میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

از هر دری ...

می خواستم چند تا مطلب مرتبط و غیر مرتبط با هم را بنویسم این تیتر را انتخاب کردم: 

1- محمود اعتماد زاده یا همان م . ا . به آذین نویسنده و مترجم , تحت همین عنوان "از هر دری ..." برخی موارد زندگی اجتماعی سیاسی خود را نوشته است. تاریخ نگارش ان سال 1355 و تاریخ انتشار آن سال 1370 است.این تیتر را که انتخاب کردم یاد این کتاب افتادم دیدم بد نیست که یادی از ایشان بکنیم. فکر می کنم ژان کریستف به تنهایی برای این کار کفایت کند. 

 

2- پریروز که داشتم مطلب رگتایم را می نوشتم از اواسط مطلب رفتم زیر ضرب رییس خیلی محترم ! یا باید سنگر را خالی می کردم و مطلب را می گذاشتم کنار یا باید می نشستم و مقاومت! خلاصه هوک چپ و راست بود که می آمد و پوست کلفتانه! تحمل کردم و ... مطلب را به هر حال تمام کردم و در رفتم!!  

3- برای خودم سوالی بود که این نویسندگان آمریکایی چرا اینقدر سیاه نمایی می کنند در مورد وضعیت اجتماعی سیاسی ...کشورشان, مثلاٌ همین رگتایم و کثیری رمان و فیلم و... این قدر در مورد تبعیض نژادی و غیره گفتند و نوشتند ... خوب اگر این کار را نکرده بودند الان وضعیتشان این گونه نمی شد که سیاه پوست رییس جمهور بشود... الان هم می نویسند و می گویند تا فردایشان بهتر از امروز باشد.حالا هی سنگ برداریم بزنیم فک نویسنده و فیلمساز و... تا وبلاگ نویس را بیاریم پایین که چی؟ سیاه نمایی می کنند!   

4- من از هشت نه سالگی می رفتم استادیوم تا اواخر دوران دانشجویی... فحش و فضاحت نه که نبود, بود ولی توی ذوق نمی زد... ولی از وقتی در بوق و کرنا کردیم که بهترین تماشاگران دنیا را داریم و فهیم , با پشتوانه n هزار سال تمدن و فرهنگ , جرئت نمی کنم بروم ... هرچند آخه این فوتباله که ما داریم! حالا هی سیاه نمایی نکنید! (هفته دیگه قراره برم استادیوم!)  

5- سلین: ادبیات از بیان همه بدی های نهاد بشر طفره رفته است و نویسندگان مصرانه در کار آن بوده اند که انسان را خیلی بهتر از آنی که هست بنمایانند... همه ما آزاد تر می شدیم اگر همه حقیقت درباره بدسگالی آدم ها بالاخره گفته می شد.  

6- دوستی پرسید در آن داستان (چیزی شبیه داستان کوتاه) پرتره کریستینا لوگن قضیه خاصی داشت؟ بله ایشان خانم نویسنده و شاعر سوئدی هستند که شعری دارند با این عنوان: "مایلم با یه آقایِ مُسّنِ تحصیلکرده آشنا بشم" که من هم به همین علت اون مرد مسن و تحصیلکرده را (با دو تا جعبه درنوشابه اضافه برای خودم!) نشوندم زیر پرتره ایشان که به آرزوش برسه و ادای دینی هم مردان مظلوم این مرز و بوم کرده باشم!  

7- بحث نسل سوخته بودن را در کامنتها داشتیم... وقتی ما می گیم نسل سوخته هستیم تقریباٌ منظورمان این است که وضعیت بیرونی به ما این امکان را نداد که شکوفا بشیم , مثل شکوفه ای که می تونست میوه بشه اما سرمای هوا و... اون رو سوزوند یا مثال های دیگر... ضمن اینکه شرایط محیطی خیلی مهمه و من رد نمی کنم اشکال کار اینه که ما نمی خواهیم مسئولیت چیزی که شدیم را خودمون به عهده بگیریم . بابا ما خودمون مسئولیم! از آزادی فرار نکنیم.  

8- در بند هفتم روی سخنم بیشتربا خودم بود! آخه تو که بند دوم را می نویسی و کلی درد توی دلت داری پس چرا نمی تونی هیچ تغییری در وضعیتت بدی؟ تو که یک نفر هستی و درد و درمان مشکل خودت را هم می دانی چرا کاری نمی کنی , اون وقت انتظار داری که میلیونها نفر که بعضیشون درد رو نمی دونند و بعضی درمان رو با هم هماهنگ بشوند و مشکلاتشون رو حل کنند!!  

9- برای شروع تغییر در وضعیت کاری تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده این کتاب های مرتبط با تغییر را جدی بگیرم!! می دونم که توی کتابخانه های اکثر ما از این کتاب ها زیاده! و اکثراٌ هم نمی خوانیم یا جدی نمی گیریم... یک کتاب از برایان تریسی گذاشتم کنار دستم در محل کار به نام "100 اصل شکست ناپذیر موفقیت در زندگی و کار" که هرچند اسمش تمام مولفه هایی رو که به خاطرش نمی ریم سمتش رو یک جا داره! ولی می خوام روزی یک اصل را بخوانم و اینجا بنویسم بلکه لااقل برای خودم چاره ساز باشه.  

10- یک جمله هم از دکتروف که معروف ترین کتابش را در پست قبلی دیدیم , که خواندنش خالی از لطف نیست: همه معلم‌های فن نویسندگی به شاگردانشان می‌گویند درباره چیزی بنویسید که می‌دانید. البته این کاری است که باید انجام داد ولی از طرف دیگر، آدم تا چیزی ننوشته از کجا بداند آن چیز را می‌داند؟

به قول معروف نویسا باشید.