میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

بادی آرتیست - دان دلیلو

داستان فرم خاص و جالبی دارد. راوی اصلی داستان یک راوی سوم‌شخص دانای کل است که گاهی شخصیت اصلی داستان را مخاطب قرار می‌دهد. روایت با یادآوری صبح یک روز عادی آغاز می‌شود؛ صبحی که در آن، زن و همسرش صبحانه می‌خورند. صبحانه‌ای در یک خانه بزرگ ییلاقی به همراه گفتگو و روزنامه و هواشناسی رادیو و تلفن و آپ‌پرتغال و کتری و انجیر و تستر و... یک صبح کاملاً عادی. تنها چیز غیرعادی به نظر خودم حسی بود که از آلزایمر و افسردگی مرد به ذهنم خطور کرد.

فصل اول که تمام می‌شود، یک میان‌فصل که درواقع گزارش روزنامه است را می‌خوانیم. گزارشی از یک خودکشی، خودکشی ری روبلز کارگردان 64 ساله‌ی سینما در خانه‌ی همسر اولش. در گزارش، مختصری هم در باب زندگی و آثار این کارگردان اطلاعات داده می‌شود و این که بازمانده‌ی او همسر سومش خانم لارن هارتکه است.

در ادامه خواهیم دید که زنِ موجود در فصل اول، لارن هارتکه است و داستان به بیان نحوه‌ی کنار آمدن او با تنهایی و غیبت همسرش می‌پردازد. در فصل ابتدایی به سروصداهایی از یکی از اتاق‌های خانه اشاره می‌شود که بعداً منجر به احساس حضور مردی عجیب در خانه می‌شود. مردی که گویا از صفحه‌ی کامپیوترِ لارن بیرون آمده است و...

*****

بادی‌آرت شاخه ای از پرفورمنس‌آرت است که بدن انسان در آن به‌نوعی ابزار بیان هنری است. پرفورمنس گونه‌ای هنری است، که در آن هنر به‌صورت زنده معمولا توسط هنرمند و گاهی با همراهی همکاران و یا اجراگران ارائه می‌گردد. این گونه، در هنر آوانگارد در طول قرن بیستم حضور داشته و نقش مهمی را در جنبشهای آنارشیک مانند فوتوریسم و دادائیسم بازی کرده است. بادی‌آرت، هنرمندانی را شامل می‌شود که خودشان را در موقعیتی مانند یک مجسمه زنده قرار می‌دهند و همچنین کسانی که از بدنشان به عنوان بوم نقاشی استفاده می‌کنند (اطلاعات بیشتر اینجا و اینجا). لارن هارتکه یک بادی‌آرتیست است و در بخش‌های انتهایی داستان، گزارشی از اجرای او را می‌خوانیم.

*****

از دان دلیلو کتابهای زیادی در لیست 1001 کتاب قرار داشت و دارد. در سال 2006 هفت کتاب (از جمله همین اثر)، در سال 2008 چهار کتاب و نهایتاً در سال 2012 سه کتاب در این لیست باقی مانده است (دنیای زیرزمینی، نویز سفید، مائوی دوم). از این نویسنده‌ی آمریکایی در ایران به‌غیر از این کتاب، هشت کتاب دیگر نیز ترجمه شده است (مطابق اطلاعات کتابخانه ملی) که نویز سفید و مائوی دوم را نیز شامل می‌شود. نویز سفید به تنهایی سه‌بار ترجمه شده است (تقریباً همزمان...با نام‌های نویز سفید؛ سروصدای سفید؛ برفک) که امر‌ تکراری و میمونی است!! البته شاهکار نویسنده ظاهراً همان دنیای زیرزمینی است که به فارسی ترجمه نشده است.  

.........................................

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه منصوره وفایی، نشر نی، چاپ اول 1386 ، 108 صفحه.

پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 2.4 از 5 است. (در سایت آمازون 3.5 و در سایت گودریدز 3.2)

پ ن 3: مطالب بعدی به ترتیب درخصوص "نام گل سرخ" اومبرتو اکو و "منظره پریده‌رنگ تپه‌ها"  ایشی‌گورو خواهد بود که می‌افتد به سال آینده.

پ ن 4: برای تعطیلات عید تصمیم دارم دو کتاب تقریباً قطور دست بگیرم! پس لطفاً از هر گروه به یک گزینه رای بدهید. فرض کنید خودتان می‌خواهید از میان این کتابها، کتابی را بخوانید... کدام را انتخاب می‌کنید.

گروه اول: الف) آسیاب کنار فلوس – جورج الیوت  ب) زیر کوه آتشفشان – مالکوم لاوری  ج) صخره برایتون – گراهام گرین   د) نوسترومو – جوزف کنراد

گروه دوم: الف) بل‌آمی – گی‌دو‌موپاسان  ب)ریشه های آسمان – رومن گاری  ج) فتح پلاسان – امیل زولا  د) مادام بواری – گوستاو فلوبر


 

ادامه مطلب ...

تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

 

هانتا کارگر روشنفکری است که به مدت 35 سال در کار بسته بندی کاغذهای باطله برای ارسال به کارخانه بازیافت است. کار او در زیرزمینی نمناک که در آن یک دستگاه پرس جهت فشرده سازی این کاغذهاست انجام می شود. کاغذهای باطله از دریچه ای تعبیه شده روی سقف زیرزمین به داخل ریخته می شود. این کاغذها شامل انواع و اقسام کاغذ و از جمله کتاب می شود. از کتابهای نایاب و قدیمی و دست دوم گرفته تا کتابهایی که اسیر سانسور و ممنوعیت پخش شده اند. هانتا علاقه ای مفرط به کتاب و کتابخوانی دارد , گاه در محل کار چنان در لذت خواندن کتابی غرق می شود که کارش را از یاد می برد و لذا همیشه از کار خود عقب است و این موضوع موجب ناراحتی رییسش می شود (خوش به حالش! ظاهراً اگر کارش جلو بود حتماً رئیسش راضی می شد!! رئیس هم رئیس های فرانس! البته اینجا پراگ است). این کتاب حدیث نفسی است از راوی که البته با توجه به اینکه خود نویسنده هم گویا مدتی به همین شغل مشغول بوده است, روایتی درونگرایانه از زندگی خود نویسنده است.

هانتا علیرغم علاقه عاطفی اش نسبت به کتاب به واسطه کارش به انهدام کتاب مشغول است و لذا دچار کشمکش درونی است , با این که از نوشیدن افراطی متنفر است به صورت افراطی آبجو می نوشد و دچار تضادهایی این چنینی است و خود را همیشه مقصر و گناهکار می داند:

... من در هر موردی ,برای هرچه در هر کجا اتفاق می افتد , به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه ها می خوانم, شخص خودم را گناهکار می دانم و حس می کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.

او به واسطه علاقه اش به کتاب برخی کتاب ها را به خانه می برد و طی این 35 سال تمام خانه را با کتاب پر کرده است از انبار گرفته تا دستشویی و حتی سایبان بالای تختخواب که بار دو تن کتاب را تحمل می کند. از آنجایی که هانتا معتقد است که هر کس تقاص کارهای خود را می دهد همیشه دچار این کابوس است که به واسطه معدوم کردن کتاب ها , بالاخره شبی زیر بار این دو تن کتاب زنده به گور خواهد شد.

او سی و پنج سال بدون وقفه مشغول این کار بوده است اما توجه ویژه ای به کتاب ها دارد و احترام آنها را حتی در لحظه مرگشان حفظ می کند! او کارش را با هنرمندی انجام می دهد و هر کتاب نفیسی را با احترام در میان انبوهی کاغذ , چون تابوتی آراسته, قرار می دهد و سعی می کند تناسب ها را رعایت کند. لذا هر بسته ای که تهیه می کند همچون اثری هنری است. به این واسطه نیز از کار خود عقب می ماند و...

تکنولوژی پیشرفت می کند و دستگاه های جدیدتر وارد این صنعت می شود و نحوه تولید قدیم عوض می شود. در جایی از داستان , هانتا به دیدن یک کارخانه مدرن می رود,  جایی که کارگران بریگاد سوسیالیستی با پرسی عظیم در زمانی کوتاه تر و با حجمی بزرگ تر! این کار را انجام می دهند. آنها هیچ توجهی به کتاب ها ندارند و هرچه دم دستشان می رسد بدون هیچ احساسی روی تسمه نقاله ای که به پرس منتهی می شود می ریزند و نگاهی به آنها نمی اندازند. آنها چنان وقیح شده اند که حتی هنگام کار شیر می نوشند! (احتمالاً به نیاز بدن توجه می کنند و روحشان اصلاً جریحه دار نمی شود که نیاز به خوردن آبجو و الکل باشد). کودکانی برای بازدید به آنجا آمده اند و شاد و شنگول در امر پاره کردن کتاب مشارکت می کنند! با دیدن این مسائل دگرگون می شود :

حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را , متفاوت با آنچه قبلاً رایج بود , کشف کرده و به موجب این قوانین کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست , عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند , دسته جمعی دست به خودکشی زدند.

او به زیرزمین خود باز می گردد و شروع به کار می کند و حتی شیر می خورد و... 

***

برش هایی از کتاب:

1- سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این «قصه عاشقانه» من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سالها سه تُنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب هایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. با توجه به حرام بودن الکل در این خصوص نظری ندارم, اما در ولایت ما نیز اندیشه قرابتی با الکل دارد: الکل را با پنبه به جایی می مالند و اندیشه را از محل الکل مالیده شده به داخل فرو می کنند.

2- می دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان  که همه اندیشه ها در یاد آدمیان ضبط بود و اگر کسی می خواست  کتابی را  خمیر کند باید سر آدمیان را زیر پرس می گذاشت, ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شوند و ... نخیر! مثل این که هرابال تا کله همه مون رو زیر پرس نکنه خیالش راحت نمیشه... بابا یه جاهایی هست در عالم که با رافت سر آدم را زیر پرس می گذارند!

3- سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم.منی که از سرزمینی برخاسته ام که از پانزده نسل پیش به این سو بیسواد ندارد ...یا خود خدا !

4- همیشه از این کلام هگل حیرت می کردم که می گفت: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت متحجر است، وضع بی تحرک احتضار، و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد وضعی است که در آن نه تنها فرد، که کل جامعه، در حال مبارزه ای مدام، برای توجیه خویش است، مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد. (بدون شرح)

5- (مردک کولی) ازشان عکس می گرفت ولی دوربینش هیچ وقت فیلم نداشت. دخترهای کولی هرگز حتی یکی از این عکسها را رویت نکرده بودند, با وجود این, مثل وعده بهشت برای مسیحیان , این دو دختر مدام چشم به راه این عکس ها بودند. (شاید این جمعه بیاید)

6- احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام. (مهم و بدون شرح)

7- مانچا بدون کمترین وسیله و سرمایه ای، به جز یک بستر و یک هدف مشخص, برای خودش خانه ای ساخته بود... منی که تمام عمر به انتظار دریافت نشانه عنایتی کتاب خوانده بودم هرگز از بالا کلامی نشنیده بودم, ولی مانچا که همیشه از کتاب نفرت داشت , به چیزی تبدیل شده بود که مقدر بود که باشد, به فردی که دیگران درباره اش کتاب می نوشتند... (این هم در نوع خودش تضاد و تناقضی است)

***

بعضی کتاب ها هستند که می توان به اکثر دوستان (اگر نگوییم همه) توصیه نمود, برخی کتاب ها هستند که نمی توان به همه خواندن آن را توصیه نمود (مخاطبان خاص دارد و این خاص بودن یا نبودن به خودی خود امتیاز ویژه ای نیست) و برخی کتاب ها هم هستند که نمی توان به کسی آن را توصیه نمود (ارزش یک بار خواندن را هم ندارد باصطلاح) . این کتاب از نظر من در گروه دوم (مخاطبان خاص) قرار می گیرد .

کتاب مقدمه های خاصی دارد! در آن با اطلاعات مفیدی از زندگی نویسنده و فضای پراگ مواجه می شویم که از این بابت قابل تقدیر است. اما از طرف دیگر با تعاریفی احساسی و جملاتی آنچنانی از اشخاص و روزنامه های معتبر در مورد کتاب روبرو می شویم, جملاتی "سقراط گفته" که بعضاً فضایی را برای خواننده ایجاد می کند که اگر از خواندن کتاب استفاده ای نبرد باید خود را به دکتر معالجش نشان بدهد! این مشک به اندازه خودش بو دارد که نیازی به توصیه عطاران نداشته باشد:

شاید این همان آدمی بود که پارسال در محله قصابخانه هوله شوویتسه کاردی بیخ گلوی من گذاشت, مرا به گوشه ای هل داد و یک تکه کاغذ درآورد و برایم شعری در مدح زیبایی مناظر طبیعی ناحیه ژیچانی خواند. بعد معذرت خواست و گفت راه دیگری به نظرش نرسیده بود که افراد را وادار به شنیدن شعرش کند.

من ذوق و شوق و نگرانی مترجم را درک می کنم اما وقتی عنان قلم به دست احساس افتاد اتفاقات خوبی در راه نیست:

کتاب حاضر ، تنهایی پر هیاهو ، در نظر خواهی از ناقدان ادبی و استادهای دانشگاهها و نویسندگان، در شروع قرن حاضر ، به عنوان دومین اثر متمایز ادبیات نمیه دوم قرن بیستم سرزمین چک ، بعد از شوویک، سرباز خوب از یاروسلاو هاشک برگزیده شد .

چه حیف که این ناقدان ادبی و اساتید دانشگاهی و آدمهای گنده هیچ آدرسی ندارند تا به آنها یادآور شویم که شووایک (اثر گرانقدر هاشک) بین سالهای 1920 تا 1923 نوشته شده است و مربوط به نیمه اول قرن گذشته می شود!

***

کتاب علیرغم این که اغلاط چاپی اش یک بار اصلاح شده است اما هنوز چندتایی باقی مانده است و چند جمله ای هم نیاز به بازنویسی دارد (البته این ایرادات جزیی هستند). در صفحه 8 راوی می گوید که پولهایم را جمع کرده ام و دفترچه پس انداز دارم (برای خرید دستگاه پرس در ایام بازنشستگی) ولی در صفحه 31 می گوید : از آنجایی که از پول و مکافات دفترچه پس انداز بازکردن بدم می آید... نفهمیدم این هم از تضادهاییست که راوی در حرکت به جلو و بازگشت به عقب خود (پیشرفت به آینده و پسرفت به مبداء ) گرفتار آن است یا این که این یکی کار خود نویسنده است!

این کتاب را آقای پرویز دوایی از زبان اصلی (چک) به فارسی ترجمه و انتشارات کتاب روشن آن را منتشر نموده است. (کتابی که من خواندم چاپ هشتم و با تیراژ 2200 نسخه در 105+30 صفحه و قیمت 3000 تومان عرضه شده است)

.

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب "کفش های شیطان را نپوش" احمد غلامی خواهد بود.

پ ن 2: در حال حاضر مشغول خواندن آناکارنینا هستم و تازه صفحه 125 هستم! کتاب دیگری هم نمی خوانم تا آن را به پایان برسانم و لذا در حال حمل این اثر سترگ در مترو و جاهای دیگر می باشم! فکر کنم وقتی تمامش کنم حداقل پشت بازوها ردیف می شود!

پ ن ۳: از این که کمی دیر به دیر به دوستان سر میزنم شرمنده ام.

پ ن 4: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4.2 از 5)