میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ارواح مرطوب جنگلی محسن حکیم معانی

مجموعه ای از 13 داستان کوتاه که هیچ ارتباطی با هم ندارند و صرفن طبع آزمایی نویسنده در سبک ها و ژانرهای مختلف است.هم داستان رئالیستی داریم در این مجموعه و هم داستان سورئال, هم مدرن هم پست مدرن... چینش داستان ها هم هیچ علتی ندارد جز سلیقه من!! یعنی هرچه از ابتدا به سمت انتهای مجموعه می رویم (حالا با کمی بالا و پایین) داستانها به نظرم ضعیف تر می شوند. داستان اول (همیشه سرباز) به نظرم بهترین داستان مجموعه است و داستان یازدهم(گاهی حتی یک اتفاق ساده) و سیزدهم(مرگ مولف و مولفه و تالیف) ضعیف ترین آنهاست. البته من شاخص خوبی برای سنجش کیفیت نیستم چون دارم کم کم به این باور می رسم که "مجموعه داستان کوتاه" چیزی نیست که مورد علاقه من باشد...


 

ادامه مطلب ...

هر از گاهی بنشین فریبا منتظرظهور


 

مجموعه داستانی شامل 17 داستان کوتاه که گاهی با یکدیگر ارتباطاتی دارند و البته به هم ربطی ندارند و در واقع به همان سبکی که قبلن در اینجا شرح داده ام منتشر شده است. داستانهایی که البته خوشبختانه حاصل کندوکاو نویسنده در سبک ها و تکنیک های مختلف نیست! خوشبختانه اش را می گذارم برای بعد...حد نهایت طبع آزمایی تغییر زاویه دید از راوی اول شخص به راوی سوم شخص یا تغییر راوی اول شخص است؛ ده عدد از داستانها را زنی به نام فرزانه روایت می کند(دو روایت سوم شخص و دو عدد از پنج روایت اول شخص دیگر هم دایی و زن دایی فرزانه هستند) و بدین ترتیب می توان تقریبن مجموعه را ممهور به مهر فرزانه دانست.

فرزانه, انسانی خسته

زنی که الگویش اوریانا فالاچی است و طبعن عاشق حرفه اش یعنی روزنامه نگاری ...حتا اگر قضایایی مثل داستان نهم رخ دهد و حتا اگر رییس سابقش را همچون طاعون بداند(داستان اول) باز هم عاشق شغلش است. اما این شغل به واسطه اتفاقاتی که همه می دانیم از دست رفته است و حالا بیشتر درگیر کارهای روزمره یک زن خانه دار است و البته گاهی نوشتن. می نویسد اما نه آن گونه که بخواهد رقیب ویرجینیا وولف شود و برای نوشته اش کف بزنند (داستان17). از حال و روزش رضایت ندارد و از این زندگی تماماً تکراری دلزده است و به توصیه پزشک روانشناسش می خواهد سرعتش را با زندگی تنظیم کند و گاهی...هر از گاهی بنشیند و فارغ از این سرعت نظاره کند.

عنوان کتاب و داستان اول برای من تداعی کننده این بود که بد نیست آدم گاهی فارغ از روند جاری زندگی بنشیند (به معنای توقف و تامل) و سعی کند دنیای پیرامون خودش را متفاوت از آنچه که فرایند جامعه پذیری در ذهن ما جا انداخته است ببیند...در حقیقت داستان اول چنین موقعیتی را خلق کرده است. اما در ادامه, مسیر چیز دیگری می شود و داستان آخر که همنام عنوان کتاب است تیر خلاص را به ذهنیت من زد! فرزانه علاوه بر این که از روزمرگی می نالد, از نوشتن داستان کوتاه هم حالش به هم می خورد و گویا چاره را در این می بیند که هر از گاهی بنشیند و بی خیال روایتگری شود و به خانواده و بچه ها برسد...

 ***

مشخصات کتاب من: انتشارات مروارید, چاپ اول 1388 , تیراژ 1100 نسخه ,120 صفحه, 2800تومان

.

پ ن: مطالب بعدی به ترتیب ساده دل "ولتر" ؛ ارواح مرطوب جنگلی "حکیم معانی" ؛ قتل در کمیته مرکزی "مونتالبان" ؛ مونالیزای منتشر "گیوا" خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

عشق های خنده دار میلان کوندرا

  

 

بیچاره میلان! طبیعی است که با تیتر مطلب و حال و هوای اینجا کسی فکر نمی کند که منظورم حال نزار تیم میلان در این فصل کالچیو است...فی الواقع این فصل خواهد گذشت و فصل آتی وقت برای جبران بسیار است...اما این میلان چه بگوید؟! هفت داستان کوتاه را در کنار هم قرار داده است تا مجموعه ای را شکل دهد با عنوانی مستقل از عناوین داستانها, که اشاره ای مستقیم به ارتباط آنها دارد. قرار است این هفت داستان در کنار هم مجموعه عشق های خنده دار را تشکیل بدهند اما در ترجمه فارسی سه تای آنها بالکل حذف شده و باقی هم به زیور [...] مزین شده اند. حالا تا اینجایش را یک طرف دلمان می گذاریم اما...چند سال قبل دوستی در باب ستمی که بر نثر و لحن و متن داستانهای کوندرا در این مملکت رفته است برایم صحبت کرده بود ولذا چندان دلمان به سمت کوندراخوانی نمی کشید, چند وقت قبل (شاید شش ماه تا یکسال قبل) مصاحبه ای با خانم فرزانه طاهری در روزنامه شرق خواندم که این مصاحبه میخی بود بر تابوت کوندراخوانی! قریب به مضمون گفته بود که اگر رمان های منتشر شده از کوندرا در ایران را دوباره به زبان اصلی ترجمه کنند و کوندرا آنها را بخواند محال است که متوجه شود این نوشته ها از خود اوست! یک طرف دلمان که بالاتر اشغال شده بود, مطلب اخیر را هم می گذاریم آن طرف و مجددن یکصدا می گوییم بیچاره میلان! بلندتر لطفن... بلندتر...آهان... آتلتیکو مادرید این فصل شوخی نیست!

حتمن می پرسید حالا چی شد علیرغم این میخ کوبی رفتم سراغ این کتاب؟! باید بگویم که من به لوازم دموکراسی پایبندم مخصوصن اگر هزینه چندانی نداشته باشد! این کتاب رای آورد و خوانده شد و طبیعتن مطلبی هم در موردش نوشته می شود. همینجا برای بار خیلی اُم متذکر می شوم که این مطالب اسمش "نقد" نیست و من هم منتقد نیستم... کلن بهانه ایست که برداشت هایمان از کتاب را اینجا روی هم بریزیم و...

شخصیت های داستانی پل اُستر عمومن تحت تاثیر "تصادفات" قرار می گیرند و حتا می توان گفت از نگاه استر شانس و تصادف, واقعی ترین عنصر سرنوشت ساز است. به همین منوال در مورد کوندرا هم می توان گفت که "شوخی" چنان جایگاهی دارد. انسان معمولن درگیر زمان حال است و قادر به تشخیص آثار بلندمدت افعالش نیست و چه بسا درحالی که فکر می کند مشغول یک امر ساده و بدون دردسر است درحقیقت در راهی قدم گذاشته که در انتهایش وقتی به مسیر نگاه می کند چشم هایش از تعجب گرد می شود, گویی خودش با سرنوشت خودش شوخی کرده است.

زندگی اما این گونه می گذرد: انسان تصور می کند که در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند, و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر بدهند صحنه را تغییر داده اند, و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد.

شخصیت های این مجموعه داستان, تقریبن همگی تحت تاثیر شوخی های ساده که در ابتدا در قامت یک تفریح و فان خودش را نشان می دهد, قرار می گیرند و در نهایت دچار سرنوشتی تراژیک (و حتا از زوایایی کمیک) می شوند و به قول معروف شوخی شوخی به ف.فنا می روند(حداقل سه از چهار این گونه است و می ماند داستان سوم که آن هم بسته به ذائقه مخاطب می تواند وضعیتی تراژیک باشد یا نباشد ولی حتمن وضعیتی کمیک هست).

در ادامه مطلب برداشت هایم را از داستانها می نویسم. تقریبن خطر لوث شدن وجود دارد.

***

از این نویسنده فاقد نوبل, چهار کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که هر چهار کتاب ترجمه شده است و من دو تایشان را خوانده ام:شوخی استحقاق حضور در این لیست را دارد.

اما این مجموعه داستان (که در آن لیست نیست) را خانم فروغ پوریاوری ترجمه و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر نموده است (مشخصات کتاب من:چاپ چهاردهم, سال1392, 174 صفحه, تیراژ 1500نسخه, قیمت8000 تومان که داخلش نوشته شده است و من با توجه به برچسب پشت جلدش همین ماه قبل 5000 تومان خریدم که از اتفاقات نادر است!)

پ ن 1: در مقدمه ناشر نقل قول های خوبی از کوندرا (برگرفته از کتاب کلاه کلمانتیس ترجمه زنده یاد احمد میرعلایی) آورده شده است که در همانجا خواهید خواند! فقط این جمله را من ذکر می کنم که ذکر خوبی است چون ایام ایام ذکر است: آنچه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد, فضاحتهای سیاسی نیست, بلکه فضاحتهای مردم شناختی است.

ادامه مطلب ...

مادربزرگت رو از این جا ببر دیوید سداریس

 

یک مجموعه داستان کوتاه که در آن نویسنده با زبان طنز به بیان بخشی از اتفاقاتی که در گذشته آنها را تجربه کرده است می پردازد. این نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، همانطور که از نامش پیداست, پدری یونانی تبار داشته است که در برخی از این داستانها و به خصوص داستان مادربزرگت را از... به خانواده پدری اش اشاره می کند. داستانهای این مجموعه خوشخوان و روان هستند و می توانند لحظاتی لبخند و حتا خنده را با لبانتان آشتی دهد ولذا از این جهت بد نیست که لبانتان از سیگار و دیگر مشغولیات منشوری اندکی فارغ شود.

طاعون تیک: پسربچه ای که فرامین صادر شده از مغزش را انجام می دهد؛ ذهنی که صاحبش را یک لحظه آرام نمی گذارد و دکمه ای برای خاموش کردنش در دسترس نیست. فرامینی نظیر لیس زدن کلید چراغ های کلاس درس, فشار دادن دماغ به در یخچال و کاپوت ماشین (چه نوستالژیک!!), کوبیدن پاشنه کفش به پیشانی و کلی تیک دیگر... لذت جایی در این فرایند نداشت, باید این کارها را می کردم چون هیچ چیز بدتر از اضطراب ناشی از انجام ندادن شان وجود نداشت. موقعیت های طنز جالبی در داستان پدید آمده است و پایان خوب داستان هم مزید بر علت می شود که بگویم این داستان خیلی خوب بود.

گوشت کنسروی : استفاده مناسب از عنصر غافلگیری (خیلی خوب)

مادربزرگت را از اینجا ببر : ابتدا توصیف زندگی مادربزرگ پدری راوی در آپارتمانی بسیار کوچک که اصلن شبیه آپارتمان نیست و به قول راوی, زندگی سگشان به کودکی پدرش شرف داشته است! خانواده پدری راوی از مهاجران یونانی بوده اند و این مادربزرگ ظاهرن هیچ تغییری نکرده است (با توجه به حفظ سنن و عادات و...) بعد از این همه سال, انگلیسی را هنوز خوب حرف نمی زند و بعد از گذشت 11 سال از ازدواج پسرش هنوز به عروسش می گوید "اون دختره" و او را مستقیم مخاطب قرار نمی دهد و البته سایه یکدیگر را با تیر می زنند...خوشبختانه مادربزرگ یونانی در شهر دیگری است اما به واسطه تصادف و شکستگی لگن, این مادربزرگ به خانه آنها وارد می شود و خب حتمن می دانید که با این اوصاف چه موقعیت طنزی پدید می آید. (خوب)

غول یک چشم : پدری که وظیفه خودش می داند که همواره بچه هایش را از خطر بترساند... تا حالا از این زاویه به مضحک بودن رفتارمان نگاه نکرده بودم! (خوب)

یک کارآگاه واقعی : مادر و خواهر راوی کشش نه چندان غریبی! به سریال های تلویزیونی دارند و البته فقط سریال های پلیسی جنایی... (متوسط)

دیکس هیل : راوی وقتی در کلاس هفتم است برای کار مجانی و عام المنفعه به تیمارستان دیکس هیل می رود...(متوسط). من شیفته این سیستم آموزشی و پرورشی هستم: سیستم ما سوسول پرور شده!

حشره درام : در پی حضور یک بازیگر جهت الهام بخشی به دانش آموزان در کلاس نهم, راوی و دوستش به موضوع نمایش و بازیگری علاقمند می شوند و... (خوب). به نوعی یاد عزیز نسین افتادم و البته یاد زمان مدرسه و کلاس نهم خودمون که جهت الهام بخشی یه نفر میومد غسل ترتیبی رو آموزش می داد!

دینا : پدر عقیده دارد که هیچ چیز به اندازه کار بعد از مدرسه شخصیت آدم را نمی سازد و لذا پول توجیبی را قطع می کند و راوی و خواهرش به کار در کافه تریاها مشغول می شوند...(متوسط) اون قضیه سیستم آموزشی که در بالاتر اشاره کردم ترکیبی از نظام رسمی آموزش و سبک زندگی خانوادگی است.

سیاره میمون ها : ماجراهای اتواستاپ زدن های راوی...(خوب). اتواستاپ هم جابجایی رایگان به وسیله ماشین های عبوری که تقریبن همان "تاکسی مرسی" است و در کتاب بعدی نیز حضور دارد!

چهارضلعی ناقص : راوی و هم اتاقی معلولش در دانشگاه و باز هم اتواستاپ... منتظر بودم بالاخره یک زمانی روزنامه را باز کنم و ببینم که دولت از دانشگاه ما به عنوان یک مرکز تحقیقات کثیف و غیرانسانی استفاده می کرده برای سنجش میزان تاثیر صدای بلند و ممتد موسیقی پینک فلوید بر ذهن موجوداتی که بلد بودند از هر چیزی قُلقُلی درست کنند ولی نمی فهمیدند که نمی شود سوار مینی بوس شد و یک راست رفت اروپا! در همین راستا در یکی از داستانهای این مجموعه که برای لو نرفتن موضوعش به اینجا واگذارش کردم نقل قولی از پدرش دارد که جالب است و مرا یاد یکی از برنامه های ترک اعتیاد تلویزیون خودمون انداخت که مهمان برنامه از زمان دانشجویی اش صحبت می کرد و فی الواقع من لای پنبه درس خوندم در قیاس با این عزیزان و همینطور راوی اپرای شناور که مطلب بعد از بعدی است...: پدرم همیشه می گفت:«دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته». راست می گفت, چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم...

شب مردگان زنده : راوی از شبی می گوید که جلوی در ویلای تابستانی اش ایستاده و موشی را در آب خفه می کند, مینی بوسی می ایستد و راننده از او آدرسی را می پرسد. راوی می خواهد به او کمک کند اما همه چیز شبیه موقعیتی است که معمولن در فیلهای ژانر وحشت پدید می آید...(خوب)

***

این کتاب مجموعه ای است منتخب که مترجم (پیمان خاکسار) از کتابهای مختلف این نویسنده آمریکایی برگزیده است. با توجه به جمیع جهات شاید این موضوع (به هم خوردن ترکیب مورد نظر نویسنده) در این مجموعه آسیب رسان نباشد اما علاوه بر تشکر از مترجم به خاطر سبک ویژه اش در کشف و شناسایی نویسندگانی که معمولن کشف و شناسایی نمی شوند (چون همه که نوبل نمی گیرند!!) باید اضافه کنم من با این سبک گزینش مخالفم! در مورد پازل تاکتیکی نویسنده قبلن نوشته ام (مطلب مربوط به دلتنگی های نقاش...سلینجر) و علاوه بر این موضوع باید به سرنوشت کتابهای عزیز نسین در ایران توجه کرد: بعد از این که ایشان مورد توجه قرار گرفت انواع و اقسام مجموعه ها روانه بازار شد که اکثرن اسمشان را از یکی از داستانها وام می گرفتند و اشتراکات زیادی با دیگر مجموعه ها داشتند و ما به عنوان مجموعه جدید تهیه می کردیم و کنف می شدیم! آخر سر هم با این که ده برابر تعداد عناوین کتابهایش در ایران چاپ شد بعید می دانم همه داستانهایش ترجمه شده باشد. حالا همه اینها به کنار! انتخاب تصویر کتاب برای وبلاگ هم مشکل می شود!!

 

نه داستان جی.دی. سلینجر


در کشور ما یک نویسنده داستانهای کوتاه به طور معمول چند داستان کوتاه می نویسد و به نزد ناشر می رود و... نهایتن خود نویسنده تلاش می کند که این داستانها همگن یا مکمل یا یک نوع آرایش خاص تاکتیکی داشته باشد. خب بدین ترتیب خیلی بدیهی است که مجموعه داستانی اینچنینی معمولن چگونه از آب در می آید! روال معمول در دنیا چیز دیگری است: نویسنده داستان کوتاه , داستانی را می نویسد و در مجلات معتبر پرخواننده منتشر می کند... بعد چه به بازخوردها توجه داشته باشد چه نداشته باشد در فضایی دیگر داستانی دیگر می نویسد. چون طبیعی است که در زمانهای مختلف ممکن است یک نویسنده حال و هوای مختلفی داشته باشد. وقتی تعداد این داستان های کوتاه زیاد شد , نویسنده از میان آنها یک ترکیبی هماهنگ (با توجه به سلایق و عقاید خودش) انتخاب می کند و به چاپ می رساند. در چنین حالتی حتا خوانندگان آن نشریات معتبر که طبیعتن بیشتر آن آثار را خوانده اند نیز ترغیب می شوند که این ترکیبی را که نویسنده انتخاب و به میدان فرستاده است را بار دیگر ملاحظه کنند.

سلینجر هم به همین منوال این نه داستان را انتخاب و به همین نام توسط ناشر منتشر شده است.طبیعی است که همین عنوان ساده به مدد نام نویسنده , وضعیت استقبال مخاطب و تیراژ و فروش کتاب را تضمین می کند. اما در جایی مثل جایی که ما هستیم عنوان "نه داستان" کسی را جذب نمی کند! لذا ناشر و مترجم در عناوین داستانهای مجموعه به دنبال یک نام اثرگذار و جذاب می گردند... اگر در میان آنها چیزی را که باب میل باشد یافتند که فبها المراد...اگر نیافتند دست به کار تغییر عناوین داستانها می شوند تا بالاخره چیزی از آن بیرون بکشند که مخاطب را جذب کنند.لذا نام این مجموعه در ایران می شود "دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" که نامی است که مترجم روی داستان هشتم این مجموعه یعنی "دورانِ آبیِ دو دمیه-اسمیت" گذاشته است...

همه اینها را گفتم که بگویم علت این تغییرات را درک می کنم , هرچند ... عنوان بی ربطی است!! ولی برای جذب مخاطب وقتی به همراه تابلوی سالوادور دالی روی جلد می نشیند...البته بد نیست!

باقی در ادامه مطلب

این مجموعه داستان توسط احمد گلشیری ترجمه و نشر ققنوس آن را روانه بازار کرده است.

مشخصات کتاب من: چاپ یازدهم, سال 1388, تیراژ 3300 نسخه, 263 صفحه, 4200 تومان 

پ ن 1: انتخابات پست قبل ادامه دارد...هل من ناصر...؟

ادامه مطلب ...