میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آدلف بنژامن کنستان


آدلف جوانی 22 ساله است که پدرش از مقامات عالیرتبه حکومتی آلمان در قرن هجدهم است. او به تازگی تحصیلاتش را در دانشگاه به پایان رسانده است و قرار است جهت کسب تجربه به نقاط مختلف اروپا سفر کند و سپس به نزد پدر بازگردد و آنجا مشغول شود تا روزی جانشین او شود.

آدلف به شهر کوچکی که مقر حکومت شاهزاده ای جوان است وارد می شود. او با طبع حساسی که دارد بیشتر به تنهایی و انزوا دچار می شود هرچند او نیز مانند باقی انسانها مایل است که دوستش بدارند اما در پیرامونش کسی را نمی بیند که عشقی در او برانگیزاند یا قابل عشق او باشد...تا اینکه یک روز به منزل کنت که از آشنایان خانوادگی است دعوت می شود و آنجا با معشوقه کنت(النور) روبرو می شود و او را هدفی شایسته برای رفع تشنگی قلب و ارضای غرور عروق متصل به آن می یابد! النور که حدود 10 سال از او بزرگتر است و دو فرزند نیز از کنت دارد از معاشرت با مردی که با دیگران تفاوت دارد ناراضی نیست و...

این داستان که یکی از شاهکارهای رومانتیک قرن هجدهم است و به قولی یکی از سفاکانه ترین آنها, از نگاه اول شخص (آدلف) روایت می شود و با توجه به جهت گیری راوی در بیان رابطه و علل فراز و نشیب آن, به نوعی یک خودکاوی روانشناسانه محسوب می شود و در این زمینه از متقدمین این عرصه محسوب می شود و همانگونه که فرمود: السابقون السابقون اولئک المقربون! البته یکی از مولفه های این تقرب که مرا به شگفتی واداشت این بود که چگونه در قرن هجدهم یک نویسنده توانایی نوشتن داستانی رومانتیک در حجمی معادل 100 صفحه را دارا بوده است...روحت شاد بنجامین.

***

بنژامن کنستان که بیشتر در زمینه فلسفه سیاسی قلم زده است و یک تئوریسین لیبرالیسم قلمداد می شود همین یک رمان را به رشته تحریر درآورده است و همانگونه که از مقدمه هایی که بر دو سه چاپ اول زده است بر می آید به خاطر زندگینامه شخصی انگاشتن آن توسط برخی, از دماغش درآمده است!

پ ن 1: تا همین الان فکر می کردم این کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد...ولی نیست! واقعن متعجبم...حتمن اشتباهی شده است...یعنی در قیاس با برخی آثار معاصرش که در لیست هستند به نظرم حتمن باید می بود!...به هر حال؛ این کتاب را خانم مینو مشیری ترجمه و نشر ثالث آن را روانه بازار نموده است (مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1391, تیراژ1100 نسخه, 136 صفحه, 5000 تومان).  

 

ادامه مطلب ...

من و آدلف

پشت فرمان است و من هم اندکی شیشه را پایین داده ام. بزرگ شده است, به قدری که بی هراس از حادثه ای می توانم در کنارش سیگار بکشم. این را به او گوشزد می کنم. می خندد...شبیه مادرش. از اشارات نصفه نیمه اش پیداست که او نیز عادت به راه رفتن روی لبه گودال ها را دارد.

مادرش که گاهی هم "فیلسوف" صدایش می کردیم, قبل از سقوط, مناسک خاصی داشت. هرگاه جان سالم به در می برد برنامه ای دونفره ترتیب می داد... سفری کوتاه و صحبت و یک کتاب. اعتقاد عجیبی داشت...وضو  و نذر و قربانی! به قول خودش ایده آن را از هم اتاقی هایش در خوابگاه گرفته بود که به امامزاده صالح می رفتند. استاد چسباندن چیزهای بی ربط به یکدیگر بود.

موقع پیاده شدنم از داخل کیفش کتاب نازکی درآورد و به من داد. در انتظار کتاب بودم! روی صفحه اول, پایین ِآدلف نوشته است: می دانم که در گفتگوهایتان به نتیجه ای نرسیدید که یک رابطه عاشقانه امکان پذیر هست یا نیست. شاید این داستان کمکی بکند. شاید. البته اگر وجود خود من حجتی برای این قضیه نباشد! با شروع و احترام...

گفتم برای شروع بد نیست و لای کتاب را باز کردم. من هم مناسکی داشتم:

چه کسی می تواند جذبه عشق را توصیف کند؟ این احساس یقین را که موجودی پیدا کرده ایم که طبیعت برایمان تعیین کرده, این روزی را که ناگاه زندگیمان را فروزان ساخته و رمز و رازش را عیان نموده؛ این بهایی را که به کوچکترین رویدادها می دهیم, این ساعات زودگذر را که جزئیاتشان به سبب شیرینی در یاد باقی می ماند و طولانی مدت بر روحمان اثر می گذارد, همانا خوشبختی است؛ این سرخوشی دیوانه وار را که گاه بدون دلیل با تاثر آمیخته می شود, این همه لذت را که از حضور یار می بریم و این همه امید را که در دوری اش در دل می پروریم؛ این رهایی از کارهای عامیانه را؛ این احساس بزرگی را در میان آنچه پیرامون ماست؛ این اطمینان را که روزگار دیگر نمی تواند در جایی که زندگی می کنیم لطمه ای به ما وارد آورد؛ این نزدیکی را که قادر است فکر دیگری را بخواند و به هر احساسش پاسخ دهد. ای افسون عشق! حتی کسی که تجربه ات کرده نمی تواند توصیفت کند.

حاضر نیستم هیچ کتابی را مثل دیوان حافظ وکیل مدافع خود قرار دهم... اما خب, مناسک مناسک است!