میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مداد نجار - مانوئل ریباس

جنگ‌های داخلی اسپانیا و وقایع قبل و بعد آن، از موضوعاتی است که نویسندگان زیادی از آن بهره برده و با دست‌مایه قرار دادن آن رمان‌های قابل تأملی نوشته‌اند. در همین وبلاگ زنگها برای که به صدا درمی‌آیند (اینجا)، امید (اینجا و اینجا)، خانواده پاسکوآل دوآرته (اینجا) و قتل در کمیته مرکزی (اینجا) و... پیش از این معرفی شده‌اند که در دو مطلب اول با وقایع جنگ اسپانیا می‌توان به‌طور خلاصه آشنا شد و لذا تکرار مکررات نمی‌کنم. در این داستان نیز که در سال 1998 نگاشته شده است دریچه‌ای به آن دوران باز می‌شود.     

داستان حاوی بیست فصل معمولاً کوتاه است و توسط راوی سوم‌شخص روایت می‌شود. این راوی دانای کل در فصل اول از حضورِ تقریباً از سرِ اجبار یک روزنامه‌نگارِ بی‌انگیزه در خانه زوجی کهنسال آغاز می‌کند. دکتر دانیل دابارکا مبارزی سالخورده است که پس از تحمل زندان و تبعید، و پس از سپری شدن دوران دیکتاتوری فرانکو، به وطن بازگشته است، حالا آخرین روزهای عمرش را می‌گذراند. طبعاً این‌طور به نظر می‌رسد که ما در فصول بعدی با خاطرات او و همسرش ماریسا که در این مصاحبه طرح می‌شود به آن دوران خواهیم رفت اما این‌گونه نیست.

در فصل دوم، در همین زمان حال روایت، شخصیتی به نام اِربال که در جایی مانند بار یا کافه‌ای خاص مشغول کار است معرفی می‌شود. آدم کم‌حرفی که وظیفه‌اش خواباندن غائله‌هایی است که گاهی برخی از مشتریان در چنین مکان‌هایی به پا می‌کنند. او با یکی از دخترانی که در این بار فعالیت می‌کند و به تازگی از یکی از جزایر آفریقایی اقیانوس اطلس به‌صورت قاچاقی وارد اسپانیا شده است در مورد خاطراتش صحبت می‌کند. این دختر (ماریا داویزیتاکائو) طبیعتاً مخاطبی است که از وقایع چهل سال قبل چیزی نمی‌داند... مثل خیلی از مخاطبان داستان. در انتهای این فصل اربال با مدادی مشغول نقاشی روی کاغذهای مقوایی زیرلیوانی است. آیا این مداد همان مدادی است که عنوان کتاب را به خود اختصاص داده است؟! در فصل سوم که فقط یک پاراگراف است و تماماً نقلی است که از زبان اربال بیان می‌شود، مراسم قتل یا اعدامِ فردی به نام «نقاش» با ضرب‌آهنگی تند روایت  و این مداد خاص معرفی می‌شود؛ مدادی که تا آخرین لحظات زندگیِ نقاش پشت گوش او حضور داشت و پس از آن همنشین قاتلش بوده است.

با این وصف تا اینجای کار تقریباً تمامی شخصیت‌های اصلی داستان معرفی می‌شوند و ما از زمان حال روایت به زمان وقوع حوادث (1936 تا 1939) منتقل می‌شویم. دکتر دابارکا که سخنرانی جوان و پرشور در اردوگاه جمهوری‌خواهان در گالیسیا است پس از کودتای فرانکو توسط گروهی از فالانژیست‌ها به سرکردگی اربال دستگیر می‌شود و به زندان منتقل می‌شود و...   

*****

مانوئل ریباس نویسنده مطرح گالیسیایی کتاب‌های خود را به همین زبان می‌نویسد و این کتاب که مشهورترین اثر اوست را ما در خوشبینانه‌ترین حالت پس از عبور کردن از دو فیلتر ترجمه (گالیسیایی به اسپانیایی، اسپانیایی به فارسی) می‌خوانیم (فیلتر ممیزی هم که جای خود دارد). این که پس از عبور از این فیلترها، داستان کماکان سرپاست نشان از قوت اثر دارد.

مشخصات کتاب من: ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات به‌نگار، چاپ اول پاییز 1391، تیراژ 1000نسخه، 156 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.6 نمره در سایت آمازون 3.8)

پ ن 2: این کتاب در سال 1381 نیز توسط محمد طبرسا تحت عنوان مداد نجاری ترجمه و توسط انتشارات روزنه چاپ شده است (بنا به چیزی که در سایت کتابخانه ملی درج شده است). آن ترجمه با توجه به قراین از زبان انگلیسی ترجمه شده است.

پ ن 3: تعداد صفحات ترجمه انگلیسی160 صفحه است. ترجمه اسپانیایی 208 صفحه است و ترجمه عربی 192 صفحه است. ترجمه قبلی هم 195 صفحه است. با توجه به اینکه اگر مقدمه مترجم را کم بکنیم فقط حدود 140 صفحه می‌ماند کمی نگرانم! هرچند باید گفت که این ترجمه از لحاظ انتقال لحن اثر و نثر شاعرانه آن به نظرم موفق بوده است. امیدوارم که این اختلاف صفحات، گربه باشد!

 

ادامه مطلب ...

بعد از شب امتحان و ...

جناب آقای رئیس جمهور

روزهای پرتلاطمی بر شما و البته ما گذشت. گاهی با خودم فکر می‌کردم وقتی بر من این‌گونه می‌گذرد بر شما چگونه می‌گذرد! و از آن بالاتر در صورت انتخاب نشدن و حتی انتخاب شدن چگونه خواهد گذشت!! از حنجره‌ی شما و صدایی که از آن در روزهای آخر تبلیغات و هنگام سخنرانی‌ها بیرون می‌آمد مشخص بود که بر شما همان‌گونه می‌گذرد که بر ما می‌گذرد. واقعیت این است که در روزهای میانی هفته‌ی گذشته حاضر بودم سه چهار روز از عمرم را رایگان بدهم و سر از روز شنبه سی‌ام اردیبهشت دربیاورم. شما هم که سنی را گذرانده‌اید می‌دانید که گذشتن از سه چهار روز برای کسانی که در نیمه‌ی دوم بازیِ عمر خود توپ می‌زنند کمی تا قسمتی عجیب و سخت است. به هر حال این روزها گذشت و امروز جا دارد که انتخاب مجدد شما را تبریک عرض کنم و اظهار امیدواری کنم که در این دوره و این نیمه‌ی دوم ریاست‌جمهوری به‌گونه‌ای عمل کنید که حداقل در چهارسال بعد، من و همتایانم کمتر آویزان دوست و فامیل و آشنایان و بالاخص مخاطبان وبلاگ‌مان شویم! طبعاً انتظار ندارم که یک‌شبه ره صدساله را برویم... به نظرم همین کافی خواهد بود که طوری عمل کنید و عمل کنیم که با اشارتی به دولت شما حجت بر مخاطب تمام شود تا برای تداوم این راه اقدام کنند و در واقع این دوره میراثی باشد که آیندگان با افتخار از آن یاد کنند.

به نظرم رسید با توجه به تجربیاتی که در هنگام بحث با دوستان و آشنایان و برای ترغیب آنان به رای دادن و رای دادن به شما، به دست آورده‌ام پیشنهاداتی را ارائه کنم... شاید به کار آید.

الف) پوپولیسم همیشه بوده و خواهد بود و مشاهداتی که از برخی کشورهای توسعه‌یافته داریم نشان می‌دهد که این خطر همه‌جا حس می‌شود. البته گاهی همین خطر موجب می‌شود طیف بیشتری از مردم از رخوت و انفعال خارج شوند و وارد کارزار انتخاباتی شوند و به بحث با دیگران بپردازند. چیزی که در این میانه کمبودش واقعاً به چشم می‌آید فکر کردن و تفکر است. ما عموماً در این زمینه ضعف داریم. اگر می‌خواهید کار بلندمدت و یادگاریِ اساسی بگذارید باید این نقیصه را در آموزش و پرورش اصلاح کنید. می‌دانم که در سال‌های گذشته کارهای خوبی انجام شده است و درسی به نام "تفکر و پژوهش" به مفاد درسی اضافه شده است منتها این درس و به‌خصوص معلمینِ آن باید غنی و غنی‌تر شوند. این نباشد که دانش‌آموزان موضوع مورد نظر را در گوگل جستجو کنند و پرینت بگیرند و...

ب) اقتصاد را دریابید! نه از آن‌جهت که همگان می‌گویند بلکه از این جهت که ما در این زمینه واقعاً بی‌سوادیم! هرکس عکس مار را به ما نشان بدهد فیل‌مان یاد هندوستان می‌کند و آن دوستانی که وارد کارزار شده‌اند باید حسابی با ما صحبت کنند تا فکر فیل‌مان را از آن بلاد دوردست بازگردانند. چه باید کرد!؟ باز هم به نظر می‌رسد این نقیصه را در آموزش و پرورش باید اصلاح نمود. ما تقریباً با همان میزان اطلاعات اقتصادی که وارد مدرسه شدیم، از آن خارج شدیم! در دانشگاه هم به همین ترتیب...

ج) بیکاری را دریابید! نه از آن‌جهت که همگان می‌گویند چرا‌که شما و پیشینیان شما در وقت بی‌پولی و پولداری در این زمینه کوشش کرده‌اید اما از این چاه آب چندانی بیرون نیامده است. طبعاً در این دوره دورنماهایی از گسترش گردشگری به چشم می‌خورد و امیدوارم در این مسیر و در مسیر توسعه صنعت توفیق یابید. بدبختانه همه برای رفع بیکاری چشم‌شان به دولت است، من هم چشمم همان‌جاست! منتها بیشتر به فعالیت وزارت‌خانه‌های آموزش و پرورش و آموزش عالی است. آنجاست که باید "خلاقیت" و "کارآفرینی" به جوانان آموزش داده شود و از کارآفرینان قدیم و جدید این سرزمین به عنوان الگو یاد شود تا بلکه در درازمدت نگاه‌ ما به دولت در همه زمینه‌ها خیره نباشد.

د) کار جمعی و تحزب را هم دریابید! اگر شما در گوگل یا پرونده‌های وزارت کشور جستجو کنید خواهید دید که هرچه اسمِ آبرومند و قابل توجه که می‌توان بر روی یک حزب گذاشت، پیش از این استفاده شده است! طبیعتاً انتخابات شب امتحان احزاب باید باشد نه ما!! اگر شما خیری از این احزابِ الکی دیدید ما هم دیدیم. بخصوص در انتخابات شوراها جای خالیِ این رکن اصلی دموکراسی مشاهده شد. در این زمینه هم اگر می‌خواهید توفیق یابید ضمن انجام برنامه‌هایِ خودتان، به فکر آموزش کار جمعی در آموزش و پرورش باشید.

ه) تاریخ را دریابید! مردم ما با تاریخ تقریباً بیگانه‌اند و گاهی مایه تعجب است که با تاریخی که در آن زیسته‌اند نیز بیگانه‌اند! به‌عنوان مثال برخی از هموطنانی که تن به انتخاب ندادند (یا به سختی تن دادند!) ذکر می‌کردند که در این چهار دهه همیشه یک لولویی گذاشته‌اند تا ما از ترس برویم پای صندوق... اما اگر به کل 12 دوره انتخابات ریاست‌جمهوری نگاه کنیم نمی‌توانیم اصلاً چنین حکمی بدهیم اما خیلی از مردم می‌دهند؛ پیر و جوان. چرا اینگونه است؟ یکی از دلایلش این است که ما در کتاب‌های درسی تاریخ‌مان فقط "حکم دادن" را یاد گرفته‌ایم. درس تاریخ باید به‌گونه‌ای ارائه شود که دانش‌آموز به دنبال کتاب‌های تاریخی بدود نه اینکه ما با کتاب تاریخ به دنبال آنها بدویم! حتماً توجه دارید رای گرفتن از کسانی که با تاریخ‌شان بیگانه‌اند چه‌قدر سخت است!

و) ادبیات را دریابید! رای گرفتن از کسانی که اهل ادبیات و داستان بودند راحت‌تر از دیگران بود. شاید آنها زندگی‌های دیگر را در قالب داستان تجربه کرده بودند و قدر زندگی را بهتر می‌دانستند، شاید آنها بهتر و راحت‌تر می‌توانستند وضعیت‌های متفاوت را تصور کنند. گاهی رمان بخوانید و به دیگران هم توصیه بکنید. توصیه شما و دیگران (علی‌الخصوص آنهایی که تَکرار می‌کنند) با توصیه‌های امثال من، تومنی یک دلار توفیر دارد. اگر می‌خواهید چهار سال بعد ما کمتر بترسیم در این زمینه هم کاری بکنید. و طبعاً اینجا هم پای آموزش و پرورش به میان خواهد آمد. به نظر می‌رسد غیر از مباحث حقوقی معلمین نیاز است در این زمینه‌ها غنی‌سازی انجام شود. این غنی‌سازی از آن غنی‌سازی‌هاست که چرخَش سالیان سال خواهد چرخید و چرخ‌های دیگر را نیز به چرخش درخواهد آورد.

مطلب طولانی شد و البته بدانید گاهی برای یک رای خیلی از این طولانی‌تر حرف زدیم! باقیِ گفتنی‌ها پیرامون مواردی نظیر تقویت اخلاق، تقویت سرمایه اجتماعی، تقلیل توطئه‌اندیشی و... را بر عهده‌ی دیگر تبریک‌گویان می‌گذارم!

علی برکت ‌الله

میله‌ی بدون پرچم

شب امتحان 2!

وقتی من به شوهرخواهرم می‌گویم چرا کتاب نمی‌خواند؟ معمولاً یکی از شبهاتی که مطرح می‌کند این است که کتاب‌ها سانسور می‌شود و وقتی می‌دانم کتابی که به دستم می‌گیرم همانی نیست که نویسنده نوشته است یا دوست داشته بنویسد (بخصوص برای نویسندگان داخلی) اعصابم به هم می‌ریزد. ضمن اینکه با خواندن کتاب‌های سانسور شده و تبلیغ آن، به‌نوعی نهاد سانسور را تایید و تقویت می‌کنیم! اخیراً با عضویت در چند کانال تلگرامی، استدلال جدیدی یاد گرفته است؛ می‌گوید ترجمه‌ها دقیق نیستند و ضمن آسیب ناشی از ممیزی، آسیب ناشی از مترجم هم به خُردکننده‌های اعصابش اضافه شده‌اند.

من به زحماتی که یک مترجم و همچنین ناشر می‌کشد تا یک اثر خوب روانه بازار شود اشاره می‌کنم و سوال می‌کنم که آیا نباید این زحمات را ارج نهاد و این مسیر را با خرید و خواندن کتاب و مطالبه‌ی حقوق خواننده تقویت کرد؟ آیا جز این است که با تقویت کتابخوانی و فشاری که از طرف جامعه وارد می‌شود می‌توان خطوط قرمز ممیزی را تعدیل نمود یا به روش‌های نوین آن را دور زد؟ آیا با نخواندن کتاب می‌توان با نهاد ممیزی مبارزه کرد!؟ در کدام سرزمین نهاد ممیزی با پایین آمدن آمار کتابخوانی کک به تنبانش افتاده است!؟ فراموش نکنیم از قلم همین نویسندگان و با همت همین مترجمین، از زیر تیغ همین ممیزی، کتاب‌های قابل تأملی بیرون آمده و خواهد آمد.

شوهرخواهر من پشت ممیزی سنگر می‌گیرد و متاسفانه اگر همین امروز کاری نکند، پیش‌بینی می‌کنم آن روزی که ممیزی در کار نباشد و او خلع سلاح شده و مجبور به خواندن کتاب بشود، انتخابش چیزی شبیه دو سه گزینه از همین انتخاباتِ کتابِ من خواهد بود که در شرایط فعلی هم بدون ممیزی قابل دسترس است!

*****

حتماً حُکم بازی کرده‌اید. هنر یک بازیکن این است که بتواند با ورق‌های متوسط بازی را دربیاورد وگرنه در صورت وجود چهارتا آس و چهار تا شاه و چهارتا... و یا وجود هر سیزده ورقِ حکم در دست‌، خواهرزاده‌ی من هم بازیکن قهاری می‌شود! دیده شده است برخی توانسته‌اند با وجود دست‌های خیره‌کننده، بازی را واگذار کنند و این نتیجه‌ی عدم توجه و تلاش در زمان‌هایی است که دستِ آنها متوسط و یا ضعیف بوده است. هنر بازی کردن را با چنین دست‌هایی می‌توان آموخت. خواهرزاده‌ی من هروقت دستش بد است بازی نمی‌کند. گمان نکنم هیچگاه این بازی را یاد بگیرد.

*****

پ ن 1: انتخابات پست قبل ادامه دارد. لطفاً در صورت صلاحدید شرکت کنید. یک وقت دیدید افتادیم به استیل‌خوانی و مویس‌خوانی آن هم در این سن و سال!!

پ ن 2: کتاب‌هایی که در انتظار رسیدن فرصت نوشته شدن مطلب‌شان هستند: آونگ فوکو اثر اومبرتو اکو؛ پرسه زیر درختان تاغ اثر علی چنگیزی؛ مرد یخین می‌آید از یوجین اونیل.

شب امتحان!

انتخابات خیلی نزدیک است و ما مطابق معمول و مثل دوران دانشجویی، ناگهان در شب امتحان به خودمان می‌آییم و برخی از ما با دیدن حجم کتاب و جزوات دچار افسردگی می‌شویم و برخی از ما هم خیلی سریع می‌خواهیم نگاهی به کتاب و جزوات بیاندازیم و از این مرحله هم با نمره‌ی قبولی عبور کنیم. اما مجاهدت‌ها و مخاطراتِ شب انتخابات چیست!؟ راضی کردن دوست و آشنا و فامیل برای درک شرایط حساسی که در آن قرار داریم! تلاش برای اثبات این‌که یک رای چه‌قدر تاثیر دارد! حرص خوردن برای این‌که نشان بدهیم چرا نباید به عقب برگردیم! متحیر شدن از این‌که برخی مخاطب‌ها هیچ تفاوتی بین گزینه‌ها نمی‌بینند! افسرده شدن از حجم انفعالی که به چشمتان می‌آید! و خلاصه چندین و چند غول دیگر که می‌بایست برای عبور از این مرحله با آنها دست به یقه بشوید.

همین ابتدا عرض کنم که من و امثال من مقصریم. بله ما مقصریم. خارج کردن مخاطبان از انفعالی که ریشه‌های چندهزارساله دارد در یک شب!؟ خارج نمودن رقیبی قَدَر و چِغِر و کارکشته مثل تئوری توطئه از ذهن مخاطب در یک جلسه!؟ راضی کردن مخاطب برای خلع سلاح کردن خودش از سلاحی کاربردی مانند "غُرغُر" در یک نشست!؟ برگزاری یک دوره تاریخ تحلیلی درخصوص علل سقوط ساسانیان و نشان دادن نتایج فاجعه‌بار سقوط صفویه از پشت تلفن!؟ و... به قول اساتید! این کارهایی است که باید در طول ترم انجام می‌دادیم و ندادیم و حالا با ظهور ابرهای بارور شده‌ی کومولوس‌پوپولیستی و رسیدن به شب امتحان (امتحانی تا بدین حد سرنوشت‌ساز) کاسه چه‌کنم چه‌کنم دست گرفته‌ایم و بر سر دستاوردهای‌مان مثل بید می‌لرزیم...

حالا البته زمان ناامید شدن نیست. تجربه نشان داده است که اکثر ما با همین مجاهدت‌های شب امتحانی بالاخره صاحب مدارک دانشگاهی شده‌ایم!! منتها همین‌جا به خودمان قول بدهیم نتیجه‌ی این امتحان هرچه شد، برای تجربه نکردن دوباره‌ی لحظاتی چنین خوفناک، در طول ترم درس‌مان را بخوانیم. دامنه‌ی فعالیت را هم آن‌چنان گسترده نگیریم. همین اطرافیان خودمان. مثلاً گزینه‌های من شوهرخواهر و خواهرزاده و زن داداشم هستند. همین! و البته همین هم کار کمی نیست و ساده‌ هم نیست. من اگر همین سه نفر را به جایی برسانم که مجبور نشوم شب امتحان به آنها آویزان شوم، نقشم از نقش امیرکبیر کمتر نخواهد بود! اگر نتوانم، باید خودم را آماده شرایطی بکنم که در آن شرایط، امیرِ کبیر و صغیرمان جلوی چشمان‌مان پودر شوند و باصطلاح تجدید دوره بشویم (در خوشبینانه‌ترین حالت) و...

اما حالا بیایید فکر کنیم در همین شب امتحان چه باید بکنیم!؟ این را در قسمت‌های آتی با هم به جلو خواهیم برد.

***********

حالا که در شرایط انتخاباتی هستیم یک انتخابات کتابی هم برگزار کنیم. از میان گزینه‌های زیر به یک گزینه رای بدهید. البته گزینه‌های انتخابات این دوره‌ تشابهاتی با شرایط بیرونی دارند و من همین‌جا اعتراف می‌کنم که تمایلی به انتخاب شدن گزینه‌های الف و دال و واو ندارم! اما گزینه‌ی دال همین الان 2 رای و گزینه‌ی واو 4 رای و گزینه‌ی الف 6 رای دارد. این آرای از قبل به صندوق ریخته شده البته توسط شواهد و قراین (تعداد چاپ و تعداد ترجمه و عناوین آن‌چنانی و عامه‌پسند بودن و شعاری بودن و...) کاملاً قابل دفاع است. حالا ببینیم شما چه می‌کنید! این را هم بگویم ممکن است قبل از شمارش آرا دو تا از این گزینه‌ها به نفع یکی کنار بروند که حتماً همین طور است ولذا همین الان ضمن احترام به دانیل استیل و جوجو مویس باید بگویم ایشان 12 رای دارند!! و حتماً دوستانی که اینجا را دنبال می‌کنند می‌دانند که شاخ‌ترین گزینه‌ها هم در انتخابات قبلی رای دو رقمی نیاورده‌اند. حالا خودتان را بگذارید جای من!!

الف)  آخرین نامه عاشقانه   جوجو مویِس

ب) ارتش سایه‌ها   ژوزف کسل

ج) به سوی فانوس دریایی  ویرجینیا وولف

د) چگونه فولاد آبدیده شد   آستروسکی

ه) خزان خودکامه (پاییز پدرسالار)  مارکز

و) رویای طلایی  دانیل استیل

انتخابات الویرا – وی. اس. نایپل

هاربَنز هرطور بود دوج را راه انداخت و به بالای تپه الویرا رسید؛ تابلو زرد و سیاه اتحادیه اتومبیل‌رانی ترینیداد آنجا نصب شده بود و نام محله «الویرا» را رویش نوشته بودند. این خلاصه املاک الویرا است که به افتخار همسر یکی از صاحبان قدیمی ناحیه رویش گذاشتند، اما هرکس که این محله را خوب می‌شناسد به آن می‌گوید الویرا.

هاربَنز مالک یک موسسه حمل و نقل و یک معدن سنگ است که در دومین انتخابات مجلس ترینیداد بعد از ترویج دموکراسی، از حوزه‌ی الویرا کاندید شده است. ترینیداد مستعمره سابق انگلستان در جنوب دریای کارائیب است که در سال 1962 به استقلال رسید. اکثریت ترکیب جمعیتی آن سیاهپوست (39٪) هندی (38٪) است و مذاهب غالب در آن کاتولیک (29٪) پروتستان (29٪) هندو (23٪) و مسلمان (5٪) است.

دموکراسی چهار سال پیش، در 1946، به الویرا آمده بود؛ اما تقریباً همه را غافلگیر کرد و تا 1950، چند ماه پیش از دومین انتخابات عمومی با حق رأی همه بزرگسالان، مردم نتوانستند به امکانات آن پی ببرند. درواقع داستان هجویه‌ایست بر نوع نگاه مردم الویرا به دموکراسی و انتخابات و علی‌الخصوص تلاش آنها برای بدست آوردن "امکانات" آن است.

هاربنز یک هندو است. او سوار بر کامیون دوج شرکتش در ابتدای داستان وارد الویرا می‌شود تا با دو تن از قدرتمندان الویرا دیدار کند و حمایت آنها را جلب نماید؛ زرگری هندو که نفوذ بالایی روی پنج‌هزار رأی هندوها دارد و خیاطی مسلمان که هزار رأی آنها را می‌تواند مدیریت کند و این تعداد برای انتخاب شدن در حوزه‌ای که هشت هزار رای دارد کفایت می‌کند. اما داستان به این سادگی نیست، "واعظ" رقیب سیاهپوست و مسیحی او که برعکس او ساکن الویراست، خانه به خانه در حال تبلیغ است و جوانی بااستعداد و هندو مدیر انتخاباتی اوست. در هنگام ورود اولین تصادف ظرف بیست‌سال گذشته برای هاربنز رخ می‌دهد (که البته با معیار ما اصلاً نمی‌شود به آن تصادف گفت!) برخوردی کوچک با دوچرخه‌ی دو زن سفیدپوست عجیب و پس از آن سگ سیاه ماده‌ای را زیر می‌گیرد و در هر دوبار موتور ماشینش خاموش می‌شود. او این اتفاقات را به فال بد می‌گیرد و این مدخل داستان است. انتخابات در منطقه‌ای با مردمانی ساده و خرافاتی و فقیر به خودی خود موضوع جذابی برای یک رمان است.

هاربنز...هر وقت به الویرا می‌آمد و مهادئو را می‌دید، اول می‌پرسید:«خب امروز چندتا مریض هندو داریم؟ ورودیه‌هاشان چقدره؟» مهادئو دفترچه یادداشت سرخی درمی‌آورد و می‌گفت مونگل امروز حالش تعریفی نداره. دو دلار حالش ِ جا میاره. لاچمن از درد شکم می‌ناله. خیلی عیالواره و کل خانه شش رأی دارن. به نظرم بهترِ بهش ده دلار بدی. یا دست کم پنج دلار. راموتار هم خودشِ زده به خریت. اما خیلی بیسواده. نمی‌تانه حتی یک علامت x بذاره و حتماً رأیش باطل می‌شه. با اینحال یک دلار بش بده. مردم این‌جوری خیال می‌کنن تو علاقه‌مندی.»

*******

سِر ویدیادار سوراجپراساد نایپل یا به اختصار وی.اس.نایپل برنده نوبل ادبیات در سال 2001 است. او متولد سال 1932 در ترینیداد و یک هندوی هندی‌تبار است. در 18 سالگی با گرفتن بورس تحصیلی به انگلستان رفت. در بی‌بی‌سی مشغول به کار شد و سفرهای متعددی کرد که همین سفرها دستمایه هایی برای نوشتن شد. او دو بار به ایران سفر کرده است که سفرنامه‌ی اولش در ابتدای انقلاب نکات جالبی دارد (اینجا). انتخابات الویرا از رمانهای ابتدایی اوست که در سال 1958 نوشته شده است و وقایع آن در سال 1950 رخ می‌دهد ولذا معرفی پشت جلد کتاب درخصوص دومین انتخابات پس از استقلال خطاست. از نایپل سه اثر (خم رودخانه، در کشوری آزاد، راز رسید) در لیست 1001 کتاب حضور دارد. این‌طور که به نظر می رسد "خانه‌ای برای آقای بیسواس" از مشهورترین آثار اوست.

................................

مشخصات کتاب من: ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات هاشمی، چاپ اول 1382، تیراژ 2200 نسخه، 279صفحه

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.8 از 5 است. (در گودریدز 3.7 و در آمازون  4.3 )

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب "اژدهاکشان" و "شب ممکن" خواهد بود.

پ ن 3: در ادامه‌ی مطلب چند نکته درخصوص ترجمه و مطابق معمول این روزها یک نامه، خواهید خواند.

 

ادامه مطلب ...