میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گل‌های معرفت - اریک امانوئل اشمیت

این مجموعه شامل سه داستان است: میلارپا، ابراهیم‌آقا و گلهای قرآن، اسکار و بانوی گلی‌پوش. داستان اول در سال 1997 و دو داستان دیگر در سالهای 2001 و 2002 منتشر شده است. آنها در واقع سه داستان اول از مجموعه‌ای تحت عنوان چرخه نامرئی به حساب می‌آیند که تا سال 2019 شامل هشت داستان شده که مستقلاً منتشر شده است.

در مورد برداشت‎‌هایم از این سه داستان در ادامه مطلب خواهم نوشت. اما اشتراک آنها چیست؟ صراط‌های مستقیم به سوی آرامش و زندگی بهتر! در واقع نویسنده در هر داستان نشان می‌دهد که در ادیان مختلف ابراهیمی و غیرابراهیمی رویکردهای نجات‌بخش و راه‌کارهای معنوی برای بهبود زندگی انسان وجود دارد که می‌تواند دست ما را گرفته و در این روزگار راه‌گشا هم باشد. در داستان اول مفهوم تناسخ و امکانات آن در بودیسم، در داستان دوم راهکار صوفیه در اسلام و در داستان سوم رویکردی در مسیحیت مورد توجه قرار گرفته؛ کاری که در داستان‌های بعدی چرخه نامرئی با نحله‌های دیگر صورت پذیرفته است. در هر کدام از این داستان‌ها ابتدا مسئله‌ای به تصویر کشیده شده و سپس شخصیتی که درگیر آن است به کمک فرد دیگری مراحل حل مسئله و غلبه بر بحران را طی می‌کند؛ فردی که به قولی پیرِ راه است و خضرگونه ما را در طی مراحل یاری می‌دهد. طبعاً نگاه اشمیت به ادیان انسان‌محور است و با رویکردهای ایدئولوژیک یا تکلیف‌محور که معمولاً برای ما بیشتر آشناست متفاوت است.

در واقع وضعیت خاصِ ما شاید مانعی برای درک این نگاه باشد که یک دیندار هم می‌تواند انسانی قانون‌مدار و مدنی یا عقلانی و یا حتی سکولار یا لیبرال و امثالهم باشد! برای ما واقعاً ایستادن در میانه بام سالهاست که سخت شده است و اصولاً عاشق قرنیزهای پشت‌بام شده‌ایم و گویی نذر داریم که از آن طرف سقوط کنیم!

*****

اریک امانوئل اشمیت متولد سال 1960 در لیون فرانسه است. این نمایشنامه‌نویس موفق حوزه‌های مختلفی چون داستان کوتاه و رمان و حتی کارگردانی را تجربه کرده و پیش از همه اینها مدرس فلسفه در دانشگاه بوده است. اشمیت جوایز متعددی دریافت و آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. تاکنون دو اثر از ایشان در وبلاگ مرور شده است که انصافاً هر دو نمایشنامه‌های قابل توصیه‌ای بوده‌اند: خرده جنایت‌های زناشوهری و نوای اسرارآمیز.

مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ هشتم بهار 1390، شمارگان 2000نسخه، 168صفحه

....................

پ ن 1: نمره من به داستان اول 3.3 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.22 نمره در آمازون 4) نمره من به داستان دوم 3.6 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.85 نمره در آمازون 4.4) نمره من به داستان سوم 3.8 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.25 نمره در آمازون 4.8)

پ ن 2: اشمیت فلسفه خوانده است. تدریس هم کرده است. اما معنویت‌گرا هم هست. خیلی در قید و بند مسیر خاصی هم نیست! به نظر می‌رسد با هر مسیری که امکان به مقصد رساندن را داشته باشد میانه خوبی داشته باشد و طبعاً مسیرهای زیباتر را ترجیح می‌دهد، حالا در هر مکتب و مذهبی که باشد. اینجا می‌توانید مصاحبه‌ جناب سعید کمالی را با ایشان بخوانید.   

پ ن 3: داستان سوم شاید به دلیل آشنایی دقیق‌تر نویسنده با آن فضا، بهتر از دو داستان دیگر از کار درآمده است علیرغم اینکه در آن دو هم زیبایی‌هایی وجود دارد.

پ ن 4: کتابهای بعدی به ترتیب «تدفین مادربزرگ» از گابریل گارسیا مارکز و «مأمور ما در هاوانا» از گراهام گرین خواهد بود.

  ادامه مطلب ...

مرد یخین می‌آید- یوجین اونیل

محل وقوع داستان میخانه‌ای کوچک است در حوالی دهه 1930 در آمریکا... در پرده‌ اول نمایش، اکثر شخصیت‌های اصلی داستان در میخانه نشسته‌اند. در واقع روی صندلی‌هایشان به خواب رفته‌اند. آنها آس‌و‌پاس‌هایی هستند که سالهاست در این میخانه جا خوش کرده‌اند. صاحب این میخانه (هاری هوپ) مردی حدوداً شصت ساله است که از بیست سال قبل و پس از مرگ همسرش از خانه‌اش (همین ساختمان) بیرون نرفته است. وجه اشتراک‌ این آدم‌ها که در همان پرده اول با داستان همگی آنها آشنا می‌شویم این است که خیلی وقت است کشتیِ زندگی‌شان به گِل نشسته‌ است! آنها جمع می‌شوند و از دیروزهای باشکوه خود داستان می‌گویند و با چتربازی، نوشیدنی‌ای به دست می‌آورند و مست می‌کنند و در عالم مستی از فرداهایی چون بهشت دادِ سخن می‌دهند. هاری هر شب اِتمام حجت می‌کند که از فردا این بساط مفت‌خوری را جمع می‌کند وهمه باید بدهی‌های خود را بدهند و همچنین خودش نیز از فردا بیرون می‌رود و... باقی افراد هم برای فردا صبح‌شان اهدافی مشابه دارند و خلاصه اینکه تنور جنبش فرداصبح در این مکان گرم است!

شب آغاز داستان، شبی خاص است چون همه درحالی‌که چُرت می‌زنند به انتظار ورود یکی از دوستان خود به نام "هیکی" هستند. هیکی فروشنده حدوداً پنجاه ساله دوره‌گردی است که ظروف آشپزخانه می‌فروشد و سالی دو بار به این مکان می‌آید و همه‌ی پول خود را صرف مشروب‌خوری دوستان می‌کند. یکی از مواقعی که او طبق برنامه حتماً می‌آید همین ایام است که مصادف با تولد هاری است. هیکی آدمی شوخ و شنگ است و با مسخره‌بازی‌های خود همه را سرِ حال می‌آورد و خلاصه اینکه یوم‌اللهِ سورچرانی آنهاست.

بالاخره صبح سر و کله هیکی پیدا می‌شود اما او این‌بار حضوری متفاوت دارد. او نه‌تنها عرق‌خوری را ترک کرده و به قول خودش به آرامش رسیده است بلکه با احساس و ایفای نقشی پیامبرگونه، می‌خواهد دوستان خودش را نیز به بهشت آرامش رهنمون کند. او در این زمینه به دوستانش چه بشارتی می‌دهد؟ این خوش‌خیالی‌ها باعث عدم آرامش آدم‌هاست. کافیست به خودمان دروغ نگوییم و با فردافردا کردن خودمان را گول نزنیم.

هیکی پیامش را می‌دهد اما نتیجه چه خواهد شد!؟...

*****

یوجین اونیل (1888 – 1953) نمایشنامه‌نویس نامدار آمریکایی و برنده نوبل ادبی سال 1936 و برنده چهار جایزه پولیتزر است. او نمایشنامه‌های زیادی در کارنامه خود دارد؛ "مرد یخین می‌آید" در سال 1939 نگاشته شده است و نسخه سینمایی آن توسط جان فرانکن هایمر در سال 1973 و با مدت زمان 239 دقیقه تولید شده است... به‌گمانم یک واو هم جا نیانداخته است!

این نمایشنامه به طور مشترک توسط بهزاد قادری و یدالله اقاعباسی ترجمه شده است.

مشخصات کتاب من؛ انتشارات سپیده سحر، چاپ اول 1380، قطع پالتویی، 199صفحه، تیراژ 3300 نسخه. 

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. (نمره گودریدز 3.96  از مجموع 6611 رای و در آمازون 4.1 است)

پ ن 2: با چیزهایی که در مورد نحوه نگارش "سیر روز در شب" یا "سفر طولانی از روز به شب" (یکی از معروف‌ترین آثارش) خواندم خیلی علاقمند شدم آن کار را هم بخوانم. کاری که در سراسر آن نویسنده گریه کرده باشد باید چیز جالبی باشد.

 

ادامه مطلب ...

ابتدای حوزه استحفاظیِ (مردِ یخین می‌آید - یوجین اونیل)

وقتی به مسافرت جاده‌ای می‌روید ممکن است با این تابلو مواجه شوید: "انتهای حوزه استحفاظی استان فلان" و چند متر آن‌طرف‌تر تابلویی ورود شما را به استان بعدی خوش‌آمد می‌گوید... مسافرت همین است! حالا ما هم به انتهای حوزه استحفاظی اومبرتو اکو و آونگ فوکویش رسیدیم و ضمن حفظ خاطرات خوش این بخش از مسافرت به مسیر ادامه می‌دهیم و عنقریب تابلوی جدیدی جلوی روی‌مان سبز خواهد شد. ایناهاش: به دنیای یوجین اونیل خوش آمدید! برای آماده شدن جهت ورود به این قسمت، به نظرم رسید یک‌سری سوال طرح کنم تا نظرات شما را در این مورد بدانم تا هم زمانی جهت نوشتن مطلب بعدی بخرم! و هم این‌که شما هم به نحوی با موضوع کتاب آشنا شوید.

گاهی اوقات از روزمرگی و یکنواختی زندگی می‌نالیم و گاهی اوقات از طریق برخی آرزوها و خیالات و امیدهای کوچک و بزرگ، روزمرگی‌ها را پوشش می‌دهیم. آیا این کار مفیدی است؟! این‌که روزمرگی‌ها اموری یکسره منفی هستند یا خیر، برای خودش یک مبحث جداگانه‌ای است... بگذریم. شاید شما هم در زندگی‌تان کارها و خیالات و آرزوهای بزرگی دارید که قرار است آنها را از فردا صبح یا از اول هفته آینده یا از ماهِ بعد در دستور کار خود قرار دهید... من که چندتایی از این کارهای اساسی دارم و وقتی به یادشان می‌افتم مهره‌های پشتم تیر می‌کشد!

کمتر ممکن است خودمان معترف شویم که این‌ برنامه‌ها یک خیال یا یک امید واهی است که برای خودمان ساخته‌ایم چرا که معمولاً همین امیدهای به ظاهر واهی است که ما را سرپا نگه داشته است یا حداقل ظاهر زندگی ما را شکیل‌تر کرده است. آیا باید این خوش‌خیالی‌ها را دور انداخت؟ آیا با دورانداختن این‌ها ما به آرامش می‌رسیم؟ برخی معتقدند وقتی با حقیقت خودمان روبرو شویم آنگاه خواسته‌هایمان با واقعیت‌مان متناسب خواهد شد ولذا از جنگ با خودمان دست می‌کشیم و به آرامش می‌رسیم. در طرف مقابل آیا به نظر نمی‌رسد چنانچه خودمان را گول بزنیم راحت‌تر به آرامش می‌رسیم!؟

ما ممکن است در مورد خودمان متوجه این دروغ‌ها نشویم اما شاخک‌هایمان معمولاً در مورد دیگران حساس‌تر است، اما همه (تقریباً همه و شاید تحقیقاً همه!) بدشان می‌آید دروغ زندگی‌شان را به رویشان بیاوریم. آیا خوب است که برای دوستان‌مان همانند یک آینه باشیم!؟ آیا نشان دادن تصویر آنها بدون نقاب کار شایسته یا مفیدی است!؟

موضوع محوری نمایشنامه مرد یخین می‌آید حول‌وحوش چنین چیزهایی می‌چرخد و اگر بخواهم مابه‌ازایی برای آن در ادبیات خودمان مثال بیاورم به سراغ این بیت از مولانا خواهم رفت:

اُستن این عالم ای جان غفلت است

هشیاری این جهان را آفت است

ماشین زمان - هربرت جورج ولز

یک زمانی پرواز در آسمان رویای بشر بود و زمانی دیگر مسافرت در زمان... بشر به رویای پرواز دست یافت اما مسافرت در زمان نهایتاً توانست از داستان‌های مکتوب به عرصه‌ی فیلم و سریال و روایت‌های تصویری وارد شود که از قضا روایت‌های جذابی هم در میان‌شان یافت می‌شود. یکی از اجداد طاهرین این تم، ماشین زمان اچ.جی.ولز است.

راوی اول شخص داستان فردی است که گزارشی از تجربیات یکی از آشنایانش در رابطه با مسافرت در زمان را روی کاغذ می‌آورد. شخصیت اصلی داستان به نام زمان‌پیما یا مسافر زمان معرفی می‌شود. او ابتدا برای دوستانش (که راوی هم در میان آنهاست) در مورد مفاهیم مرتبط با زمان صحبت‌هایی را مطرح می‌کند و سپس نمونه اولیه و کوچک ماشینی را که برای رفتن به زمان‌های دیگر ساخته است به آنها نشان می‌دهد و آزمایشی هم جلوی روی آنها انجام می‌دهد که به صورت موفقیت‌آمیز منجر به غیب شدن دستگاه می‌شود. پس از آن نمونه اصلی ماشین زمان را به آنها نشان می‌دهد. طبیعتاً حاضرین در جلسه حیرت می‌کنند اما ایمان نمی‌آورند!

هفته‌ی بعد وقتی جمع در منزل این مخترع ماجراجو گرد هم آمده و مشغول خوردن شام هستند ناگهان میزبان که تا آن لحظه غایب بود با حالتی آشفته وارد اتاق می‌شود. بله... همان‌طور که حدس زده‌اید ایشان از مسافرت در زمان بازگشته و شروع می‌کند مشاهداتش را برای جمع بازگو کند. در واقع اصل داستان همین مشاهدات مسافر زمان در سال هشتصد و دو هزار و هفتصد و یک میلادی است که توسط راوی برای ما تکرار می‌شود.

دو موضوع در این کتاب دارای اهمیت است: اول همین مسئله زمان و مبتنی بودن وجود بر آن و مسافرت در زمان و... که به‌طور خلاصه می‌توانیم جنبه علمی تخیلی اثر نام‌گذاری کنیم. دوم پیش‌بینی وضعیت جامعه بشری در آینده که اهمیت این دومی بسیار بیشتر است و گمانم اساس کار ولز در همین موضوع است. نگاه نویسندگان به آینده گاهی مبتنی بر رویکردشان به جهان و روندهایی است که در حال طی شدن است و گاهی مبتنی بر علایق و عقایدی است که به آن ایمان دارند. در ادامه مطلب مختصری در این مورد خواهم نوشت. من نویسنده را علیرغم توصیفی که از آینده و فاجعه های آن ارائه می‌کند جزء نویسندگان خوشبین طبقه‌بندی می‌کنم چون به نظرم یک آدم فوق‌العاده خوشبین می‌تواند حیات بشر را در سال 802701 میلادی تصور کند!! بابا نهایتاً دویست سیصد سال دیگه همدیگر رو نابود می‌کنیم و خلاص!

*****

اچ.جی.ولز (1866 – 1946) نویسنده انگلیسی  آثاری همچون مرد نامرئی، جنگ دنیاها، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو تقریباً برای اکثر کتابخوان ها شناخته شده است. از همین چهار اثری که نام بردم هنوز سه اثر انتهایی در لیست 1001 کتاب حضور دارد. احتمالاً به خاطر همین شناخته شده بودن، کتاب ماشین زمان تاکنون حداقل هشت بار به فارسی ترجمه شده است!

مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ اول 1387، تیراژ 1200 نسخه، 133 صفحه

.....................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است (نمره گودریدز 3.9 از مجموع 275287 رای، نمره آمازون 4.3).

 

ادامه مطلب ...

پاندای محجوبِ بامبو به دست با چشم هایی دورسیاه, در اندیشه ی انقراض - – جابر حسین زاده نودهی

راوی داستان (حامد) مهندس جوان حدوداً 30 ساله‌ای است که در یک آپارتمان در محله شهرک نفت تهران (انتهای اشرفی اصفهانی!) به صورت مجردی زندگی می‌کند. محل کارش هم در یکی از خیابان‌هایی است که به قول خودش باید اسمش را گذاشت خیابان تستوسترون! در معرفی‌اش باید اضافه کرد که یک عشق ناکام به دختر دایی در کارنامه دارد و البته چند رابطه خوف! مثل اکثر هم‌رده‌هایش سودای مهاجرت دارد و آن قدر بامرام هست که امکاناتش را در اختیار دوستانش قرار دهد!

ترس‌های کودکی، عشق نوجوانی، حساسیت‌های معناجویانه دوران دانشجویی، ناکامی عشقی در جوانی، سبک زندگی در پساجوانی و البته محیط اجتماعی که راوی در آن نفس می‌کشد, همه در کنار هم وضعیت روانی خاصی برای او به وجود آورده است، به‌گونه‌ای که حداقل از سه‌چهار سال قبل مراجعاتی به روانپزشک داشته است تا بتواند راهی برای تحمل این دنیا و آدمهایش بیابد.

داستان حاوی چهارده فصل است که عنوان هرکدام یکی از تجویزهایی است که راوی تجربه کرده است و محتوای هر فصل یک اتفاق مجزایی است که از سر گذرانده است. مثلاً عناوین سه فصل اول بدین صورت است:

یک‌دوم هالوپریدول5 هرشب قبل خواب

یک‌چهارم پروپرانولول40, یک‌چهارم کلونازپام1, روزی دوبار

اضافه شود یک‌دوم نورتریپتیلن25

و طبیعتاً ممکن است در مسیر درمان به درمان‌های جایگزین نیز روی بیاورد نظیر فصل نهم "از ده تا یک می‌شمرم و خوابت می‌بره" یا فصل یازدهم با عنوان "یوگا و مدیتیشن, همین, به تدریج قرص‌ها را کم می‌کنیم, لبخند بزن!". البته عنوان فصل آخر نشان می‌دهد نویسنده چه دیدگاهی نسبت به این درمان‌ها دارد که خودتان خواهید دید! فقط بگویم نظر ایشان به نظر بنده نزدیک‌تر است!! (از نظر چه کسی نزدیک‌تر است را خوانندگان قدیمی می‌دانند)

در مورد محتوای فصول و طنزِ تلخِ خوبِ آن در ادامه‌ی مطلب مختصری خواهم نوشت. خطر لوث شدن ندارد!

*****

نشر چشمه یک بخشی دارد با عنوان "جهان تازه‌دم", به گمانم مثل چای تازه‌دم... که این بخش به نشر آثار طنز اختصاص دارد، این کتاب یکی از خروجی های این بخش است. پیش از این اینجا یکی دیگر از محصولات این بخش را معرفی کرده‌ام.

....... 

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ اول, بهار1394, تیراژ 1000نسخه, 139صفحه

پ ن 2: نمره کتاب 3.1 از 5 می‌باشد.

پ ن 3: کتابهای بعدی به ترتیب: خانه ارواح ایزابل آلنده، امپراتوری خورشید جی‌جی بالارد خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...