مختصری از شروع داستان
راویِ اولشخصِ داستان (کازئوبون) یک ایتالیایی جوان است. تز دکترایش در مورد محاکمه معبدیها بوده است و به همین واسطه آشنایی او با "یاکوپو بلبو" در یک کافه، به دوستی تبدیل میشود. بلبو و "دیوتالوی" در انتشارات گاراموند به کار ویراستاری مشغول هستند. این آشنایی کمکم به همکاری تبدیل میشود. انتشارات گاراموند دو بخش مجزا دارد. یکی مثل همه انتشاراتیها... اما بخش دیگر مختص چاپ آثاری است که هزینههای آن بر عهده خود نویسندگان است و سازوکار این بخش به نحوی است که درواقع برای گاراموند بسیار سودآور است! آنها برای ترغیب این نویسندگان، جوایز سالانهای تدارک دیدهاند و مدال و نشان و عناوین افتخاری... در یک دوره، آنها پروژهای را آغاز میکنند تا نویسندگانی را که در زمینه اسرار و علوم خفیه و طرحها و توطئههای جهانی و فراماسونری و امثالهم که از قضا تعداد قابل توجهی هستند و میتوان از آنها سود خوبی را به دست آورد، به بنگاه خود جذب کنند. در این مسیر حوادثی رخ میدهد که این سه نفر ترغیب میشوند از سر تفریح و تفنن وارد بازیِ بافتنِ طرحی شوند که از همه بافتههایی که برای چاپ پیش آنها آورده میشود جهانیتر باشد اما...!
ساختار کتاب
کتاب 10 بخش و 120 فصل دارد. از لحاظ بخشبندی ارتباط مستقیمی با شجره سفیروت (جمع سفیره که به هر مرحله از عرفان و تصوف یهودی معروف به کابالا یا قباله اشاره دارد) داشته و هر بخش به نام یکی از سفیرهها نامگذاری شده است. این سفیرهها ده فلک از افلاک ظهور الهی هستند و به درختی تشبیه شدهاند که هر شاخهاش یکی از نیروهای الهی را نشان میدهد (برای مطالعه بیشتر اینجا یا اینجا). کتاب با تصویری از شجره سفیروت (همان دیاگرامی که در تصویر روی جلدی که انتخاب کردم آمده است) آغاز میشود و بعد دو عدد نقل قول... که خواننده در ابتدا طبیعتاً متوجه اهمیت این دو عبارت نمیشود اما بعد از اتمام کتاب اگر دوباره این عبارتها را ببیند اقرار خواهد کرد که این دو عبارت هوشمندانه انتخاب شده است.
تنها برای شما فرزندان حکمت و فضل است که این اثر را نگاشتهایم. آن را بیازمایید، در معنایش که جایجای در کتاب پراکنده و بار دیگر گرد آوردهایم غور کنید؛ آنچه در جایی نهان کردهایم در جای دیگر از پرده بیرون آوردهایم، باشد که حکمت شما آن را دریابد. (هاینریش کورنلیوس آگریپا فون نتسهایم )
خرافات شوربختی میآورد. (ریموند اسمولیان)
هدف از انتخاب جملهی اول اشارهای کلی به همه کتابهایی است که به نوعی تحت پارادایم رازآلودنویسی و ابهام نوشته میشوند و علاقمندان و معتقدان، هر زمان که بخواهند بالاخره یک چیزی از آن میتوانند بیرون بکشند! مثل پیشگوییهای نوستراداموس و امثالهم. نویسنده آن نقل، آگریپا (1486-1535)، از نامآوران عرصه کیمیاگری در دوران خود و کسی است که چند جلد کتاب در زمینه اسرار و علوم خفیه نوشته است که این نقل هم مربوط به یکی از آن کتابهاست. جمله اول و دوم در کنار هم بهنوعی، نمایشی کوتاه از پیرنگ داستان در یک پلان هستند.
نعداد فصول کتاب (120) هم کاملاً به پیرنگ اثر ارتباط دارد و نویسنده هر فصل را با یک نقلقول که عمدتاً از کتابهای قدیمی انتخاب شدهاند آغاز میکند. توصیه اکید میکنم که بعد از اتمام هر فصل به ابتدای آن بازگردید و آن نقل را یک بار دیگر بخوانید... پشیمان نخواهید شد!
چرا کتاب استعداد رها شدن را دارد؟
شروع داستان با روایت حضور راوی در پاریس آغاز میشود... با افعال گذشته... در واقع راوی در حال روایت اتفاقاتی است که دو روز قبل افتاده است. این که راوی دقیقاً در زمان حال روایت کجاست، در انتها مشخص خواهد شد. اولین صحنههای یادآوری مربوط به حضور راوی در کنسرواتوار صنایع و فنون پاریس است یعنی جایی که آونگ فوکو در آنجا نصب است. راوی قرار است شب را در آنجا بماند تا شاهد اتفاقاتی باشد. او داخل کابین پریسکوپ مخفی میشود... تنها و در حالت انتظار... و تصاویری که از پریسکوپ به صورت وارونه میبیند و به اتفاقات عجیب سه روز قبل و دو سال قبل و قبلتر از آن میاندیشد. توصیفات ابتدایی داستان برای ما گنگ است، به این دلیل بسیار ساده که راوی پس از پشت سر گذاشتن اتفاقاتی شگرف به لحظهی آغازین داستان رسیده است و مایِ خواننده از راهنرسیده با او همراه میشویم ولذا احساسات او برای ما تاحدودی گنگ است. علاوه بر این او از آدمها و اصطلاحات و وقایعی (آن هم در لفافه) حرف میزند که اکثراً برای ما در شروع داستان ناآشناست و از طرف دیگر مکان شروع داستان هم پر است از چیزهای عجیب و غریب که آنها هم برای ما آشنا نیست و توصیفات راوی در مورد آنها برای ما گنگ است.
حالا تصور کنید که چنین فضایی مثلاً صد صفحه (کم یا زیاد) طول بکشد! راوی تا گردن داخل آب فرو رفته است و با حالتی سرشار از اضطراب و اضطرار حرف میزند، اما ما هنوز قوزک پایمان هم در آب فرو نرفته است... حرف همدیگر را متوجه نمیشویم... از قوزک پا و آب گفتم یاد اپرای شناور جان بارت افتادم و شروع آن رمان معرکه... از موضوع پرت نشویم... تحمل چنین فضایی ممکن است برای برخی قابل تحمل نباشد و کتاب را به کناری بیاندازند. شوخی که نیست! هزار و اندی صفحه... اما بشارت! میدهم که شما اگر صبور باشید کمکم داخل آب خواهید شد و در انتهای داستان علاوه بر شنا کردن و شیطنت در آب، متوجه میشوید راوی در ابتدای داستان چه حسی داشته و در چه حالی روایت برای شما را آغاز نموده است.
از طرف دیگر، در متن داستان بهفراخور، اسامی اشخاص و اصطلاحات بسیاری به کار رفته است که ممکن است اکثر آنها برای خواننده معمولی ناشناخته باشد. مترجم محترم کتاب درخصوص پارهای از این موارد در انتهای کتاب توضیحات مختصری آورده است یا لااقل در مواقعی که هیچ توضیحی نداده است کلمه انگلیسی مربوطه را ذکر نموده است. هرجا که کلمهای برایتان ثقیل بود به انتهای کتاب مراجعه و اگر توضیحات کافی نبود حتماً به گوگل رجوع کنید!
**********
سومین کتابی است که از اومبرتو اکو میخوانم و جایگاه ویژهای را در ذهن من به خود اختصاص داده است. این کتاب به همراه نامِ گلِ سرخ در لیست 1001 کتابی که میبایست قبل از مرگ خواند حضور دارد و بدون شک انتخاب بیحرف و حدیثی است. خواندن این کتاب بعد از مرگ هیچ لطفی ندارد!
مشخصات کتاب من؛ ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ اول 1389، تیراژ 2000نسخه، 1171 صفحه.
پ ن 1: در قسمت بعدی کمی به محتوای داستان خواهم پرداخت.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 5 از 5 است. (نمره کتاب در گودریدز 3.9 از مجموع 48128 رای، نمره کتاب در آمازون 3.7)
پ ن 3: لینک قسمت قبلی
با گسترش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی این امکان به وجود آمده است که با طرز فکر و نحوه تحلیل تعداد بیشتری از دوستان و آشنایان و حتی غریبهها در خصوص مسائل جاری و غیر جاری آشنا بشویم. طبیعتاً همهی این دوستان تولید محتوا نمیکنند بلکه از میان مطالبی که توسط آنها به اشتراک گذاشته میشود، میتوانیم پی ببریم چه تیپ تحلیلهایی مورد پسند یا مورد وثوق یا لااقل مورد توجه است.
یکی از مواردی که زیاد به چشم میخورد، تحلیلهای مبتنی بر توهم توطئه است. ظاهراً درصد قابل توجهی از ما نهتنها استعداد ارتباط برقرار کردن بین وقایع نامرتبط را داریم بلکه همواره متوجه تکههای پازل یک نقشه بزرگ و طرح پنهانی در پسِ آن وقایع میشویم. همچنین برخی اساتید، کوچکترین حرکات دستهای پشت پرده را رصد میکنند و توطئههای آن قدرتمندان را، همچون لباسهای زیرشان بهصورت آنلاین یا با فاصلهای کوتاه زیر نور خورشید و در معرض دیدِ عموم قرار میدهند و ما در شبکهها این موارد را به یکدیگر گوشزد میکنیم و دست به دست میچرخانیم. برخی از این پیامها و تحلیلها نشان میدهد که ما همچون عروسکان خیمهشببازی هستیم که از جای دیگر کنترل میشویم و حتی دامنه نفوذ توطئهگرانِ نامرد به جایی رسیده است که سودای کاهش سایز محتویات لباس زیرِ مردان ما را در سر دارند! در نقطه مقابل برخی دیگر از پیامها آشکارا نوعی هذیانگویی پیرامون عظمت خودمان است و انگار ماموریت ویژه و خاصِ تاریخی و جهانی به ما محول شده است.
ارتباط دادن وقایع به یکدیگر کار زیاد سختی نیست! اگر دو واقعه به هیچ صراطی به یکدیگر مرتبط نشوند خیلی راحت میتوانیم عنوان کنیم که یکی صرفاً به این دلیل وقوع یافته است که ذهن ما را از دومی منحرف کند! و بدینترتیب ارتباطی مستحکم بین آنها برقرار میکنیم. در حال حاضر ما به مدد پیشرفت علم و تکنولوژی میتوانیم آمدن یا نیامدن باران در نقطهای از زمین را به توطئهی دشمنان در هزاران کیلومتر آنطرفتر مرتبط کنیم و بسیار موارد مشابه دیگر... در واقع اکنون ما دستهای توطئهگران را نه فقط در سیاست کلان بلکه در همه حوزهها (حتی حوزههایی مثل غذا و ورزش و غیره) میبینیم و کار به حوزههای خُردی مثل روابط خانوادگی رسیده است.
البته با گسترش فضای مجازی سرعت تکثیر این نوع تحلیلها افزایش پیدا کرده اما شاید دامنه نفوذ آنها پیش از این هم به همین گستردگی بوده است. یادم میآید وقتی اسکناس 10تومانی جدید وارد بازار شد، شایعهای به سرعت همهگیر شد که طراح این اسکناس در لحظات آخر رندبازی کرده است و در قسمت ریشِ تصویر روی اسکناس (مرحوم مدرس) طرح یک روباه را درآورده است و بعد از ایران خارج شده است... نوجوانان دههی شصتی حتماً شور و حرارت اطرافیان خود را فراموش نکردهاند که مترصد دریافت یکی از این اسکناسها بودند تا روباه مذکور را بیابند! جالب است بدانید برخی فراتر هم رفتند و چندین و چند روباه و البته چیزهای دیگر یافتند. کار به جایی رسید که برخی از گرفتن و نگهداری این اسکناس اجتناب میکردند چون معتقد بودند عنقریب این اسکناسها ابطال و آنها متضرر میشوند! این ممکن است برای شما لطیفهای خندهدار باشد و برای ما خاطره... اما برای یک جامعه کم از فاجعه نیست.
توطئهها حتماً وجود دارند. توطئهها قابل اثبات یا ابطال هستند اما توهم توطئه یک ایمان و باور محکم و یک پیشفرض ذهنی است که غیرقابل اثبات و ابطال است و جنسش چیز دیگری است. ما به مرور زمان و کثرت استعمال چنین توهماتی دارای یک خطکش ذهنی میشویم که همه وقایع را میتوانیم با آن سانت کنیم (سادهسازی = گشادیسم تحلیلی) و با گرفتن انگشت اشاره به سوی دیگران موجبات آرامش خاطر خویش را فراهم آوریم. البته مبتلایان به این مشکل در همه دنیا یافت میشوند و اتفاقاً انواع خارجی آن جزء منابع موثق ما قرار میگیرند.
یکی دیگر از مشکلات ما در این رابطه، علاقه و نیاز افراطی ما برای یافتن معناست. دنیا برای ما اسرارآمیز است، پیچیده است، در برخی مواقع قابل فهم نیست... معناها هم هرچه پیچیدهتر و رازآلودتر باشد بیشتر به کار میآید. به همین دلیل است که بازار عرفانهای صادق و غیرصادق، کاذب و غیرکاذب، در دنیا و البته در میان ما رواج دارد.
آونگ فوکو یک داستان است. داستانی جامع درخصوص سه ویراستار که از سر تفریح و تفنن به خلق یک طرح سری دست میزنند، طرحی که از بیش از ششصد سال قبل (و بلکه چندهزارسال) کلید خورده است. بازی را شروع میکنند اما این بازی به جاهای عجیبی ختم میشود. این داستان میتواند برای اذهان توطئهاندیش و معتاد به معنایابی افراطیِ ما مفید باشد. در قسمتهای بعد معرفی جامعتری از این کتاب خواهم داشت و از آنجاییکه این رمان استعداد رها شدن توسط خواننده را دارد حتماً توصیههایی در رابطه با چگونه خواندن این کتاب خواهم داشت.
برای گوجهسبز و آلو خواص قابل توجهی ذکر شده است، اما برای کسانی که دچار بیرونروی هستند علیالقاعده خوردن این میوهها تبعات خوبی ندارد. اینجور مواقع موز میوه کاربردیتری است. لذا عقل حکم میکند در فضای مجازی گوجهسبز برای یکدیگر فوروارد نکنیم و در جمعهای دوستانه و خانوادگی، کیلوکیلو آلو در حلق یکدیگر نکنیم! در عوض موز بخوریم و آونگ فوکو بخوانیم.
.................................
"پرویز" جوانی است که مشغول مرمت یک کاروانسرای قدیمی در کنار یک روستا در حاشیهی کویر است و در اتاقی در همان کاروانسرا زندگی میکند؛ مثلاً تصور کنید جایی حوالی استان کرمان و سیستان و بلوچستان. خانوادهی او در کرمان زندگی میکنند، پدرش حدود سه سال قبل بر اثر سکتهی مغزی زمینگیر شده است. در ابتدای داستان مادر به او زنگ میزند و از او میخواهد به خانه برگردد تا حالا که دکترها از پدر قطع امید کردهاند و برادرِ پرویز هم از کانادا قرار است بیاید، همهی خانواده کنار هم باشند.
پرویز دوست دارد با یک دستاورد قابل توجه به خانه بازگردد لذا تصمیم میگیرد در منطقهای که حدس میزند میتوان به عتیقه دست یافت، حفاری کند. بدین منظور به همراه دستیارش به دیدار فردی در روستا میروند تا با کمک او عتیقهای که در آینده به دست خواهند آورد را بفروشند.
داستان حاوی چند خط داستانی است که به واسطه وجود عناصر مشترک و فضای مشترک به یکدیگر لینک میشوند. عتیقهای که از زیر خاک بیرون میآید و دختر نوجوانی که به زیر خاک میرود. داستان دارای راویان متعددی است (12 راوی) که تلاش میکنند خطوط داستانی را به کمک هم و از زوایای مختلف به انتها و سرمنزل مقصود برسانند. در میان این راویان متعدد پرویز با دیگران از هر لحاظ (حجم و عمق و آغاز و انجام و...) تفاوت دارد. شاید راویان دیگر صرفاً کمک میکنند تا زوایای مختلف داستان باز شود لذا شناخت ما از آنها از سطح فراتر نمیرود و البته طبیعی است که یک داستان دویست صفحهای ظرفیت فراتر از این را ندارد. لحن راویان علیرغم تنوعشان چندان با یکدیگر متفاوت نیست، شاید میشد برخی از راویان را در هم ادغام کرد (مثلاً جعفری و قنبری و غفوری و سهرابی که همگی در پاسگاه هستند و...) شاید میشد قسمتی که سارا روایت میکند به عهدهی راوی دانای کل گذاشته شود و شایدهایی دیگر.
نثر داستان مجموعهی جالبی است از لغات و اصطلاحات قدیمی و محلی که برای من به عنوان خواننده بسیار جالب بود. کویر و آدم های کویری خوب تصویر شده بود. آهنگ داستان مناسب بود و در یک کلمه خوشخوان بود. از لحاظ محتوایی موضوعات مختلف و مهمی نظیر مسئلهی زمان و زندگیکردن در زمان حال، میراث گذشتگان و فشار گذشته بر زندگی ما، عادت، انفعال و تاثیر جغرافیا بر روحیات آدمها (از این زاویه به یاد کتاب سازگاری ایرانی مرحوم مهندس بازرگان افتادم که کتاب کوچک و قابل توصیهایست) از داستان قابل برداشت است.
*********
مشخصات کتاب من: علی چنگیزی، نشر ثالث، چاپ اول 1388، تیراژ 1650 نسخه، 221 صفحه
پ ن 1: ادامهی مطلب خطر لوث شدن را به همراه دارد.
پ ن 2: نمره من به داستان 3.3 از 5 است (در گودریدز 2.8 از مجموع 19 رای) .
پ ن 2: کتابهای بعدی که در موردشان خواهم نوشت؛ آونگ فوکو از اومبرتو اکو، مرد یخین میآید از یوجین اونیل خواهد بود. تکلیف آخرین انتخابات کتاب هم به زودی مشخص خواهد شد... (!)
ادامه مطلب ...