جناب آقای رئیس جمهور
روزهای پرتلاطمی بر شما و البته ما گذشت. گاهی با خودم فکر میکردم وقتی بر من اینگونه میگذرد بر شما چگونه میگذرد! و از آن بالاتر در صورت انتخاب نشدن و حتی انتخاب شدن چگونه خواهد گذشت!! از حنجرهی شما و صدایی که از آن در روزهای آخر تبلیغات و هنگام سخنرانیها بیرون میآمد مشخص بود که بر شما همانگونه میگذرد که بر ما میگذرد. واقعیت این است که در روزهای میانی هفتهی گذشته حاضر بودم سه چهار روز از عمرم را رایگان بدهم و سر از روز شنبه سیام اردیبهشت دربیاورم. شما هم که سنی را گذراندهاید میدانید که گذشتن از سه چهار روز برای کسانی که در نیمهی دوم بازیِ عمر خود توپ میزنند کمی تا قسمتی عجیب و سخت است. به هر حال این روزها گذشت و امروز جا دارد که انتخاب مجدد شما را تبریک عرض کنم و اظهار امیدواری کنم که در این دوره و این نیمهی دوم ریاستجمهوری بهگونهای عمل کنید که حداقل در چهارسال بعد، من و همتایانم کمتر آویزان دوست و فامیل و آشنایان و بالاخص مخاطبان وبلاگمان شویم! طبعاً انتظار ندارم که یکشبه ره صدساله را برویم... به نظرم همین کافی خواهد بود که طوری عمل کنید و عمل کنیم که با اشارتی به دولت شما حجت بر مخاطب تمام شود تا برای تداوم این راه اقدام کنند و در واقع این دوره میراثی باشد که آیندگان با افتخار از آن یاد کنند.
به نظرم رسید با توجه به تجربیاتی که در هنگام بحث با دوستان و آشنایان و برای ترغیب آنان به رای دادن و رای دادن به شما، به دست آوردهام پیشنهاداتی را ارائه کنم... شاید به کار آید.
الف) پوپولیسم همیشه بوده و خواهد بود و مشاهداتی که از برخی کشورهای توسعهیافته داریم نشان میدهد که این خطر همهجا حس میشود. البته گاهی همین خطر موجب میشود طیف بیشتری از مردم از رخوت و انفعال خارج شوند و وارد کارزار انتخاباتی شوند و به بحث با دیگران بپردازند. چیزی که در این میانه کمبودش واقعاً به چشم میآید فکر کردن و تفکر است. ما عموماً در این زمینه ضعف داریم. اگر میخواهید کار بلندمدت و یادگاریِ اساسی بگذارید باید این نقیصه را در آموزش و پرورش اصلاح کنید. میدانم که در سالهای گذشته کارهای خوبی انجام شده است و درسی به نام "تفکر و پژوهش" به مفاد درسی اضافه شده است منتها این درس و بهخصوص معلمینِ آن باید غنی و غنیتر شوند. این نباشد که دانشآموزان موضوع مورد نظر را در گوگل جستجو کنند و پرینت بگیرند و...
ب) اقتصاد را دریابید! نه از آنجهت که همگان میگویند بلکه از این جهت که ما در این زمینه واقعاً بیسوادیم! هرکس عکس مار را به ما نشان بدهد فیلمان یاد هندوستان میکند و آن دوستانی که وارد کارزار شدهاند باید حسابی با ما صحبت کنند تا فکر فیلمان را از آن بلاد دوردست بازگردانند. چه باید کرد!؟ باز هم به نظر میرسد این نقیصه را در آموزش و پرورش باید اصلاح نمود. ما تقریباً با همان میزان اطلاعات اقتصادی که وارد مدرسه شدیم، از آن خارج شدیم! در دانشگاه هم به همین ترتیب...
ج) بیکاری را دریابید! نه از آنجهت که همگان میگویند چراکه شما و پیشینیان شما در وقت بیپولی و پولداری در این زمینه کوشش کردهاید اما از این چاه آب چندانی بیرون نیامده است. طبعاً در این دوره دورنماهایی از گسترش گردشگری به چشم میخورد و امیدوارم در این مسیر و در مسیر توسعه صنعت توفیق یابید. بدبختانه همه برای رفع بیکاری چشمشان به دولت است، من هم چشمم همانجاست! منتها بیشتر به فعالیت وزارتخانههای آموزش و پرورش و آموزش عالی است. آنجاست که باید "خلاقیت" و "کارآفرینی" به جوانان آموزش داده شود و از کارآفرینان قدیم و جدید این سرزمین به عنوان الگو یاد شود تا بلکه در درازمدت نگاه ما به دولت در همه زمینهها خیره نباشد.
د) کار جمعی و تحزب را هم دریابید! اگر شما در گوگل یا پروندههای وزارت کشور جستجو کنید خواهید دید که هرچه اسمِ آبرومند و قابل توجه که میتوان بر روی یک حزب گذاشت، پیش از این استفاده شده است! طبیعتاً انتخابات شب امتحان احزاب باید باشد نه ما!! اگر شما خیری از این احزابِ الکی دیدید ما هم دیدیم. بخصوص در انتخابات شوراها جای خالیِ این رکن اصلی دموکراسی مشاهده شد. در این زمینه هم اگر میخواهید توفیق یابید ضمن انجام برنامههایِ خودتان، به فکر آموزش کار جمعی در آموزش و پرورش باشید.
ه) تاریخ را دریابید! مردم ما با تاریخ تقریباً بیگانهاند و گاهی مایه تعجب است که با تاریخی که در آن زیستهاند نیز بیگانهاند! بهعنوان مثال برخی از هموطنانی که تن به انتخاب ندادند (یا به سختی تن دادند!) ذکر میکردند که در این چهار دهه همیشه یک لولویی گذاشتهاند تا ما از ترس برویم پای صندوق... اما اگر به کل 12 دوره انتخابات ریاستجمهوری نگاه کنیم نمیتوانیم اصلاً چنین حکمی بدهیم اما خیلی از مردم میدهند؛ پیر و جوان. چرا اینگونه است؟ یکی از دلایلش این است که ما در کتابهای درسی تاریخمان فقط "حکم دادن" را یاد گرفتهایم. درس تاریخ باید بهگونهای ارائه شود که دانشآموز به دنبال کتابهای تاریخی بدود نه اینکه ما با کتاب تاریخ به دنبال آنها بدویم! حتماً توجه دارید رای گرفتن از کسانی که با تاریخشان بیگانهاند چهقدر سخت است!
و) ادبیات را دریابید! رای گرفتن از کسانی که اهل ادبیات و داستان بودند راحتتر از دیگران بود. شاید آنها زندگیهای دیگر را در قالب داستان تجربه کرده بودند و قدر زندگی را بهتر میدانستند، شاید آنها بهتر و راحتتر میتوانستند وضعیتهای متفاوت را تصور کنند. گاهی رمان بخوانید و به دیگران هم توصیه بکنید. توصیه شما و دیگران (علیالخصوص آنهایی که تَکرار میکنند) با توصیههای امثال من، تومنی یک دلار توفیر دارد. اگر میخواهید چهار سال بعد ما کمتر بترسیم در این زمینه هم کاری بکنید. و طبعاً اینجا هم پای آموزش و پرورش به میان خواهد آمد. به نظر میرسد غیر از مباحث حقوقی معلمین نیاز است در این زمینهها غنیسازی انجام شود. این غنیسازی از آن غنیسازیهاست که چرخَش سالیان سال خواهد چرخید و چرخهای دیگر را نیز به چرخش درخواهد آورد.
مطلب طولانی شد و البته بدانید گاهی برای یک رای خیلی از این طولانیتر حرف زدیم! باقیِ گفتنیها پیرامون مواردی نظیر تقویت اخلاق، تقویت سرمایه اجتماعی، تقلیل توطئهاندیشی و... را بر عهدهی دیگر تبریکگویان میگذارم!
علی برکت الله
میلهی بدون پرچم
وقتی من به شوهرخواهرم میگویم چرا کتاب نمیخواند؟ معمولاً یکی از شبهاتی که مطرح میکند این است که کتابها سانسور میشود و وقتی میدانم کتابی که به دستم میگیرم همانی نیست که نویسنده نوشته است یا دوست داشته بنویسد (بخصوص برای نویسندگان داخلی) اعصابم به هم میریزد. ضمن اینکه با خواندن کتابهای سانسور شده و تبلیغ آن، بهنوعی نهاد سانسور را تایید و تقویت میکنیم! اخیراً با عضویت در چند کانال تلگرامی، استدلال جدیدی یاد گرفته است؛ میگوید ترجمهها دقیق نیستند و ضمن آسیب ناشی از ممیزی، آسیب ناشی از مترجم هم به خُردکنندههای اعصابش اضافه شدهاند.
من به زحماتی که یک مترجم و همچنین ناشر میکشد تا یک اثر خوب روانه بازار شود اشاره میکنم و سوال میکنم که آیا نباید این زحمات را ارج نهاد و این مسیر را با خرید و خواندن کتاب و مطالبهی حقوق خواننده تقویت کرد؟ آیا جز این است که با تقویت کتابخوانی و فشاری که از طرف جامعه وارد میشود میتوان خطوط قرمز ممیزی را تعدیل نمود یا به روشهای نوین آن را دور زد؟ آیا با نخواندن کتاب میتوان با نهاد ممیزی مبارزه کرد!؟ در کدام سرزمین نهاد ممیزی با پایین آمدن آمار کتابخوانی کک به تنبانش افتاده است!؟ فراموش نکنیم از قلم همین نویسندگان و با همت همین مترجمین، از زیر تیغ همین ممیزی، کتابهای قابل تأملی بیرون آمده و خواهد آمد.
شوهرخواهر من پشت ممیزی سنگر میگیرد و متاسفانه اگر همین امروز کاری نکند، پیشبینی میکنم آن روزی که ممیزی در کار نباشد و او خلع سلاح شده و مجبور به خواندن کتاب بشود، انتخابش چیزی شبیه دو سه گزینه از همین انتخاباتِ کتابِ من خواهد بود که در شرایط فعلی هم بدون ممیزی قابل دسترس است!
*****
حتماً حُکم بازی کردهاید. هنر یک بازیکن این است که بتواند با ورقهای متوسط بازی را دربیاورد وگرنه در صورت وجود چهارتا آس و چهار تا شاه و چهارتا... و یا وجود هر سیزده ورقِ حکم در دست، خواهرزادهی من هم بازیکن قهاری میشود! دیده شده است برخی توانستهاند با وجود دستهای خیرهکننده، بازی را واگذار کنند و این نتیجهی عدم توجه و تلاش در زمانهایی است که دستِ آنها متوسط و یا ضعیف بوده است. هنر بازی کردن را با چنین دستهایی میتوان آموخت. خواهرزادهی من هروقت دستش بد است بازی نمیکند. گمان نکنم هیچگاه این بازی را یاد بگیرد.
*****
پ ن 1: انتخابات پست قبل ادامه دارد. لطفاً در صورت صلاحدید شرکت کنید. یک وقت دیدید افتادیم به استیلخوانی و مویسخوانی آن هم در این سن و سال!!
پ ن 2: کتابهایی که در انتظار رسیدن فرصت نوشته شدن مطلبشان هستند: آونگ فوکو اثر اومبرتو اکو؛ پرسه زیر درختان تاغ اثر علی چنگیزی؛ مرد یخین میآید از یوجین اونیل.
انتخابات خیلی نزدیک است و ما مطابق معمول و مثل دوران دانشجویی، ناگهان در شب امتحان به خودمان میآییم و برخی از ما با دیدن حجم کتاب و جزوات دچار افسردگی میشویم و برخی از ما هم خیلی سریع میخواهیم نگاهی به کتاب و جزوات بیاندازیم و از این مرحله هم با نمرهی قبولی عبور کنیم. اما مجاهدتها و مخاطراتِ شب انتخابات چیست!؟ راضی کردن دوست و آشنا و فامیل برای درک شرایط حساسی که در آن قرار داریم! تلاش برای اثبات اینکه یک رای چهقدر تاثیر دارد! حرص خوردن برای اینکه نشان بدهیم چرا نباید به عقب برگردیم! متحیر شدن از اینکه برخی مخاطبها هیچ تفاوتی بین گزینهها نمیبینند! افسرده شدن از حجم انفعالی که به چشمتان میآید! و خلاصه چندین و چند غول دیگر که میبایست برای عبور از این مرحله با آنها دست به یقه بشوید.
همین ابتدا عرض کنم که من و امثال من مقصریم. بله ما مقصریم. خارج کردن مخاطبان از انفعالی که ریشههای چندهزارساله دارد در یک شب!؟ خارج نمودن رقیبی قَدَر و چِغِر و کارکشته مثل تئوری توطئه از ذهن مخاطب در یک جلسه!؟ راضی کردن مخاطب برای خلع سلاح کردن خودش از سلاحی کاربردی مانند "غُرغُر" در یک نشست!؟ برگزاری یک دوره تاریخ تحلیلی درخصوص علل سقوط ساسانیان و نشان دادن نتایج فاجعهبار سقوط صفویه از پشت تلفن!؟ و... به قول اساتید! این کارهایی است که باید در طول ترم انجام میدادیم و ندادیم و حالا با ظهور ابرهای بارور شدهی کومولوسپوپولیستی و رسیدن به شب امتحان (امتحانی تا بدین حد سرنوشتساز) کاسه چهکنم چهکنم دست گرفتهایم و بر سر دستاوردهایمان مثل بید میلرزیم...
حالا البته زمان ناامید شدن نیست. تجربه نشان داده است که اکثر ما با همین مجاهدتهای شب امتحانی بالاخره صاحب مدارک دانشگاهی شدهایم!! منتها همینجا به خودمان قول بدهیم نتیجهی این امتحان هرچه شد، برای تجربه نکردن دوبارهی لحظاتی چنین خوفناک، در طول ترم درسمان را بخوانیم. دامنهی فعالیت را هم آنچنان گسترده نگیریم. همین اطرافیان خودمان. مثلاً گزینههای من شوهرخواهر و خواهرزاده و زن داداشم هستند. همین! و البته همین هم کار کمی نیست و ساده هم نیست. من اگر همین سه نفر را به جایی برسانم که مجبور نشوم شب امتحان به آنها آویزان شوم، نقشم از نقش امیرکبیر کمتر نخواهد بود! اگر نتوانم، باید خودم را آماده شرایطی بکنم که در آن شرایط، امیرِ کبیر و صغیرمان جلوی چشمانمان پودر شوند و باصطلاح تجدید دوره بشویم (در خوشبینانهترین حالت) و...
اما حالا بیایید فکر کنیم در همین شب امتحان چه باید بکنیم!؟ این را در قسمتهای آتی با هم به جلو خواهیم برد.
***********
حالا که در شرایط انتخاباتی هستیم یک انتخابات کتابی هم برگزار کنیم. از میان گزینههای زیر به یک گزینه رای بدهید. البته گزینههای انتخابات این دوره تشابهاتی با شرایط بیرونی دارند و من همینجا اعتراف میکنم که تمایلی به انتخاب شدن گزینههای الف و دال و واو ندارم! اما گزینهی دال همین الان 2 رای و گزینهی واو 4 رای و گزینهی الف 6 رای دارد. این آرای از قبل به صندوق ریخته شده البته توسط شواهد و قراین (تعداد چاپ و تعداد ترجمه و عناوین آنچنانی و عامهپسند بودن و شعاری بودن و...) کاملاً قابل دفاع است. حالا ببینیم شما چه میکنید! این را هم بگویم ممکن است قبل از شمارش آرا دو تا از این گزینهها به نفع یکی کنار بروند که حتماً همین طور است ولذا همین الان ضمن احترام به دانیل استیل و جوجو مویس باید بگویم ایشان 12 رای دارند!! و حتماً دوستانی که اینجا را دنبال میکنند میدانند که شاخترین گزینهها هم در انتخابات قبلی رای دو رقمی نیاوردهاند. حالا خودتان را بگذارید جای من!!
الف) آخرین نامه عاشقانه جوجو مویِس
ب) ارتش سایهها ژوزف کسل
ج) به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
د) چگونه فولاد آبدیده شد آستروسکی
ه) خزان خودکامه (پاییز پدرسالار) مارکز
و) رویای طلایی دانیل استیل
انتخابات ریاستجمهوری اولین دستاوردهای خودش را بروز داد و زنگ هشدار را به صدا درآورد... باشد که گوشهایمان بشنود:
1) وضعیت روانی جامعه نگرانکننده است! روانپریشی شاخ و دم ندارد که... وقتی کسی حاضر است هزار کیلومتر سختی راه را بر خود هموار کند و بیاید ثبتنام کند، وقتی کسی کودک خردسال خود را ثبتنام میکند، وقتی مصاحبههای یکی از یکی خندهدارتر بیرون میآید که غلظت توهم در آنها تا این حد بالاست، آیا نباید نگران بهداشت روانی جامعه شد!؟
2) به نظر نمیرسد وضعیت روانی برخی افراد یکشبه و در سالهای اخیر چنین تحولی پیدا کرده باشد. شاید دیدن برخی مسئولین سابق و لاحق موجب شده است برخی به این اندیشه بیافتند که ما هم میتوانیم، اما به نظرم ریشه این قضیه قدیمیتر است. برخی از اشخاصی که بند یک بالا شامل حالشان میشود دارای مسئولیتهایی نظیر نمایندگی مجلس و... نیز هستند و این نشان میدهد وقتی درهای مدیریت و نمایندگی و... در سالها قبل چهارطاق شد افرادی آنچنانی وارد عرصههای حساس شدهاند. یاد مدیر مدرسه راهنمایی خودمان افتادم که آن زمان نماینده مجلس بود و از قضا کاندیدای اولین انتخابات ریاستجمهوری هم شده بود. الان که خوب فکر میکنم ایشان هم کم شیزوفرن نبود! او به موقع رسید... زمانی که مصاحبه های بعد از ثبتنام متداول نبود! و زمانی که داشتن برخی توهمات ارزش بود.
3) برخی روانپریشان انفرادی عمل میکنند اما برخی هستند که پنجششنفری دور هم جمع میشوند و اسمی روی خودشان میگذارند... اسمهای خوب و شریفی هم میگذارند... و کفتر هوا میکنند!
4) وضعیت تشکلها و احزاب از وضعیت روانی تکتک افراد جامعه بدتر است چون به هرحال وقتی چند نفر دور هم جمع میشوند و به این شکل کار جمعی (کفترهواکنی و امثالهم!) میکنند هر ناظر بیطرفی یکجوریش میشود! نتیجه جالبی هم ندارند. سردستیترین اثر منفی آنها از بین رفتن معنای کلمات است: جمعیت، دفاع، ملت، ایران، حزب، وحدت، ملی، مجمع، متخصصین، ارزش، آزادی و...
5) برخی فکر میکنند باید قوانین طوری تغییر کند تا هرکسی نتواند برای ثبتنام بیاید. به نظرم این کار اشتباهی است... اصلاً هدف این مطلب همین است... نباید این روانسنج یا میزانالحراره را از بین برد. تب نشانه بیماری است. حذف و رفعِ نشانهی بیماری به منزلهی درمان آن نیست. شاید بالاخره با دیدن و تجربهی مکرر تب به فکر درمان اصلی بیافتیم.
6) شواهد نشان میدهد ما ایرانیان تا پیش از سیدجمال این باور را داشتیم که اصلاح جامعه و مردم تابع اصلاح پادشاه است و چنانچه او اصلاح شود همهچیز گل و بلبل میشود. ما البته بعد از سیدجمال هم کماکان همین باور را داریم! (این وسط سید متوجه اشتباهش شد و به همین خاطر تاریخ را به پیش و پس از سید تقسیم کردم وگرنه در بر همان پاشنه چرخیده است!!). هرکسی دهان باز میکند (حتا در یک جمع کوچک فامیلی) به مسائل کلان میپردازد. یعنی به کمتر از تحلیل مسائل کلان راضی نمیشویم!
7) سوراخدعا اما در مسائل و مشکلات کوچک است. چیزهایی مثل همان انطباق ساعت حرکت اتوبوس از ایستگاه مترو با ساعت رسیدن قطار که در مطلب قبل اشاره کردم. ما سوراخدعا را گم کردهایم. باور کنید لذتی که در اصلاح این مشکلات کوچک است، در تحلیل مسائل کلان و مدیریت جهان نیست. این را از کسی که به تازگی طعم آن را چشیده است قبول کنید!! بله، درست فهمیدید. بالاخره تلاشهای جمعی و فردی در سال گذشته نتیجه داد و امسال این اصلاح انجام شد و ما دوباره راکب مترو شدیم... طبیعتاً در سال جاری باز هم ممکن است ساعات حرکت مترو تغییر کند و باز برنامهها به هم بریزد اما راهحل همین پیگیریها و مطالبهی اصلاح است. نباید ول کرد. بدیهی است کوهستان با یک بار پاکسازی پاک نمیشود!
.................................
پن1: مطالب بعدی به ترتیب درخصوص "کتابخانه بابل" اثر بورخس و "خدمتکار و پروفسور" اثر یوشیو اوکاوا خواهد بود.
پن2: تعطیلات عید دچار توهم شدم که میتوانم یک کتاب قطور را به پایان برسانم (بله همه در معرض توهم هستیم) به همین خاطر آونگ فوکو از اومبرتو اکو را در دست دارم که اصلاً قابلیت حمل و جابجایی ندارد! و تازه به صفحه دویست رسیدهام و چهارپنجم کار باقیست!!
پن3: از این به بعد هر ماه یک اثر ایرانی در برنامه قرار خواهد گرفت.
از راه می رسم. خسته و کوفته. تلویزیون را روشن می کنم. گفتم که خسته و کوفته! پس بهترین کار دراز شدن جلوی تلویزیون در این ایام حساس است که مثل همیشه قبل از یک پیچ تاریخی قرار گرفته ایم. اوایل تعجب می کردم که چرا ما همیشه قبل از پیچ هستیم و بعد از گذشتن از هر پیچی یک پیچ دیگر...لاینقطع... اما الان تعجب نمی کنم. می دانم که شما هم تعجب نمی کنید...ولی برای روشن شدن اذهان کسانی که هنوز تعجب می کنند بگویم که ما در یک مسیر دایره ای قرار داریم ولذا همیشه در حال پیچیدنیم.
کانال ها را می چرخانم. راستی یاد اون تلویزیون های بلر 24 اینچ قدیمی به خیر! به خاطر همین چرخاندن کانال می گویم. آخه گاهی که به "کباب بدون سیخ" (بنده زاده را عرض می کنم) می گویم کانال رو بچرخون نگاه عاقل اندر سفیهی به من می اندازد. جوان هستند و جویای نام...کانال نچرخانده اند که!
در یکی از کانال ها مناظره بخش فرهنگی هنری در جریان است: عطر , رایحه خوش, خوشبوکننده, پرفیوم, شمیم دل انگیز نشسته اند. عکس هایی نشان داده می شود و جماعت نظراتی می دهند. من هنوز هوشیار نشده ام. گفتم که خسته و کوفته... و اصولن وقتی آدم خسته و کوفته از سر کار برمی گردد, برای بازگشت به حالت عادی نیاز به یک شوک مثبت دارد وگرنه تا چند دقیقه ای مثل جنازه جلوی صفحه تلویزیون بی حرکت می نشیند. شوک مورد نظر من اما بغتتاً روی صفحه تلویزیون ظاهر می شود: عکسی تمام قد از جنیفر لوپز!!
پاتریک شماره 1: بله همان طور که قبلن عرض کردم تمام بدبختی ما از تورم است. و تا این تورم باشد هیچ چیز درست نمی شود. این تصویر هم نماد دولتی است که تورم در ناحیه تحتانی اش بیداد می کند. این تورم همه منابع را خواهد بلعید. بیچاره مردمی که گرفتار این تورم شوند.
پاتریک شماره 2: این تصویر نشان دهنده زیربنای نادرست برنامه چهارم توسعه است که خلاف گفتمان انقلاب بود و آن مجلس ششم ملعون آن را تصویب کرد. آنها می خواستند با چنین مذاکره کننده هایی بر سر میز بنشینند که البته موفق نشدند.
پاتریک شماره 3:
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود...... دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است......آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
پاتریک شماره 4: این یکی از جذابیت های توریستی است که در صورت سر کار آمدن یک دولت کارآمد می توان از کنار آن حدود دویست هزار شغل ایجاد نمود.
پاتریک شماره 5: دوستان عزیزمان با حسرت به این عکس نگاه کردند اما من در سفرهای متعددی که به استانهای مختلف کشور کرده ام عرض می کنم که اگر مشکل گرد و غبار در 11 استان جنوبی مملکت را حل کنیم و هوا صاف شود آن وقت هر چشم منصفی خواهد دید که ما استعدادهای زیادی در این زمینه داریم که من با استراتژی گلوله برفی آنها را از نوک قله به پایین سر می دهم.
...............................
پ ن: بنا دارم شرکت کنم! به شما هم توصیه می کنم به مطلب قبلی بروید و در انتخاب کتاب مرا یاری نمایید. متشکرم.