میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آفتاب‌گردان‌های کور – آلبرتو مندس

مقدمه اول: در داستان نبرد رستم و سهراب چه کسی پیروز است؟! رستم به هر ترتیبی که هست بر سهراب پیروز می‌شود اما در انتها خود را شکست‌خورده یا شکست‌خورده‌ترین فرد عالم می‌داند. تراژدی همین است! در یک نبرد تراژیک کسی پیروز نیست، همه شکست‌خورده هستند. سوگواری رستم در کنار پیکر رو به موت فرزند و سوگواری زال و زاد و رودِ سامِ نریمان، وقتی تابوتِ سهراب به زابلستان می‌رسد نشان از پذیرش این وضعیت تراژیک و احساس فقدان و خلاء است.       

مقدمه دوم: در عرصه‌ی اجتماع و در طول تاریخ ما با وضعیت‌های تراژیک بسیاری رو به رو بوده‌ایم اما بدبختانه هیچ‌گاه پذیرش عمومی بر تراژیک بودن آن‌ها حاصل نشده است و چه بسا اکثریتی از ما در کنار جنازه یا جنازه‌های بی‌جان و رو به موت هموطنان خود پایکوبی هم کرده‌ایم! بعد از گذر زمان آن را پاک فراموش کرده‌ایم و یا همین کار را برای طرف دیگر ماجرا انجام داده‌ایم و این چرخش‌ها، با عدم وقوف به تراژیک بودن آن‌ها ادامه پیدا کرده است. «شروع تازه یعنی پذیرفتن مسئولیت، نه چیزی را پس پشت نهادن یا به دست فراموشی سپردن». نویسنده‌ی این کتاب‌، آلبرتو مندس، معتقد است که در اسپانیا فارغ از هرگونه سازش یا بخشایشی در مورد مسئله‌ی جنگ‌های داخلی اسپانیا، فرایند سوگواری رخ نداده است و سوگواری را وضعیتی تعریف می‌کند که در آن همه بپذیرند که این دوره‌ی تاریخی یک امر تراژیک بوده است و همه در آن شکست خورده‌اند.   

مقدمه سوم: آفتاب‌گردان گیاه زیبایی است. یکی از وجوه زیبای مزرعه‌ی آفتاب‌گردان، همانگونه که از نام بامسمای آن پیداست، چرخش قسمت گل آن با توجه به موقعیت خورشید است. گل‌هایی که در هنگام طلوع خورشید به سمت شرق و در هنگام غروب به سمت غرب می‌چرخند. «آفتاب‌گردان کور» ترکیبی است که اشاره به از دست رفتن این خاصیت، یعنی حس جهت‌یابی با توجه به موقعیتِ خورشید دارد و آفتاب‌گردان‌های کور کنایه از ‌آدمیانی است که حس جهت‌یابی خود را در رابطه با «حقیقت» به کلی از دست داده‌اند و ممکن است در عرصه‌ی اجتماع گاه و بی‌گاه به سمتی بچرخند که ناظران بیرونی را حیرت زده کنند. برای درک بهتر این ترکیب ابداعی کافیست به فضای مجازی خودمان نظاره کنید. دیدن کاربرانی که حس جهت‌یابی خود را به خاطر علایق ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک از دست داده‌اند به راحتی امکان‌پذیر است. شاید خودمان را بتوانیم با این عقیده که برخی از آن‌ها فیک هستند تسلی بدهیم اما حقیقت آن است که در میان فیک‌ها کاربران واقعی هم کم نیستند!            

******

آفتاب‌گردان‌های کور از چهار اپیزود مجزا تشکیل شده که البته لینک‌هایی با یکدیگر دارند اما فراتر از این ارتباطات جزئی، در کنار یکدیگر کلیتی را شکل می‌دهند تا به خواننده‌ای که پس از گذشت شش دهه (زمان نگارش اثر در سال 2004) به دوره‌ی جنگ‌های داخلی و پس از آن می‌نگرند، نشان بدهد که آن دوره چه وضعیت تراژیکی داشته است. به همین خاطر است که عنوان اصلی هر اپیزود «شکست» است: شکست اول، شکست دوم، شکست سوم، شکست چهارم. در واقع از نگاه او در این دوره چیزی جز شکست وجود ندارد و غالب و مغلوب هر دو شکست خورده‌اند.  

شکست اول روایتی است مربوط به سال 1939 یعنی زمانی که نیروهای فرانکو مادرید را در محاصره‌ی خود دارند و داستان دقیقا در سپیده‌دم روزی آغاز می‌شود که در آن روز نیروهای جمهوری‌خواه مادرید را به نیروهای فرانکو تسلیم می‌کنند. در سحرگاه این روز شخصیت محوری این اپیزود، «سروان کارلوس آلگریا»، که در جناح پیروز قرار دارد با علم به این پیروزی قریب الوقوع خود را تسلیم طرف مقابل می‌کند چرا که معتقد است در قتل عامی که در پیش است همه شکست خورده هستند. این اپیزود را یک راوی سوم‌شخص که در مورد آلگریا و اتفاقات پیرامون او تحقیقات مفصلی کرده روایت می‌کند.

در اپیزود دوم با نوجوان هجده ساله‌ای رو به رو هستیم که در سال 1940 برای فرار و عبور از مرز به همراه همسر نوجوان و باردار خود به کوه زده و در یک وضعیت اسفناک در بالای کوه گیر افتاده است... تلخ... تلخ...تلخ. او با این سن کم از چه چیز فرار می‌کرد؟! تنها به خاطر چند شعری که سروده و در نشریات جمهوری‌خواهان چاپ شده بود. دست‌نوشته‌های این نوجوان (اولالیو سبایوس سوارز) که در زمان گیر کردن در کوه نوشته شده، به دست راوی سوم‌شخصِ محقق رسیده و او با توضیحاتی آن را در اختیار ما قرار می‌دهد.

در شکست سوم ما همراه با «خوان سنرا»، معلم ویولنسلی که در سال 1941 به همراه تعداد زیادی «انسان» دیگر، در زندان‌های آن دوره به سر خواهیم برد. این در واقع حالتی است که اگر شخصیتِ اپیزود دوم فرار نکرده بود با آن روبه‌رو می‌شد. اتفاقا فرجام شخصیت اول هم در همین اپیزود مشخص می‌شود. خوان فرصتی پیدا کرده تا همانند شهرزادِ هزار و یک شب، خود را زنده نگاه دارد اما...  

در اپیزود چهارم چهار شخصیت محوری داریم؛ لورنسو پسری هفت هشت ساله است که در سال 1942 به مدرسه می‌رود و حال پس از گذشت سال‌ها، بخش‌هایی از این اپیزود را به عنوان راوی اول شخص روایت می‌کند. پدر او تحت تعقیب است و در داخل کمدی مخفی درون خانه زندگی پنهانِ خود را ادامه می‌دهد تا بتواند در اولین فرصت به همراه خانواده فرار کند. مادر (النا) تقریبا بار اصلی زندگی را به دوش می‌کشد. شخصیت چهارم یک کشیش است که در مدرسه‌ی لورنسو به عنوانِ معلم پرورشی مشغول است و با دیدن النا حس می‌کند عاشق او شده است. روایت این کشیش هم اول شخص و به صورت یک اعتراف‌نامه خطاب به مقام روحانی بالادستی نگاشته شده است. در کنار این دو، یک راوی سوم شخص یا دانای کل هم حضور دارد که داستان را پیش می‌برد و خوانندگان باید حواسشان به تغییرات متعدد راوی در این اپیزود باشد. النا و لورنسو وانمود می‌کنند که پدر لورنسو مرده است و کشیش هم که عاشق النا شده است شرایط را برای خود مهیا می‌بیند و گیر دادن‌ها و مراجعات او به خانه شرایط خطرناکی را به وجود می‌آورد و...

این چهار اپیزود در کنار هم تصویری از شکست خورده بودن غالب و مغلوب به خواننده ارائه می‌کنند و این همان هدفی است که نویسنده دنبال می‌کند در راستای همان مقدمه‌هایی که در ابتدا بیان شد. در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات فرعی داستان خواهم پرداخت.

******

آلبرتو مندس در سال 1941 در مادرید به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در این شهر گذراند. پدرش (خوزه مندس هره‌را) مترجم و شاعر بود. دوران دبیرستان را در رم گذراند و نهایتاً در رشته فلسفه و ادبیات از دانشگاه مادرید فارغ‌التحصیل شد. او تا چهل‌سالگی به حزب کمونیست وابستگی داشت و بیشتر عمر خود را در زمینه ویراستاری و صنعت نشر صرف کرد و در سال 2004 در اثر بیماری سرطان در مادرید از دنیا رفت. این کتاب جوایز ملی متعددی را کسب کرد که بیشتر آنها پس از درگذشت او به دست آمد. یکی از اپیزودهای کتاب فینالیست یک جایزه معتبر بین‌المللی شد و در سال 2008 بر اساس اپیزود چهارم فیلمی با همین عنوان آفتابگردان‌های کور ساخته شد.   

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر خوب، چاپ اول 1402، تیراژ 1000 نسخه، 163 صفحه (قطع جیبی).

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.00)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «آمستردام» اثر یان مک ایوان خواهد بود. پس از آن با توجه به آرای دوستان به سراغ «زندگی من» اثر نوشیچ و «معمای آقای ریپلی» اثر های‌اسمیت خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

وقت سکوت - لوئیس مارتین سانتوس

«پدرو» پزشکِ محقق جوانی است که در یک موسسه تحقیقاتی بر روی سرطان کار می‌کند. موضوع تحقیق او این است که سرطان عامل وراثتی دارد یا اینکه محیط نیز در این امر موثر است. در مسیر این تحقیقات نوع خاصی از موش‌های آزمایشگاهی مورد نیاز اوست که از آمریکا وارد می‌شود. دون‌پدرو رویایی در سر دارد و آن‌هم کسب جایزه نوبل است و داستان از زمانی آغاز می‌شود که موجودی موش‌های آزمایشگاهی رو به اتمام است و این موضوع دغدغه ذهنی محقق جوان است. یکی از کارمندان آزمایشگاه به نام «آمادور» به پدرو اطلاع می‌دهد که مدتی قبل یک جفت از این موش‌ها را به یکی از آشنایانش (موئه‌کاس) داده است و برخلاف نرخ بالای مرگ‌ومیر نسبت به نرخ زاد و ولد این موش‌ها در آزمایشگاه که منجر به کاهش تعداد آنها شده است، موش‌های موئه‌کاس رو به فزونی هستند. پدرو برای ادامه تحقیقاتش به همراه آمادور به خانه موئه‌کاس می‌رود تا این موش‌ها را ارزیابی کند. خانه‌ی موئه‌کاس در حلبی‌آبادی در حومه مادرید است. با رفتن پدرو به این مکان سلسله اتفاقاتی رخ می‌دهد که سرنوشت او و اطرافیانش را شدیداً تحت تأثیر قرار می‌دهد...

تم اصلی داستان بزعم من می‌تواند این باشد که چگونه اسپانیایی که نویسنده توصیف می‌کند مردمانش را در میان‌مایگی نگاه می‌دارد و در این محدودیتی که انسان‌ها با آن مواجهند، شرایط اجتماعی و البته تاریخی را مؤثر می‌داند. 

شاید با خواندن دو پاراگراف بالا علاقمند شده باشید که داستان را بخوانید. امر مبارکی است! اما قبل از عملی‌کردن تصمیم‌تان لازم است مختصری در مورد سبک‌وسیاق روایت این کتاب تأمل کنید. چند نکته‌ای را همین‌جا ذکر می‌کنم و باقی را در ادامه مطلب خواهم آورد:

الف) زمان روایت تقریباً خطی است و از این لحاظ فاقد پیچیدگی‌های آنچنانی است.

ب) داستان فاقد فصل‌بندی است اما تکه‌های مختلفی دارد (که مطابق شمارش من 62 بخش است) که با یک سطر فاصله از یکدیگر جدا شده‌اند. این تکه‌ها به یکدیگر مرتبط هستند و در واقع زمانِ خطی روایت همچون نخ تسبیحی این تکه‌ها را به هم مرتبط می‌سازد.

ج) این تکه‌ها از لحاظ نوع روایت سبک‌های متفاوتی دارد: راوی اول شخص (مانند تکه اول و آخر)، تک‌گویی شخصیت‌ها (مانند تکه چهارم)، راوی سوم‌شخص مفسر یا مقاله‌نویس (مانند تکه دوم)، راوی سوم شخص دانای کل (اغلب قسمتها)، گفتار درونی و گفتگوی یک‌طرفه و...  شاید در انتقال از یک تکه به تکه دیگر کمی طول بکشد تا خواننده بتواند بر شرایط قسمت جدید مسلط گردد. گاهی برخی از این تکه‌ها نیاز به خواندن دوباره و سه‌باره یا چندباره دارد.

د) زبان و لحن راوی سوم‌شخص داستان زبانی فاخر است: ارجاعات فراوان به متون و شخصیت‌های اساطیری، متون مقدس، متون ادبی پیشین و... دارد؛ علاوه بر این هم ترکیب‌های بدیع و هم واژه‌سازی‌های جدید در آن دیده می‌شود.

ه) بند بالا برای خوانندگان نابلدی همچون من در فهم جملات ایجاد اشکال می‌کند اما خوشبختانه مترجم محترم به کوشش خودش و احتمالاً رجوع به حل‌المسائل‌های موجود جهت فهم این کتاب، پانویس‌های متعددی تدارک دیده است که این ارجاعات را رمزگشایی می‌کند.

و) جملات داستان عمدتاً جملات بلندی است و با عنایت به پانویس‌های متعددی که در بند فوق اشاره شد، خواندن آنها تمرکز بسیار بالایی را می‌طلبد. این بند اصلاً شوخی‌بردار نیست.

ز) توصیه من این است که در کتابفروشی حتماً تکه دوم (صص 23 تا 28) را بخوانید و اگر به این ارزیابی رسیدید که آدمِ این «میدان» هستید اقدام به خرید کتاب کنید. تکه سوم (ص28) که یک پاراگراف سه جمله‌ای است هم می‌تواند به عنوان تست سریع به کار برده شود.

******

وقت سکوت تنها رمانی است که در زمان حیات لوئیس مارتین سانتوس (1924- 1964) پزشک، روانشناس و نویسنده اسپانیایی منتشر شده است و به قول منتقدین با همین یک اثر بر قله ادبیات اسپانیا در نیمه قرن بیستم ایستاد. او به‌خاطر فعالیت‌ها و گرایشات سیاسی خود چندین بار بازداشت و زندان را تجربه کرد و البته خیلی زود در چهل‌سالگی در یک سانحه رانندگی جان سپرد. چندین سال بعد از مرگش مجموعه داستان‌های کوتاه او و رمان دومش به نام «وقت تخریب» که در مرحله بازبینی توسط نویسنده بود منتشر شد.

.......

مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ چهارم پاییز 1398، تیراژ 500 نسخه، 337 صفحه که تقریباً 290 صفحه آن خود داستان است.

پ ن 1: نمره من به رمان 4.3 از 5 است. گروه C (نمره در سایت گودریدز 3.74 در سایت آمازون 4.1 )

پ ن 2: نمره بالا را یک خواننده حرفه‌ای یا یک نویسنده حرفه‌ای قطعاً 5 خواهد دید.

پ ن 3: مطلب دوست خوبم مداد سیاه در مورد این کتاب: اینجا

پ ن 4: کتاب‌های بعدی «ابداع مورل» و «آداب بی‌قراری» خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

مداد نجار - مانوئل ریباس

جنگ‌های داخلی اسپانیا و وقایع قبل و بعد آن، از موضوعاتی است که نویسندگان زیادی از آن بهره برده و با دست‌مایه قرار دادن آن رمان‌های قابل تأملی نوشته‌اند. در همین وبلاگ زنگها برای که به صدا درمی‌آیند (اینجا)، امید (اینجا و اینجا)، خانواده پاسکوآل دوآرته (اینجا) و قتل در کمیته مرکزی (اینجا) و... پیش از این معرفی شده‌اند که در دو مطلب اول با وقایع جنگ اسپانیا می‌توان به‌طور خلاصه آشنا شد و لذا تکرار مکررات نمی‌کنم. در این داستان نیز که در سال 1998 نگاشته شده است دریچه‌ای به آن دوران باز می‌شود.     

داستان حاوی بیست فصل معمولاً کوتاه است و توسط راوی سوم‌شخص روایت می‌شود. این راوی دانای کل در فصل اول از حضورِ تقریباً از سرِ اجبار یک روزنامه‌نگارِ بی‌انگیزه در خانه زوجی کهنسال آغاز می‌کند. دکتر دانیل دابارکا مبارزی سالخورده است که پس از تحمل زندان و تبعید، و پس از سپری شدن دوران دیکتاتوری فرانکو، به وطن بازگشته است، حالا آخرین روزهای عمرش را می‌گذراند. طبعاً این‌طور به نظر می‌رسد که ما در فصول بعدی با خاطرات او و همسرش ماریسا که در این مصاحبه طرح می‌شود به آن دوران خواهیم رفت اما این‌گونه نیست.

در فصل دوم، در همین زمان حال روایت، شخصیتی به نام اِربال که در جایی مانند بار یا کافه‌ای خاص مشغول کار است معرفی می‌شود. آدم کم‌حرفی که وظیفه‌اش خواباندن غائله‌هایی است که گاهی برخی از مشتریان در چنین مکان‌هایی به پا می‌کنند. او با یکی از دخترانی که در این بار فعالیت می‌کند و به تازگی از یکی از جزایر آفریقایی اقیانوس اطلس به‌صورت قاچاقی وارد اسپانیا شده است در مورد خاطراتش صحبت می‌کند. این دختر (ماریا داویزیتاکائو) طبیعتاً مخاطبی است که از وقایع چهل سال قبل چیزی نمی‌داند... مثل خیلی از مخاطبان داستان. در انتهای این فصل اربال با مدادی مشغول نقاشی روی کاغذهای مقوایی زیرلیوانی است. آیا این مداد همان مدادی است که عنوان کتاب را به خود اختصاص داده است؟! در فصل سوم که فقط یک پاراگراف است و تماماً نقلی است که از زبان اربال بیان می‌شود، مراسم قتل یا اعدامِ فردی به نام «نقاش» با ضرب‌آهنگی تند روایت  و این مداد خاص معرفی می‌شود؛ مدادی که تا آخرین لحظات زندگیِ نقاش پشت گوش او حضور داشت و پس از آن همنشین قاتلش بوده است.

با این وصف تا اینجای کار تقریباً تمامی شخصیت‌های اصلی داستان معرفی می‌شوند و ما از زمان حال روایت به زمان وقوع حوادث (1936 تا 1939) منتقل می‌شویم. دکتر دابارکا که سخنرانی جوان و پرشور در اردوگاه جمهوری‌خواهان در گالیسیا است پس از کودتای فرانکو توسط گروهی از فالانژیست‌ها به سرکردگی اربال دستگیر می‌شود و به زندان منتقل می‌شود و...   

*****

مانوئل ریباس نویسنده مطرح گالیسیایی کتاب‌های خود را به همین زبان می‌نویسد و این کتاب که مشهورترین اثر اوست را ما در خوشبینانه‌ترین حالت پس از عبور کردن از دو فیلتر ترجمه (گالیسیایی به اسپانیایی، اسپانیایی به فارسی) می‌خوانیم (فیلتر ممیزی هم که جای خود دارد). این که پس از عبور از این فیلترها، داستان کماکان سرپاست نشان از قوت اثر دارد.

مشخصات کتاب من: ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات به‌نگار، چاپ اول پاییز 1391، تیراژ 1000نسخه، 156 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.6 نمره در سایت آمازون 3.8)

پ ن 2: این کتاب در سال 1381 نیز توسط محمد طبرسا تحت عنوان مداد نجاری ترجمه و توسط انتشارات روزنه چاپ شده است (بنا به چیزی که در سایت کتابخانه ملی درج شده است). آن ترجمه با توجه به قراین از زبان انگلیسی ترجمه شده است.

پ ن 3: تعداد صفحات ترجمه انگلیسی160 صفحه است. ترجمه اسپانیایی 208 صفحه است و ترجمه عربی 192 صفحه است. ترجمه قبلی هم 195 صفحه است. با توجه به اینکه اگر مقدمه مترجم را کم بکنیم فقط حدود 140 صفحه می‌ماند کمی نگرانم! هرچند باید گفت که این ترجمه از لحاظ انتقال لحن اثر و نثر شاعرانه آن به نظرم موفق بوده است. امیدوارم که این اختلاف صفحات، گربه باشد!

 

ادامه مطلب ...

خانواده پاسکوآل دوآرته کامیلو خوسه سلا

داستان با شرح کوتاهی از کاتب آغاز می‌شود. کاتب خیلی مختصر و مفید به ما می‌گوید که دست‌نوشته‌های دوآرته را در داروخانه‌ای در سال 1939 یافته است و مدت‌ها با خودش و این نوشته‌ها کلنجار رفته است. چون خیلی ناخوانا و گنگ بوده، آن را بازنویسی کرده تا قابل فهم شود و در این راه البته چیزی به داستان اضافه نکرده و فقط مواردی خام را که در ندانستن آنها چیزی از دست نمی‌رود را حذف کرده است. حالا وقت انتشار این دست‌نوشته است و از نظر کاتب می‌تواند به عنوان نمونه‌ای همانند آن حکایت ادب آموختن لقمان حکیم مد نظر قرار گیرد.

پس از این توضیح مختصر, نامه‌ای از پاسکوآل دوآرته به شخصی به نام "دون‌خوآکین باره‌را لوپس" آمده که در آن دوآرته اعلام می‌کند که به زودی اعدام خواهد شد (به خاطر قتل دون‌خسوس ارباب دهکده‌شان و این آقایی که بهش نامه نوشته هم یکی از دوستان مقتول بوده است) و همراه نامه، شرح اتفاقاتی است که بر او رفته... در این نامه پاسکوآل تاکید کرده که تقاضای لغو حکم ندارد، چون ممکن است در صورت آزادی, در آینده همین کارها از او سر بزند (من ضعیف تر از آنم که در مقابل غرایزم مقاومت کنم) پس چه خوب که قانون اجرا خواهد شد و...

بعد از این نامه که در سال 1937 نوشته شده است, بخشی از وصیتنامه گیرنده نامه آورده شده است که در آن اشاره کرده که در کشوی میزش یک بسته کاغذی است که رویش نوشته شده پاسکوآل دوآرته... و چون این نوشته‌ها ماهیتی ناامید کننده و خلاف عرف دارد بدون این‌که بازش کنید بیاندازیدش داخل آتش! اما اگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که پس از 18 ماه از تاریخ این وصیت, این دستن‌وشته ها سالم ماند, دست هرکسی بود بنا به میل خودش با آن رفتار کند. تاریخ این وصیت چند ماه بعد از نامه اولی است.

بعد از این مقدمات کوتاه, اصل مطلب آغاز می شود. پاسکوآل از کودکی اش شروع می کند و...

*****

در داستان دو چیز را بیشتر از مقولات دیگر دیدم: یکی دانه‌های نفرت که کاشته می‌شود, بعد از مدت‌ها جوانه می‌زند و سر از زمین دل‌مان بیرون می‌آورد. وقتی بیرون آمد, بیرون می‌آید بیرون آمدنی! موضوع دوم جبر و تقدیر است؛ این بذرها گاهی زمانی کاشته می‌شود که ما به هیچ وجه کنترلی بر آن نداریم. حالا این دو مورد را نقدن نوشتم, در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت.

قبل از رفتن به ادامه مطلب به زمان و مکان وقوع داستان اشاره کنم: طبق محاسبات! من, پاسکوآل حدودن در اوایل دهه 1880 به دنیا آمده است و برخی اتفاقات اصلی دست‌نوشته در دهه اول و دوم قرن بیستم می‌گذرد. اما نامه‌های ابتدایی داستان در اوج جنگ‌های داخلی اسپانیا نوشته شده است... زمانی که برخی مناطق دست به دست شده است ولذا پاسکوآل به دلیل جنایتی که در زمان ورود شور انقلابی به دهکده‌شان مرتکب شده است, محاکمه و اعدام می‌شود. گیرنده نامه هم این‌طور که من حدس می‌زنم گرفتار نیروهای جمهوری‌خواه می‌شود (چون وصیتش در شب مرگش تنظیم شده است این حدس را می‌زنم).

 ********

این نویسنده اسپانیایی در سال 1989 برنده جایزه نوبل شد. البته به قول مقدمه کتاب سلا نیز به مانند مالاپارته ایتالیایی و سلین فرانسوی جزء نویسندگان نفرین شده است. بخشی از این نفرین البته به خاطر مواضع سیاسی و دست راستی بودن آنهاست! و بخشی دیگر به زبان پر از خشونت آنها برمی‌گردد. از این نویسنده اسپانیایی (برنده نوبل در آستانه فروپاشی شوروی!) هیچ کتابی در لیست 1001 کتاب حضور ندارد. خانواده پاسکوآل دوآرته در سال 1942 منتشر شده است. این کتاب با ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی یک بار در دهه شصت به چاپ رسیده است و بار بعد با بازنگری برادرش مهدی غبرایی, توسط نشر ماهی و در قطع جیبی منتشر شده است.

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ چهارم پاییز 1392, تیراژ 1500 نسخه, 193 صفحه, 6000 تومان

پ ن 2: ادامه مطلب اندکی خطر لوث شدن وجود خواهد داشت.

پ ن 3: نمره کتاب از دیدگاه من 4.1 از 5 می باشد. (در گوگل بوک 5 از 5)

پ ن 4: این هم لینک مصاحبه‌ای با نویسنده کتاب

 

ادامه مطلب ...

قتل در کمیته مرکزی مانوئل باثکث مونتالبان


پس از مرگ فرانکو و باز شدن فضای سیاسی و آزادی فعالیت احزاب چپ, در یکی از جلسات کمیته مرکزی حزب کمونیست در مادرید, اتفاقی رخ می دهد. هنگام آغاز سخنرانی دبیرکل, برق قطع می شود و یکی دو دقیقه بعد, وقتی برق وصل می شود 139 عضو حاضر با جنازه غرق در خون رئیسشان روبرو می شوند... از طرف دولت, کسی مسئول پیگیری پرونده می شود که در دوران فرانکو ید طولایی در تعقیب و شکنجه مبارزین چپگرا داشته است و به همین خاطر حزب تصمیم می گیرد به موازات بررسی های مجاری رسمی از یک کارآگاه خصوصی برای کشف راز این جنایت استفاده کنند ولذا آنها به سراغ "پپه کاروایو" می روند.

کاروایو کارآگاهی خوش خوراک!

او کارآگاهی کاتالان است که از قضا در جوانی یکی از اعضای حزب کمونیست بوده است و سال هایی را نیز در حبس گذرانده است.پس از آزادی و خروج از اسپانیا, به آمریکا می رود و ابتدا به تدریس زبان اسپانیایی و پس از آن به عنوان مترجم در وزارت کشور مشغول می شود و یک روز به خودش می آید و می بیند یک مامور سیا است که نصف دنیا را سفر کرده است و رویای سپری کردن بازنشستگی در کشورش را دارد...او حالا با این سوابق, ساکن بارسلونا و یک کارآگاه خصوصی است.

او به غیر از خصوصیات عام کارآگاه های داستان های جنایی (نظیر زیرکی و حاضرجوابی و...) مشخصات ویژه ای نیز دارد:

الف) مثل اسب! غذا می خورد و بسیار به غذاها و مواد غذایی و روش طبخ و حواشی آن توجه دارد.البته این موضوع را مدیون خالقش مونتالبان است که از قضا تالیفاتی در زمینه آشپزی دارد.

ب)  آرمانباخته است و این موضوع در یاداوری خاطراتش و نوع نگاهش به این خاطرات که از قضا در این ماموریت و روبرو شدن با همرزمان سابق و کسانی که روزی الگوهای او بوده اند خودش را نشان می دهد. یکی از فعالیت های روزانه اش آتش زدن کتاب های کتابخانه شخصی اش است! در صفحه 52 می بینیم یکی از آثار انگلس را با چه ولعی آتش می زند و چون باید به ماموریت برود نگران است که روزهای زیادی از این مراسم دور خواهد بود! و در صفحه 226 در یک شرایط حساس و خطرناک چشمش به ویترین کتابفروشی می افتد و به این فکر می کند که دیر یا زود باید کتاب های جدیدی بخرد و آگاهانه بسوزاند...به جرم داشتن حقایق بی حاصل و ناقص.

***

پ ن 1: اسامی اسپانیایی سه قسمتی را دوست دارم و نام نویسنده مرا به یاد بازیکنی که دوست داشتم انداخت: رافائل مارتین واسکوئز... خواستم بگم که واسکوئز را به باثکث ترجیح می دهم!

پ ن 2: این کتاب را آقای کاوه میرعباسی ترجمه و انتشارات نیلوفر منتشر نموده است (کتاب من: چاپ اول, تابستان 1386, تیراژ3300نسخه, 336 صفحه, 4500 تومان)

پ ن 3: موزیک متن هم مربوط به آلبوم "خداحافظ لنین" یان تیرسن است که برای فیلمی به همین نام ساخته شده است.



 

ادامه مطلب ...