میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

انتخاب کتاب

کاندیداهای انتخابات این سری, کتابهای جیبی هستند... باشد که تا پایان انتخابات فرصت کنم گهواره گربه را بنویسم. پس لطفن به یک گزینه با توجه به توضیحات و پاراگراف اولی که می آورم رای بدهید...

1-    دیگر آرامشی نیست   چی نوآ آچه به

این کتاب به نوعی ادامه داستان "همه چیز فرو می پاشد" است که در موردش نوشته ام و اتفاقن کار این نویسنده نیجریه ای را که به پدر رمان آفریقا معروف است و جوایز متعددی کسب کرده است را پسندیدم. این هم پاراگراف اول کتاب:

سه چهار هفته بود که اوبی اوکونکوو از فرا رسیدن این لحظه در هراس به سر می برد. وقتی آن روز صبح به جایگاه قدم گذاشت فکر می کرد کاملاً آماده است. کت و شلوار شیکی به تن داشت و اتو کشیده و خونسرد به نظر می آمد. به جریان کار توجه اندکی داشت, مگر برای لحظاتی کوتاه در ابتدای جلسه, که مشکلی بین یکی از مشاوران و قاضی پدید آمده بود.

2-    زندگی من   برانیسلاو نوشیچ

این نمایشنامه نویس صرب تبار یوگوسلاوی سابق در سال 1924 یعنی زمانی که شصت سال سن داشت جهت عضویت در آکادمی علوم و هنر با در بسته روبرو و مردود شد. از آنجایی که نامزدهای عضویت در آکادمی می بایست زندگینامه خود را می نوشتند او تصمیم گرفت یک زندگینامه طنزآمیز بنویسد که نتیجه, همین اثر می باشد و این هم بخشی از پاراگراف اول مقدمه نویسنده:

عقیده من این است که نوشتن مقدمه بر زندگی نامه به طور کلی کاری بیهوده و بی معنی است. اگر هم زندگی بشر مقدمه ای داشته باشد, موضوع چنان محرمانه است که معمولاً چیزی درباره اش نمی نویسند...

3-    کنستانسیا   کارلوس فوئنتس

از این نویسنده قبلن آئورا و پوست انداختن را خوانده ام که برای خواندن دومی حتمن پوست یدکی کنار دستتان باشد از من گفتن بود... از پاراگراف اول این داستان این طور به نظر می رسدکه نویسنده باز هم به سراغ "مرگ" رفته است:

موسیو پلوتنیکوف, بازیگر سالخورده ی روس, روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سال ها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.

درست از حرف هاش سر در نیاوردم. گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خواب بریده بریده است...