میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

دایی وانیا - آنتوان چخوف

نمایشنامه‌ای در چهار پرده که کل ماجرای آن در ملکی روسی می‌گذرد؛ ملکی که در حال حاضر به استادی بازنشسته به نام سربریاکوف تعلق دارد و در واقع جهیز همسر اول ایشان بوده است و توسط دخترش سونیا و دایی او ایوان پترویچ ووی‌نیتسکی اداره می‌شود. سربریاکوف بعد از مرگ زن اولش با زنی جوان به نام یلنا ازدواج کرده است. این پروفسور بعد از بازنشستگی به دلیل مخارج زیادِ زندگی در شهر، به ملک خود بازگشته است. با حضور سربریاکوف و همسر جوانش در این ملک، زندگی ساکنین آن دچار تغییر و تحولاتی شده و از روال معمول و یکنواخت پیشین خارج شده است؛ از تغییر ساعات خورد و خوراک و خواب گرفته تا امور دیگر. به عنوان مثال حضور یلنای زیبا و جوان موجب شده است دایی وانیا به تکاپو بیفتد تا به هر نحوی شده نظر یلنا را به خودش جلب کند و از طرف دیگر پزشکی که تا پیش از این ماهی یک بار به آنها سر می‌زد (و سونیا به او علاقه دارد) حالا به بهانه ویزیت استاد پیر بیش از پیش به آنجا می‌آید و...

*****

آیا ملال زندگی یکنواخت روزمره با چنین ترفندهایی قابل رفع است!؟ چه چیزهایی می‌توان یافت که زندگی را برای ما معنا یا جذاب کند؟ آیا خارج شدن از یکنواختی همیشه گزینه خوشایندی است؟ آیا ملال و روزمرگی و مسائلی از این دست محصولات دوران مدرن است؟

پیرامون مضمون اصلی این نمایشنامه می‌توان سوالاتی از این دست مطرح و به آن فکر کرد. این سوال آخر مرا به یاد جمله زیر انداخت؛ جمله‌ای که مشابهش را زیاد به کار می‌بریم و یا زیاد می‌شنویم: «روز می‌سوزانیم و روزگار می‌گذرانیم.» در ادامه مطلب خواهم نوشت این جمله را که غلظت ادبی آن هم بالاست چه کسی گفته است!

*****

آنتوان چخوف (1860-1904) از مشهورترین نویسندگانِ داستانِ کوتاه و نمایشنامه در روسیه محسوب می‌شود. او همزمان با تحصیل در رشته پزشکی نوشتن در نشریات را آغاز کرد و پس از فارغ‌التحصیلی نیز به صورت حرفه‌ای نوشتن را ادامه داد و در طول حیات کوتاهش بیش از 700 داستان کوتاه و نمایشنامه منتشر کرد. او در ابتدای جوانی به بیماری سل دچار شد و عاقبت با همین بیماری از دنیا رفت.

دایی وانیا (1899) حداقل سه بار به فارسی ترجمه شده است: سروژ استپانیان، هوشنگ پیرنظر، احسان مجیدتجریشی.

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه هوشنگ پیرنظر، نشر قطره، چاپ پنجم 1390، تیراژ 1100 نسخه، 110 صفحه.

پ ن 2: نمره من به کتاب 3.7 از 5 و گروه A (نمره در گودریدز 3.84 نمره در آمازون 4.3 )

پ ن 3: دو لینک مفید در مورد این نمایشنامه اینجا و اینجا

 

ادامه مطلب ...

چشم گربه – مارگارت اتوود

«الین ریزلی» بانوی نقاش میانسالی است که در اوایل دهه هشتاد میلادی به شهر زادگاهش تورنتو، بازگشته است تا در نمایشگاهی که برای مرور آثار او ترتیب داده شده، شرکت کند. الین پس از ورود به شهر طبعاً وارد دنیای خاطرات کودکی و نوجوانی می‌شود و خواننده را همراه خود به سفری می‌برد که ابتدای آن به سالهای جنگ دوم جهانی در تورنتو بازمی‌گردد. شهری که از آن نفرت دارد و در دوران جوانی از آن به همراه فرزند کوچکش فرار کرده است. او واقعاً دوست ندارد حتی برای یکی دو روز به آنجا برود... ولی انگار باید برود! این نمایشگاه تأثیری در فروش آثار او ندارد و همینطوری هم آثارش به فروش می‌رود اما علیرغم ترس و تردید، کششی مبهم به این سفر دارد. ترس و تردیدی که ریشه در کودکی او دارد. این سفر، سفری درونی و  نوعی خودشناسی است. او به عمق زمان خیره می‌شود و چیزهایی را به سطح می‌آورد....

کتاب حاوی 15 بخش و 75 فصل است. فصل ابتدایی هر بخش در زمان حال روایت می‌شود و فصول بعدی به روایت گذشته می‌پردازد. هر بخش عنوانی دارد که این عناوین برگرفته از نام‌هایی است که الین بر نقاشی‌های خود گذاشته است. عنوان کتاب هم نام یکی از تابلوهاست. البته این نام‌ها به موضوعات مهم و تأثیرگذار دوره‌های مختلف زندگی او اشاره دارد. «چشم گربه» یک یادگاری از دوران کودکی است... یک یادگاری فراموش شده که به تازگی دوباره جلوی چشم آمده است و همانند کلیدی برای باز کردن برخی درهای بسته در ناخودآگاه عمل می‌کند. چشم گربه نوعی تیله یا سنگ مرمر با رگه‌های رنگی است... اگر برایتان سؤال پیش بیاید که بالاخره تیله یا سنگ مرمر؟ باید شما را به خواندن ادامه مطلب دعوت کنم!

******

ار این نویسنده مطرح کانادایی شش اثر در فهرست اولیه 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور داشت که البته در حال حاضر تعداد آنها به سه اثر کاهش یافته است: کفپوش، چهره پنهان، آدمکش کور، چشم گربه، سرگذشت ندیمه، عروس فریبکار (مواردی که زیر آن خط کشیده شده است موارد باقیمانده در لیست هستند).

مشخصات کتاب من: ترجمه سهیل سُمّی، انتشارات مروارید، چاپ اول تابستان 1390، تیراژ 1650 نسخه، 522صفحه

........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (در سایت گودریدز 3.93 و در آمازون 4.1). گروه B

پ ن 2: در این تعطیلاتی که گذراندیم دو نمایشنامه دایی وانیا (چخوف) و مجلس ضربت زدن (بهرام بیضایی) را خواندم و در مورد آنها خواهم نوشت. کتاب بعدی که شروع خواهم کرد لولیتا از ناباکوف خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

مارگارت اتوود

مارگارت اتوود نویسنده و شاعر کانادایی در سال 1939 در شهر اتاوا به دنیا آمد. پدرش حشره‌شناس بود و به همین سبب بخشی از دوران کودکی را به همراه خانواده با سفر به جنگل‌ها و مناطق طبیعی کشورش گذراند. برای من که به تازگی رمان «چشم گربه» را به پایان برده است (و مطلب بعدی وبلاگ در مورد آن خواهد بود)، ردپای این مسافرت‌ها کاملاً واضح است. از همین دوران کودکی و نوجوانی کار نوشتن را آغاز کرد. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ادبیات در دانشگاه تورنتو گذراند و...

از اتوود تاکنون بیش از 60 اثر مکتوب در زمینه‌های رمان، مجموعه داستان کوتاه، شعر، داستان کودک و آثار غیر داستانی منتشر شده است و در مجموع بیش از 55 جایزه ملی و بین‌المللی را کسب کرده است. پنج رمان او در لیست نهایی نامزدین بوکر قرار گرفته است که از این میان «آدمکش کور» توانست در سال 2000 جایزه بوکر را برای نویسنده به ارمغان بیاورد. اخیراً سریالی بر اساس رمان تحسین‌شده‌اش «سرگذشت ندیمه» ساخته شده که بیش از پیش موجب شهرت او شده است.

بخشی از مصاحبه نویسنده با نشریه پروگرسیو:

«آرمان‌شهرهای زیادی در سدۀ نوزدهم وجود داشت، جوامع بی‌نظیری که احتمالاً ما خودمان ساخته بودیم. بعد از جنگ جهانی دوم آن آرمان‌شهرها از مُد افتادند. تقریباً بلافاصله یکی از آرمان‌شهرهایی که آدم‌ها کوشیدند بسازند، اتحاد شوروی بود که نویسنده‌ای مثل زامیاتین را کنار گذاشت. او کتاب تأثیرگذاری به نام "ما" نوشت که هسته‌ کارهای اورول و هاکسلی را در خود جای داده بود. نویسندگان بعد از دیدن آثار آرمان‌شهرهایی که قبل از رسیدن به نقطۀ غایی ـ که هرگز هم در کار نبود ـ متأسفانه به حذف انسان‌های بی‌شماری می‌انجامید، نوشتن دربارۀ ضدآرمانشهرها را آغاز کردند... من به دنیای بی‌نقص اعتقاد ندارم، باور ندارم قابل دستیابی باشد و معتقدم کسانی که می‌کوشند آن را بسازند در پایان کامبوج را به وجود می‌آورند، یا چیزی بسیار شبیه به آن، زیرا آزمونِ تصفیه ]ناب‌گرایی[ انتهایی ندارد. آیا آدم‌ها به اندازۀ کافی تصفیه شده‌اند تا به زندگی ادامه دهند یا باید باز هم تصفیه کرد؟ بعد مشخص می‌شود تعداد اندکی از آزمون بیرون آمده‌اند. به این ترتیب، در انتها مبارزه‌ای وسیع و همه‌جانبه را پشت سر گذاشته‌اید و صحنه‌ای سراسر کشتار.»

قدرت و جلال- گراهام گرین

هنوز از حال و هوای پدرو پارامو خارج نشده بودیم که به همراه گراهام گرین دوباره به مکزیک بازگشتیم! این بار شاید چند سال بعد... گراهام گرین در سال 1938 به مکزیک سفر کرد و مدتی را در آن سرزمین زندگی کرد و این کتاب حاصل آن سفر است که در سال 1940 منتشر شد. به عنوان مقدمه برای ورود به فضای داستان، آشنایی مختصر با بخشی از تاریخ مکزیک خالی از لطف نیست.

مکزیک در سال 1821 پس از حدود سه قرن مستعمرهٔ اسپانیا بودن اعلام استقلال کرد و امپراتوری مکزیک برپا شد که البته خیلی زود در سال 1824 به نظام جمهوری تبدیل شد. این کشور (که از قضا پرجمعیت‌ترین کشور اسپانیایی‌زبان محسوب می‌شود) زبان‌ رسمی ندارد و به 63 زبان مختلف در آن صحبت می‌شود، لذا از همان بدو تأسیس یکی از عناصر پیوند دهنده مردمان این سرزمین پهناور، مذهب کاتولیک بوده است. این سرزمین پهناور البته در سال 1835 و پس از آن بخش‌های وسیعی از خاک خود را (ایالت تگزاس و...) در مقابله با ایالات متحده از دست داده است اما هنوز هم از لحاظ وسعت در رده 11 جهان قرار دارد.

از سال 1876 تا سال 1911 رئیس جمهور پروفریو دیاز زمام امور را در دست داشت که اواخر حکومتش مصادف شد با تحرکات انقلابی که نهایتاً با استعفای ایشان انقلاب پیروز شد و فرانسیسکو مادرو زمام امور را به دست گرفت. مادرو دولت مستعجل بود و توسط ژنرال هوئرتا ساقط و سپس اعدام شد و این آغاز دوره خشونت‌بار انقلاب مکزیک است. هوئرتا نهایتاً توسط ائتلاف انقلابیون پرآوازه‌ای همچون امیلیانو زاپاتا، پانچو وییا، کارانزا و اوبرگون ساقط شد و کارانزا به ریاست جمهوری رسید. در سال 1917 قانون اساسی جدید که از قضا در آن مایه‌های محدود کننده قدرت کلیسا دیده شده بود به تصویب رسید. پس از آن، کارانزا توانست زاپاتا را از قطار انقلاب پیاده کند، اما خودش هم نتوانست مدت زیادی سوار قطار باقی بماند! پس از ترور کارانزا در سال 1920، ژنرال اوبرگون به ریاست جمهوری رسید و پس از او پلوتارکو الیاس کالس... در این زمان بود که قوانین محدودکننده کلیسا پیاده شد و اکثر کلیساها تعطیل و فعالیت کشیش‌ها متوقف شد و در برخی نقاط کشیش‌ها دستگیر و تیرباران شدند و انقلاب کریستروها و دست به اسلحه بردن کاتولیک‌ها پیامد این تحرکات بود. ژنرال اوبرگون در انتخابات سال 1928 برای بار دوم به ریاست جمهوری برگزیده شد اما پیش از آغاز دوره‌اش توسط یک کاتولیک متعصب ترور شد. نقل است که این تروریست در پای چوبه اعدام فریاد viva cristo rey سر داد: زنده‌باد فرمانروایی مسیح!

با این مقدمه به داستان بازمی‌گردیم: روایت از یک بندر آغاز می‌شود، شخصیت اصلی داستان که یک کشیش است می‌خواهد با سوار شدن به کشتی خودش را از مهلکه برهاند... از قضای روزگار نام کشتی ژنرال اوبرگون است!... این کشیش چند ویژگی خاص دارد: اول اینکه آخرین کشیشی است که در این ایالت مانده است و فرماندار ماموریت ویژه‌ای برای دستگیری او به رئیس‌پلیس داده است و یکی از افسران وظیفه‌شناس و غیرفاسد اداره پلیس با اختیارات ویژه این ماموریت را به عهده می‌گیرد. ویژگی دوم این کشیش، اعتیادش به الکل است که موجب شده است با لقب کشیش ویسکی‌خور در میان مردم شهرت یابد! از قضا در این دوره علاوه بر فعالیت‌های مذهبی، خرید و فروش و مصرف مشروبات الکلی ممنوع است و مرتکبین آن به شدت مجازات می‌شوند. ویژگی سوم این کشیش، وظیفه‌شناسی اوست چنانکه در این سالهای اختفا و فرار (که ظاهراً هفت هشت سالی به طول انجامیده است) هرجا که توانسته است وظایف خود را از قبیل انجام مراسم عشای ربانی، غسل تعمید، شنیدن اعتراف و... انجام داده است و می‌دهد. ویژگی چهارم او احساس گناه است و دغدغه‌های ذهنی که در این زمینه دچار آن است... این کشمکش‌های ذهنی به خوبی شخصیت او را برای خواننده قابل لمس می‌کند. البته ویژگی‌های دیگری هم می‌توان برای او برشمرد.

داستان در واقع روایت تعقیب و گریز این دو شخصیت وظیفه‌شناس است که طبعاً تمرکز روی شخصیت کشیش است. در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.

*****

این کتاب یکی از برجسته‌ترین کارهای گرین محسوب می‌شود. جان فورد بر اساس آن فیلمی را در سال 1947 به نام «فراری» ساخت. در مورد واکنش‌های کلیسا نسبت به این کتاب نقل‌های ضد و نقیضی دیده‌ام؛ طبعاً با خواندن این داستان به نظرم نمی‌رسد طرز فکر این کشیش و ارتقای او به مقام قدیسان و بلکه حتی از آن بالاتر ظهورش در قامت یک مسیح، مطلوب واتیکان باشد!

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد دو بار به فارسی ترجمه و منتشر شده است؛ نوبت اول با ترجمه عبدالله آزادیان با عنوان «قدرت و افتخار» توسط انتشارات امیرکبیر (1342) و نوبت دوم با ترجمه هرمز عبدالهی با عنوان قدرت و جلال توسط انتشارات طرح نو (1373) که من این دومی را خواندم.

مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ اول بهار 1391، تیراژ 1500 نسخه، 350 صفحه

...................................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است و گروه آن A. (نمره در گودریدز 4 و در سایت آمازون 3.9)

پ ن 2: دو کتاب بعدی به ترتیب چشم گربه از مارگارت اتوود و دایی وانیا از چخوف خواهد بود.

 

 

ادامه مطلب ...

گراهام گرین

در دوم اکتبر سال 1904 در برکهمستد انگلستان به دنیا آمد. پدرش معلم و بعدها مدیر یک مدرسه شبانه روزی بود که گراهام هم در آنجا تحصیل کرد. در دوران نوجوانی افسردگی او را دو بار به خودکشی کشاند. در 1922 به حزب کمونیست انگلستان پیوست و یک ماه بعد از آن خارج شد. سپس برای تحصیل در رشته تاریخ به آکسفورد رفت و اولین مجموعه شعرش در 1925، سال آخر حضورش در آکسفورد به چاپ رسید. پس از فارغ‌التحصیلی مدتی معلم سرخانه شد و بعد در روزنامه ناتینگهام مشغول به کار شد. سپس به عنوان معاون ویراستار روزنامه تایمز در لندن کار کرد.

در 1926 پس از آشنایی با همسر آینده‌اش و به تشویق او کاتولیک شد اما همواره با ارباب کلیسا سر ناسازگاری داشت. در 1929 اولین رمان وی مرد وسط انتشار یافت. استقبال از این کتاب باعث شد ویراستاری در تایمز را کنار بگذارد و به نویسندگی بپردازد. دو کتاب بعدی‌اش چندان موفق نبودند اما در 1932 با رمان قطار استانبول به عنوان یک نویسنده معروف شد. در همین زمان شروع به نوشتن مقالات سینمایی در روزنامه تایمز کرد و یکی از بهترین منتقدین سینمایی لقب گرفت.

کتاب‌های بعدی او بیشتر تحت تأثیر مشاهدات او در سفرهایش نوشته شدند. مسافرت‌های گرین از سال 1934 و با سفر کوتاه به کشورهایی چون آلمان، لیتوانی، استونی شروع شد. در 1938 سفر او به مکزیک به نوشتن کتاب قدرت و جلال (جاده‌های بی‌قانون) انجامید. با شروع جنگ جهانی دوم به عنوان داوطلب در پدافند هوایی خدمت کرد و در 1941 به خدمت سرویس اطلاعاتی انگلیس درآمد و در سال 1944 از خدمت در نظام خارج شد.

بی‌شک گرین یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی تاریخ است. رمانهای او به خوبی پوچی و فساد عمیق دستگاهای حاکمیتی را به نقد می‌کشد و به روانکاوی انسان مدرن در جامعه امروز می‌پردازد. او در غالب معرکه‌های سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستان‌هایش عمدتاً در متن همین وقایع می‌گذرد، آثاری که سردرگمی انسان نوین در این دنیای ناآرام را می‌نمایاند.

فیلم مرد سوم بر اساس داستانی به همین نام از او، در سال 1949 جایزه اول جشنواره کن را از آن خود کرد. جایزه یادبود تیت‌بلاک را برای رمان «جان کلام» و جایزه هاثورن را برای رمان «قدرت و جلال» در سال‌های 1941 و 1949 از آن خود کرد. او در سال 1967 نامزد نوبل ادبیات شد. گراهام گرین در سوم آوریل سال 1991 در سن 87 سالگی در سوئیس درگذشت.

.................

پ ن 1: کتاب بعدی قدرت و جلال از گراهام گرین خواهد بود.

پ ن 2: قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول و صخره برایتون نوشته‌ام.

پ ن 3: جایزه نوبل در سال 1967 در نهایت به میگوئل آنخل آستوریاس شاعر و نویسنده گواتمالایی، خالق رمان آقای رئیس‌جمهور رسید.