میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اشتباه در ستاره‌های بخت ما – جان گرین

مقدمه اول: رمان‌های پرفروش معمولاً از گونه‌ی رمان‌های عامه‌پسند هستند. چرا معمولاً؟! چون برخی مواقع رمان‌هایی که عامه‌پسند نیستند هم پرفروش می‌شوند. این کتاب اما عامه‌پسند است؛ از آنهایی که در آمریکا هر ساله ظهور می‌کنند و اغلب به دیگر نقاط جهان هم سرریز می‌شود. نقش رسانه‌ها طبعاً در این زمینه غیرقابل انکار است ولی به‌طور کلی می‌توان ویژگی‌های مشترکی برای این داستان‌ها برشمرد: مثلاً روان بودن و جذاب بودن روایت، تحریک احساسات و عواطف خواننده، پایان‌بندی خوش و... این تیپ داستانها معمولاً ذهن مخاطب را به چالش آنچنانی نمی‌کشد و اساساً به همین دلیل سرگرم‌کننده هستند و کسر بالایی از عامه خوانندگان را راضی می‌کنند. این را به عنوان وجه منفی نگفتم. صنعت نشری که نتواند نیاز این قشر از کتاب‌خوانان (که از قضا در همه جای دنیا اکثریت دارند) را برآورده کند به قول آن شاعر، می‌توان نمرده بر آنها نماز میت را خواند. در مورد سینما هم همین حکم را می‌توان داد. به هر حال آمریکایی‌ها در این زمینه بسیار حساب‌شده عمل می‌کنند. فروش همین کتاب، ظرف مدت کوتاهی (حدود پنج سال) از مرز بیست میلیون نسخه عبور کرد و وارد باشگاه پرفروش‌ترین رمان‌های طول تاریخ شد. آنقدر توفیق یافت که به بیش از چهل زبان ترجمه شد و خونی در رگ‌های صنعت نشر در نقاط مختلف و حتی محتضر دنیا، به جریان انداخت: به عنوان مثال در همین بلاد خودمان هشت بار ترجمه شد!!     

مقدمه دوم: کتابی پرفروش می‌شود و نویسنده نفع زیادی می‌برد و چه‌بسا خودش و فرزندانش تا سالها بیمه شوند. ناشر و وابستگان، از سهامداران گرفته تا عاملان فروش و نشریات و ژورنال‌ها و...همه منتفع می‌شوند. بر اساس داستان فیلمی ساخته می‌شود که با بودجه اندک، رقم بالایی فروش می‌کند و در این حوزه هم کلی آدم منتفع می‌شوند. اکثریت مخاطبانِ کتاب و فیلم از آن رضایت دارند بطوریکه در گودریدز بیش از پنج میلیون نفر به این کتاب نمره داده‌اند که عدد قابل توجهی است. نمره هم که نمره بالایی است. در این میانه اگر کسی (بر فرض من) از این نمره ناراضی باشد مصداق این ضرب‌المثل می‌شود که این راضی، اون راضی، خاک بر سر ناراضی!   

مقدمه سوم: آیا منافع کتاب‌های عامه‌پسند در نفع مادی و معنوی مرتبطین و سرگرمی مخاطبین منحصر می‌شود؟ پاسخ این سوال ساده نیست. انسان‌ها برخلاف شخصیت‌های این داستان‌ها چندان ساده و قابل پیش‌بینی نیستند. مثلاً در میان میلیون‌ها نفری که این کتاب را خوانده و برای این دو نوجوان اشک ریخته‌اند، احتمالاً کسانی را خواهیم یافت که در قبال سرنوشت آدمهای دور و اطرافشان کاملاً بی‌تفاوت باشند و احتمالاً کسان زیادی را خواهیم یافت که از فرصت‌های پیشِ روی خود در این دنیا بهره نمی‌برند. این را نمی‌توان به گردن سطحی بودن این داستان‌ها انداخت، چرا که داستان‌های عمیق و اتفاقاً پرفروش زیادی در مذمت جنگ نوشته و خوانده شده است اما جنگ‌ها همچنان شکل می‌گیرند و کودکان و نوجوانان بسیاری را در خود می‌بلعند. اگر بخواهم از جملات این کتاب بهره ببرم، می‌گویم این دنیا برای بشر ساخته نشده است بلکه بشر برای این دنیا خلق شده است! این دنیا قرن‌ها و قرن‌ها قبل از ما وجود داشته است و بعد از این هم... و ما مدت زمان بسیار کوتاه و با قدرت انتخاب بسیار محدودی در آن حضور خواهیم داشت، پس چه بهتر که انتخاب‌های محدود خود را طوری انجام بدهیم که ماحصل آن را دوست داشته باشیم. این را اگر از این داستان بیاموزیم؛ در واقع منتفع شده‌ایم.        

******

« اواخر زمستان هفده‌سالگی‌ام، مادرم به این نتیجه رسید که من افسرده‌ام. احتمالاً به این دلیل که به‌ندرت از خانه بیرون می‌رفتم، بیش‌تر در رخت‌خواب بودم، بارها یک کتاب را می‌خواندم، نامنظم غذا می‌خوردم و زمان زیادی از اوقات فراغتم صرف فکر کردن به مرگ می‌شد.»

راوی اول‌شخص داستان دختر نوجوانی به نام «هزل گریس» و جمله بالا اولین پاراگراف داستان است. هزل از دو سه سال قبل درگیر نوعی سرطان است که از غده تیروئید آغاز و به ریه‌هایش گسترش یافته است. داوطلبِ دریافت نوعی داروی جدید شده که وضعیتش را به نوعی ثبات نزدیک کرده است. مدتهاست به مدرسه نرفته و بر اساس مواردی که در همین پاراگراف عنوان می‌کند، مادرش او را برای درمان افسردگی به دکتر می‌برد و به توصیه دکتر، هزل علاوه بر مصرف دارو باید در جلسات یک گروه درمانی در کلیسای محل شرکت کند. هزل با اکراه به این تصمیم گردن می‌نهد اما به واسطه همین گروه با پسری همسن‌وسال به نام «آگوستاس» آشنا می‌شود که قبلاً به خاطر نوعی سرطان نادر استخوان، یک پای خود را از دست داده اما اکنون شرایط پایداری را تجربه می‌کند. این آشنایی سبب می‌شود که این دو به یکدیگر، کتاب مورد علاقه خود را معرفی و توصیه کنند. کتابی که هزل توصیه می‌کند کتابی با عنوان «عظمت درد» از یک نویسنده هلندی‌الاصل به نام پیتر فان هوتن است. این کتاب هم از زبان یک دختر مبتلا به سرطان روایت می‌شود و پایان‌بندی آن به گونه‌اییست که برای این دو سوالات زیادی شکل می‌گیرد. هزل نامه‌های زیادی به نویسنده نوشته که همه بی‌جواب مانده است اما آگوستاس که در پی جلب توجه هزل است راهی برای ارتباط با نویسنده می‌یابد و... 

عنوان کتاب به فرازی از نمایشنامه ژولیوس سزار از شکسپیر اشاره دارد که در آن کاسیوس به بروتوس (هر دو از طراحان قتل سزار) می‌گوید که اشتباه در ستارگانِ بخت ما نیست بلکه در خود ماست که فرودستیم و... در واقع همان بحث ازلی ابدی که آیا انسان بر سرنوشت خود مسلط است یا بازیچه آن است؟ انسان موجودی انتخاب‌گر است یا محدودیت‌ها چنان سنگین است که صحبت از آزادی انتخاب، ادعایی نادرست است؟ رویکرد نویسنده جایی در میان دو سر این طیف است؛ برخی امور مثل همین بیماری که دو شخصیت اصلی داستان با آن درگیرند خارج از اراده ما هستند و در عین‌حال دایره انتخاب را به شدت محدود می‌کند اما در همان فضای باقی‌مانده این ما هستیم که باید طوری انتخاب کنیم که انتخاب‌هایمان را دوست داشته باشیم.

(چقدر در جملات بالا کلمه انتخاب پرتکرار شد! به قول معروف انتخاب باید انتخاب باشد، انتخابی که انتخاب نباشد انتخاب نیست!)‌  

در ادامه مطلب به برخی برداشت‌ها و برش‌ها اشاره خواهم کرد.

******

«جان گرین» متولد 1977 است. در دانشگاه در رشته‌های ادبیات انگلیسی و مطالعات دینی تحصیل کرده و در مسیر شغلی خود، کار در بیمارستان کودکان، کار در کلیسای پروتستان به عنوان کشیش را تجربه کرده است که ماحصل این دو تجربه کاری در این داستان قابل رؤیت است. گرین پس از آن به نویسندگی روی آورد و ابتدا به عنوان دستیار ویزاستار در یک ژورنال مرتبط با کتاب مشغول به کار شد و در این راستا کتابهای زیادی را خواند و در مورد آنها مطلب نوشت. اولین رمانش با عنوان «در جستجوی آلاسکا» در سال 2005 منتشر شد و از آن پس به صورت حرفه‌ای مشغول این کار شد. در سالهای 2006 و 2007 و 2008 سه رمان دیگر از او به بازار نشر آمد که هم بعضاً فروش خوبی داشتند و هم جوایزی برای او به ارمغان آوردند. کتابِ حاضر در سال 2012 منتشر و سریعاً به صدر لیست پرفروش‌ها نقل مکان کرد. این موفقیت خیره‌کننده سبب شد آثار قبلی او نیز با اقبال خوبی روبرو شوند. پس از یک سال فروش این کتاب از مرز یک میلیون نسخه عبور کرد و سال بعد از آن، فیلمی بر اساس داستان ساخته شد. همه این توفیقات باعث شد که نوشتن برای او سخت شود ولذا کتاب بعدی او تا سال 2017 منتشر نشد و البته آن هم با فروش قابل ملاحظه‌ای روبرو شد. فیلمی که بر اساس «اشتباه در ستاره‌های بخت ما» ساخته شد توانست جایزه بهترین فیلم رمانتیک سال را از گلدن‌گلوب دریافت کند. در بالیوود هم بر اساس این داستان فیلمی ساخته شده است.

همانگونه که در بالا اشاره شد این کتاب هشت بار به زبان فارسی ترجمه شده است!!

 ...................

مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، نشر چشمه، چاپ سوم زمستان 1397، تیراژ 500 نسخه، 247 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.14  و در سایت آمازون 4.6)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «ناپدیدشدگان» از آریل دورفمن خواهد بود. سرعت من بسیار بسیار پایین آمده است ولی امیدوارم به صفر نرسد!

 

ادامه مطلب ...

ملکوت – بهرام صادقی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عامه‌پسند -– چارلز بوکوفسکی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ابداع مورل - آدولفو بیوئی کاسارس

راوی اول‌شخصِ داستان، مردی است از اهالی آمریکای جنوبی (ونزوئلا) که از سوی قانون تحت پیگرد است و با توصیه و کمک یک فرش‌فروشِ ایتالیایی در کلکته، خود را به جزیره‌ای متروکه و عجیب رسانده است تا از دسترس مأمورین خارج گردد. به گفته‌ی این دوست ایتالیایی هیچ بنی‌بشری نمی‌تواند در این جزیره دوام بیاورد کما اینکه عده‌ای سفیدپوست در سال 1924 وارد آن شده و بناهایی را ساخته‌اند ولی بعد همه‌چیز را رها کرده و رفته‌اند. شایعاتی در مورد یک بیماری مرموز و مرگبار در این جزیره مطرح است. می‌گویند ملوانان یک کشتی نظامی ژاپنی در گشت‌زنی خود به حوالی این جزیره رسیده و در ساحل آن با یک کشتی روبرو شدند که همه کارکنانِ آن به‌نحو مرموزی مُرده بودند. این ژاپنی‌ها از ترس آن کشتی را غرق کرده‌اند.

طبعاً دوست ایتالیایی تمام تلاش خودش را برای جلوگیری از عزیمت راوی به این جزیره به کار برده است اما راوی عنوان می‌کند زندگی چنان برایش عذاب‌آور شده بود که با میل و رغبت به سوی این جزیره روان شده است. روایت راوی از صدمین روز سکونتش در جزیره آغاز می‌شود. یعنی از زمانی که اتفاقی غیرمنتظره در جزیره رخ داده و راوی را بر آن می‌دارد تا یادداشت‌هایی بنویسد که به قول خودش ممکن است عاقبت به وصیت‌نامه‌ی او بدل شود. یکی دو صفحه از ابتدای داستان را اینجا بشنوید.

در ادامه مطلب درخصوص داستان و مضامینی همچون جاودانگی، بهشت، عشق و... خواهم نوشت. پیش از آن فقط به نکته‌ای اشاره می‌کنم که بد نبود در اولین پانویس به آن اشاره می‌شد: کتاب حاوی پانویس‌هایی با عنوان یادداشت ویراستار است که جزء داستان هستند و در واقع خود نویسنده آن را تدارک دیده است، و منطقاً باید این کار را می‌کرد. یادداشت‌های راوی کشف شده و ناشری آنها را بعد از ویراستاری به چاپ رسانده است. این ویراستار دستش باز بوده و گاه تردیدها یا دخل‌وتصرف‌های خودش را با اعتماد به نفس کامل در چند پانویسی که داده بیان کرده است. اشکال کار کتابی که ما می‌خوانیم آن است که مترجم هم زحمت پانویس‌هایی را به خود داده است و اینها در کنار هم قرار گرفته است و این شائبه را در ذهن خوانندگان ساده‌ای همچون من ایجاد می‌کند که ویراستارِ بنگاهِ نشرِ فارسی برای خود چنان وسعتِ نظارتی (آن هم از نوع استصوابی!) قائل شده است که چنان پانویس‌هایی را بنویسد! باور کنید چند بار در حین خواندن داستان به سراغ شناسنامه کتاب رفتم تا نام ویراستار را شناسایی و مورد عنایت قرار دهم و متعجب می‌شدم که با آن اعتماد به نفس چگونه حاضر شده است نامش نوشته نشود!

*****

آدولفو بیوئی کاسارس (1914-1999) در آرژانتین و در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمد. پدرش تباری فرانسوی داشت و مادرش از خانواده‌ای ریشه‌دار و سرمایه‌دار بود. این تک‌فرزند خانواده خیلی زود با توجه به ارتباطاتی که مهیا بود به محافل ادبی پیوند خورد و در هفده سالگی با بورخسِ سی‌ویک‌ساله آشنا شد. این دوستی به همکاری مستمری منتهی شد. بیوئی قبل از انتشار «ابداع مورل» در سال 1940 چند داستان دیگر نوشته اما موفقیتی کسب نکرده بود. ابداع مورل با پیشگفتاری از بورخس به چاپ رسید و خیلی زود نویسنده آن را به شهرت رساند.

..........................

مشخصات کتاب من: ترجمه مجتبی ویسی، نشر ثالث، چاپ اول 1389، تیراژ 1100 نسخه، 150صفحه که البته 120 صفحه مربوط به خود داستان است.

........................

پ ن 1: نمره من به کتاب  4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 4.05 نمره در آمازون 4.6)

پ ن 2: کتاب بعدی «آداب بی‌قراری» اثر یعقوب یادعلی (نشر نیلوفر) و پس از آن «خواهرم قاتل زنجیره‌ای» اثر اویینکان بریت وِیت (نشر ققنوس) خواهد بود.


ادامه مطلب ...

پریرا چنین می‌گوید - آنتونیو تابوکی

«پریرا» روزنامه‌نگار باسابقه‌ایست که اخیراً در یک روزنامه درجه دوی لیسبون به عنوان مسئول صفحه فرهنگی مشغول شده است. در این چند ماه او یک‌تنه صفحه فرهنگی را که هفته‌ای یکبار در روز شنبه چاپ می‌شود چرخانده است. پریرا دچار فشار خون و بیماری قلبی است و دکتر به او تأکید کرده است که در صورت ادامه سبک فعلی زندگی‌اش مرگ به او بسیار نزدیک خواهد بود. او یک مسیحی کاتولیک است اما به معاد اعتقادی ندارد. در آغاز روایت پریرا در حین ورق زدن یک مجله روشنفکرانه کاتولیکی به مقاله‌ای در خصوص مرگ برمی‌خورد که توجه او را جلب می‌کند. تلفن نویسنده‌ی مقاله (مونتیرو روسی) که جوانی تازه فارغ‌التحصیل است را  پیدا و به او پیشنهاد همکاری می‌دهد. موضوع همکاری نوشتن مقالات یادبود برای نویسندگانی است که در آینده نزدیک خواهند مرد؛ تا در صورت فرارسیدن مرگ غیرمترقبه یکی از آنها، روزنامه بتواند در سریع‌ترین زمان ممکن آن را چاپ کند.

تاریخ شروع داستان ماه ژوئیه سال 1938 است یعنی کمی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم. در این زمان صف‌بندی‌ها در اروپا شکل گرفته و از چندی قبل به صورت آزمایشی این اتحادها توان خود را در جنگ داخلی اسپانیا به آزمون و تجربه گذاشته بودند. در پرتغال هم دولتی ناسیونالیست و راستگرا بر سر کار بود که اگرچه به صورت رسمی با آلمان و ایتالیا متحد نشده است اما علایق مشترک و همسو را به صورت شفاف نشان می‌داد و خواننده در پس‌زمینه داستان این نشانه‌ها را می‌بیند.

پریرا که چند سال قبل همسرش را از دست داده است و فرزندی هم ندارد بیشتر در گذشته سیر می‌کند و ارتباطات چندانی با زمانه و محیط خود برقرار نمی‌کند. او خود و روزنامه‌اش را موجوداتی مستقل تعریف می‌کند که نمی‌خواهند وارد سیاست و صف‌بندی‌های موجود شوند. مونتیرو روسی و نامزدش مارتا، جوانانی آرمانخواه هستند و برخلاف پریرا نمی‌توانند خود را از اتفاقات روز جدا کنند. مقالاتی که مونتیرو روسی می‌نویسد ارزش ادبی چندانی ندارد و از لحاظ معیارهای سیاسی موجود امکان چاپ هم ندارد. قاعدتاً پریرا می‌بایست این همکاری را خاتمه دهد اما ....

در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان خواهم نوشت. دو سه پاراگراف اول داستان را در اینجا بشنوید.

********

پیش از این «میدان ایتالیا» را از این نویسنده خوانده و در موردش نوشته‌ام. «پریرا...» تنها کتاب نویسنده است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. من اگر می‌خواستم بین این دو کتاب یکی را برای این لیست انتخاب کنم حتماً میدان ایتالیا را برمی‌گزیدم. این کتاب بنا به شواهد سه نوبت ترجمه شده است. ترجمه‌ای که من خواندم توسط دو انتشارات مختلف چاپ شده است؛ در نوبت نخست همانطور که در عکس مشخص است یک عنوان فرعی در زیر عنوان اصلی آمده است که من را متعجب کرده است!

مشخصات کتاب من: ترجمه شقایق شرفی، انتشارات کتاب خورشید، چاپ اول مرداد1393، تیراژ 500 نسخه، 190صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه A. (نمره در گودریدز 4.1 نمره در آمازون 4.4)

پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص کتاب «ژه» (ابله محله) اثر کریستسن بوبن خواهد بود. کتاب بعدی که شروع خواهم کرد «زنگ انشاء» اثر زیگفرید لنتس است.


ادامه مطلب ...