میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

موانع فهم یک متن

وقتی با یک متن روبرو می‌شویم این احتمال وجود دارد که همان معنای مد نظر نویسنده را درنیابیم. در این‌صورت ارتباطِ ما با متن به‌خوبی برقرار نشده است. چه عواملی موجب می‌شود که ارتباط خوبی با متن برقرار نکنیم؟ به عنوان مثال در این لینک (اینجا) فردی که احتمالاً کتاب جنگ آخرزمانِ یوسا را خوانده، نظرات خود را نوشته است. منطقاً کسانی که کتاب را خوانده‌اند دهانشان باز خواهد ماند! و باز این سوال پیش می‌آید چگونه درک ما از یک متن گاهی چنین معوج می‌شود؟

مثال فوق، یک رمان حجیم است و البته سبک زندگی ما دارد به سمتی می‌رود که طاقت خواندن چنین چیزهایی را نداریم و متاسفانه از لذت خواندن چنین آثاری خودمان را محروم می‌کنیم. اما آیا در متن‌های کوتاه مشکلِ پیش‌گفته رخ نمی‌دهد!؟ فضای مجازی پر است از مواردی که نشان می‌دهد یک جای کار می‌لنگد و ارتباط با متن (حتی در حد یکی دو جمله) به خوبی برقرار نمی‌شود. علت چیست؟

مهمترین علتی که به ذهن من می‌رسد وجود پیش‌داوری‌هاست. در مثال بالا این مسئله کاملاً مشخص است؛ و حتی شکل خنده‌داری به خود گرفته است... طنز ماجرا اینجاست که یکی از موضوعات محوری داستانِ جنگ آخرزمان شناخت سطحی و همراه با پیش‌داوری گروه‌های متخاصم نسبت به یکدیگر است که به شکل‌گیری فاجعه منتهی می‌شود.

خلاص شدن از پیش‌داوری‌ها و پیش‌فرض‌های ذهنی کار ساده‌ای نیست. گاه شرایطی پیش می‌آید که اتفاقاً این پیش‌فرض‌ها کنترل ذهن ما را به‌صورت کامل در دست می‌گیرد. این شرایط معمولاً با هیجان و خشم و غلیان احساسات همراه است. در چنین شرایطی برداشت‌های ما از یک متن می‌تواند به بالاترین سطح از اعوجاج برسد. اگر بخواهیم حکم کنیم که در این زمان‌ها چیزی نخوانیم حکم به ممنوعیتِ آن به‌طور عام داده‌ایم! واقعیت این است که ما معمولاً در چنین شرایطی هستیم و محیط نیز مدام در حال تقویت آن است ولذا تنها راه‌حلی که باقی می‌ماند کنترل احساسات خودمان است. برخی هم البته صورت مسئله را پاک می‌کنند و سعی می‌کنند با متن روبرو نشوند!

............

پ ن 1: «آن روز بعدازظهر نفرت یوناتان نوئل آن‌قدر عمق و شدت و وسعت پیدا کرده بود که دلش می‌خواست به خاطر پاره شدن شلوارش دنیا را به خاک و خون بکشد!». گاهی اطرافیان خود را هنگام کار با گوشی در قامت این شخصیتِ داستانِ کبوتر اثر پاتریک زوسکیند می‌بینم. بابا اینقدر نفرت روی نفرت تلنبار نکنیم! باور کنید خیلی خطرناک است. گیریم که تمام متنفرهای عالم را به اتحاد رساندیم! چه عاید این مُلک می‌شود؟!

پ ن 2: «می‌توان گفت نفرت، نفرت می‌آورد و جهانی که در آن بر نفرت دامن زنند چنان آکنده از زد و خورد و مجادله خواهد شد که هیچ‌کس نمی‌تواند از لذت یک زندگی خوب بهره‌مند گردد.» این را هم از برتراند راسل بشنویم.

پ ن 3: انتخابات پست قبل تا دو سه روز دیگر ادامه دارد.

 

شکست در کوئینتا استانیسلاو لم


فضانورد جوانی به نام پارویس با سفینه باربری اش در یکی از بندرگاه های فضایی بر روی سیاره تایتان (از قمرهای زحل) فرود می آید. فعالیت های گسترده ای بر روی این سیاره در حال انجام است. قبل از فرود ظاهرن چند نفر از کسانی که در این ناحیه از فضا مشغول کار هستند داخل یک گودال ناپدید شده اند و آخرین آنها خلبان معروفی به نام پیرکس است که از قضا استاد پارویس نیز بوده است. پارویس تصمیم می گیرد به جستجوی استادش داخل گودال برود...

در ادامه خواهیم دید که در یک سفینه غول پیکر که ظاهرن از مدت ها قبل ساخت آن در تایتان شروع شده بود، گروهی از فضانوردان آماده حرکت به سمت سیاره کوئینتا از کهکشان بتا هستند که با توجه به مدارک به دست آمده دارای حیات و تمدن هوشمندی است...

داستان پیرامون این ماموریت و برخورد با موجودات زنده دیگر در گوشه ای از این فضای لایتناهی است و نویسنده تلاش نموده است تا مسائل مرتبط با این موضوع را بکاود که در ادامه مطلب به این موضوع خواهم پرداخت. در یک کلام به نظرم رسید آن بازه زمان-مکانی مورد نیاز برای درک متقابل من و این کتاب و ایجاد رابطه مناسب، نه الان و نه در آینده قابل دستیابی نیست. شاید جایی در گذشته این "روزنه تماس" وجود داشته است...شاید!...این قضیه روزنه تماس اصطلاح بسیار جالبی بود که از امهات این داستان است و البته نقطه درخشان این کتاب که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت.

***

استانیسلاو لم نویسنده لهستانی داستانهای علمی تخیلی است که از معروفترین داستانهایش می توان سولاریس را نام برد که هم در لیست 1001 کتاب حضور دارد و هم دارای دو سه نسخه سینمایی و تلویزیونی است.

این کتاب توسط آقای پیمان اسماعیلیان ترجمه شده و انتشارات جوانه رشد آن را منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ اول، سال 1382 ، تیراژ 2200 نسخه ، 408 صفحه ، 2900 تومان)

  

ادامه مطلب ...

کفشهای شیطان را نپوش احمد غلامی

 

این کتاب از سه داستان نسبتاً بلند تشکیل شده است:

1- کفشهای شیطان را نپوش :پویان فرد محوری داستان دارای شخصیتی پیچیده است. متاهل است و در عین حال با کارمندش آذر که دختری غیر مذهبیست سر و سری دارد و در پی آن است که منشی شرکت, نیلوفر که دختری مذهبی است را نیز به تور بیاندازد.

باید آن قدر سرد و گرمش کرد تا مقاومتش بشکند. بین اعتماد و بی اعتمادی... بی اعتمادی و اعتماد در اوج بی اعتمادی. باید او را مدیون خودم کنم و آن وقت مالکش شوم. صاحبش. صاحب روحش...

 اما هوسرانی پویان رویه کار است, او در کنار فعالیت های اقتصادی خود, فعالیت های سیاسی خاصی نیز دارد. از آذر می خواهد به عقد امیر دربیاید. امیر فعالیت های سیاسی مخفیانه ای دارد و می خواهد به کمک پویان که گویا از افراد رده بالای سازمانش است , از ایران خارج شود. آذر به عقد امیر در می آید تا اگر امیر دستگیر شد و به زندان افتاد بتواند با او ارتباط برقرار کند...

پویان در قسمتی از داستان گفتگویی با همسر خود دارد که قابل توجه است. او شخصیتی از همسرش را می بیند که دیگران نمی بینند و البته چیزی را هم که دیگران می بینند او نمی بیند! از نظر خواننده هم شخصیت پویان شیطانیست اما گفتگوهای این بخش آدم را به فکر فرو می برد, فکر این که آدمها چه قدر می توانند پیچیده باشند و شناخت آنها نیز به همان نسبت سخت...

از نظر پویان اهداف, استفاده از هر نوع وسیله ای را توجیه می کند. در این راه البته انسانهای ساده دل قربانی می شوند. همه اشخاص دیگر داستان از جمله زنان آن همگی از این جمله اند و قربانی سادگی و ظاهربینی خود می شوند.

می دونی مشکل شیطون چیه؟ اون می گه راست تو چشم های من نگاه نکنین، کفش های منو پاتون نکنین، براش مهم اینه که تو یه جوری بهش اهمیت بدی...

2- آرامش انگلیسی : ترس از مرگ و فرار از مرگ... راوی نویسنده میانسالی است که علیرغم کاراکتر غیر مذهبی و از لحاظ سیاسی غیر خودی, در جبهه حضور دارد و گزارش تهیه می کند. از نظر او آدم وقتی به مرگ نزدیک تره, کم تر احساسش می کنه و این دلیل حضور اوست. در اهواز با دختری به نام مهرنوش آشنا می شود , نمی داند دوستش دارد یا نه , اما وقتی با اوست به مرگ فکر نمی کند. بیژن هم خبرنگار است و نظری نسبت به مهرنوش دارد و چند سرباز دیگر هم به همین ترتیب... عشق است که به زندگی معنا می دهد.

داستان هم از نظر نوع گزارشش از جنگ و آدمهای درگیر آن و هم از نظر نوع روایت جالب توجه است. راوی در خط مقدم کتابی را می خواند که شخص اول آن داستان هم در جنگ کتابی را می خواند که همین داستان راویست!

مثل سربازی شده ام که با نامزدش خوش و بش کرده و حالا هم سرحال است و هم غمگین و افسرده.

سرم را بلند می کنم و عراقی ها را می بینم , آدم هایی مثل ما. چنان مضطرب این سو و آن سو می دوند و سنگر می گیرند که یادم می رود گلوله هایی که از روبرو می آیند گلوله های آن ها است و می تواند ما را بکشد.

مگه همه آدمایی که عاشق می شن دنبال چی هستن؟ اونا هم از مرگ فرار می کنن.

پیشروی مهمه , تا کجا , تا کی , نمی دونم.

3- راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی؟ : راوی داستان روزنامه نگاری است که برای دیدن پدر مریضش به شهرستان می رود. در کوپه قطار با 3نفر همراه است, دو نفر که آدمهای معمولی هستند , ممکن است انگشتر عقیق داشته باشند اما اهل نوشیدن هم باشند. نفر آخر فردیست مذهبی و جبهه رفته و آسیب دیده از جنگ (اعضای خانواده اش را در جنگ از دست داده است) که نمی خواهد با دیگران ارتباطی برقرار کند. در مورد دیگران با پیش فرض های خود قضاوت می کند, مثلاً در جایی که راوی شغلش را می گوید سریع می پرسد کیهانی هستید؟ (برای قضاوتش مهم است) و وقتی اسم خرداد و فتح به میان می آید می گوید: پس زنجیره ای هستید (قضاوت صورت می پذیرد). راوی سعی در برقرار کردن ارتباط و کاهش سوء تفاهمات دارد.

اما داستان این نیست! راوی در ایستگاه مورد نظر پیاده می شود و به روستایی که پدرش (وکیل) چند سالیست در آنجا اقامت گزیده است می رود. پدر پیر مستبد با دختری جوان ازدواج کرده است و حال دچار سرطان شده است و مرگ نزدیک است:

هرگز فکر نکرده بودم او هم می میرد... پدری که صدایش زانوهای ما را از ترس می لرزاند و پدری که حرف های ما برایش مهم نبود. مهم این بود که او چه می گوید و ما چگونه انجام می دهیم... نه از مرگ او راضی ام و نه متاثر, فقط تهی هستم. نمی دانم اگر او نباشد برای اشتباه ها و گناهانم باید یقه چه کسی را بگیرم.

در ابتدا به نظر می رسد که دو قسمت داستان به هم نمی چسبد اما اینجا هم بحث موانع ارتباطی است و سوء تفاهمات ناشی از آن... وقتی نتوانی با نزدیکانت تفاهم پیدا کنی و آنها را درک کنی امکان ارتباط برقرار کردن با دیگران البته جای خود دارد و بالعکس.

***

داستان ها زبان ساده ای دارند و بعضاً دیالوگ های جذابی دارد. من این مجموعه داستان را پسندیدم. این کتاب را نشر چشمه در 131 صفحه به چاپ رسانده است. (کتاب من چاپ اول 1382 در 1200 نسخه و به قیمت 1000تومان است)

.

پ ن 1: از مرز دو سوم آنا کارنینا گذشتم! نیاز به هل دادن دارم!! (همسایه ها یاری کنید تا من کتابخوانی کنم)

پ ن 2: برای کتاب بعدی از میان گزینه های زیر انتخاب کنید و رای بدهید:

الف) تونل  ارنستو ساباتو  (نویسنده آرژانتینی که ماه قبل از دنیا رفت. یک چیزی تو مایه های بیگانه کامو باید باشد)

ب) قاضی و جلادش  فردریش دورنمات (جنایی – 1001 کتاب)

ج) ناتوردشت  جی.دی.سالینجر  (توضیحی ندارم بدهم که تا الان نخوندمش – 1001 کتاب)

د) نادیا    آندره برتون (رمان سورآلیستی و ظاهراً مانیفست آن 1001 کتاب )

ه) یوزپلنگ  جوزپه تومازی دی لامپه دوزا  (رمان تاریخی – ایتالیا زمان گاریبالدی – اسم نویسنده اش که خوشگله 1001)

...............

پ ن 3: نمره کتاب 3.3 از 5 می‌باشد.