میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مرشد و مارگریتا(۲) میخائیل بولگاکوف

 

قسمت دوم

...انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است. خارجی]شیطان[ به آرامی جواب داد: ببخشید ولی برای آن که بتوان حاکم بود باید حداقل برای دوره معقولی از آینده , برنامه دقیقی در دست داشت. پس جسارتاً می پرسم که انسان چطور می تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد در حالیکه نه تنها قادر به تدوین برنامه ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزار سال نیست بلکه قدرت پیش بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟

***

آیا این کتاب متنی همدلانه با مسیحیت است؟

همانگونه که اشاره شد یکی از خطوط داستان روایتی است از روزهای آخر زندگی مسیح که در قالب رمانی که توسط مرشد نوشته شده است بیان می شود. وقتی مرشد این کتاب را برای گرفتن مجوز به شورای مربوطه تحویل می دهد با برخوردی ایدئولوژیک روبرو می شود. کتاب برای چاپ مناسب تشخیص داده نمی شود و علاوه بر آن در روزنامه ها به باد انتقاد گرفته می شود و یکی از اتهامات دین زدگی و توجیه مسیح است. در برخی مطالب نوشته شده در مورد این کتاب به فارسی هم بعضاً به شجاعت بولگاکوف در ارائه متنی همدلانه با مسیحیت در اوج دیکتاتوری استالین اشاره شده است. اما به نظر من اینگونه نیست, لااقل از برخی جهات اساسی.

روایت بولگاکف از مسیح تفاوت های بنیادینی با مسیح رسمی دارد که هر کدام از این تفاوت ها کافی است که کتاب از سوی نهادهای دینی تکفیر شود! به نظر من مسیح بولگاکف کاملاً زمینی است. کسی که نمی داند والدینش چه کسانی بوده اند: والدینم را به یاد ندارم. به من گفته اند که پدرم اهل سوریه است... مدعی است که حرف های مرا یکسر تحریف کرده اند . ترسم از آن است که این اشتباه برای مدت زیادی ادامه پیدا کند... و دلیل آن را نیز دخل و تصرفی می داند که متی در نوشته هایش دارد: این مرد همه جا با پوست بزش مرا دنبال می کرد و بی وقفه می نوشت. یک بار به پوست او نگاهی کردم و به وحشت افتادم. یک کلام از آنچه نوشته بود از من نبود. به او التماس کردم لطفاً این پوست را بسوزان! ولی او آن را از دست من قاپید و فرار کرد.

این مسیح که البته به سرشت نیک انسانها معتقد است و باور دارد که انسان شروری روی زمین وجود ندارد در مقابل این سوال حاکم که آیا این حرف را در یکی از کتب یونانی خواندی؟ جواب می دهد: نخیر خودم در ذهن خودم به این نتیجه رسیدم.

این مسیح زمینی و غیر قدسی نگاه مثبتی به انسان دارد و منادی صلح است (این قسمت همدلانه اش است).

شیطان: موجودی است با قدرتی اعجاب آور و مطلقه! که توانایی انجام هر کاری را دارد. درست است که حواریونش (مثلاً در فصل مجلس رقص) همه سوابقی شر دارند اما اعمال خود شیطان در زمان وقوع داستان شائبه خیرخواهی را به ذهن می رساند و دقیقاً مصداق همان جمله فاوست گوته است: قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر می کند. تازه قسمت خواهان شر بودنش هم خیلی کمرنگ است و فقط در مواجهه او با متی نمود پیدا می کند: اگر اهرمن نمی بود, کار خیر شما چه فایده ای می داشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟ مردم و چیزها سایه دارند... آیا می خواهی زمین را از همه درخت ها , از همه موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟

نکته جالب این که , شیطان بولگاکوف در زمان حال است که قدرت مطلقه دارد چرا که در زمان وقایع اورشلیم اثری از او نمی بینیم (نهایت این که ناظری بیش نیست) گویی این قدرت را در دوران جدید به دست آورده است!(برداشت من با توجه به متن اینگونه است وگرنه تصریحی در این زمینه نیست).

این شیطان هیچ گونه ستیزی با مسیح ندارد (برخلاف یکی از نقدهایی که در قسمت قبل گذاشتم و بیان شده بود که از برخورد شیطان و مسیح متن به وجود می آید, تز و آنتی تز و ظهور سنتز) علاوه بر آن مسیح برای انجام کاری دست به دامان شیطان می شود و او بزرگوارانه آن را انجام می دهد! در جاودانگی متن و حتی فراتر از آن جاودانگی شخصیت ها به واسطه متن بحثی نیست اما من نبردی بین این دو موجود برآمده از متن ندیدم.

عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است. عاقبت ما را بدان سر رهبر است

یکی دیگر از درونمایه های اصلی کتاب, عشق و نقش آن در رسیدن به سرمنزل مقصود است. شخصیت مارگریتا که برگرفته از همسر بولگاکف در بازنویسی های بعدی به داستان اضافه شده است. با توصیف راوی متوجه می شویم که مارگریتا همه شرایط و وسایل نیل به خوشبختی را دارد; شوهری ایده آل دارد که او را دوست دارد و از لحاظ مالی و... در رفاه کامل است و خلاصه این که هیچ مرگش نبود الا این که عاشق نبود! و لذا خوشبخت نبود (انگار دارم قصه می گم نصفه شبی!) اما وقتی به طور اتفاقی با مرشد روبرو شد متحول شد و باصطلاح: مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و...

حالا ممکن است که مختصات این عشق مورد پسند ما نباشد و گناه آلود باشد ولی دلیل نمی شود که آن را منکر شویم یا بگوییم مارگریتا در درجه اول عاشق متن رمان مرشد است و... اگر مارگریتا دغدغه رمان مرشد را دارد به عنوان ادامه منطقی شخص مرشد و معشوق است نه اینکه دلباخته متن است. متی هم مانند مارگریتا دلباخته است, دلباخته مسیح, اما یک تفاوت بین این دو هست و آن قضیه ترس است, ترسی که از نگاه مسیح در آخرین لحظات از بدترین گناهان است (و البته پیلاطس آن را مطلقاً بدترین گناه می داند). متی دچار ترس می شود اما مارگریتا به ترس خود غلبه می کند هرچند که طرف معامله اش شیطان است (نه مسیح و نه خدا!) و از رهگذر همین غلبه بر ترس است که به وصال معشوق می رسد و شایسته رسیدن به آرامش می شود.

***

 سخن آخر آنکه متی و مرشد (و یا بولگاکوف) هر دو روایتگرند و از منظر خود وقایع را شرح می دهند (هرچند ظاهراً متن مرشد تایید تلویحی مسیح را دارد و متن متی برعکس) اما گذشته از این طنز بولگاکف, نکته اصلی آن است که روایتهای انسانی استعداد چندگانگی را دارد حتی در مورد بدیهیات:

بعدها, وقتی که دیگر کار از کار گذشته بود, نهادهای مختلف اطلاعات خود را گرد آوردند و توصیفاتی از این مرد عرضه کردند. در یکی از گزارشها آمده است که تازه وارد قد کوتاهی داشت , دندانهایش از طلا بود و پای راستش می لنگید. در گزارش دیگری گفته شده که جثه ای بزرگ داشت و روکش دندانهایش از پلاتین بود و پای چپش می لنگید. گزارش سومی به اجمال ادعا کرده که این شخص هیچ علامت مشخصی نداشت...

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, توسط آقای عباس میلانی ترجمه شده و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را به زیور طبع آراسته است. (443 صفحه – چاپ نهم 1388 به قیمت 7500 تومان) مقدمه کوتاه و مفیدی هم به قلم مترجم دارد که اطلاعات جالبی دارد. از جمله آنکه این کتاب پس از گذشت 25سال از فوت نویسنده برای اولین بار در تیراژ محدودی به چاپ می رسد که یک شبه همه نسخه ها به فروش می رسد و پس از آن در بازار سیاه به صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می شود. نکته جالبش همان تیراژ محدود بود : سیصد هزار نسخه!!! (واقعاً برای ما این تیراژ های محدود افسانه است رویاست نمی دونم ولی خوب بگذریم...)

پ ن 1: عشق در زمان وبا به پایان رسید و مطلب بعدی خواهد بود.

پ ن 2: کتاب بعدی خوشه های خشم اثر جان اشتین بک خواهد بود و پس از آن آناکارنینا اثر تولستوی... در بین این قطور خوانی ها سری هم به ناچار در مترو به کتب نازک خواهم زد!

پ ن 3: نمره کتاب 4.5 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 4.3 )

پ ن 4: لینک قسمت اول

مرشد و مارگریتا (۱) میخائیل بولگاکوف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دل سگ میخائیل بولگاکف

  

می توانی لطفاٌ به من بگویی وقتی هر روز خدا زنهای دهاتی قادرند اسپینوزای واقعی بزایند, چرا باید اسپینوزای مصنوعی ساخت؟

سگی گرسنه و مجروح در سرمای مسکو در حال ولگردی است. جنتلمنی از راه می رسد, پروفسور فیلیپ فیلیپویچ, جراح متخصصی (متخصص بازگرداندن جـوانـی‌!) که در تمام اروپا معروف است. تکه ای سوسیس به سگ می دهد و او را با خودش به آپارتمانش می برد و به او رسیدگی می کند. پس از مدتی عمل جراحی خاصی روی سگ انجام می دهد و ...

خوب تا اینجای کار شاید به نظر نیاید که ما با یک رمان سیاسی روبرو هستیم اما نویسنده در خلال داستان ناهنجاریهای موجود در روسیه پس از انقلاب اکتبر را با سلاح طنز و هجو بیان می کند و البته کمی پا را فراتر می نهد و برخی اصول انقلاب را نیز هجو می کند:

نمی شود در خدمت دو خدا بود! نمی شود در آن واحد هم ترامواها را تمیز کرد و هم سرنوشت گداهای اسپانیایی را روشن کرد! هیچ کس نمی تواند چنین کاری بکند, دکتر; و بالاتر از همه, این کار, کار آدمهایی نیست که دویست سال از باقی اروپا عقب ترند و تا کنون حتی نتوانسته اند درست و حسابی دکمه شلوار خودشان را هم بیندازند!

طبیعی است که پس از هر انقلابی فضا برای روی کار آمدن برخی انسانهای بی صلاحیت آماده می شود و چه بسا چنین افرادی آرمانهای انقلاب را نیز لجن مال کنند. حال در نظر بگیرید که شعار محوری انقلاب روسیه دیکتاتوری پرولتاریا بود و داعیه روشنفکران سپردن زمام امور به دستان طبقه کارگر با هر سطحی از شعور بود و دیدیم که فرصت طلبان با همراه کردن توده بی شکل و شعور مردم تمام رقبا و حتی همان روشنفکران فوق الذکر را از صحنه حذف نمودند. و لذا مترجم انگلیسی کتاب (روسی به انگلیسی , مایکل گلنی 1968) چنین می گوید:

بـدبختانه انقلابیون موفق‌، حـتی وقـتی بـه اشـتباه خـود پـی مـی‌برند، نـمی‌توانـند ... روند تاریخ را برگردانند. پیام تلخ کتاب این است‌کـه روشنفکر روسی ‌که مبنای انقلاب را گذاشت‌، محکوم به زندگـی ‌و سـرانـجام تـن دادن بـه حکومت نژادی از شبه انسانهای خام طبـع و بی‌ثبات و بالقوه وحشـی است‌، کـه خود ایجادش کـرده است‌... نتیجه تفویض قدرت به چنین انسانهایی فاجعه‌بار خواهد بو‌د؛ در واقع ده سال بعد تر‌ور استالینی دقیقا با همین نوع‌ کودنهای سنگدل و وحشی اجرا شد کـه بولگاکف آن را در این داستان رعب‌آور پیامبرگونه هجو می‌کند.

چنین مردمی که با یک ساندیس (ببخشید سوسیس) قلاده بر گردن می اندازند و هیچ تصوری از معنی دقیق قلاده در زندگی ندارند, مردمی که با چند بار ارضای غریزه شکمی و... سوسیس دهنده را به مقام الوهیت می رسانند (قلاده و الوهیت هر دو از متن کتاب اخذ شده است و به شرایط حال حاضر ربطی ندارد!) وقتی به قدرت برسند چنان کنند که شنیده ایم...

البته شاید بعضاٌ به نظر برسد که قلم بولگاکف زیادی تند و تیز است اما اگر کسی حق ندهد ما حق می دهیم:

فیلیپ فیلیپویچ فریاد زد: تو متعلق به پست ترین مرحله تکاملی. هنوز در مرحله شکل بندی هستی. از نظر هوش ضعیفی. تمام اعمالت صرفاٌ جانوری است. با این حال به خودت اجازه می دهی , با حالتی تحمل ناپذیر و کاملاٌ خودمانی در حضور دو فرد تحصیل کرده , در مقیاس جهانی, با حماقتی به همان درجه جهانی, درباره توزیع ثروت اظهار نظر کنی...در عین حال خمیر دندان هم می خوری...

***

این کتاب در سال 1925 نوشته شده است , یعنی در اوایل حکومت کمونیستی... و تر جمه آن به فارسی را مهدی غبرایی انجام داده است (1380) و انتشارات کتابسرای تندیس آن را در 173 صفحه چاپ نموده است (کتاب من چاپ چهارم 1388 است به قیمت 2700 تومان).

من هر چه گشتم متوجه نشدم که قبل از این ترجمه آیا ترجمه دیگری هم داشته است یا خیر؟ قرائن و شواهد حاکی از این امر است که قبلاٌ هم ترجمه شده است چرا که در ویکی پدیا ذیل عنوان "دل سگ" و زیر تیتر واکنش در ایران, به سخنرانی مقام رهبری در جمع هنرمندان در سال 1370 اشاره دارد که در آن صحبت این رمان به عنوان یک رمان هنرمندانه ولی ضد انقلاب می شود و... (دوستان حتماٌ مراجعه کنند جالب است) ...

کتاب "مرشد و مارگریتا" از این نویسنده در لیست 1001 کتاب وجود دارد.

پی نوشت: از امروز شروع به خواندن طبل حلبی گونترگراس کردم ولی به دلیل قطوری کتاب و عدم امکان حمل آن در مترو و... فقط در خانه به این امر مشغولم و همزمان در مترو مشغول نمایشنامه باغ وحش شیشه ای تنسی ویلیامز هستم پس احتمالاٌ پست بعدی باغ وحش شیشه ای خواهد بود.

..................

پ ن : نمره کتاب 3.8 از 5 می‌باشد.