیگر ساخته است به آنها نشان میدهد و آزمایشی هم جلوی روی آنها انجام میدهد که به صورت موفقیتآمیز منجر به غیب شدن دستگاه میشود. پس از آن نمونه اصلی ماشین زمان را به آنها نشان میدهد. طبیعتاً حاضرین در جلسه حیرت میکنند اما ایمان نمیآورند!
هفتهی بعد وقتی جمع در منزل این مخترع ماجراجو گرد هم آمده و مشغول خوردن شام هستند ناگهان میزبان که تا آن لحظه غایب بود با حالتی آشفته وارد اتاق میشود. بله... همانطور که حدس زدهاید ایشان از مسافرت در زمان بازگشته و شروع میکند مشاهداتش را برای جمع بازگو کند. در واقع اصل داستان همین مشاهدات مسافر زمان در سال هشتصد و دو هزار و هفتصد و یک میلادی است که توسط راوی برای ما تکرار میشود.
دو موضوع در این کتاب دارای اهمیت است: اول همین مسئله زمان و مبتنی بودن وجود بر آن و مسافرت در زمان و... که بهطور خلاصه میتوانیم جنبه علمی تخیلی اثر نامگذاری کنیم. دوم پیشبینی وضعیت جامعه بشری در آینده که اهمیت این دومی بسیار بیشتر است و گمانم اساس کار ولز در همین موضوع است. نگاه نویسندگان به آینده گاهی مبتنی بر رویکردشان به جهان و روندهایی است که در حال طی شدن است و گاهی مبتنی بر علایق و عقایدی است که به آن ایمان دارند. در ادامه مطلب مختصری در این مورد خواهم نوشت. من نویسنده را علیرغم توصیفی که از آینده و فاجعه های آن ارائه میکند جزء نویسندگان خوشبین طبقهبندی میکنم چون به نظرم یک آدم فوقالعاده خوشبین میتواند حیات بشر را در سال 802701 میلادی تصور کند!! بابا نهایتاً دویست سیصد سال دیگه همدیگر رو نابود میکنیم و خلاص!
*****
اچ.جی.ولز (1866 – 1946) نویسنده انگلیسی آثاری همچون مرد نامرئی، جنگ دنیاها، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو تقریباً برای اکثر کتابخوان ها شناخته شده است. از همین چهار اثری که نام بردم هنوز سه اثر انتهایی در لیست 1001 کتاب حضور دارد. احتمالاً به خاطر همین شناخته شده بودن، کتاب ماشین زمان تاکنون حداقل هشت بار به فارسی ترجمه شده است!
مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ اول 1387، تیراژ 1200 نسخه، 133 صفحه
.....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است (نمره گودریدز 3.9 از مجموع 275287 رای، نمره آمازون 4.3).
ادامه مطلب ...