میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

نگویید چیزی نداریم - مادلین تین

«نگویید چیزی نداریم» داستان زندگی مردم (به‌طور عام و هنرمندان به‌طور خاص) در ذیل یک نظام استبدادی است و اینکه چه بلایی بر سر شهروندانِ چنین نظام‌هایی می‌آید. طبعاً مستبدین در بلاد مختلف با توجه به خلاقیت‌هایشان می‌توانند قصه‌ها و خرده‌قصه‌های متعددی خلق کنند اما همواره می‌توان وجوه مشترکی بین آنها یافت. محوری‌ترین ستون این داستان به‌زعم من به یکی از این وجوه مشترک اختصاص دارد؛ جایی که به باور یکی از شخصیت‌های داستان، خوشبختی عبارت است از یکسان بودن درون و بیرون انسان (ص463).

در انواع مختلف نظام‌های استبدادی مردم عمدتاً به این سمت سوق داده می‌شوند که وجه بیرونی خود را با هنجارهای مورد تأیید هیئت حاکمه منطبق سازند حتی اگر در درون متفاوت بیاندیشند. درواقع آنها باید به رهبرانشان ایمان بیاورند. قلباً ایمان بیاورند! و ایمان خود را نیز در فراز و نشیب‌های پیشِ رو حفظ کنند و ذره‌ای از اعتماد خود به آنها نکاهند و این ایمان را به کرات به نمایش عمومی بگذارند. سستی در این امور به منزله جرم است، جرمی که معمولاً بی‌پاسخ نخواهد ماند. بدین‌ترتیب ریاکاری اجتماعی محصول چنین نظام‌هایی خواهد بود. طبعاً با توجه به آن تعریف از خوشبختی مشخص است که مردم چه سرنوشتی خواهند داشت و این یکی از وجوه اشتراک اساسی در نظام‌های استبدادی است.

این داستان دو راوی دارد: یک راوی اول‌شخص و یک راوی دانای کل. راوی اول‌شخص (ماری- لی‌لینگ) یک استاد ریاضی چینی است که در کانادا زندگی می‌کند و روایتش را در سال 2016 و در سی‌وهفت سالگی آغاز می‌کند. اولین پاراگراف داستان حکایت از سفر پدرِ راوی در سال 1989 به هنگ‌کنگ است؛ سفری که در نهایت به خودکشی پدر منتهی می‌شود. پس از آن دختری به نام ای‌مینگ به جمع دونفره آنها وارد می‌شود. ای‌مینگ پس از ناآرامی‌های میدان تیان‌آن‌من توانسته است با مشقات فراوان خود را به کانادا برساند. ارتباط ماری‌لینگ (ده دوازده ساله) و ای‌مینگ (هجده نوزده ساله) سنگ بنایی است که بعدها راوی را به تکاپو می‌اندازد تا با جستجویی فراگیر در گذشته، به دنبال شخصیت‌های ناکام خانواده (که از قضا در میانشان نوابغی در زمینه موسیقی مشاهده می‌شوند) روان شود. تلاش‌های راوی با روایت دانای کل تکمیل می‌شود. بدین‌ترتیب دامنه داستان عملاً از سالهای ابتدایی جنگ‌های داخلی در چین آغاز و تا اواخر دهه هشتاد ادامه می‌یابد.

در ادامه مطلب به برداشت‌های دیگری از داستان اشاره خواهم کرد.

******

مادلین تین (1974) از پدر و مادری چینی‌تبار در ونکوور کانادا متولد شده است. او فارغ‌التحصیل رشته نویسندگی خلاق است و این اثر پنجمین اثر اوست که در سال 2016 منتشر شده است. این رمان موفق تاکنون به بیست و پنج زبان ترجمه شده و علاوه بر نامزدی در جایزه من‌بوکر توانسته است جوایز بین‌المللی نظیر گاورنر و گیلر را به خود اختصاص دهد.

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر ثالث، 623 صفحه، چاپ اول 1399، تیراژ 440 نسخه.

...............................

پ ن 1: نمره من به داستان 4.4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.91 نمره در آمازون 4.2)

پ ن 2: من این شانس را داشتم که نسخه اولیه ترجمه را سه سال قبل بخوانم و حالا پس از گذشت این مدت نسخه چاپ شده را برای بار دوم خواندم. این فاصله زمانی برای خواندن البته جذاب است اما برای چاپ شدن یک اثر کمی طولانی است!

پ ن 3: کتاب‌های بعدی مطابق آرای دوستان «روسلان وفادار» و «دفتر بزرگ» خواهد بود.

  

ادامه مطلب ...

ارتش سایه‌ها

فرانسه پس از شکست در مقابل آلمان طی جنگی برق‌آسا و شش‌هفته‌ای و تسلیم بی‌قید و شرط، بر روی کاغذ به دو بخش تقسیم شد: بخش اشغالی که مستقیماً توسط نازی‌ها اداره می‌شد و بخش دیگر که به دولت ویشی معروف شد. این دولت به ریاست مارشال پتن تا پایان جنگ به حیاتش ادامه داد هرچند قدرت مستقلی به آن معنا نداشت. علت نام‌گذاری آن هم این بود که بعد از مدتی پایتخت را از پاریس به شهر کوچک ویشی منتقل کرد. بعد از مدت کوتاهی سروکله‌ی قسمت سومِ فرانسه در انگلستان ظاهر شد: فرانسه‌ی آزاد به رهبری مارشال دوگل. همزمان در داخل خاک فرانسه، گروه‌هایی مستقل از یکدیگر شکل گرفتند که مشعل مقاومت در برابر اشغالگران و دست‌نشانده‌های آنان را برافروختند و پس از آن در شرایطی بسیار سخت روشن نگاه داشتند. با توجه به قدرت و احاطه‌ی گشتاپو بر امور و خشونتی که اعمال می‌کردند، افرادی که پای در این عرصه می‌نهادند، واقعاً شجاعت داشتند چون همگی می‌دانستند چه سرنوشتی در انتظار آنان است. بعدها با پیوستن چندین گروه عمده‌ی حاضر در صحنه به یکدیگر نهضت مقاومت فرانسه شکل گرفت. این داستان در مورد افرادی است که در یکی از این گروه‌ها مشغول فعالیت هستند.

فیلیپ ژربیه از اعضای رده‌بالای یکی از گروه‌های مقاومت است که در ابتدای روایت توسط پلیس فرانسه به یک زندان منتقل می‌شود. او پس از مدت کوتاهی از زندان فرار می‌کند و در اولین اقدام، مطابق اصول مبارزه مخفی، می‌بایست فرد خبرچینی که موجب لو رفتن و دستگیری او شده است، از میان برداشته شود. این فرد جوانی کم سن‌وسال است که پس از دستگیری زیر فشار وا داده است و پس از لو دادن ژربیه از زندان آزاد شده است. ژربیه و دو تن از افرادش به سراغ او می‌روند و...

کتاب در سال 1943 و در اوج فعالیت‌های مقاومت فرانسه نوشته شده است. نویسنده همانگونه که خودش در پیشگفتار کتاب اشاره می‌کند از اتفاقات واقعی و تجربه شده که از منابع متعدد و موثقی به دست او رسیده است استفاده کرده و طبعاً وقتی قرار است در چنین فضایی آن را منتشر کند ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار داده است که مهمترین آن، رعایت مسائل امنیتی است. او دوست دارد از همه‌ی مواردی که به دستش رسیده است استفاده کند و در عین‌حال سرنخی هم به عوامل دشمن ندهد! می‌توان حدس زد که چه زجری متحمل شده است. ملاحظه بعدی تشویق و تحسین و چه بسا تقدیس همه فعالیت‌هایی است که تحت عنوان مقاومت انجام می‌شود. به هرحال در میانه‌ی جنگی عالم‌گیر جای نقد و تخطئه نیست لذا نگاه نویسنده به شخصیت‌هایش نگاهی تحسین‌آلود است.

در فصلی از داستان، ژربیه که زندگی کاملاً مخفیانه را سپری می‌کند مبادرت به نوشتن یادداشتهای روزانه می‌کند و ما را از اتفاقات مختلفی که اخبارش به صورت روزانه به او می‌رسد آگاه می‌کند. این فصل که طولانی‌ترین فصل کتاب است به خاطر همان ملاحظاتی که در بالا به آن اشاره شد، به‌زعم من، داستان را به لبه پرتگاه انتقال می‌دهد. هرچند که پایان‌بندی داستان تاحدودی این نقیصه را جبران و از سقوط کامل آن جلوگیری می‌کند.

******

ژوزف کسل (1898-1979) نویسنده روسی‌الاصل فرانسوی در آرژانتین به دنیا آمد. باقی عمرش هم همانند همین جمله بود و او در جاهای مختلفی از این دنیا زندگی کرد. در فرانسه تحصیل کرد و در جنگ جهانی اول داوطلبانه وارد نیروی هوایی شد. در میانه‌ی دو جنگ جهانی جوایزی از جمله جایزه آکادمی فرانسه را برای رمان «شاهان کور» کسب کرد. در جنگ داخلی اسپانیا شرکت و در جنگ دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت کرد. پس از اشغال فرانسه مدتی مخفیانه زندگی کرد و نهایتاً به انگلستان گریخت و در نیروی هوایی ارتش فرانسه آزاد مشغول شد. سرود پارتیزان‌ها (از اشعار مطرح آن زمان) سروده‌ی اوست. نزدیک به هشتاد اثر از این نویسنده برجای مانده است. بر اساس این داستان فیلمی در سال 1969 توسط ژان پیر ملویل و با حضور لینو ونتورا ساخته شده است که از قضا قبل از نوشتن این مطلب آن را هم دیدم که در ادامه مطلب به آن هم اشاره خواهم کرد.

مشخصات کتاب من: ترجمه قاسم صنعوی، نشر گل‌آذین، چاپ اول بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه.  

..................

پ‌ن‌1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز  4.2)

پ‌ن‌2: کتاب بعدی همسر دوست داشتنی من اثر سامانتا داونینگ خواهد بود. پس از آن به سراغ مشتی غبار و جای خالی سلوچ خواهم رفت.


  

ادامه مطلب ...

انتخاب کتاب در کمال خونسردی!

در خبرهای این چند روز گذشته یک مطلب بود که با لبخند برای همدیگر فرستادیم... قهرمانی تیم وزنه‌برداری یا قرار گرفتن تیم فوتبال در گروه مرگ و خبرهایی از این دست نبود بلکه قرار گرفتن کشورمان در صدر کشورهای دنیا از حیث عصبانیت! دوست داشتم بدانم شاخص‌های این ارزیابی چه مواردی بوده است... هنوزم دوست دارم! البته این نه به این معناست که بخواهم در صحت و سقم این قضیه تشکیک یا چند و چون کنم بلکه صرفاً دوست داشتم بدانم شاخص‌های اندازه‌گیری این موضوع چه چیزهایی بوده است. در واقع اگر برای محققان اجتماعی و ارزیابان و تحلیلگران این مقولات از جنس متغیرهای علمی و تحقیقاتی است برای ما از جنس خاطره است!

چند وقت قبل پشت فرمان، داشتم در یکی از اتوبانهای منتهی به تهران می‌راندم. حداکثر سرعت مجاز 100 کیلومتر در ساعت بود و من هم دقیقاً با همین سرعت در خط دو حرکت می‌کردم. گاهی از سمت چپم اتومبیل‌هایی با گذشتن از حد مجاز سرعت، اقدام به سبقت گرفتن می‌کردند که طبعاً این امری است بین خودشان و دوربین‌ها و قانون و جان خودشان و چیزهایی از این دست... البته غیرمستقیم به ما هم برمی‌گردد اما خُب فعلاً موضوع بحث ما نیست... اصولاً من در خط سبقت کمتر می‌روم چون حوصله رانندگانی که سپر به سپر می‌چسبانند و چراغ می‌زنند و بوق می‌زنند را ندارم. القصه، خط دو بودیم و حداکثر سرعت مجاز، ناگهان یکی از خودروها اقدام به گرفتن سبقت از راست کرد و از سمت شاگرد با یک حالت برافروخته‌ای مرا مورد تفقد قرار داد!

صحنه جالبی بود! آخه واسه چی!؟ سمت چپم که خالی بود!؟ این یکی از بی‌سبب‌ترین و غیرمترقبه‌ترین فحش‌هایی است که در طول عمرم دریافت کرده‌ام. مانده بودم بخندم یا اقدام متقابل بکنم یا... حال آن لحظه‌ام تقریباًً حالتی شبیه حال کافو بعد از قرعه‌کشی جام جهانی و در هنگام دیدن صفحه شخصی‌اش شده بود!

.........................................

حالا در کمال خونسردی به ادامه مطلب بروید. سه گزینه از ادبیات روسیه در انتظار شماست. به یکی از گزینه‌ها رای بدهید بلکه قسمت شد در کنار یکدیگر آن کتاب را بخوانیم و لحظاتی از این وضع و اوضاع فارغ شویم! نمی‌دانم ما چندبار دیگر باید ثابت بکنیم که در هر امری می‌توانیم بدون دلیل و یا حتی شوخی‌شوخی به حد اعلای عصبانیت برسیم و ... دشمنانِ ما چرا حالیشون نیست!؟

 

ادامه مطلب ...

خشم فیلیپ راث

داستان از آنجایی آغاز می‌شود که راوی برای ما شرح می‌دهد که در چه محیط خانوادگی‌ای بزرگ شده است؛ پدرش قصابی یهودی است و در خانواده کسی از تحصیلات ابتدایی فراتر نرفته است. راوی اما ضمن اینکه در قصابی به پدر کمک می‌کرده, وارد کالج می‌شود. او مصمم است که جایگاه اجتماعی متفاوت از پدرش را به دست بیاورد.

زمان روایت همانگونه که در سطر اول داستان مشخص می‌شود مصادف با جنگ کره است اما این‌که راوی در چه وضعیتی برای ما روایت می‌کند کمی بعدتر روشن می‌شود. راوی تمام تلاشش این بوده است که با نمرات عالی کالج را به پایان برساند تا چنانچه جنگ در آن زمان ادامه داشت, با توجه به نمراتش, در رسته‌هایی به خدمت سربازی اعزام شود که خطر کمتری متوجه او باشد و همانند پسرعموهایش که در جنگ جهانی دوم کشته شدند, جانش را از دست ندهد.

آنطور که از روایت راوی بر‌می‌آید, به مجرد آنکه کمی از جلوی چشم پدرش دور می‌شود, نگرانی‌ها و ترس‌های پدر تشدید می‌شود. او نگران است که برای تنها فرزندش اتفاقی بیافتد که منجر به مرگ او شود ولذا مدام او را کنترل می‌کند که کجا بوده است و چه کار کرده است و...

«پس این بازی‌ها برای چیه, پدر؟» «برای زندگیه, که در آن کوچکترین قدم عوضی می‌تونه عواقب غم‌انگیزی به بار بیاره»

به همین دلیل راوی کالج خود را عوض می‌کند و به شهر دورتری می‌رود تا از دست این رفتار خلاص شود. اما...!

******

این دومین کتابی است که از فیلیپ راث این نویسنده بازنشسته آمریکایی می‌خوانم (یکی مثل همه را اینجا بخوانید). این دو کتاب تشابهات زیادی دارند که مهمترین آن موضوع محوری "مرگ" در هر دو کتاب است. مرگی که از آن گریزی نیست. نکته مشابه دیگر توصیف شدن کودکی به عنوان یک وضعیت "بهشت گونه" است؛ وضعیتی که در آن ترس و نگرانی جایی ندارد حتا اگر سر و کارمان با ساطور و چاقو باشد! اما به مجرد پا گذاشتن به دوران بزرگسالی، ترس و نگرانی از در و دیوار می‌بارد حتا اگر سر و کارمان با درس و کتاب باشد... این مرحله از زندگی به نوعی بعد از اولین مواجهه با مقوله "مرگ" آغاز می‌شود. در "یکی مثل همه" این مواجهه در بیمارستان و مقوله بیماری پدید می‌آید و در "خشم"، جنگ است که این کار را انجام می‌دهد.

فیلیپ راث نویسنده پرکاری بود و نزدیک به 30 رمان در کارنامه کاری خود دارد. چندبار به نوبل نزدیک شد اما... درعوض جوایز مختلف ادبی را به دست آورد. از ایشان 7 کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد که این دو کتاب جزء آنها نیستند.

 

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات نیلوفر, ترجمه فریدون مجلسی, چاپ اول 1388, تیراژ 2200 نسخه, 190 صفحه, 3800 تومان.

پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.8 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 3.6 از 5)

پ ن 3: ادامه مطلب خطر لوث شدن را دارد.

پ ن 4: بخش‌هایی از داستان به طور طبیعی! سانسور شده است و این سانسورها تاثیرگذار است و آدم را دچار انحراف می‌کند! به‌خصوص آن کلمه مهرورزی!! که بیشتر ما را به یاد دولت قبل می‌اندازد!! ذهن خواننده به نوعی سردرگم می‌شود که این مهرورزی از نوع غایی آن است یا ابتدایی! ولی چنانچه در منابع انگلیسی جستجو کنید خواهید دید این مهرورزی یک امر بینابینی و خاص است!

پ ن 5: جملات آبی مثل همیشه نقل قول از خود کتاب است و جملات قرمز نقل قول‌هایی از نویسنده کتاب است که نقل‌قول‌های این مطلب که به رنگ قرمز آمده است از wikiquate استخراج شده است.

 

  

ادامه مطلب ...

خوشه های خشم جان اشتین بک

 

سال های آخر دهه بیست میلادی در آمریکا , سال هایی است که با بحران اقتصادی شناخته می شود. "توم جاد" جوانی است که در نزاعی جمعی و در حالت مستی مرتکب قتل شده است  و حالا بعد از چهار سال حبس , از زندان آزاد شده است  و در حال بازگشت به خانه است. اما شرایط در این مدت تغییر کرده است. کشاورزان به دلیل چند خشکسالی پشت سر هم مجبور به گرفتن وام از بانک ها شده و قادر به بازپرداخت اقساط نبوده اند. لذا بانک ها اقدام به تملک زمین ها می کنند. همزمان بانک ها و شرکت های زراعی به وجود آمده , به دلیل ورود تراکتور(تکنولوژی) دیگر نیازی به این کشاورزان نداشتند. خانواده "جاد" نیز مانند کشاورزان دیگر زمین خود را از دست داده و بیکار شده اند. در این زمان در تمام این مناطق اعلامیه ها و آگهی های جذب نیروی کار به تعداد زیاد و حقوق مناسب جهت کار در کالیفرنیا پخش می شود. کشاورزان همه وسایل خود را می فروشند و با پول آن کامیون می خرند و به سوی غرب حرکت می کنند. خانواده جاد (پدر و مادر, پدربزرگ و مادربزرگ و عمو, سه پسر جوان, دختر جوان و باردار خانواده و شوهرش, پسر و دختر نوجوان خانواده, به همراه کشیش سابق (کیزی) که از کشیشی دست شسته است) نیز با رویای زندگی بهتر در کالیفرنیا;سرزمین خانه های سفید و درختان پرتقال و انگورهای آنچنانی و ...; روانه این سفر طولانی می شوند...

روی زمین ها , خانه ها متروک ماند و بر اثر آن زمین ها رها شد. فقط پناهگاه های تراکتور با شیروانی های موجدار , براق و درخشان در این دشت زندگی می کردند. این زندگی فلز , بنزین و روغن بود که بر خیش های پولادین می درخشید.

شرح بی عدالتی ها و محکومیت آن

فرض کنید کارفرمایی به ده نفر کارگر نیاز دارد و تعداد متقاضیان نیز به همین میزان یا کمتر باشد, نتیجه این می شود که در تعیین مزد, کارگران دست بالا را خواهند داشت. اما فرض کنید که برای همین تعداد فرصت شغلی صد نفر یا هزار نفر متقاضی باشند و متقاضیان و خانواده هایشان همگی گرسنه باشند! نتیجه این خواهد شد که کارفرمایان هر چه بخواهند می توانند مزد را پایین بیاورند و کارگران مجبورند برای سیر کردن شکم هر کاری را بکنند. اما این سیکل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟

شرکت ها و بانک ها ندانسته گور خود را می کندند. باغ ها از میوه لبریز بود و جاده از گرسنگان. انبارها لبریز از محصول بود و فرزندان بی چیزان به استخوان سستی مبتلا می شدند و کورک همه جای بدنشان را فرا می گرفت. شرکت های بزرگ نمی دانستند رشته ای که گرسنگی را از خشم جدا می کند خیلی نازک است. به جای افزودن به مزدها پولشان را در راه تهیه نارنجک های گازدار , هفت تیر, استخدام محافظ , تهیه لیست سیاه و دست آموز کردن گروه های جیره خوار به کار می بردند.

روی جاده های بزرگ مردم مانند مورچه , در جستجوی کار و نان, سرگردان بودند. و خشم بارور می شد.

عمق فاجعه را در جایی از داستان می بینیم که زمینداران بزرگ برای پایین نیامدن قیمت محصول, در حالی که مردم گرسنه اند, اقدام به پاشیدن نفت روی پرتقال ها و خشکاندن درخت های انگور , سوزاندن ذرت و قهوه در کوره و ریختن سیب زمینی در رودخانه می کنند و علاوه بر آن نگهبانان مسلح در کنار رودخانه می گذارند تا کسی نتواند از آنها استفاده کند.

با توجه به گرسنه بودن این کارگران , کارفرمایان همیشه در هراس از شورش آنها هستند, برچسب "سرخ ها" را مثل شمشیر داموکلس بالای سر کارگران نگه می دارند و همراه با پلیس با آنها بد رفتاری می کنند و اردوگاه های آنها را تخریب می کنند و به آتش می کشند ; چرا که جمع شدن کارگران در کنار هم می تواند منشاء شورش باشد. در کل برخورد آنها با کارگران به زعم نویسنده انسانی نیست:

کسی که یک جفت اسب دارد و آنها را به گاو آهن یا خیش یا به غلتک کشاورزی می بندد, هرگز به خاطرش نمی گذرد آنها را رها کند و بگذارد گرسنگی بخورند, چون دیگر کاری برای آنها نیست. ولی این ها اسب هستن , ما آدم هستیم.

راه حل مقابله چیست؟

تصور کنید که متقاضیان کار دارای همبستگی و تشکل باشند. در این صورت واضح است که می توانند در مقابل زورگویی مقاومت کنند و با هماهنگی و اعتصاب و روش های مدنی جلوی کاهش مزد را بگیرند. می توانند به صورت دسته جمعی محل اسکان خود را سر و سامان بدهند (که یک نمونه از این کار را در اردوگاه دولتی می بینیم). کمک کردن به دیگران آغاز تحول از من به ما است. اما موانع شکل گیری این همبستگی با توجه به داستان چیست؟ می توان از دل داستان فاکتورهایی نظیر: عدم آگاهی , شدت فقر , ترس , برچسب های اجتماعی , برخی برداشت های دینی و... استخراج کرد. اما در مباحث جدید از اصطلاحی متاخر برای تحلیل این تیپ مسایل استفاده می کنند:سرمایه اجتماعی.

سرمایه اجتماعی ویژگی هایی از یک جامعه یا گروه اجتماعی است که ظرفیت سازماندهی جمعی و داوطلبانه برای حل مشکلات یا مسائل عمومی را افزایش می دهد. از جمله می توان از معیار رابطه متقابل , رفتار غیر خودخواهانه , اعتماد و هنجارهایی که کنش جمعی را تسهیل می کند نام برد. (در باب سرمایه اجتماعی که البته مبحث به نسبت جدیدی است درصورت نیاز, به صورت پاورقی! مطالبی در آینده خواهم نوشت) طبیعی است در جایی که سرمایه اجتماعی بالا باشد امکان عمل جمعی و سازماندهی بالاتر است. به عنوان مثال روز هوای پاک را در نظر بگیرید ; در این روز فرق بین جامعه برخوردار از این سرمایه و جوامع دیگر مشخص می شود , در یکی اکثریت مردم با دوچرخه بیرون می آیند و در دیگری تفاوتی با روزهای قبل مشاهده نمی شود. در چنین موقعیتی هر فرد انتظار رعایت موضوع توسط دیگران را دارد و چون هوای پاک منفعتی همگانی است که هر کسی می تواند بدون توجه به این که آیا برای تهیه آن کمکی نموده است یا خیر, به دست آورد, لذا هیچ کس خودش را به زحمت نمی اندازد! و از این دست مثال ها تو جیب همه ما هست.

پیام امید به خواننده وبلاگ!

جان اشتین بک در سال 1939 این کتاب را نوشت و موفق به کسب جایزه پولیتزر گردید و مورد ستایش قرار گرفت. همزمان در چندین ایالت و در حرکتی خودجوش! کشاورزان آمریکایی اقدام به سوزاندن این کتاب در محافل عمومی کردند. مستمسک آنها برای این کار (و تجدید آن در سال های بعد) ارایه تصویری خلاف واقع از کشاورزان و توصیف آنها به عنوان یک گروه وحشی گرسنه، حمله به بنیادهای مذهبی چون کلیسا، پرده دری و وقاحت در توصیف صحنه های زننده , بوده است.

با نوشتن پاراگراف بالا خواستم بگویم که نا امید نباید بود ... جوامع مدرن , مدرن به دنیا نیامدند, مدرن شدند! حالا به جای کلمه مدرن هر کلمه ای دوست دارید بگذارید (اخلاقی, با سرمایه اجتماعی بالا, توسعه یافته , کارآمد و امثالهم!).

***

کشیش (سابق): من استعداد راهنمایی مردم را دارم, اما به کجا راهنماییشون کنم, نمی دونم.

جاد گفت: یکریز مردمو دایره وار بگردونین. تو نهر آب فروشون کنین. بهشون بگین اگه با شما هم عقیده نباشن به آتش جهنم می سوزن. چه اصراری دارین که به جایی راهنماییشون کنین؟ همین که راهنماییشون می کنین کافیه.

.

عیسی پرستان,جلوی چادرهای خود نشسته و با چهره های خشمگین و تحقیرآمیز , دیده وری می کردند. حرف نمی زدند, در کمین گناه بودند, سیمای آنها نشان می داد که تا چه حد این کارهای زشت را محکوم می کنند. (منظور از کار زشت موسیقی و رقص است!)

***

این کتاب که در لیست 1001 کتاب حضور دارد تا کنون 4 بار ترجمه و دو بار تلخیص شده است:

شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی   انتشارات امیرکبیر  چاپ اول 1328

احمد طاهرکیش    نشر زرین  1362

عبدالحسین شریفیان   انتشارات بزرگمهر  1368

محمدصادق شریعتی  نشر گویش نو  1386

تلخیص  روزنامه همشهری 1387 در 40 صفحه

ترجمه و تلخیص  مصطفی جمشیدی  انتشارات امیرکبیر  1388 در 124 صفحه

کتابی که من خواندم ترجمه مسکوب و انتشارات امیرکبیر (چاپ هشتم 1361 در 520 صفحه با تیراژ 16500 عدد = داریم پسرفت می کنیم؟!)

فیلمی هم به کارگردانی جان فورد و با بازی هنری فوندا در سال 1940 بر اساس این رمان ساخته شده است.

.............

پ ن 1: نمره کتاب 4 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 3.9 از 5)